پارسال ۲۲ بهمن کجا بودم ؟
یافتم !!!
خواب ماندم ، به همین سادگی . ساعت ۱۰ بود که بیدار شدم . سریع لباس هایم را پوشیدم . ماسک نداشتم . از خانه بیرون زدم . هوا زمستانی می کرد و دانه های بلوری برف ، گوشه باغچه کوچه نشسته بود . هر چقدر هم به خیابان اصلی نزدیک می شدم صدایی از انقلاب شنیده نمی شد. پیش خودم گفتم: حتما تموم شده من به ته دیگ راهپیمایی هم نرسیدم یا الان همراه برادران محترم نارنجی پوش می تونم دستی به سر و گوش خیابان بکشم و شعارها را از شهر جارو کنم.
بادکنک در دست هایم می رقصید . لپ هایم از سرما مثل لبو روی گاری لبو فروش قرمز شد. از راهپیمایی برمی گشتم که دختری با عجله به طرف راهپیمایی تمام شده می رفت !!! خنده ام گرفت .
توی کوچه دختری بادکنک به دست به من خندید. خجالت کشیدم ، حتما از صبح زود رفته بود و حالا از سرمای هوا قندیل بسته بود.
نه فقط دختر ، تمام چشم های کوچه که مقابلم جلو تر می آمدند با تعجب نگاهم می کردند.
به خیابان اصلی رسیدم . جماعت کم کم متفرق می شدند ، پیرمرد بادکنک فروش هنوز پای انقلاب ایستاده بود. جلو رفتم، دسته بادکنک پیچ پیچی نارنجی و سفید را گرفتم و بیرون کشیدم . بادکنک قرمز و سفید هم چشمک زد و هر دو را خریدم .
چند قدمی در مسیر انقلاب قدم زدم اما هوا آنقدر سرد بود که قید ساندیس و کیک چند طبقه انقلاب را زدم ، سهمم را از سفره انقلاب نگرفته به آغوش گرم خانواده برگشتم.
بادکنک ها را دست بچه های نسل پنجم سپردم و کنار بخاری گرم لم دادم .
حیف که امسال راهپیمایی نیست .
ظهر پشت پنجره بود. آب از ابر سفید صورتت می چکید . از رحل نور می بارید . قرآن ورق ورق شده را با احتیاط باز می کردی .
با اشاره کاغذی به آیات اشاره می کردی. با چشم می خواندی و آرام آرام صورتت مثل مهتاب می درخشید.
حساب و کتاب کلمه به کلمه اش را داشتی و کنج کاغذی خط کشیده شده می نوشتی .نام موسی را شمرده بودی در هر سوره چندبار خدا صدایت زده .
سه شنبه ها عطر جمکران می دادی و پنج شنبه ها عطر کمیل از لب هایت بیرون می ریخت. عیدها لای قرآن منتظر دست های تو بود و دل های ما منتظر عیدی .
وقتی حقوق می گرفتی دلت شاد بود و بساط خوراکی ما جور وا جور ، جور می شد. مهربان بودی و خوش خنده . خوش حرف و مهمان نواز .
دلم برای دست هایت ، صدایت ، آغوشت ، نگاهت ، تنگ شده بابا .....
🆔 @bibliophil
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
_ صبحانه نخوردی بی جان میشی .
_ من که پس شبی ( سحری) خوردم .
_ دیروزم همی گپَ زدی ( حرف زدی) ، تو هنوز طلفکی ( کوچکی) . حالا پی چی میگردی ؟
_ تاریخ داریم ، کتابمو ندیدی .
_ اونجاست دَ اتاق سفیده ، روی میز .
_ آها پیدا کَدُم .
_ حالا بیا یه چی بخور ، میخوای مکتب ( مدرسه) بری جانت ناخوش نشه ( حالت بد نشه) .
_ روزهام ، پس شبی ( سحری) خوردم .
_ بزار بزرگ بشی می گیری .
_ از کجا معلوم بزرگی دیدم ، دادا علی ( داداش ) مگه بزرگ شد.
_ سر صبح ناخوش حرف نزن آمنه ! دلم رو درد نده . خدا لعنت شون کنه. راه ت سفید ( سفرت بخیر). صدقه تو شونُم (دوستت دارم) . تو قرار سال ها بود و باش کنی ( زندگی کنی) خانم داکتر ( دکتر) بشی، صبح به صبح بری شفاخانه ( بیمارستان ) ناخوش ( بیمار ) درمان کنی . آرزوها برات دارم طلفک . سیل کو ( نگاه کن) آمنه ! الان برو مکتب ( مدرسه ) ، بعد برات چاشت ( خوراکی ) میارم . مواظب خودت باشی !
.....
_ این قال و مقال ( سر و صدا ) چیه ؟ دم مکتب چرا عاجل ( اورژانس ) صف کشیده.
_ بی بی آمنه ! جلوتر نمیشه رفت. میگن مکتب ( مدرسه ) ، انفلاق ( انفجار ) ، شده .
_ چی میگی! آمنه من می خواست داکتر بشه . چاشت ( خوراکی ) آوردم براش جان بگیره . سیل کو( نگاه کن ) کتاب تاریخ آمنه میان کوچه چه می کنه ؟
#افغانستان_تسلیت #کابل #مکتب_سیدالشهدا #شهیده
#جان_پدر_کجاستی؟
#دختر #دختران #دانش_آموز #موسسه_بهشت_ثامن_الائمه
با تشکر از مترجم عزیز
@tayebe.bazpoor
تقدیم به شهیده آمنه بنت غلام علی که صبح و شب درس می خواند تا دکتر شود.
@beheshtesamen
برعکس دست های پنبه ای مامان، دست بابا کویر کویر بود. گاهی وقتا تا دست به کاسه آب و صابون می زد ، آب مثل قیر سیاه می شد. تو عالم بچگی با خودم می گفتم ( بابا امروز چقدر گل بازی کرده، چرا مامان دعواش نمی کنه ؟ ).
بهار که پشت پنجره قائم موشک بازی می کرد. خرج و مخارج عید ، لباس نو و...دستش رو تنگ تر می کرد اما میوه نوبر و خوراکی یادش نمی رفت .
مثل بوی دفترهای نو شهریور و مدادرنگی های تمساح خوشگل که یادش نمی رفت .
به نوشابه می گفت نوش آفرین . یه جعبه پر شیشه های نوشابه گوشه حیاط مون مهمون بود. چند ریالی که از حقوقش اضافه می موند خرج نوش آفرین هایی می شد که اوج هنرنمایی ما تو بستنی درست کردن باهاش بود.
نمی دونم چرا از اول بستنی نمی خریدیم ؟!!
از بچگی دنبال با یه تیر دو نشونه زدن بودیم .
بابا شاید دست ش نرم نبود اما دلش نرم نرم بود مثل صابونی که می کشید به دست های سیاهش.
بابا فقط بابای قاتل بابک نیست.
بابا یعنی بابای من.
بابا یعنی مرد خونه ما .
فقط عرق پیشونی بابام ، بسه برا آبروی کلمه بابا
* به سلامتی همه ی بابا های با غیرت و مهربون کشورم
* به شادی روح همه ی باباهای آسمونی و شهید
که نوش آفرین زندگی بچه هاشون بودند و هستند .
#پنجشنبه #فاتحه #دلتنگی #محدثه_قاسم_پور
#بابا #شهدا #حاج_قاسم #پدر #آسمونی
#کارگر #مرد #نوش_آفرین
#انتخابات #بابک_خرمدین
برا شما هم اتفاق افتاده.
یه گوشه دنج، ساعت ها فکر روی فکر .
به چی ؟ به همه چی؟
چرا من ؟
چرا اینجا ؟
چرا الان ؟
چندتا سیاره
چندتا عالم
چندتا آدم
چندتا کشور
چندتا دین
چندتا مذهب
چندتا خدا
چندتا امام ؟؟؟؟؟
وسط همه ی اتفاق ها
وسط این عالم هزار توی تو در تو
من یه دختر
من یه ایرانی
من یه
من
یه دختری که خیلی مهمه،
بزرگترین گناه ،
دست کم گرفتن
این حکمت بزرگ (وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي ) خداست .
در اینزمانه به دنیا آمدیم ، شیعه هم به دنیا آمدیم تا زمینه ساز ظهور آقایی باشیم که ، جهان به آرامش قدم هایش سبز و بارانی خواهد شد .
#جمعه_ها_طبع_من_احساس_تغزل_دارد
#ظهور #جمعه #امام_عصر #دخترانه #دختر_خاص #انتخابات #جمهوری_اسلامی
#نویسندگی #عشق #قلم
من مادر نشدم .
هر وقت خواستم از مادری بگم بقیه گفتند تو مادر نشدی نمی فهمی.
آره من مادر نشدم.
مادر نشدم اما آب شدن یه مادر رو دیدم . روزی که همه بهش قول دادن ، با جیگر گوشه اش سلفی گرفتند و رفتند.
من مادر نشدم اما آرزو دارم امیرعباس یه بار به مادرش بگه ماما ، آب بَ.
من مادر نشدم اما دعا می کنم برا لحظه ای که امیرعباس پاهای مامان جونش رو بگیره و بلند بشه تا خواست بیوفته دوباره دست بگیره به پای مادرش و تلو تلو بخوره اما بلند بشه .
حتی دلم لک زده روزی رو ببینم که از دور شدن مادرش بزنه زیر گریه و صدای جیغ ش کل خونه رو پر کنه .
من مادر نشدم اما هر بار عکس امیرعباس رو دیدم سرتا پا درد شدم ، به نظرتون مادر امیرعباس هنوز قلبش سالمه ؟؟؟
* اگه قلب تون درد گرفته برا دیده شدن امیرعباس یه کاری کنید راحت رد نشیم از درد این چشم ها ....از درد یه مادر
من مادر نشدم اما مادری ....
#امیرعباس #sma #مادر #قلب #گران_ترین_دارو_قرن
@amirabbas.sma.98
43.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معرفی کتاب
،
بخشی از رمان / روی ماه خداوند را ببوس / نوشته مصطفی مستور /نشر مرکز
من که هنوز خودم را به جایی آویزان نکردهام. باید قبل از مرگ در چیزی چنگ بیندازم. باید قبل از مردن ناخنهام را در خاک فرو ببرم تا وقتی مرا به زور روی زمین میکشند به یادگار شیارهایی بر زمین حفر کرده باشم. باید قبل از رفتن خودم را جا بگذارم. اگر امروزچیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته باخبر خواهد شد؟ اگر جای پای مرا دیگران نبینند، من دیگر نیستم. اما من نمیخواهم نباشم. نمیخواهم آمده باشم و رفته باشم و هیچ غلطی نکرده باشم. نمیخواهم مثل بیشتر آدمها که میآیند و میروند و هیچ غلطی نمیکنند، در تاریخ بیخاصیت باشم. نمیخواهم عضو خنثای تاریخ بشریت باشم.
#کتاب_صوتی
#کتاب #کتابخوانی #رمان #،داستان #روی_ماه_خداوند_را_ببوس #مصطفی_مستور #مرگ #زندگی
23.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
،
بخشی از مقدمه ی کتاب زیبای #دختر_ماه به قلم استاد ارجمند سرکارخانم #سارا_عرفانی
در روزهای نزدیک به ولادت #حضرت_معصومه
و روز #دختر از داستان زیبای #دخترماه و توصیف های بینظیر، شخصیت پردازی حضرت و اطرافیان ایشان لذت بردم .
#دخترماه #سارا_عرفانی #نشر_مدرسه #ولادت_حضرت_معصومه
#روز_دختر #امام_رضا
#دهه_کرامت #کتاب #کتابخوانی #کتاب_صوتی
نفس بکش.
کودکم زیر لگد جان داد. خواهرم زیبا بود . بین سربازها دست به دست چرخید. سر پدرم جدا شد. دست برادرم روی زمین افتاد. مادرم جنین ش را سقط کرد.
دختران خانواده ام به کنیزی رفتند.
نفس بکش، اینجا سوریه ، عراق ، افغانستان و یمن نیست.
بوی خاک و خون را به ریه هایت راه بده .
فریب، دروغ، تزویر ، امید بی تدبیر ....
نفس بکش ....
ایران جانم، نفس بکش....
کمی دیگر تحمل کن .
رای دادن در برابر جان دادن
در برابر دست های از بدن جدا شده ،
کمترین عاشقی زمان ماست.
خسته از دروغ و ناکارآمدی
خسته از گرانی و بی تدبیری
نفس بکش ...
پرچم سه رنگ ت را در باد تکان بده ....
چشم امید دنیا ، نفس بکش .
هنوز دست های ما هست....
تو ایرانی
تو عشق جاودانه ای
تو چشمامید تمام آزاده های دنیایی
تو کشور امامرضایی
می آیمتا نفس بکشی ، تا نفس بکشم در هوای پرچمت ....
نفس بکش ....
برای قطع شدن نفس تو دست و پا می زنند ....
برای افتادن پرچمت
برای قطع صدای اذان از مناره ها
برای کشتن مردان و به اسیری بردن زن ها
خسته ایم، از نفس افتاده ایم اما تو نفس بکش ....
خسته ایم
خیلی خسته ایم.....
نترس ....
ما امتداد خون دست حاج قاسم ایم ....
#نفس بکش
#رای_میدهم #انتخابات #مشارکت #سردار_دلها #شهدا #ایرانم #چشم_دنیا_به_انتخاب_ماست
#پشت_کشورم_را_خالی_نمی_کنم
ما که یادمون نرفته
سه روز نون و آب نداشتن.
محاصره ته کانال کمیل.
ما که یادمون نرفته
عطر نعناع توی شهر .
جوون دادن، ماهی ها
دست بسته زیر خاک.
ما که یادمون نرفته .
عکس غریبونه ش تو اسارت .
چشم های پر غیرت ش .
ابهت مردونه ش.
چه عکسی بود .
ما که یادمون نرفته ...
شب جمعه
ساعت یک و بیست دقیقه بامداد
یه دست نگین نشان
روی خاک
ما که یادمون نرفته
سرمای تپه های #کردستان
عرق ریختن زیر نخل های #خوزستان
قلب پاره وسط #تهران
ما یادمون نرفته
عطش بچه های کانال #کمیل
غواص های دست بسته
اسارت و غم چشم های#حججی
غربت امنیت تو سحری که آسوده خواب بودیم و #سردار_دلها رفت.
خون قلب دماوند پای #فخری_زاده
ما یادمون نرفته
خسته ایم #گله_مندیم
اما مثل همیشه #هستیم_برآن_عهد_که_بستیم
#انتخابات #رای #برای #ذلت #آل_سعود #آل_یهود #دشمنان_غربی و #عربی #که #فرق_صندوق_رای_با_صندوق_میوه_را_نمی_فهمند #رای_میدهم_چون_آینده_کشورم_مهم_است
#رای_میدهم_به_عشق_رهبرم
#رای_میدهم_پس_هستم
#رای_میدهم_چون_ایران_را_دوست_دارم
#رای_میدهم_به_عشق_حاج_قاسم
#رای_میدهم_برای_آرامشی_که_مدیونم_به_شهدا
#رای_میدهم_برای_سربلندی_کشورم
#رأی_میدهم_برای_عزتمند_ماندن_ایران🇮🇷
#غواص_ها_بوی_نعناع_میدهند #حججی #سردار_دلها #شهدا #جمهوری_اسلامی_حرم_است