eitaa logo
بی‌نشانه‌ها
1.3هزار دنبال‌کننده
330 عکس
72 ویدیو
13 فایل
کانال اشعار معارف اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
چیزی نمانده اربعین در قدس باشیم” شیعه! ببین! در غوغاست غوغا در قلّه‌هایش جلوه‌ی زهراست برخیز دیگر جای ماندن نیست! برخیز! گامی بزن وقتِ فسردن نیست برخیز ای کاروان! برخیز هنگامِ خروش است فریادِ هَلْ مِنْ نٰاصِر از به گوش است! اَلسّابِقون رفتند با مولا، کجایید؟ هان! سٰارِعُوا ای کاروان! از او نمانید اَلسّابِقونَ السّابِقون در قُربِ اویند چون کودکانی زیرِ موکب‌های اویند آن رفته است، کی جای درنگ است؟ بردار گام ای شیعه! فرصت‌ها چه تنگ است چیزی نمانده نزدیک است نزدیک آن سجده بر سجّاده نزدیک است نزدیک چیزی نمانده در قدس باشیم در شهرِ قدس باشیم چیزی نمانده شورِ باز پیداست در زیرِ این سیلِ دمادم شهرِ حیفاست چیزی نمانده کوهِ طور و دستِ بَيْضَاء چیزی نمانده نغمه‌ی إِنَّا فَتَحْنَا… چیزی نمانده تا عصایش مار گردد! فرعون با هامان و سحرش خوار گردد چیزی نمانده سامری بر تخت باشد در پیشِ رویش روزهای سخت باشد چیزی نمانده، یک نفس، یک قوس مانده تنها اذان از روی بامِ مانده باید بساطِ دشمنان را زیر و رو کرد باید به قلبِ اهرمن خنجر فرو کرد ای اربعینی‌ها! زمانِ شور و شر شد آری لیالی رفت و هنگامِ سحر شد آمد سلام از سمتِ حَتَّىٰ مَطْلَعِ الْفَجْر! پیدا شد دمی از پشتِ آن ابر! آمد خروشانْ موج‌های نوحْ آسا قَالَ ارْكَبُوا فِيهَا به إِسْمِ اللَّهِ مَجْرَا! از سمتِ مشرق سوی مغرب‌ها روان شد کشتی به سمتِ ساحلِ آخر زمان شد لَبَّیْک! باید گفت بانگِ اِرْجِعی را از آسمانی‌ها ندای فَادْخُلِي را ✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری https://eitaa.com/bineshaneha
“حسینی شویم” زمانِ قیامِ سپاهِ خداست سرآغازِ رزمِ ماست سراسر به گوش آید از کربلا صدای سمِ اسب یاران ما تلاطم به پا گشته در آسمان ز آرایشِ جنگیِ به خط گشته یک لشگرِ بی‌شمار به سربازیِ صاحبِ ذوالفقار با همین أربعین به مجراییِ شیعیان در زمین! ز بالاترین إرتفاعاتِ ! سرازیرِ دنیا شده تا ظهور! تکاپوی ما بوی اوست! ز آرامشِ قبلِ طوفانِ اوست! به نابودی دشمن آماده‌ایم! ولی تابعِ نورِ فرمانده‌ایم! در این می‌جوشد از کربلا ز چشمانِ فرمانده !! چرا کربلا، کربلا گشته است؟ زیارتگهِ أنبیاء گشته است؟ به کرب و بلا دختِ چه دید؟ چرا عمّه إلّا جَمیلٰا ندید؟ حماسی‌ترین مَشی در کربلاست ولی راز آن بیش از این ماجراست شهادت عیان بود پس راز نیست خدایا! در این ماجرا راز چیست؟ به کرب و بلا صحنه نورانی اَست! یکی غرقِ در نورأفشانی اَست! ز این نور روشن شود! سرانجامِ آن محوِ دشمن شود! خدا با ظهوراتِ نورِ ! ز دشمن بگیرد بسی انتقام! از این رو بیا کربلایی شویم به خونخواهیِ او خدایی شویم ز أبعادِ نوری در این ماجراست که هر أرزشی چشمه‌اش کربلاست! اگر نبود به سوی ظهور! أربعینی نبود! بروزاتِ این صورت است بهشتی که سرتاسرش نعمت است أبالفضلِ ما رفت سوی فرات که آب آورد در مسیرِ حیات حیاتی که در حینِ تقدیمِ جان! به خوبان عطا گشت در هر زمان! در این صحنه! او بابِ حق را گشود! شهادت به معنای پایان نبود أبالفضلِ ما بود و دریای نور! در این پهنه می‌تاخت سوی ظهور! به نحوی که او تربیت گشته بود تُهی از خود و شخصیت گشته بود به همپایی نورِ مولا حسین وجودش پُر از نور شد با حسین قمرْ گونه می‌تاخت در کاروان ولی غرقِ فرهنگِ تقدیمِ جان در آن دم که در کربلا شد شهید ز جسمش رها گشته بالا پَرید حسینی شد! و رفت در آسمان فراتر از آن رفت و شد ! بسی نور می‌تابد از دست او که مجرای نورُ الحسین است او دلِ شيعیان ساكنِ كربلاست که این خانه، ماست همه أنبیاء کربلا آمدند که در نورِ این خانه بالا روند بیا با حسین آسمانی شویم به همپایی او به مجرایی نورِ مولایمان همه شیعه باشیم و در آسمان برای همیشه چو مولا شویم که هر لحظه با نور إحیا شویم امامِ حسین قلبِ این ماجراست! که معطوفِ پمپاژِ نورِ خداست! إمامی که با نورأفشانی‌اش نشانی شد از ربِّ پنهانی‌اش! زمان و مکان تحتِ فرمانِ اوست جهان در یدِ نورِ سلطانِ اوست ز اوجِ عوالم به سوی ظهور خدایی کند در نظامِ أمور بدان! نورِ أَلرّوحْ زین أربعین شده وارد خاکِ این سرزمین! چنان مادری‌های او جاری اَست که آماده‌ی بهره‌داری اَست! چه در قالبِ مرد هستی چه زن صفت‌های بیگانه را پس بزن! که چون پنجره بابِ خالی شوی! وَ مَجرای این نورِ عالی شوی! اگر نورِ بتابد به ما خدا داند از ما بسازد چه ها از این لحظه جان بر کف آماده باش به همراهی نور دلداده باش حَنیفیَّتِ شیعه بالاتر است به همپاییِ نوریِ مادر است به پهنای شمشیر! در هر نماز به میدان بیا و سراسر بتاز! بیا محضرِ چو نوری که وصل است با آسمان فقط مادرِ مهربان را ببین که از آسمان آمده تا زمین! گواهِ حضورش همین آیه‌هاست به میدان بیا کاو در این ماجراست هماهنگِ با نورِ باش حنیفانه در إرتفاعات باش! (ع) ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“برای ظهورش مهیّا شویم” باغِ گل‌های زیبا شویم برای ظهورش مهیّا شویم بیا توشه از خیمه‌گاهِ رضا بگیریم و در کوی مولا شویم به دنبالِ اَیْنَ الَحَسن یا حسین؟ بیا ذِي طُوىٰ یا به رَضْوا شویم بیا صادقانه پیِ محضرش به خدمت همه عمر برپا شویم بیا رو به خورشیدِ کنیم بیا ذرّه باشیم و بالا شویم بیا قاصدک‌های مفتونِ عشق از اینجا ببُرّیم و آنجا شویم بیا فارغ از ما و من! او شویم! بیا غرقِ انوارِ شویم بیا از دلِ روزهایی که رفت به امّیدِ رخسارِ فردا شویم بیا تا بمیریم از این مردگی در او باقیِ عمر، اِحیا شویم بیا خنده باشیم بر صورتش به تقوا و اخلاق رعنا شویم بیا با صفات وَرَع، اجتهاد به یاریِّ آن شاهِ والا شویم به سبحانَ سبحانِ مولا شبی بیا تا دمِ صبح، اِسراء شویم بیا ریزه‌خوارِ سرِ سفره‌اش بمانیم و عمری شکیبا شویم برای شفای دل مادرش بیا باقیِ عمر برپا شویم به سوی همان ذکرِ در آیه‌ها بیا غرقِ طاها شویم کجایی رفیقِ شفیقِ ؟ بیا کربلایی! مهیّا شویم بیا همچو هفتاد و دو لاله رو بروییم در دشت و زیبا شویم کجایی حبیب؟ و کجایی زهیر؟ کجایی که چون جُوْن، شیدا شویم؟ بیا زیرِ بارانِ تیر و سَنان سپر سینه در پیشِ شویم بیا و ، بیا همچو هادی، هویدا شویم بیا قاسمِ جبهه‌ها! یا علی بگوییم و در آسمانها شویم بیا تا یکی از هزاران هزار از این لاله‌های مصفّا شویم بیا نسلِ سلمان! کمی زودتر به دنبال آن نورِ اَعْلیٰ شویم بیا شهدِ چشیده! بیا در آن قلّه‌ها رو به بالا شویم بیا اربعینی که یادت به خیر بیا موکبش تا مصفّا شویم بیا قافله قافله بیشتر برای تَحَسُّس به صحرا شویم بیا يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا سوی او وَلَا تَيْأَسُوا رو به مولا شویم بیا در صراطِ السَّوی غرقِ او تَرَبُّصْ کنان سوی بالا شویم بیا پیرمردِ مسیرِ حبیب! در این جاده‌ها باز برنا شویم مبادا چو مرداب خموش چو جویی چو رودی چو شویم بیا خیمه‌گاهش که مهر و صفاست بیا تا در این خیمه معنا شویم ✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری https://eitaa.com/bineshaneha
“مَجرای نور باشیم” برخیز! به سوی نور! باشیم زین بودنِ خود! به دور باشیم چون ماه شویم غرقِ خورشید! تا بابِ عبورِ باشیم! در نورِ وجودِ فاطرِ خَلْقْ ما عبدترین اُمور باشیم با فاطمه در … بر نصرتشان!؟ غیور باشیم چون با سوز! بسازیم! هنگامِ نتیجه دور…! باشیم در بارشِ فتنه‌های پرسوز چون مادرمان طَهور باشیم با خونِ خداوند بر دشمنِ او تنور! باشیم شمشیرِ دو سر نورِ بر فرقِ سرِ کَفور باشیم صفتْ گشته بتازیم تا واسطه‌ی عبور…! باشیم در سیرِ ظهورِ نورِ ما پنجره‌ی ظهور! باشیم بر سفره‌ی فاطمیِّ ما شیعه‌ترین شَکور باشیم همجنسِ وجود! و رحمت! و فضل! در مَجمَعِ نور…!؟، نور باشیم! برخیز! رفیق و باش! تا مُجریِ این حضور! باشیم با اُمّت مَجْرای نور باشیم! ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
بی‌نشانه‌ها
“چیزی نمانده اربعین در قدس باشیم” شیعه! ببین! در #کربلا غوغاست غوغا در قلّه‌هایش جلوه‌ی زهراست #زهر
شیعه! ببین! در غوغاست غوغا در قلّه‌هایش جلوه‌ی زهراست ای کاروان! برخیز هنگامِ خروش است فریادِ هَلْ مِنْ نٰاصِر از مولا به گوش است! https://eitaa.com/bineshaneha
بی‌نشانه‌ها
“در بیتِ فاطمه” در #اربعين به محضرِ مولا رسيده‌ايم يعنی درونِ خانه به زهرا رسيده‌ايم در كاروانِ نو
در اربعين به محضرِ مولا رسيده‌ايم يعنی درونِ خانه به رسيده‌ايم در كاروانِ نور! قافله سالار، فاطمه است! ما هم به يُمنِ فاطمه اينجا رسيده‌ايم! https://eitaa.com/bineshaneha
پرنده مهاجر.pdf
حجم: 455K
قطعه‌ای از شعرِ “پرنده‌ی مهاجر”: چرا أشبه به مولامان نباشیم؟ چرا در جستجوی زهرا چو خوبان تا ابد سربازِ این میدان نباشیم؟ من از امروز وقفِ اهل بیتم! وَ می‌خواهم شما انوارِ بحرِ عالّین را! بسی نصرت نمایم برای نصرتی بس خالصانه چه باید کرد !؟ پرنده بود! امّا… ز سوزِ شدّتِ فقر سراسر داشت می‌گردید پرپر! چه باید کرد… مادر!؟ ز فقرش داشت می‌سوخت… وجودش! داشت می‌سوخت! پرنده‌ای درونِ نورِ مادر بود و نورش داشت می‌افروخت! خدایا! رحم فرما! وَ محَوم کن درونِ نورِ که چون او! من نباشم تا تو باشی…! ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“ما ملّتِ امام حسینیم” بی قیمتیم و قیمتِ ما می‌شود حسین در اوجِ فقر، ثروتِ ما می‌شود حسین میانِ عرش، دعاگوی جمعِ ماست وقتی که ذکر هیئتِ ما می‌شود حسین این چند قطره اشک به پای غمش کم است بعد از وفات، حسرتِ ما می‌شود حسین ما ملّتِ امام حسیــــنــیم و تا ابد پشت و پناه ملّتِ ما می‌شود آن لحظه‌ای که خلق، سرافکنده می‌شوند در روزِ حشر، عزّتِ ما می‌شود حسین یا ربّ تو شاهدی که در ایّامِ یکـــجا تمامِ حاجتِ ما می‌شود حسین اگر مؤیّدِ دلـــــهای ما شود سرمایه‌ی محبّتِ ما می‌شود حسین وقتی که بالحسین! شروعِ دعای ماست مشغولِ استجابتِ ما می‌شود حسین ع ✍🏻 شاعر: علی ذوالقدر https://eitaa.com/bineshaneha
“ملک وجود غرق در اندوه…” مُلکِ وجود غرق در اندوه و در عزاست آغازِ صبحِ غربتِ و مرتضی‌ٰست قرآن عزا گرفته و عترت شده غریب شهرِ مدینه را به جگر داغِ مصطفیٰ‌ست خون گریه کن مدینه از این ماتمِ عظیم گَر آسمان خراب شود بَر سرت رَواست گشتند انبیاء همه چون فاطمه یتیم زیرا عزایِ قافله‌سالارِ أنبیاست خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود؟ عالَم عزا گرفته و صاحب عزا خداست اهلِ وِلا بِهوش که با رحلتِ نبی شهرِ مدینه یکسره آبستنِ بَلاست قومی برایِ غصبِ خلافت شدند جمع یا لَلعجب! وصیِّ پَیمبر علی کجاست؟ دارُالوِلا محاصره، زهراست پشتِ در دود و شَراره بر فلَک از بیتِ کبریاست آتش زدن به خانه‌ی ریحانه‌ی رسول پاداشِ رنج‌های شب و روزِ مصطفیٰ‌ست آزردن بتول پس از رحلتِ رسول باللَّه قسم شروع جنایاتِ کربلاست از لحظه‎ای که غصبِ خلافت شد از علی تا حشر، حقِّ آلِ محمد به زیر پاست هر روز رأسِ شاه شهیدان به نوکِ نی هرشب صدای نالۀ زهرا به گوش ماست ص ص ص ✍🏻 شاعر: غلامرضا سازگار https://eitaa.com/bineshaneha
پرنده مهاجر.pdf
حجم: 455K
قطعه‌ای از شعرِ “پرنده‌ی مهاجر”: پرنده محَوِ بود… دیگر…! وَ می‌گفتا که مادر! برای من شفاعت می‌نمائید؟ شما از عالّین‌اید…! وَ حتّی خاکِ زیرِ پایتان هم نیستم من… ولی از شوقتان مادر! دعای ندبه‌ام گردیده مَسْکن! خدایا! سوختم من…! خدایا! سوختم من…! خدایا! سوختم من…! خدایا…! اگر چه خاکِ زیرِ پای مادر نیستم من… ز شوقِ مادر سوخت این تن…! دگر چیزی در این ظرفِ بدن نیست…! به جز اصلِ وجودم…! به جز نورِ عظیمِ تار و پودم…! مرا کوبید و کوبید…! سپس لِه کرد و شد خاک…! وَ زآن مشتی گرفت و گِل نمود و کوزه‌ای ساخت! پرنده داشت… می‌تاخت…! بتازید و بتازید… به سوی نورِ بتازید و بتازید و شب و روز برای مُلکِ مهدی یک زمینه‌ساز… باشید! اباالفضلی بتازید! و برای فاطمه سرباز! باشید! بتازید و بتازید…! وَ چون اَلسّابقون ممتاز باشید! عج عج عج ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
شاپرک.pdf
حجم: 321K
قطعه‌ای از شعر در همین حال و هوا… ناگهان شاپرکی را دیدم پَرزنان در وسطِ دهکده‌ی تاریکی…! پیِ نوری می‌گشت… تاختم تا بِرسم نزدیکش وَ ببینم او کیست؟ کاین چنین در پیِ مهدی است…! بر لبش زمزمه‌ای بود! فقط نور… فقط نور…!؟ داشت چون ماه و ستاره زآن دور…! داستانهای عجیبی می‌گفت! از غم و درد فراق… از امید و اشتیاق… عشقِ نورِ مهدی… در وجودِ پاکش… فوران می‌زد و می‌تاخت… به سوی فردا…! تا شود غرق وجودِ …! پیش‌تر رفتم و زو پرسیدم تو که هستی؟ ای دوست! کاین چنین چهره و نورت همگی چشمه‌ی اوست!؟ با سلام و صلواتی! می‌گفت… روزگاری منِ پروانه چو کِرمی بودم با خزیدن به رخِ پیکرِ خاک… راه… می‌پیمودم… با تنی بی پر و دست… بر زمین بودم و یک لانه‌ی پست…! فطرتم! بود… به دنبال کسی… شوقِ پرواز به سوی نورش… در وجودم! فوران داشت بسی… لیک… گویی بدنِ کرمْ صفتْ! چون قفسی داشت می‌کُشت مرا… من ز دارِ دنیا… داشتم یک قفسِ بی پَر و پا…! می‌خزیدم پیِ نور…! تا شَوم پنجره‌ای بهرِ …! س س عج عج ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
بی‌نشانه‌ها
“وقفِ فاطمه” برای #فاطمه بی‌وقفه کار خواهم کرد تمامِ هستیِ خود را نثار خواهم کرد به خواب و بی‌خبری
برای مهدیِ درونِ راهِ حسین! خزانْ‌سرای جهان را بهار خواهم کرد! به مهدوی شدنِ ذرّه ذرّه‌ی دنیا… شکوهِ فاطمه را آشکار خواهم کرد! س س عج https://eitaa.com/bineshaneha