eitaa logo
بی‌نشانه‌ها
2.3هزار دنبال‌کننده
332 عکس
74 ویدیو
13 فایل
کانال اشعار معارف اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
“ما به زودی به قـدس می­‌آیـیـم” اَلسّلامُ عَـلَـیکْ… مادرجان آمـدم بـه محضرتان! روزگاری اسـت در پـناهِ تـوإیم سـاکنِ نـورِ ­‌گـاهِ تـوإیم با تـو در زیرِ نـورِ چـادرِ تـو آمـدیم أربـعـیـن به خاطرِ تـو غرقِ امنیّت، عـافیـت، شادی نـعـمـتـی دلـنـشـیـن! بـه ما دادی نـورِ این شهر، نورِ توسـت بهتـریـن نشـانه‌ی توسـت مـات و مبهوتِ ایـن فضای عجیـب در صـفِ رفتـه رفتـه به نور، دل بـسـتـیـم اصلاً انـگار با شما هـستـیـم آنـچه در نورِ أربـعین پـیـداسـت مـا ناجـیِ کودکان تـویـی مادر بهرِ این نور، آسمـان تـویـی مـادر مـا در ایـن آسـمـان! سفر کردیـم دیگر از خویـش هـم گذر کردیم چون نگـاهـی به سوی تا تـو را نگـهـداریـم چـشـمِ در ایـن تشـنـه‌ی لطـفِ تـوسـت مادرجـان أربعیـن­‌ها اثـرگـذاریِ توست اصلِ این ، نورِ جـاریِ توست نورِ جاری ز ! در تـمـامِ و ما به دنبـالِ نـشـئـه‌ی حَـقّـیم تا دوباره به بـرگـردیم نورِ پاکـی که اصـل و ریشـه‌ی مـاسـت یـادِ او مـونسِ هـمـیـشه‌ی مـاسـت در پَسِ صـحنه بـا تـو همراهیم إذنِ از تو می­‌خـواهیـم بـارهـا بـه ما می‌گـفت: دیگـر ایـن روزهـا نباید خُـفت تا زمان هست بـاش همرهِ ، بـاش در راه است با که است نعمتِ ! اوست بـی‌نهایـتِ اوسـت تا زمـانِ هم قدم باش! زیرِ این بیـرَق کـاروانْ در مسیرِ آینده چشمه­‌ای شـد زلال و تـابـنـده نـورِ حق زیـن دریچه می­بـارد أربعیـن جنـسِ دارد سِیْلی از نورِ کـاروان جـاری است بر قـلوبی که غرقِ دیـنـداری است کاش یک عمـر بکنیم در همیـن صـحنـه زنـدگـی بکنیـم بـا صفاتی چـو أربعینـی­‌هـا پَر بگیـریـم بـا حـسیـنـی­‌ها زین پس آغازِ نورِ اَسـت یک جمـاعـتِ یـک دست با نگاه او همراه در ترازِ دیر یـا زود شیـرِ چون سپـاهـی شـود بـه هـم مُـلْـحَق غُرّشِ شیـر! خـانمان­ سوز اسـت بـر شـکارش همیشه پـیـروز اسـت بعـد از ایـن دوره مـی­‌شـود تـأویـل صحنه‌ی سخـتِ می­‌رسد طـبـقِ عصـرِ قدرت­ نمایـیِ پـس هم اکنون خطابِ بـا کـفّار مـی­‌دهیـم ایـن زمانه را هشـدار وقـتِ نابـودیِ شما شده اَست أربعیـن زین جهت به پا شده اَست ما به زودی به می­‌آییـم در کمـینِ شکـارِ آنهـاییـم خـانه، خـانه به جـستجو برویـم یک وجب هم ز حقّ نمی­‌گـذریـم راهِ حـقّ باز می­‌شـود زآنـجا با ورودِ به این همـان وعده‌ی خـدا بر ماست أربعیـن جـلـوه‌ای ز شیعـه بـاید دگر به هـوش آیـد بوی عظیم می­‌آید ما در این جنگ رفتـنی هستـیم بـر عَـدو تـیغ را ز رو بسـتـیـم حمله­‌ور می ‌شـویم بر کـفّار چـون هجومی بـه سرعتِ رعد و بـرقی ز بـاد و بارانیم با تو توفـنده­‌تـر ز طوفانیـم چون خروشی ز رعدِ بـارُقـه‌هـا همچو ضَـرْباتِ سختِ صاعقه­‌هـا بـر سـرِ دشمنـان فرود آییـم چـون جهـنّـم عـذابِ آنـهـایـیم از چپ و راسـت، وز در و دیوار سوی دنـیـای کـفر و استکبـار کوهـی از آتش و گُـدازه شویـم دم به دم یـک عـذابِ تـازه شویـم تـا بگیریم تـو را بـا بـه آتش کشیـدنِ آنها این رجز نیست التمـاسِ من اسـت صحبت از نحـوه‌ی سپـاسِ من اسـت تا أبـد گر دَهم برای تـو جان باز ممـنـونـم از محـبّـتـتـان ما به لطـفِ شما در ایـن راهیـم وز تَـهِ قلـب از تو می­‌خـواهیم إذنِ میـدان­‌مـان بـده مـادر تـا چـو شمشیـر در یـدِ لشـکرِ کفر را درو بکنیـم صحنـه را با تو زیر و رو بکنیـم همچو کـوه استوار می­‌مانیـم تا همیـشه درون میدانـیـم با تمـامِ وجـود می­‌تازیـم در حـریـمـت همیشـه وقفِ نـوریـم و غرقِ همـراهـی تا بیـایـد زمـانِ ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“بايد بتازم” از جا مانده‌ام بايد بتازم پَر می‌كِشم مادر! به سويت در بايد درونِ نورِ تو نمايم چشمْ انتظارِ پرتويی از كربلايم يادش بخير من سال‌ها در بودم حالا دوباره سوی بِيتَت پَر گُشودم در جستجويت آمدم در آسمان‌ها مادر! مرا راهم بده در هر چند بيرون از فضای خانه هستم يادم نرفته و ميثاقی كه بستم من عهد بستم تا أبد باشم گردِ حريمِ در پرواز باشم بالا روم از آسمان سوی إمامم از جنسِ مولايم شَوَم، با او بمانم پس ترك كردم خانه و كاشانه‌ام را راهی شدم سوی شما در بی‌کران‌ها وَالله، مادر! از فراقت در فَغانم بهرِ لِقای خود بده راهی نشانم در فقرِ خود می‌سوزم و چيزی ندارم چشم انتظارِ پروردگارم با سعی و عزمِ خويش، افتادم عقب‌تر ديگر نمی‌دانم چه بايد كرد ! در آرزویت می‌شتابم در زمان‌ها گفتی: نشانم را بپرس از بی‌نشان‌ها رفتم سراغِ بی‌نشانی! گفت: حركت…! برخيز و راهی شو درونِ نورِ رحمت…! وقتی برای ماندن و صحبت نداريم من قول دادم در كربلاييم خواهانِ زهرایی بيا در كربلايش آنجا بيابی را در لِقايش آن شهر در خود خانه‌ای آباد دارد يعنی حريمِ كربلا أبعاد دارد تا كربلا با ما بتاز و همسفر باش با ما در آن أبعادِ نوری در سفر باش در اربعين ما عازمِ كرب و بلاييم روحاً در آن و در آن حال و هواييم نورِ فضایِ أربعين از جنسِ بالاست اين نوری موسِمی از بيتِ زهراست در ماجرای أربعين، تابشْ از آن‌سوست برپايیِ اين معجزه از جانبِ اوست در أربعين با رحمتش می‌گيردَت دست درهای بيتِ مادرِ ما بازتر هست بايد سبقت بگيريم در أربعين وارد شده رفعت بگيريم اي أهلِ عالم! أربعين، نوری روان است در امتدادِ حركتِ آن كاروان است از همرهی با غافل نمانيد در كاروان وارد شده، با او بمانيد گر چه حسينِ فاطمه در كاروان بود دائم دو چشمش سوی رَبّْ در آسمان بود چون قلب در اين كاروان است او مركزِ پمپاژِ نور از است نور و آمده، إيمان بياريد حركت كنيد و در ركابش جان سپاريد گر در ركابش بگذريم از اين و آنها حُـبّ می‌كِشد ما را به سوی آسمانها بايد درونِ كاروان دائم بتازيم آينده را با إذنِ مولامان بسازيم اين أربعين بايد شَوَم از ياورانش با إذنِ او وارد شَوَم در كاروانش دائم به سوی كاروانْ پا در ركابم جا مانده‌ای از كاروانم، می‌شتابم بايد رها گردم ز قيد و بندِ دنيا بهرِ لِقاءْ راهی شَوَم همراهِ مولا شايد پذيرايم شود در أربعينش راهم دهد در نورِ آن حَصينَش عُزْلَت گزينم از همه… او باشد و او راهی شَوَم با فاطمه… او باشد و او در ابتدا از خويش بايد می‌گذشتم تا هم‌نوا با او بگردد سرگذشتم إستاده‌ام بر خصم، طبقِ إذنم دهی مولا! بتازم سوی ؟ دست و سر و جان و تنم باشد فدايت من تا أبد جان می‌دهم مادر! برايت ليك آرزو دارم كه تا پيش از آتش زنم بر تار و پودِ دشمنانت در طولِ عمر، دائم به فکرِ انتقامم در جستجوی مهدیِ صاحبْ زمانم ای نورِ چشمِ فاطمه…! مهدی…! كجايی؟ آييم سويت ما همه… …! كجايی؟ ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha