eitaa logo
بی‌نشانه‌ها
1.3هزار دنبال‌کننده
331 عکس
73 ویدیو
13 فایل
کانال اشعار معارف اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
“أَینَ الحسین” ؟ گفت و دو چشمش پر آب کرد ذکر حسین آمد و باز کرد رفت از میان دست زمان، سمتِ در پیشگاه حضرت جانانِ بنای رفتن و میلِ رحیل داشت با بنای عبور از سبیل داشت یک گوشه از لباس وِرا بی هوا گرفت آویخت، پرده‌های را گرفت انگار کف به گرفته بود یک ریسمان ز کشتیِ_حُسنا گرفته بود آقا به جان التفات کن رحمی به حال مرغک دور از کن پرم شکسته نگاهی نمی‌کنی؟ آقا نگاه کفترِ چاهی نمی‌کنی ؟ ما را ببر به حسین ما را ببر به سیرِ سمواتیت حسین ✍🏻: شاعر: دکتر محمدجواد عسکری https://eitaa.com/bineshaneha
“أصحاب الحسين“ برخيـز و توشه گيـر تا سفرِ كنيــم ديگر زمـان آن شده طـوفـان به پـا كنيــم گویا ما را صدا زده است بشتاب! تا براي نـصـرت او جان فـدا كنيــم وز روي اشتيـاق سينـه خود را بــراي او در تـن به تـن سپـرِ نيزه­‌هـا كنيــم تا صبحِ به خون‌خواهي حسيــن سـر از تنِ و سپاهش جـدا كنيــم اصلاً شكـوهِ اين جريـان چيزِ ديگري اسـت بايـد براي آن سخن از ديــده­‌هــا كنيــم اسرارِ كـاروانِ حـسينی چو معجـزه است عزمي نشان دهيد تا همه را بـرمـلا كنيــم خونِ خدا براي نَقْبِ حُجُب ريخت بر زميـن برخيز تا که خون نثارِ رَجعتِ خون خدا كنيم وآنگه جـهان و مـردمِ آن را در ايـن زمــان با رازِ كـاروانِ حــسین آشنـــا كنيــم محصولِ كـاروانِ حـسینی بهشـت­‌هاست در کــاروان بیـا که بهشــت را بنـــا کنیــم خونِ خدا قیام کرده و در حال حرکت است این رسمِ شیعه نیست که او را رهـا کنیــم حُـبْ مي­‌رود وَ مي­‌بـرد إي شيعه، پس بتـاز تا در فضـاي حُـبِّ حسيـنـي شنــا كنيــم مولايمان حسين به سوي تــاخـت ما هم در اين زمـانـه به او إقتـــدا كنيــم همـراهِ کـاروان حسین در مسیــرِ مُلـك دل رهـسـپـارِ وادیِ كــرب و بــــلا كنيــم وآنـجــا بـراي تـربـيــت مـهـــدوي شــدن با بغض و التماس مادرمان را صـدا كنيــم إی فاطمه! حیات‌وحرکت ما ازحسین توست ما آمدیم تا به ردِّ این دو أمانت وفـا کنیــم شـايـد چو أنبـیاء و رســل إذن‌مان دهیــد تا مـاجـــراي مـهــدويـت را بـه پـــا كنيــم ما پیش از این محضرتان عهد بسـتـه‌­ايـم کاین عمر و جان خويش وقف براين ماجرا كنيــم ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
بی‌نشانه‌ها
“برو آب بیار” پرتویی غرقِ نورِ #عِینُ_الله با نگاهِ امام شد همراه در دلِ قطره‌ای ز آن قطرات جریان
به می‌رفت بهرِ دیدارِ با خدا می‌رفت حرکتِ کاروانیِ یاران بود بر محورِ نهضتی رو به سوی مادر بود إمسال، حجِّ أکبر بود https://eitaa.com/bineshaneha
“کبوتران عاشق” پَر و بالِ ما گرفته پَرِ بامِ را به کبوترانِ برسان سلامِ ما را مددی که جا نمانَد ز طوافِ دورِ رویش پرِ مرغکی که دارد سرِ کعبه‌ی شما را پر و بالِ کوتهِ ما نرسد به آسمانش مگر آنکه او بگیرد پر و بالِ مبتلا را به دلم فتاده روزی برسم به خاکِ کویش بزنم، دری گشاید، درِ مرغِ بینوا را بگشا دری که به سلام می‌گشاید وَ نوشته بر آن همه آیه‌ی عطا را چه خوش است خانه‌ای که درِ مادرانه دارد وَ چه خوشتر آن که بگشاید آن سرا را ✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری https://eitaa.com/bineshaneha
برخيـز و توشه گيـر تا سفرِ كنيــم ديگر زمـان آن شده طـوفـان به پـا كنيــم https://eitaa.com/bineshaneha
چرا ، کربلا گشته است؟ گشته است؟ به کرب و بلا دُختِ چه دید؟ چرا عمّه إلّا جَمیلٰا! ندید!؟ مَشْیْ در کربلاست ولی رازِ آن! بیش از این ماجراست! عیان بود! پس راز نیست! خدایا! در این ماجرا راز چیست؟ https://eitaa.com/bineshaneha
“ما به زودی به قـدس می­‌آیـیـم” اَلسّلامُ عَـلَـیکْ… مادرجان آمـدم بـه محضرتان! روزگاری اسـت در پـناهِ تـوإیم سـاکنِ نـورِ ­‌گـاهِ تـوإیم با تـو در زیرِ نـورِ چـادرِ تـو آمـدیم أربـعـیـن به خاطرِ تـو غرقِ امنیّت، عـافیـت، شادی نـعـمـتـی دلـنـشـیـن! بـه ما دادی نـورِ این شهر، نورِ توسـت بهتـریـن نشـانه‌ی توسـت مـات و مبهوتِ ایـن فضای عجیـب در صـفِ رفتـه رفتـه به نور، دل بـسـتـیـم اصلاً انـگار با شما هـستـیـم آنـچه در نورِ أربـعین پـیـداسـت مـا ناجـیِ کودکان تـویـی مادر بهرِ این نور، آسمـان تـویـی مـادر مـا در ایـن آسـمـان! سفر کردیـم دیگر از خویـش هـم گذر کردیم چون نگـاهـی به سوی تا تـو را نگـهـداریـم چـشـمِ در ایـن تشـنـه‌ی لطـفِ تـوسـت مادرجـان أربعیـن­‌ها اثـرگـذاریِ توست اصلِ این ، نورِ جـاریِ توست نورِ جاری ز ! در تـمـامِ و ما به دنبـالِ نـشـئـه‌ی حَـقّـیم تا دوباره به بـرگـردیم نورِ پاکـی که اصـل و ریشـه‌ی مـاسـت یـادِ او مـونسِ هـمـیـشه‌ی مـاسـت در پَسِ صـحنه بـا تـو همراهیم إذنِ از تو می­‌خـواهیـم بـارهـا بـه ما می‌گـفت: دیگـر ایـن روزهـا نباید خُـفت تا زمان هست بـاش همرهِ ، بـاش در راه است با که است نعمتِ ! اوست بـی‌نهایـتِ اوسـت تا زمـانِ هم قدم باش! زیرِ این بیـرَق کـاروانْ در مسیرِ آینده چشمه­‌ای شـد زلال و تـابـنـده نـورِ حق زیـن دریچه می­بـارد أربعیـن جنـسِ دارد سِیْلی از نورِ کـاروان جـاری است بر قـلوبی که غرقِ دیـنـداری است کاش یک عمـر بکنیم در همیـن صـحنـه زنـدگـی بکنیـم بـا صفاتی چـو أربعینـی­‌هـا پَر بگیـریـم بـا حـسیـنـی­‌ها زین پس آغازِ نورِ اَسـت یک جمـاعـتِ یـک دست با نگاه او همراه در ترازِ دیر یـا زود شیـرِ چون سپـاهـی شـود بـه هـم مُـلْـحَق غُرّشِ شیـر! خـانمان­ سوز اسـت بـر شـکارش همیشه پـیـروز اسـت بعـد از ایـن دوره مـی­‌شـود تـأویـل صحنه‌ی سخـتِ می­‌رسد طـبـقِ عصـرِ قدرت­ نمایـیِ پـس هم اکنون خطابِ بـا کـفّار مـی­‌دهیـم ایـن زمانه را هشـدار وقـتِ نابـودیِ شما شده اَست أربعیـن زین جهت به پا شده اَست ما به زودی به می­‌آییـم در کمـینِ شکـارِ آنهـاییـم خـانه، خـانه به جـستجو برویـم یک وجب هم ز حقّ نمی­‌گـذریـم راهِ حـقّ باز می­‌شـود زآنـجا با ورودِ به این همـان وعده‌ی خـدا بر ماست أربعیـن جـلـوه‌ای ز شیعـه بـاید دگر به هـوش آیـد بوی عظیم می­‌آید ما در این جنگ رفتـنی هستـیم بـر عَـدو تـیغ را ز رو بسـتـیـم حمله­‌ور می ‌شـویم بر کـفّار چـون هجومی بـه سرعتِ رعد و بـرقی ز بـاد و بارانیم با تو توفـنده­‌تـر ز طوفانیـم چون خروشی ز رعدِ بـارُقـه‌هـا همچو ضَـرْباتِ سختِ صاعقه­‌هـا بـر سـرِ دشمنـان فرود آییـم چـون جهـنّـم عـذابِ آنـهـایـیم از چپ و راسـت، وز در و دیوار سوی دنـیـای کـفر و استکبـار کوهـی از آتش و گُـدازه شویـم دم به دم یـک عـذابِ تـازه شویـم تـا بگیریم تـو را بـا بـه آتش کشیـدنِ آنها این رجز نیست التمـاسِ من اسـت صحبت از نحـوه‌ی سپـاسِ من اسـت تا أبـد گر دَهم برای تـو جان باز ممـنـونـم از محـبّـتـتـان ما به لطـفِ شما در ایـن راهیـم وز تَـهِ قلـب از تو می­‌خـواهیم إذنِ میـدان­‌مـان بـده مـادر تـا چـو شمشیـر در یـدِ لشـکرِ کفر را درو بکنیـم صحنـه را با تو زیر و رو بکنیـم همچو کـوه استوار می­‌مانیـم تا همیـشه درون میدانـیـم با تمـامِ وجـود می­‌تازیـم در حـریـمـت همیشـه وقفِ نـوریـم و غرقِ همـراهـی تا بیـایـد زمـانِ ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
زآیاتِ حرکتِ تو، نورِ در که أنبیاء را راهی به کرد https://eitaa.com/bineshaneha
با یک پَر زده قلبم به کربلا! از راهِ دور شد حرمت آشیانه‌ام دوریِّ به خدا می‌کشد مرا با لطفِ خود به سوی حرم کن روانه‌ام https://eitaa.com/bineshaneha
“بیا…” بوی می‌وَزد از بیا ای از آمده، تا نینوا بیا عطرِ غدیر خورده! تو را خوب می‌برند در لابلای نفحه‌ی بادِ صبا بیا کشتی شکسته! غم مخور از راه می‌رسد بانگ و طنینِ بیا این ریسمان که می‌کِشَدَت تا به عرشه‌اش آری بگیر و بی سر و بی ادّعا بیا بال و پَرَت نمی‌کِشدَت دست و پا مزن پَرْ بسته باش و زیرِ پَرِ آن هما بیا آن قاصدک اشاره‌ی ابرو شنید و رفت باری تو هم به شوقِ نسیمِ صبا بیا جان را میانِ یک طَبَق از عشقِ سر گذار تا آستانِ حضرتِ آن سر جدا بیا یک پرده فاصله داریم تا حسین ای دل برای دیدنِ بیا ✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری https://eitaa.com/bineshaneha
دعا کن چون دعایت در شبِ آخر، مرا یک عمر دعا کن بر ندارم سر ز درگاهِ شما یک عمر تو روشنایی بخشِ من هستی و من حالا به دلگرمی ز لطفت ایستادم روی پا یک عمر دو ماه از آخرین پابوسی‌ام آقا گذشت امّا بگو دیگر نمی‌افتد جدایی بین ما یک عمر برای نوکر ساده نمی‌خواهی؟ نه امروز و نه فردا تا ابد تا انتها، یک عمر هوای گریه در آغوشِ مولا کرده‌ام بازم بگو که حوصله داری برای این گدا یک عمر؟ به یادِ لحظه‌هایی که به سوی تو سفر کردم نخواهد رفت از یادم خیالِ یک عمر https://eitaa.com/bineshaneha
دوباره شب شد و از صبح تا همین حالا چقدر خاطره از ذهنِ ما گذر کرده برای حضرتِ یعقوبِ عمریست ، اشک و غم و چشمِ تار آورده https://eitaa.com/bineshaneha