eitaa logo
بی‌نشانه‌ها
1.4هزار دنبال‌کننده
331 عکس
73 ویدیو
13 فایل
کانال اشعار معارف اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
“حسینی شویم” زمانِ قیامِ سپاهِ خداست سرآغازِ رزمِ ماست سراسر به گوش آید از کربلا صدای سمِ اسب یاران ما تلاطم به پا گشته در آسمان ز آرایشِ جنگیِ به خط گشته یک لشگرِ بی‌شمار به سربازیِ صاحبِ ذوالفقار با همین أربعین به مجراییِ شیعیان در زمین! ز بالاترین إرتفاعاتِ ! سرازیرِ دنیا شده تا ظهور! تکاپوی ما بوی اوست! ز آرامشِ قبلِ طوفانِ اوست! به نابودی دشمن آماده‌ایم! ولی تابعِ نورِ فرمانده‌ایم! در این می‌جوشد از کربلا ز چشمانِ فرمانده !! چرا کربلا، کربلا گشته است؟ زیارتگهِ أنبیاء گشته است؟ به کرب و بلا دختِ چه دید؟ چرا عمّه إلّا جَمیلٰا ندید؟ حماسی‌ترین مَشی در کربلاست ولی راز آن بیش از این ماجراست شهادت عیان بود پس راز نیست خدایا! در این ماجرا راز چیست؟ به کرب و بلا صحنه نورانی اَست! یکی غرقِ در نورأفشانی اَست! ز این نور روشن شود! سرانجامِ آن محوِ دشمن شود! خدا با ظهوراتِ نورِ ! ز دشمن بگیرد بسی انتقام! از این رو بیا کربلایی شویم به خونخواهیِ او خدایی شویم ز أبعادِ نوری در این ماجراست که هر أرزشی چشمه‌اش کربلاست! اگر نبود به سوی ظهور! أربعینی نبود! بروزاتِ این صورت است بهشتی که سرتاسرش نعمت است أبالفضلِ ما رفت سوی فرات که آب آورد در مسیرِ حیات حیاتی که در حینِ تقدیمِ جان! به خوبان عطا گشت در هر زمان! در این صحنه! او بابِ حق را گشود! شهادت به معنای پایان نبود أبالفضلِ ما بود و دریای نور! در این پهنه می‌تاخت سوی ظهور! به نحوی که او تربیت گشته بود تُهی از خود و شخصیت گشته بود به همپایی نورِ مولا حسین وجودش پُر از نور شد با حسین قمرْ گونه می‌تاخت در کاروان ولی غرقِ فرهنگِ تقدیمِ جان در آن دم که در کربلا شد شهید ز جسمش رها گشته بالا پَرید حسینی شد! و رفت در آسمان فراتر از آن رفت و شد ! بسی نور می‌تابد از دست او که مجرای نورُ الحسین است او دلِ شيعیان ساكنِ كربلاست که این خانه، ماست همه أنبیاء کربلا آمدند که در نورِ این خانه بالا روند بیا با حسین آسمانی شویم به همپایی او به مجرایی نورِ مولایمان همه شیعه باشیم و در آسمان برای همیشه چو مولا شویم که هر لحظه با نور إحیا شویم امامِ حسین قلبِ این ماجراست! که معطوفِ پمپاژِ نورِ خداست! إمامی که با نورأفشانی‌اش نشانی شد از ربِّ پنهانی‌اش! زمان و مکان تحتِ فرمانِ اوست جهان در یدِ نورِ سلطانِ اوست ز اوجِ عوالم به سوی ظهور خدایی کند در نظامِ أمور بدان! نورِ أَلرّوحْ زین أربعین شده وارد خاکِ این سرزمین! چنان مادری‌های او جاری اَست که آماده‌ی بهره‌داری اَست! چه در قالبِ مرد هستی چه زن صفت‌های بیگانه را پس بزن! که چون پنجره بابِ خالی شوی! وَ مَجرای این نورِ عالی شوی! اگر نورِ بتابد به ما خدا داند از ما بسازد چه ها از این لحظه جان بر کف آماده باش به همراهی نور دلداده باش حَنیفیَّتِ شیعه بالاتر است به همپاییِ نوریِ مادر است به پهنای شمشیر! در هر نماز به میدان بیا و سراسر بتاز! بیا محضرِ چو نوری که وصل است با آسمان فقط مادرِ مهربان را ببین که از آسمان آمده تا زمین! گواهِ حضورش همین آیه‌هاست به میدان بیا کاو در این ماجراست هماهنگِ با نورِ باش حنیفانه در إرتفاعات باش! (ع) ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
🌹رسد آن روز که خاکِ سرِ کویش باشیم!🌹 ❤️‍🔥 دوستان ما بعد از ظهور، هر صبح و شام از روي مبارک امام مهدی (عج) بهره‌ها می‌برند. ما در اين روزها و شب‌ها، در آرزوی يک دعا از دعاهای (س) هستیم، و با این آرزو، شب‌ها را به نيمه می‌رسانیم. ❤️‍🔥 دوستان ما بعد از ظهور، هر زمان که بخواهند در اندک زمانی، مسافت‌های دور را در هم درمی‌نَوَردند، به محضر امام (عج) می‌رسند و وجود خود را از آن منبع ، پُر نور می‌کنند و برمی‌گردند. ما در آرزوی يک پرتوی نور، شب‌ها را تا نيمه‌ی شب به سر می‌بریم. نوشِ جانِ آن‌ها که بهره می‌برند و بَدا به حال ما که عمر را به بطالت می‌گذرانیم. ❤️‍🔥 دوستي می‌گفت: آرزويم اين است که در زمانِ حياتم مولايم ظهور کند و وصيّت کرده‌ام که اگر قبل از ظهور او از دنيا رفتم جنازه‌ام را دفن نکنند! پيکرِ شيعه را امام (عج) بايد دفن کند؛ می‌گفت: وصيّت کرده‌ام جنازه‌ام را به بيابان ببرند و در ميان بيابان رها کنند! يا درندگان بيابان جنازه‌ام را تکّه تکّه کنند و بخورند يا اينکه امام مهدی (عج) خودش بيايد و جنازه‌ام را دفن کند. جنازه‌ای که (عج) آن را دفن نکند همان لايقِ درندگان بيابان است! ❤️‍🔥 دردِ ما اين است که خداوند متعال فطرت را به سوی خودش و به سوی مهدی (عج) قرار داد؛ رسد آن روز که خاکِ سرِ کويش باشد. ❤️‍🔥 ای کاش مولای ما ظهور کرده بود، در محضرِ او عرض می‌کنم که ای مولاي ما! به کدامين اعمالِ ما ظهور نمی‌کنی؟ مگر ما مانند شما نمی‌خوانیم؟! مگر ما مانند شما نمی‌گیریم؟! مگر ما مانند شما به احکام شرعی مقيّد نيستيم؟! مگر اين همان‌هایی نيست که شما مقيد هستيد؟! پس چرا ما بايد از شما دور باشيم؟ ❤️‍🔥 مهدويان باهم پيمان می‌بندند که چنان زندگی کنند که در زمانِ حيات جسمانی آن‌ها مولايشان کند! از دنيا فقط مهدی (عج) را انتخاب کرده‌اند! ما دنبال چه هستيم؟ ❤️‍🔥 (عج) فقط به جستجوی مهدی هستند؛ ما دنبال چه هستيم؟ ❤️‍🔥 شيفتگان مهدی (عج) در رسيدن به مهدی (عج) باهم مسابقه می‌دهند؛ ما دنبال چه هستيم؟ ❤️‍🔥 دوستان مهدی (عج) وقت و بی‌وقت با مهدی (عج) هستند؛ ما چگونه هستيم؟ ❤️‍🔥 اَشْبَهانِ به مهدی (عج) آن چنان هستند که ساکنانِ ، نورِ آن‌ها را با نور مهدی (عج) اشتباه می‌گیرند؛ ما چگونه هستيم؟ حُسن آن‌ها در چيست و اشکال ما در چيست؟ ❤️‍🔥 خدايا! تو كمكمان كن، تو ياورمان باش، تو دستمان را بگير، خدايا! التماست می‌کنیم ما را مهدوی قرار بده! وگرنه چطور به محضر مادر مهربان (س) برسیم! https://eitaa.com/bineshaneha
“مَجرای نور باشیم” برخیز! به سوی نور! باشیم زین بودنِ خود! به دور باشیم چون ماه شویم غرقِ خورشید! تا بابِ عبورِ باشیم! در نورِ وجودِ فاطرِ خَلْقْ ما عبدترین اُمور باشیم با فاطمه در … بر نصرتشان!؟ غیور باشیم چون با سوز! بسازیم! هنگامِ نتیجه دور…! باشیم در بارشِ فتنه‌های پرسوز چون مادرمان طَهور باشیم با خونِ خداوند بر دشمنِ او تنور! باشیم شمشیرِ دو سر نورِ بر فرقِ سرِ کَفور باشیم صفتْ گشته بتازیم تا واسطه‌ی عبور…! باشیم در سیرِ ظهورِ نورِ ما پنجره‌ی ظهور! باشیم بر سفره‌ی فاطمیِّ ما شیعه‌ترین شَکور باشیم همجنسِ وجود! و رحمت! و فضل! در مَجمَعِ نور…!؟، نور باشیم! برخیز! رفیق و باش! تا مُجریِ این حضور! باشیم با اُمّت مَجْرای نور باشیم! ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
بی‌نشانه‌ها
“حسینی شویم” زمانِ قیامِ سپاهِ خداست سرآغازِ رزمِ #ابالفضلِ ماست سراسر به گوش آید از کربلا صدای سم
با همین اربعین! به مجراییِ! شیعیان در زمین! ز بالاترین ارتفاعاتِ نور! سرازیرِ دنیا شده! تا ظهور! تکاپوی ما! بوی بارانِ اوست! ز آرامشِ قبلِ طوفانِ اوست! به نابودی دشمن آماده‌ایم! ولی تابعِ فرمانده‌ایم! عج https://eitaa.com/bineshaneha
شاپرک.pdf
حجم: 321K
قطعه‌ای از شعر دوش… رفتم! پیِ خورشید بگردم تا صبح! کوله بارم بر دوش…! شهر! در حالِ خودش بود! و سراسر خاموش…! اسب را زین کردم تا بتازم پیِ … چون اباالفضل! بتازم شب و روز تا شَوَم پنجره‌ای بهرِ …! زیرِ لب می‌گفتم غرق…! در فاطمه باش…! در حریمِ زهرا! وقف…! بر فاطمه باش…! حمد، مخصوص خداست… ربِّ عالم ز ازل تا به ابد بی‌همتاست… می‌ستایم او را… کاو خدایی یکتاست… از همان روز که با فاطمه همراهم کرد…! شب و روزم حمد است… ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
ای غزه! بیا و چاره‌ای دیگر کن ای غزه! بیا را باور کن! درد و غم و غصّه و مصیبت تا کی...؟ ای ! توسّل به خودِ مادر کن https://eitaa.com/bineshaneha
“اگر اشاره‌ای کند” اگر اشاره‌ای کند صد گِره وا کند اگر که تَر کند لبش، دردْ دوا کند حسین به ناز می‌خرد مرا، به می‌برد مرا! اگر که قسمتم شبی، کرب و بلا کند حسین به مجلسِ عزای او بدین امید آمدم که این دلِ شکسته را ز غم رها کند حسین فخر کنم به عالمی، رها شَوم ز هر غمی اگر که نوکرِ خودش مرا صدا کند حسین قسم به مهدی‌اش، رسم حضورِ مهدی‌اش بهرِ مهدی‌اش، اگر دعا کند حسین ✍🏻 شاعر: سید مجتبی شجاع https://eitaa.com/bineshaneha
“منهاجِ این مسیر” در به سوی شما آمدیم ما! یک لشگر آمده! به پابوسیِ شما! این حرکتی که رو به تو داریم! مهدوی است! منهاجِ این مسیر! شمایی! برای ما توحیدِ در نظام! گِره خورده با ! ما را گِره زدید! به نورِ ضمیرِ نا! داریم با ! از این راه! می‌رویم! راهی درونِ صحنه‌ی نورانیِ لقاء! حصنِ حصینِ حرکتِ در صحنه‌ها! تویی! چون حکم کرده‌ای! که اَنَا مِنْ شُروطِها…! مولا! عبورِ امن، در گذر از آخرالزّمان! با تو میسّر است! در کلِّ فتنه‌ها! صفات و توشه و آذوقه می‌دهی! پیوسته در مسیر! به یارانِ با وفا! با تو! به قلبِ دشمنِ غَدّار می‌زنیم! در فصلِ سیلِ غفلت و طوفانی از بلا! هر چند با قوا! همگی پیش می‌رویم! نورِ خزانه‌دارِ ! است این قوا! برپاییِ حکومتِ حقّه! نشانه‌ای است! کز منظرِ قوا، کلِماتی است! ماجرا! نهری ز نور! را جریان داده‌ای به عمق! بهرِ نظام‌داریِ ایجادِ! این فضا! این نور! می‌رود به فضاسازیِ بهشت! با این زمینه‌سازیِ! مولایمان رضا! دروازه‌ی ورود به آینده! را شما! وا کرده‌ای ز راهِ خراسان! به روی ما! عمری است با نگاهِ تو! مأنوس گشته‌ایم در کاروانِ! راهیِ میدانِ ! داریم می‌رویم…! تو ما را روانه کن! در لحظه لحظه‌ی سفر! ای نورِ آشنا! در پلّکانِ رشدِ به پیشگاهِ یار! می‌گفت: با صفاتِ عِباداً لَنٰا…! بیا! در محضرِ خلیفه‌ی اَللّه! آمدیم شاید که با رضای تو! راضی شود خدا! از جنسِ نورِ مادری و مهربانی‌ات! ما حاملِ سلامِ خداییم! بر شما! تنها سلاحِ شیعه! همین نورِ است! تجهیز کن! به همین نور! شیعه را… ع ع عج ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
هدایت شده از بی‌نشانه‌ها
ألا ای جــوانــان زمـیـــن بــه یـمــنِ وجــودِ مبـیــن شـب از ایـن جـهــانِ دَنـی مـی­‌رود زمیـن پُــر ز نــورِ مـی­‌شـود به عـالم فقط نـورِ او مانـدنـی است شب و ظلمت از این جهان رفتنی است مـبـادا کـه غـافـل ز شــوید مـبــادا کــه مشغـول دنـیــا شــویـد مـبــادا کــه در تــابــش آفـتــاب تـو بـاشـی گـرفتـار و در بنـدِ خـواب بـیــا پـرتـوِ نــورِ مـولا شـویـم بــه هـمــراهِ ایـن نــور بـالا رویــم شعـاعـی شـویـم از وجــودِ امــام کــه مـی­‌گـیــرد از دشمنــان تـو بـایـد چـو شمشـیـرِ مولا علـی حُجـب را از ایـن سـرزمیـن پَسْ زنـی بـه سلـمـان چنین گفت مولای مـا کـه مـردانِ پــاکــی ز قــومِ شـمــا بیـایـنـد و شــوند بـه بـاطـل بتـازنـد و محوش کـنـنـد همه عمرشان وقفِ نـورِ علـی است قـیــامِ جهت­‌دارشـان مهـدوی است چـنــان تـابـعِ اهــلِ بیـتِ مَـنَـنــد کـــه قَــومٍ یُـحِبّـونَــهُ مـی­‌شــونـــد ز مـجـرای پُـر نـــورِ آن مــردهــا خــدا مـی­‌کـنـد مُلـکِ حـق را بـه پـا پس ایـن ماجـرا منّـتـی از خــداست که نـورش ز مَجـرای مـاسـت بـرادر! بـیـا نــور و مـجـرا شـویــم بـتـازیــم و مجـرای مـولا شـویـم همه کــاروانــی بـه میــدان رویــم بـه دنـیـای ابـلـیس پـایــان دهـیـم گـمـانـم دگـر وقـت آن وعـده است همـان وعـده­‌ای کـو به مـا داده است نـدیـدی کـه بـا عجـیـب طـلـوعـی نـمـود آن امــامِ غـریـب در ایـن مـاجـرا نــور بـا انـفـجـار بـه عمقِ جهـان خورد و شـد آشـکـار نشـانـیّ آن وعـده ایـن مـاجـراست همیـن تابشِ نــور مــادر بـه مـاست بدان! کاین شروعِ همان حرکـت است دگـر وقـتِ پـاسـخ بـه آن دعـوت است بیـا وقـفِ شـویـم بـتــازیـم و سـربـازِ مــادر شـویــم همه تن به تن جان فـدایش کـنیـم نـه ایـن، بلـکه هستی نثـارش کـنیـم زمیـن و زمـان بـوی او مـی‌دهـد بـیـا سـوی او، او تــو را مـی‌بــرد بـیـا سـوی ایـن منـبـعِ نــور و بـاز بـه هـمـراهِ او سوی بـتـاز نـبـایـد زمـیـنـی کـنـیــم بـیــا جـنـبـشـی آسـمـانــی کـنـیـم بگـردیـم و بـا کــاروان چـو نــوری بـتـازیـم بــر ظـالـمــان بـسـانِ زهـرا شـویـم ز خـود خالـی و بــابِ مـولا شـویـم بــرای دفـــاع از حـریـــمِ امـــام بـتــازیـم و بـاشیــم دائــــم غـــلام بـه دیــروز و امـروزمـان بنـگــریـم سپس همچو بـه فـردا رویـم همـه عمـرمـان بـگـذرد در قـیـــام قـیـامــی جـهـت‌دار تـا انـتــقــــام بـه کنـجی ز غـفـلت نشستن چه سود قـیــامــی جـهـت‌دار بـایــد نـمــود قـیـامـی کـه بـا نــور، مـعـنـا شـود سـرانـجــامِ آن، بـرپــا شــود بیـا روز و شب وقـفِ این کــار بـاش چـو خوبـانِ ایـن بـیـدار بـاش بـرو ســوی فـردا سـپـس بــا قــوا بـیــا و بـکـن مُـلـک حــق را بـپــا بـه سربـازیِ مـهـدیِ فـاطـمـه بـه دنـیــای دشـمـن بــده خـاتـمــه همـان دشمنـی کـه درخت بـدی است یقین دان در این جبهه دشمن یکی است ألا زابـتــدا ابـلـیس بــود کـه بـا نــورِ رَبّ دشمنـی مـی‌نـمـود به خوبـانِ ایـن جبـهه، او ضـربـه زد هم او بـر رخ ِفـاطـمه لـطـمـه زد بـیـا دست او را ز کیـن بشـکـنـیـم بـتـازیـم و او را بـه آتـش کِـشـیـم شـعـاعـی شویـم آتـشـیـن از امــام کـه مـی گـیـرد از دشمـنـش انـتـقـام چـو شمشیــر گـردن زنیـمـش هـمـه کـه او لـطـمه زد بـر رخِ از ایـن مـاجـرا آتـشـی در مـن است کـه خاموشیش محو این دشمن است بپـاخیـز و ایـن پسـت را محـو کـن بـر او ذرّه‌ای رحم و بخشش مکـن ولـیکــن بـدان عـدّه‌ای گـرگ خـو شـدن همچو و از جـنسِ او گروهی که شیطـان پـرستنـد و پَسـت چو شیطـان ذلیـلند و شـهـوت پرست هـمـه تـیـره و تـار و ظـلمـانـی‌انـد سـراپـا چـو و شیطـانی‌انـد ‌ بـه دنـبـالِ اربــابِ خـود مـی‌دونـد چو او قـاتلـنـد و فـقـط مـی‌درنــد اگـر نامشـان را بپـرسی کـه چیـست؟ بگـویـم همـان ملـتِ سَگـیـونیـست! اگــر در پــی مـحـوِ اهــریـمـنــی وگــر وقـفِ دشـمـنــی بـیــا از هـمـیـن عِـدّه آغـاز کـــن بـه ســوی هــدف راه را بــاز کــن یقین دان که این ملـتِ بـه واقـع بـه جز دستِ ابلـیس نیـست همان سان که اربابشان گـرگ روست همه گـرگ و افسارشـان دستِ اوست کنـون وقت نـابـودی گـرگ‌هـاست! بـتـاز و درو کـن کـه این کـارِ مـاست بـتـاز و چـو آتـش ببـار ای جـوان بـه دنـیــای ابـلـیـس و ابـلـیسـیـان صفـت بـاش بـر قــومِ او بـه تَـدمیـرشان خیـز و کـن زیـر و رو به بتـاز و چو شمشیـرِ نــور درو کـن حُـجـب را بـه سـوی بـه نـابـودی قـومِ ابـلـیسِ پـسـت بـتـاز و درو کــن ز او هرچـه هست بِـزَن ریـشـه‌ی نسـلـشـان را زِ بـُن سـپـس آیــه­‌ی لَـیــل را مـحـو کــن تـو بـایـد شـوی همچو دستِ خـدا ز کـیـن بشـکـنـی دستِ ابـلـیـس را بـر ایـن مردمِ پستِ شیطـان پـرست جـهـنـّم شـدن هـم گـمـانـم کـم است بیـا سـوی میـدان مکُـن دست دست کـزیـن لحـظـه دیـگـر نـبـایـد نشست بــیــا هـمــرهِ حُـجـب را درو کــن برو سـوی نــور چو دشمـن گـرفتـار ظـلمت مبـاش در ایـن نـور و حُجب، نـور بـاش ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
شاپرک.pdf
حجم: 321K
قطعه‌ای از شعر در همین حال و هوا… ناگهان شاپرکی را دیدم پَرزنان در وسطِ دهکده‌ی تاریکی…! پیِ نوری می‌گشت… تاختم تا بِرسم نزدیکش وَ ببینم او کیست؟ کاین چنین در پیِ مهدی است…! بر لبش زمزمه‌ای بود! فقط نور… فقط نور…!؟ داشت چون ماه و ستاره زآن دور…! داستانهای عجیبی می‌گفت! از غم و درد فراق… از امید و اشتیاق… عشقِ نورِ مهدی… در وجودِ پاکش… فوران می‌زد و می‌تاخت… به سوی فردا…! تا شود غرق وجودِ …! پیش‌تر رفتم و زو پرسیدم تو که هستی؟ ای دوست! کاین چنین چهره و نورت همگی چشمه‌ی اوست!؟ با سلام و صلواتی! می‌گفت… روزگاری منِ پروانه چو کِرمی بودم با خزیدن به رخِ پیکرِ خاک… راه… می‌پیمودم… با تنی بی پر و دست… بر زمین بودم و یک لانه‌ی پست…! فطرتم! بود… به دنبال کسی… شوقِ پرواز به سوی نورش… در وجودم! فوران داشت بسی… لیک… گویی بدنِ کرمْ صفتْ! چون قفسی داشت می‌کُشت مرا… من ز دارِ دنیا… داشتم یک قفسِ بی پَر و پا…! می‌خزیدم پیِ نور…! تا شَوم پنجره‌ای بهرِ …! س س عج عج ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
بی‌نشانه‌ها
🌺ای بهترین رفیق🌺 ای #بهترین_رفیق! درونم #ظهور کن یعنی ببار و ظرفِ مرا غرقِ #نور کن با التماس در
ای بهترین رفیق! درونم ظهور کن یعنی ببار و ظرفِ مرا غرقِ کن با التماس در پیِ تو زار می‌زنم کز لابه‌لای ظرفِ سیاهم عبور کن قلبم به اشتیاقِ تو می‌تپد بر آن بتاب و در حرمِ خود حضور کن عج عج https://eitaa.com/bineshaneha
“درد فراق” دردِ فراق، دردِسرش فرق می‌کند چشمْ انتظار، چشمِ تَرش فرق می‌کند هجران کشیده جای نفس آه می‌کشد داغی که هست بر جگرش فرق می‌کند بالِ هوس ببند که غیر از وبال نیست! پروازِ عشق، بال و پرش فرق می‌کند ما هرچه غافلیم ز او، او به فکر ماست! به بندگان نظرش فرق می‌کند باهم دعا کنیم برای ظهور او! باهم دعا کنیم، اثرش فرق می‌کند روزی طلوع می‌کند از مغرب آفتاب! روزِ او، سحرش فرق می‌کند! دستی پیِ نوازش و دستی به انتقام این ذوالفقار! هردو سرش فرق می‌کند! یا ! بیا تو دعای فرج بخوان! مادر دعا کند! اثرش فرق می‌کند او مطلق است! بیا تا سفر کنیم حرکت به سوی نور، سفرش فرق می‌کند عج عج ✍🏻 شاعر: عبدالحسین https://eitaa.com/bineshaneha