eitaa logo
بی‌نشانه‌ها
1.3هزار دنبال‌کننده
330 عکس
73 ویدیو
13 فایل
کانال اشعار معارف اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
“شب عاشورا” در حال و هـوای باش بـرخیـز بتـاز و روز و شب بـالا باش عمـری پـی بـازیـچـه‌ی رفـتـی یـک چنـد بیـا وِرای ایـن دنیـا باش از نـور و به سوی نـور تا در نــور بتـاز و همرهِ باش در محضـرِ او شخصـیتـت را بنـداز از خویش برون بیا و چون باش تـک باش میـان آسـمان همچون ما صفت گـشته و یک مجرا باش با فـاصـله دورِ سخت بتـاز در این شبِ حسّـاس دمـی تنـها باش با صاحبِ ، یکی باش و رفیق چـون جمـلـه‌ی کـاروانیـان مِـنّـا باش همـراهِ برو سـوی فـرات یعنی که به سوی باش برخیز و به جستجوی بشتاب یک عمـر چو قـطره در پـی دریا باش ✍🏻شاعر: سید محسن مسعودی eitaa.com/bineshaneha
“موسم اربـعيــــن” قـلـب­‌ها با مي‌تَپــد هر تَپش ما را به بـــالا می‌كِـشــد زین كِشِـش­‌ها جاذبه معنا شــود رازِ و عاشقـی إفشا شـود از شـاخه­‌های حُـبِّ اوسـت می‌كِشـاند قلب­‌ها را سوی دوسـت ­‌ورزی يك نِمودِ جاذبه اسـت عشـقِ او بی حُـبّْ نمی‌آيد بدســت عاشقيم و قلب، حُبّْ را می‌چِشَـد می‌رود محبـوب و مـا را می‌كِشَـــد وين تَپِش­‌هايی كه در اين قلب­‌هاست حركتـی زآن جوششِ مـولای ماسـت می‌تَپـد اين قلـب­‌هــا و بــــارهــــــا می‌‌چِشيـم او را در اين تكــرارهــــــا با زبـانِ قلـبِ خود از عمــقِ جــــان می‌زنـم بـوســه به خــاكِ پـايتــــان حركـتِ قلبم تـويــی مـولای مـن حُبِّ تو جـاری است در أعضای مـن هر چه می‌جويم تو را در قلبِ خويـش بیشتر می‌یابَمَت نسبـت بـه پـيــش در تَب و تـابم تو را كنـــم در تمامِ عمـر، كنـــم تركِ خود گفتم كه همراهت شَـوَم همچو يـارانـت به قربـانَت شَـوَم گوشِ قلبـم در پـیِ فرمـانِ توســت وين حيـات و حركتـم از آنِ توســت ما به شـوقِ تـو به آمـديـــم حُبِّ تـو تـابيــد كاينجـا آمـديـــم زِابتـدای عمــرمـان گـويــا كـسـی می‌دَمَــد در قلـب­‌هـای مـا بَــســی كيسـت تا مـولاش را يــاری كنـــد؟ در تمـامِ عمــر سـربـــازی كنـــد؟ در رِكــاب مـا بـتـــازد ســـال­‌هـــا بُگــذرد از حُـبِّ جـــان و مـــال‌­هـــا وقـفْ گــردد در رهِ إحـيــــای ديـن بهرِ مــا خـونـش بـريــزد بـر زميـــن ای حسيــن! لَبَّيـــكْ گويــان آمديـــم در دفـــاع از تــو به ميـــدان آمديـــم خونمـان در قـلـــب، بـی­‌تـابــی كنـــد در فَغــان اسـت تا تــو را يــاری كنـــد! مــــادرت آورده مـا را كـــــربـــــلا خيـــز و بـر يــارانــت آقــايــــی نمـــا از تــو نشـانــی مـی‌دهــــد بـوی نـــوری آسـمــانی مـی‌دهــــد ما يقيـن داريـم وقتِ اســت گويـی فضای حركــت اســت وین هيـاهویی كه در اينجـا به پاســت آيــه‌ای چون أربعیــن در كـربلاســت برخی از آيــات، اسمش دائمـی اسـت أربعيـن از آيـه‌هاي موسِـمــی اســت آيـــه‌هـای دائـمــی در هــر زمـــــان بــود و مـی‌تابـيــد هـر دم بر جهـــان ماه و خورشيد از همين دست آيه‌هاست بـود و خواهـد بـود تا به پاسـت از غيرِ دائمـی اســت عاقبت این رفتنـی اســت اي ! تو دائـم نيستــی می‌كِشيمَت سـوی محـو و نيسـتــی پَرتـویـی تـابیــد و می‌آيـد أربعيــن هم موسِمـی باشـد زِ يـــار خـيـز و قلبــاً واردِ اين آيــه شــــو بهـرِ أصـلِ مـاجــرا آمـــاده شــــو آيه‌ای چون أربعين يك معجـزه است در دلِ اين آيـه هســت در فضــای آسمــان­‌هـــا و زميـــن آيه­‌هـا جـاری اسـت برخيـز و ببيـن در قبــالِ آيــه­‌هـا سُستــی مكــــن خيـز و رفتـاری مناسب پيـشـه كـــن ما به يُمـنِ تابشِ مــولای خويـــش سوی می‌رويـم اينك به پيـش شـيعـه‌ای می‌گفـت: نـــورِ آيـه‌هـا می‌شـود جـــاری به فـرمـانِ خــدا أربعيـن هم آيـه­‌ای زآيـــاتِ اوســت تـابشـی زآن نـورِ بی‌پـايـانِ دوســت ، يعـنـی انتـشـــارِ روشـنــــی تــا فضــای تـيـرگــی را پَـس زنــــی مركـزِ اين نــور هم در كـربــلاســت ماجرايـی بَس عظيـم آنجـا به پـاسـت حـجِّ أكـبر آمده، همراه كيـســت؟ سوي مهدی غير از اين رَه، راه نيسـت؟ بر سبيـلِ مصطفـی از جنـسِ نـــــور كـــاروانـی می‌رود ســوی ! شيعـه يعنی نـورِ خـورشيــدِ او نتـابـد! شيعـه مـی‌گــردد تـمــــام می‌درخشــد نــورِ آن خورشيــدِ پــاك از بُلنــدایِ ســوی خــــاک خـاك گرديــديـم ای مـولای مــــا ما همه محتــاج و تـــو آقـــای مــــا آمـديـم اينـجــا كه آقـــايــــی كنـــی نـــور را بر قلـبِ مـا جــــاری كنــــی جـانِ ما با نــورِ تـــو بيگانــه نيـســت در شگفتـم! صاحبِ اين كيسـت؟ سالــهـا در نــــورِ ايـشـان بوده­‌ايـــم حُـبِّ او! تـــابيــد كـاينــك زنــده­‌­ايــم مـی‌تَـــراود نـــور بر جــان­‌هــای مـــا از زمـيــن و آســمــــانِ كــربـــــــلا گـر نتــابــد نـــور روشـن نيستـيــم ، او بُوَد ما كيستيـم؟ قلب­‌هـا با نـــورِ آشنــاســـت! مـهربانـی‌هـای او لطـفِ خـداســت! کيست غیر از او كه زهـرايــی كنـــد؟ نــور را بر قلـب­‌هـا جـــاری كنــــــد هر چه می­‌بينـم همـه أنــوارِ اوســت پرتــوهـای نـــور هم زآثــار اوسـت از پَـر می‌زنيـــم نـــور می‌گيريــم و بـالا می‌رويـــــم قُــربِ او با نـــور مـی‌آيــــد به دســت در صِـراطَ المُستقيـم، نَعْمـاتْ هســت ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
شاپرک.pdf
حجم: 321K
قطعه‌ای از شعر ... روزگاری منِ چو کِرمی بودم... با خزیدن به رُخِ پیکرِ خاک... راه... می‌پیمودم... با تنی بی پَر و دست... بر زمین بودم و یک لانه‌ی پَست...! بود به دنبالِ کسی... شوقِ پرواز به سوی ... در وجودم! فَوَران داشت بسی... لیک... گویی بدنِ کِرمْ صفت! چون قفسی داشت می‌کُشت مرا... من ز دارِ ... داشتم یک قفسِ بی پَر و پا...! می‌خزیدم پیِ نور...! تا شَوَم ...! لیک... روزی دیدم دسته‌ی قاصدکی را بی‌نام...! همگی اوج گرفتن بودند...! با نسیمی آرام... همه باهم جَستند... در فضایی از نور...! غرق در نور همه می‌رفتند...! با نگاهی به رخِ باد کشیدم فریاد... که بِوَز... هان! ای باد...! وَ مَرا زین قفسِ خویش رها کن که شَوَم زینجا دور قاصدک‌گونه پیِ نور...! گشت... آن باد برایم طوفان! تا بِرانَد بدنم را با آن... هرچه در کیسه توان داشت به سمتِ من داد...! لیک... من زآن قفسِ خویش نگشتم آزاد...! داشت می‌سوخت وجودم زین غم... با خودم می‌گفتم... مشکلم این است! چون منم، با بدنم! هم نَفَس است...! رنگِ روح و بدنم از خودِ من رنگین است...! تا خودم در وسطم! این بدنم سنگین است...! قاصدک‌ها به نسیمی جَستند...!؟ چون سبک بودن و آزاد... به رفتند...! قاصدک‌ها رفتند...! قاصدک‌ها رفتند...! قاصدک‌ها رفتند...! ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“برای ظهورش مهیّا شویم” باغِ گل‌های زیبا شویم برای ظهورش مهیّا شویم بیا توشه از خیمه‌گاهِ رضا بگیریم و در کوی مولا شویم به دنبالِ اَیْنَ الَحَسن یا حسین؟ بیا ذِي طُوىٰ یا به رَضْوا شویم بیا صادقانه پیِ محضرش به خدمت همه عمر برپا شویم بیا رو به خورشیدِ کنیم بیا ذرّه باشیم و بالا شویم بیا قاصدک‌های مفتونِ عشق از اینجا ببُرّیم و آنجا شویم بیا فارغ از ما و من! او شویم! بیا غرقِ انوارِ شویم بیا از دلِ روزهایی که رفت به امّیدِ رخسارِ فردا شویم بیا تا بمیریم از این مردگی در او باقیِ عمر، اِحیا شویم بیا خنده باشیم بر صورتش به تقوا و اخلاق رعنا شویم بیا با صفات وَرَع، اجتهاد به یاریِّ آن شاهِ والا شویم به سبحانَ سبحانِ مولا شبی بیا تا دمِ صبح، اِسراء شویم بیا ریزه‌خوارِ سرِ سفره‌اش بمانیم و عمری شکیبا شویم برای شفای دل مادرش بیا باقیِ عمر برپا شویم به سوی همان ذکرِ در آیه‌ها بیا غرقِ طاها شویم کجایی رفیقِ شفیقِ ؟ بیا کربلایی! مهیّا شویم بیا همچو هفتاد و دو لاله رو بروییم در دشت و زیبا شویم کجایی حبیب؟ و کجایی زهیر؟ کجایی که چون جُوْن، شیدا شویم؟ بیا زیرِ بارانِ تیر و سَنان سپر سینه در پیشِ شویم بیا و ، بیا همچو هادی، هویدا شویم بیا قاسمِ جبهه‌ها! یا علی بگوییم و در آسمانها شویم بیا تا یکی از هزاران هزار از این لاله‌های مصفّا شویم بیا نسلِ سلمان! کمی زودتر به دنبال آن نورِ اَعْلیٰ شویم بیا شهدِ چشیده! بیا در آن قلّه‌ها رو به بالا شویم بیا اربعینی که یادت به خیر بیا موکبش تا مصفّا شویم بیا قافله قافله بیشتر برای تَحَسُّس به صحرا شویم بیا يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا سوی او وَلَا تَيْأَسُوا رو به مولا شویم بیا در صراطِ السَّوی غرقِ او تَرَبُّصْ کنان سوی بالا شویم بیا پیرمردِ مسیرِ حبیب! در این جاده‌ها باز برنا شویم مبادا چو مرداب خموش چو جویی چو رودی چو شویم بیا خیمه‌گاهش که مهر و صفاست بیا تا در این خیمه معنا شویم ✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری https://eitaa.com/bineshaneha
◾️ رُوِی عَن رَسُولِ‌الله (ص) قال: ✍🏻 اَلْقَلبُ ثَلاثَةُ اَنْوَاعٍ: قَلْبٌ مَشْغولٌ بِالدُّنْیا وَ قَلْبٌ مَشْغولٌ بِالْعُقْبَی وَ قَلْبٌ مَشْغولٌ بِالْمَوْلَی. وَ اَمَّا الْقَلْبُ الْمَشْغولُ بِالدُّنْیا لَهُ الشِّدَّةُ وَ الْبَلاءُ وَ اَمَّا الْقَلْبُ الْمَشْغولُ بِالْعُقْبَی فَلَهُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَی وَ اَمَّا الْقَلْبُ الْمَشْغولُ بِالْمَوْلَی فَلَهُ الدُّنْیا وَ الْعُقْبَی وَ الْمَوْلَی! 🔹 پیامبر اكرم (ص) فرمودند: ✍🏻 قلب‌ها سه نوع هستند: ۱- قلبی كه مشغول به دنیا است ۲- قلبی كه مشغول به آخرت است ۳- قلبی كه مشغول به مولا! است 🔸 و اما آن قلبی كه سرگرم و وابسته به است! همیشه دچار سختی و گرفتاری است؛ 🔸 و اما آن قلبی كه متوجه و مشغول به آخرت است ‌به درجات و مراتب بالایی می‌رسد؛ 🔸 و اما آن قلبی كه پیوسته متوجه و مشغول به است! هم دنیا، ‌هم آخرت و هم مولا را خواهد داشت! 📚 تحریر المواعظ العددیة، ص ۲۴۵. https://eitaa.com/bineshaneha