eitaa logo
بی‌نشانه‌ها
1.3هزار دنبال‌کننده
331 عکس
73 ویدیو
13 فایل
کانال اشعار معارف اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
“موسم اربـعيــــن” قـلـب­‌ها با مي‌تَپــد هر تَپش ما را به بـــالا می‌كِـشــد زین كِشِـش­‌ها جاذبه معنا شــود رازِ و عاشقـی إفشا شـود از شـاخه­‌های حُـبِّ اوسـت می‌كِشـاند قلب­‌ها را سوی دوسـت ­‌ورزی يك نِمودِ جاذبه اسـت عشـقِ او بی حُـبّْ نمی‌آيد بدســت عاشقيم و قلب، حُبّْ را می‌چِشَـد می‌رود محبـوب و مـا را می‌كِشَـــد وين تَپِش­‌هايی كه در اين قلب­‌هاست حركتـی زآن جوششِ مـولای ماسـت می‌تَپـد اين قلـب­‌هــا و بــــارهــــــا می‌‌چِشيـم او را در اين تكــرارهــــــا با زبـانِ قلـبِ خود از عمــقِ جــــان می‌زنـم بـوســه به خــاكِ پـايتــــان حركـتِ قلبم تـويــی مـولای مـن حُبِّ تو جـاری است در أعضای مـن هر چه می‌جويم تو را در قلبِ خويـش بیشتر می‌یابَمَت نسبـت بـه پـيــش در تَب و تـابم تو را كنـــم در تمامِ عمـر، كنـــم تركِ خود گفتم كه همراهت شَـوَم همچو يـارانـت به قربـانَت شَـوَم گوشِ قلبـم در پـیِ فرمـانِ توســت وين حيـات و حركتـم از آنِ توســت ما به شـوقِ تـو به آمـديـــم حُبِّ تـو تـابيــد كاينجـا آمـديـــم زِابتـدای عمــرمـان گـويــا كـسـی می‌دَمَــد در قلـب­‌هـای مـا بَــســی كيسـت تا مـولاش را يــاری كنـــد؟ در تمـامِ عمــر سـربـــازی كنـــد؟ در رِكــاب مـا بـتـــازد ســـال­‌هـــا بُگــذرد از حُـبِّ جـــان و مـــال‌­هـــا وقـفْ گــردد در رهِ إحـيــــای ديـن بهرِ مــا خـونـش بـريــزد بـر زميـــن ای حسيــن! لَبَّيـــكْ گويــان آمديـــم در دفـــاع از تــو به ميـــدان آمديـــم خونمـان در قـلـــب، بـی­‌تـابــی كنـــد در فَغــان اسـت تا تــو را يــاری كنـــد! مــــادرت آورده مـا را كـــــربـــــلا خيـــز و بـر يــارانــت آقــايــــی نمـــا از تــو نشـانــی مـی‌دهــــد بـوی نـــوری آسـمــانی مـی‌دهــــد ما يقيـن داريـم وقتِ اســت گويـی فضای حركــت اســت وین هيـاهویی كه در اينجـا به پاســت آيــه‌ای چون أربعیــن در كـربلاســت برخی از آيــات، اسمش دائمـی اسـت أربعيـن از آيـه‌هاي موسِـمــی اســت آيـــه‌هـای دائـمــی در هــر زمـــــان بــود و مـی‌تابـيــد هـر دم بر جهـــان ماه و خورشيد از همين دست آيه‌هاست بـود و خواهـد بـود تا به پاسـت از غيرِ دائمـی اســت عاقبت این رفتنـی اســت اي ! تو دائـم نيستــی می‌كِشيمَت سـوی محـو و نيسـتــی پَرتـویـی تـابیــد و می‌آيـد أربعيــن هم موسِمـی باشـد زِ يـــار خـيـز و قلبــاً واردِ اين آيــه شــــو بهـرِ أصـلِ مـاجــرا آمـــاده شــــو آيه‌ای چون أربعين يك معجـزه است در دلِ اين آيـه هســت در فضــای آسمــان­‌هـــا و زميـــن آيه­‌هـا جـاری اسـت برخيـز و ببيـن در قبــالِ آيــه­‌هـا سُستــی مكــــن خيـز و رفتـاری مناسب پيـشـه كـــن ما به يُمـنِ تابشِ مــولای خويـــش سوی می‌رويـم اينك به پيـش شـيعـه‌ای می‌گفـت: نـــورِ آيـه‌هـا می‌شـود جـــاری به فـرمـانِ خــدا أربعيـن هم آيـه­‌ای زآيـــاتِ اوســت تـابشـی زآن نـورِ بی‌پـايـانِ دوســت ، يعـنـی انتـشـــارِ روشـنــــی تــا فضــای تـيـرگــی را پَـس زنــــی مركـزِ اين نــور هم در كـربــلاســت ماجرايـی بَس عظيـم آنجـا به پـاسـت حـجِّ أكـبر آمده، همراه كيـســت؟ سوي مهدی غير از اين رَه، راه نيسـت؟ بر سبيـلِ مصطفـی از جنـسِ نـــــور كـــاروانـی می‌رود ســوی ! شيعـه يعنی نـورِ خـورشيــدِ او نتـابـد! شيعـه مـی‌گــردد تـمــــام می‌درخشــد نــورِ آن خورشيــدِ پــاك از بُلنــدایِ ســوی خــــاک خـاك گرديــديـم ای مـولای مــــا ما همه محتــاج و تـــو آقـــای مــــا آمـديـم اينـجــا كه آقـــايــــی كنـــی نـــور را بر قلـبِ مـا جــــاری كنــــی جـانِ ما با نــورِ تـــو بيگانــه نيـســت در شگفتـم! صاحبِ اين كيسـت؟ سالــهـا در نــــورِ ايـشـان بوده­‌ايـــم حُـبِّ او! تـــابيــد كـاينــك زنــده­‌­ايــم مـی‌تَـــراود نـــور بر جــان­‌هــای مـــا از زمـيــن و آســمــــانِ كــربـــــــلا گـر نتــابــد نـــور روشـن نيستـيــم ، او بُوَد ما كيستيـم؟ قلب­‌هـا با نـــورِ آشنــاســـت! مـهربانـی‌هـای او لطـفِ خـداســت! کيست غیر از او كه زهـرايــی كنـــد؟ نــور را بر قلـب­‌هـا جـــاری كنــــــد هر چه می­‌بينـم همـه أنــوارِ اوســت پرتــوهـای نـــور هم زآثــار اوسـت از پَـر می‌زنيـــم نـــور می‌گيريــم و بـالا می‌رويـــــم قُــربِ او با نـــور مـی‌آيــــد به دســت در صِـراطَ المُستقيـم، نَعْمـاتْ هســت ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“ما به زودی به قـدس می­‌آیـیـم” اَلسّلامُ عَـلَـیکْ… مادرجان آمـدم بـه محضرتان! روزگاری اسـت در پـناهِ تـوإیم سـاکنِ نـورِ ­‌گـاهِ تـوإیم با تـو در زیرِ نـورِ چـادرِ تـو آمـدیم أربـعـیـن به خاطرِ تـو غرقِ امنیّت، عـافیـت، شادی نـعـمـتـی دلـنـشـیـن! بـه ما دادی نـورِ این شهر، نورِ توسـت بهتـریـن نشـانه‌ی توسـت مـات و مبهوتِ ایـن فضای عجیـب در صـفِ رفتـه رفتـه به نور، دل بـسـتـیـم اصلاً انـگار با شما هـستـیـم آنـچه در نورِ أربـعین پـیـداسـت مـا ناجـیِ کودکان تـویـی مادر بهرِ این نور، آسمـان تـویـی مـادر مـا در ایـن آسـمـان! سفر کردیـم دیگر از خویـش هـم گذر کردیم چون نگـاهـی به سوی تا تـو را نگـهـداریـم چـشـمِ در ایـن تشـنـه‌ی لطـفِ تـوسـت مادرجـان أربعیـن­‌ها اثـرگـذاریِ توست اصلِ این ، نورِ جـاریِ توست نورِ جاری ز ! در تـمـامِ و ما به دنبـالِ نـشـئـه‌ی حَـقّـیم تا دوباره به بـرگـردیم نورِ پاکـی که اصـل و ریشـه‌ی مـاسـت یـادِ او مـونسِ هـمـیـشه‌ی مـاسـت در پَسِ صـحنه بـا تـو همراهیم إذنِ از تو می­‌خـواهیـم بـارهـا بـه ما می‌گـفت: دیگـر ایـن روزهـا نباید خُـفت تا زمان هست بـاش همرهِ ، بـاش در راه است با که است نعمتِ ! اوست بـی‌نهایـتِ اوسـت تا زمـانِ هم قدم باش! زیرِ این بیـرَق کـاروانْ در مسیرِ آینده چشمه­‌ای شـد زلال و تـابـنـده نـورِ حق زیـن دریچه می­بـارد أربعیـن جنـسِ دارد سِیْلی از نورِ کـاروان جـاری است بر قـلوبی که غرقِ دیـنـداری است کاش یک عمـر بکنیم در همیـن صـحنـه زنـدگـی بکنیـم بـا صفاتی چـو أربعینـی­‌هـا پَر بگیـریـم بـا حـسیـنـی­‌ها زین پس آغازِ نورِ اَسـت یک جمـاعـتِ یـک دست با نگاه او همراه در ترازِ دیر یـا زود شیـرِ چون سپـاهـی شـود بـه هـم مُـلْـحَق غُرّشِ شیـر! خـانمان­ سوز اسـت بـر شـکارش همیشه پـیـروز اسـت بعـد از ایـن دوره مـی­‌شـود تـأویـل صحنه‌ی سخـتِ می­‌رسد طـبـقِ عصـرِ قدرت­ نمایـیِ پـس هم اکنون خطابِ بـا کـفّار مـی­‌دهیـم ایـن زمانه را هشـدار وقـتِ نابـودیِ شما شده اَست أربعیـن زین جهت به پا شده اَست ما به زودی به می­‌آییـم در کمـینِ شکـارِ آنهـاییـم خـانه، خـانه به جـستجو برویـم یک وجب هم ز حقّ نمی­‌گـذریـم راهِ حـقّ باز می­‌شـود زآنـجا با ورودِ به این همـان وعده‌ی خـدا بر ماست أربعیـن جـلـوه‌ای ز شیعـه بـاید دگر به هـوش آیـد بوی عظیم می­‌آید ما در این جنگ رفتـنی هستـیم بـر عَـدو تـیغ را ز رو بسـتـیـم حمله­‌ور می ‌شـویم بر کـفّار چـون هجومی بـه سرعتِ رعد و بـرقی ز بـاد و بارانیم با تو توفـنده­‌تـر ز طوفانیـم چون خروشی ز رعدِ بـارُقـه‌هـا همچو ضَـرْباتِ سختِ صاعقه­‌هـا بـر سـرِ دشمنـان فرود آییـم چـون جهـنّـم عـذابِ آنـهـایـیم از چپ و راسـت، وز در و دیوار سوی دنـیـای کـفر و استکبـار کوهـی از آتش و گُـدازه شویـم دم به دم یـک عـذابِ تـازه شویـم تـا بگیریم تـو را بـا بـه آتش کشیـدنِ آنها این رجز نیست التمـاسِ من اسـت صحبت از نحـوه‌ی سپـاسِ من اسـت تا أبـد گر دَهم برای تـو جان باز ممـنـونـم از محـبّـتـتـان ما به لطـفِ شما در ایـن راهیـم وز تَـهِ قلـب از تو می­‌خـواهیم إذنِ میـدان­‌مـان بـده مـادر تـا چـو شمشیـر در یـدِ لشـکرِ کفر را درو بکنیـم صحنـه را با تو زیر و رو بکنیـم همچو کـوه استوار می­‌مانیـم تا همیـشه درون میدانـیـم با تمـامِ وجـود می­‌تازیـم در حـریـمـت همیشـه وقفِ نـوریـم و غرقِ همـراهـی تا بیـایـد زمـانِ ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“حسینی شویم” زمانِ قیامِ سپاهِ خداست سرآغازِ رزمِ ماست سراسر به گوش آید از کربلا صدای سمِ اسب یاران ما تلاطم به پا گشته در آسمان ز آرایشِ جنگیِ به خط گشته یک لشگرِ بی‌شمار به سربازیِ صاحبِ ذوالفقار با همین أربعین به مجراییِ شیعیان در زمین! ز بالاترین إرتفاعاتِ ! سرازیرِ دنیا شده تا ظهور! تکاپوی ما بوی اوست! ز آرامشِ قبلِ طوفانِ اوست! به نابودی دشمن آماده‌ایم! ولی تابعِ نورِ فرمانده‌ایم! در این می‌جوشد از کربلا ز چشمانِ فرمانده !! چرا کربلا، کربلا گشته است؟ زیارتگهِ أنبیاء گشته است؟ به کرب و بلا دختِ چه دید؟ چرا عمّه إلّا جَمیلٰا ندید؟ حماسی‌ترین مَشی در کربلاست ولی راز آن بیش از این ماجراست شهادت عیان بود پس راز نیست خدایا! در این ماجرا راز چیست؟ به کرب و بلا صحنه نورانی اَست! یکی غرقِ در نورأفشانی اَست! ز این نور روشن شود! سرانجامِ آن محوِ دشمن شود! خدا با ظهوراتِ نورِ ! ز دشمن بگیرد بسی انتقام! از این رو بیا کربلایی شویم به خونخواهیِ او خدایی شویم ز أبعادِ نوری در این ماجراست که هر أرزشی چشمه‌اش کربلاست! اگر نبود به سوی ظهور! أربعینی نبود! بروزاتِ این صورت است بهشتی که سرتاسرش نعمت است أبالفضلِ ما رفت سوی فرات که آب آورد در مسیرِ حیات حیاتی که در حینِ تقدیمِ جان! به خوبان عطا گشت در هر زمان! در این صحنه! او بابِ حق را گشود! شهادت به معنای پایان نبود أبالفضلِ ما بود و دریای نور! در این پهنه می‌تاخت سوی ظهور! به نحوی که او تربیت گشته بود تُهی از خود و شخصیت گشته بود به همپایی نورِ مولا حسین وجودش پُر از نور شد با حسین قمرْ گونه می‌تاخت در کاروان ولی غرقِ فرهنگِ تقدیمِ جان در آن دم که در کربلا شد شهید ز جسمش رها گشته بالا پَرید حسینی شد! و رفت در آسمان فراتر از آن رفت و شد ! بسی نور می‌تابد از دست او که مجرای نورُ الحسین است او دلِ شيعیان ساكنِ كربلاست که این خانه، ماست همه أنبیاء کربلا آمدند که در نورِ این خانه بالا روند بیا با حسین آسمانی شویم به همپایی او به مجرایی نورِ مولایمان همه شیعه باشیم و در آسمان برای همیشه چو مولا شویم که هر لحظه با نور إحیا شویم امامِ حسین قلبِ این ماجراست! که معطوفِ پمپاژِ نورِ خداست! إمامی که با نورأفشانی‌اش نشانی شد از ربِّ پنهانی‌اش! زمان و مکان تحتِ فرمانِ اوست جهان در یدِ نورِ سلطانِ اوست ز اوجِ عوالم به سوی ظهور خدایی کند در نظامِ أمور بدان! نورِ أَلرّوحْ زین أربعین شده وارد خاکِ این سرزمین! چنان مادری‌های او جاری اَست که آماده‌ی بهره‌داری اَست! چه در قالبِ مرد هستی چه زن صفت‌های بیگانه را پس بزن! که چون پنجره بابِ خالی شوی! وَ مَجرای این نورِ عالی شوی! اگر نورِ بتابد به ما خدا داند از ما بسازد چه ها از این لحظه جان بر کف آماده باش به همراهی نور دلداده باش حَنیفیَّتِ شیعه بالاتر است به همپاییِ نوریِ مادر است به پهنای شمشیر! در هر نماز به میدان بیا و سراسر بتاز! بیا محضرِ چو نوری که وصل است با آسمان فقط مادرِ مهربان را ببین که از آسمان آمده تا زمین! گواهِ حضورش همین آیه‌هاست به میدان بیا کاو در این ماجراست هماهنگِ با نورِ باش حنیفانه در إرتفاعات باش! (ع) ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“علی کیست؟” گویند: علی کیست؟ بگو آیه‌ی کبراست! در سوره‌ی طاها است علی! در شبِ اَسْراست! در سینه‌ی همه اسرارِ علی هست او نقطه‌ی باء، اوّلِ قرآن به تجلّاست پرسند علی کیست!؟ بگو کیست! یدالله است پیش از ازل و بعدِ ابد او ولی الله‌ست موسی به گریبان ببرد دست که دانند! او آیه‌ی کبری است! علی! در ید بیضاست! از فرش برو تا به سموات و به ادنیٰ او شاهِ قَدَرقدرت و او عُروه‌ی وُثْقاست او لنگرِ ارض است و سموات ببینید! او قیّمِ دین است و هم او لنگرِ اَسْماست او سِرِّ خدا، چشمِ خدا! عبدِ خداوند او روحِ خدا، وجه خدا، همرهِ زهراست! او نَفْسِ رسول است! که بالاتر از آن نیست او خیرِ بشر، شمس و قمر! آیه‌ی عظماست! احمد چو کند جلوه‌گری شمسِ ضحاهاست قمری در پیِ او غرقِ تَلاهاست بی حُـبِّ علی راهِ صراط است مُسَدَّد! با حُـبِّ علی باز! همه عالمِ بالاست! در اعلی همه نازند کز اویند او شاهِ قوی! شوکتِ خیبرشکنِ ماست بر شهرِ پیمبر! چه کسی باب؟ علی بود! بابُ الله و ثارالله و عین و اسدالله‌ست جبریل! بگو راهبرت کیست؟ هست استاد رسولان و رفیقِ همه، مولاست در روز قیامت به سوالش چه جوابی است؟ هر کس که علی گفت در آن جَنَّتِ مَأواست آدم! تو چه گفتی به خدا عذر پذیرفت؟ گفتا «به علی» گفتم! و او گفت بفرماست آن شاهِ که به یک دم همه جا اوست! آن جانِ جهان، روحِ نهان، سیّد و آقاست پرسند علی کیست؟ بگو ما که ندانیم! پیوسته علی بوده و پیوسته مُعَلّاست ✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری https://eitaa.com/bineshaneha
“ستاره‌ی مادر” میانِ اهلِ زمین! او نشـانِ بــود همان ستـاره‌ی در آسـمانِ مــــادر بــود ز روشناییِ خورشیـد، روشنـایـی داشـت که بـابِ تابشِ نـورِ عیــانِ مــــادر بــود نگـاهِ او! به جهانـی حیــات می‌بخشیــد! که آن نگـاه، همان دیـدگـانِ مــــادر بــود! همیشه حالـتِ چشـمانِ او به ما می­‌گفت: همیشه! در همه جا! قدردانِ مــــادر بــود معارفِ سخنش رنگ و بوی مــادر داشت! که این معارفِ ناب از زبـانِ مــــادر بــود! برای تربیـتِ بـا نــــور نشـانـه‌ی حرمِ بی‌نشــانِ مـــــادر بــود! ز منظـرِ کـلـِـماتـی! به عِینـه می­‌دیــدیــم که نـورِ صـادره‌هایش بِسـانِ مــــادر بــود! تمـامِ حیـطه‌ی او در و نَشَــئـات فضای جوششِ نــورِ نهــانِ مــــادر بــود! برای حـرکـــتِ یــاران درونِ نــورِ صراط مـؤذّنِ جــریـــــانِ أذانِ مـــــادر بــود! درونِ چشمه‌ی نورش! سلـوک می‌کردیم! که او تَلَأْلوئی از بوسـتــانِ مــــادر بــود ز بهـرمنـدی او! بهـرمـنـد می‌گشـتـیـم! که ریزه‌خوارترین! عبدِ خوان مــــادر بــود برای رَفعتِ به سـوی مُلکِ کــبـیر! تکلّمـش! جـریـانِ بـیـــانِ مـــــادر بــود! بـه سـوی جَهـرِ نظـامِ خـلافـتُ اللّٰهـــی امــامِ حرکـتِ در کــاروانِ مــــادر بــود! نظــام­داریِ او! با صفــاتِ مهـدوی­‌اش! ز نـورِ فـاطمـیِ بیکـــرانِ مــــادر بــود به مهـربـانـیِ مـــادر! برای طفلانـش تمامِ مــادریِ مهربــانِ مــــادر بــود! فضای سوره‌ی طاها! مَنِ إهْتـَداییِ اوست! که جامِعُ الْکـلِماتـم! ز آنِ مــــادر بــود! عج عج ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“بيا قائم به او باشيم” ندایی بود در جان‌ها: بیا قائم به او باشیم! پیامی طبقِ وجدان‌ها: بیا قائم به او باشیم! درونِ نورِ بیتُ الله، چون نور، پیوسته بگو با کلِّ انسان‌ها: بیا قائم به او باشیم! در این خانه! من و ما را نبین و غرقِ صاحب باش! رها از نام و عنوان‌ها! بیا قائم به او باشیم! مرامِ مادری‌هایش محبّت‌های پنهانی است! برای فهمِ پنهان‌ها! بیا قائم به او باشیم! به درمان‌ها! همه دیدیم که نورِ او شفا می‌داد! چو آن دورانِ درمان‌ها! بیا قائم به او باشیم! قلوبِ ما به نورِ او! چشیده طعمِ ایمان را! به یادِ نورِ ایمان‌ها! بیا قائم به او باشیم! به سویِ محضرِ این نور، اگر خواهانِ آنی که نباشی در بیابان‌ها! بیا قائم به او باشیم! بدان بارانِ رحمت در بهارِ مهدوی! از اوست! بهاران است! و باران‌ها! بیا قائم به او باشیم! خوشا آن یاورانی که به عهدِ خود وفا دارند! برای عهد و پیمان‌ها! بیا قائم به او باشیم! چو عبدِ بارگاهِ او، برای بر حذر بودن ز غفلت‌ها و نِسْیان‌ها! بیا قائم به او باشیم! شیاطین مانعی هستند برای حرکتِ یاران به دفعِ کیدِ شیطان‌ها! بیا قائم به او باشیم! اگر پیوسته می‌خواهی که در این جبهه‌ی دنیا مصون باشی ز عصیان‌ها! بیا قائم به او باشیم! حسینی باش! و هر لحظه به رویاروییِ دشمن درونِ اوجِ بحران‌ها! بیا قائم به او باشیم! چو سربازی که می‌تازد به سوی صحنه‌هایی سخت! به رفتن سوی میدان‌ها! بیا قائم به او باشیم! رَجَز می‌خوانْد بر دشمن، سپاهش حینِ جنگیدن! شبیه آن رجزخوان‌ها! بیا قائم به او باشیم! برای او به هنگامِ نمازِ ظهرِ عاشورا به دفعِ تیغ و پیکان‌ها! بیا قائم به او باشیم! به منظورِ سپر گشتن! میانِ صاحب و دشمن! زمانِ تیرباران‌ها! بیا قائم به او باشیم! تمامِ طولِ تاریخِ بشر با او گِرِه خورده! ببین او را به دوران‌ها! بیا قائم به او باشیم! چو کشتی بود بی سُکّان! همه با نوح می‌دیدیم! که غرقِ موجِ طوفان‌ها! بیا قائم به او باشیم! چو ابراهیم و آن دم که بر او آتش گلستان گشت! به سوی آن گلستان‌ها! بیا قائم به او باشیم! به موسی و یدِ بیضاء، نگاهش! نورباران بود! زمانِ نورباران‌ها! بیا قائم به او باشیم! تَکلُّم‌های نورانی درونِ زندگی‌هامان! کلامی بود! از آنها: بیا قائم به او باشیم! به إذنِ الله! عیسی هم ز آنها نورأفشان بود! چو نورافشان‌ها! بیا قائم به او باشیم! به معراجْ آن همه أبعاد! چو انسانی! به عمق آمد! میانِ ما مسلمان‌ها! بیا قائم به او باشیم! اگر مشتاقِ أَللّهی! غلامی تابعِ او باش! وَ در انجامِ فرمان‌ها! بیا قائم به او باشیم! به او با إبْتِهالْ از عمق! را بیا بالا! وَ تا إتمامِ هجران‌ها! بیا قائم به او باشیم! سپس با رفت و آمدها! در این أبعادِ نَفْسُ الله! رها زآغاز و پایان‌ها! بیا قائم به او باشیم! به عرفان می‌رساند او! غلامی را که وقفِ اوست! به حمدِ درکِ عرفان‌ها! بیا قائم به او باشیم! س عج عج ص ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“چشم از تو بر نداریم” چشم از تو بر نداریم! ای آفتابِ تابان! کان اسمِ أعظمی تو! در آسمانِ قرآن! خیراتِ بی‌نشانت جاری است در ! نوری که جاری از توست! ای پادشاهِ پنهان! گویی نظامِ اَلْحَقْ زین نور می‌تَراود با تو همیشه جاری است نورِ بهشتِ رضوان! در نورِ اربعین‌ها دیدیم ماجرا چیست یک لشگرِ هماهنگ با آیه‌های رحمان همچون ستاره‌های دنباله‌دارِ خورشید در جستجوی أصلیم مثلِ تمامِ خوبان شیعه نشانی از توست! بارید از دلِ أبر! جاری به سوی دریاست! با قطره‌های باران! حمدِ خدا که ما را با همنوا کرد هنگامِ نَفْخِ اَلرّوحْ! در ماجرای انسان! همچون بهشتِ آدم بابی دوباره وا شد! آباد می‌شود باز زآن نور این بیابان! با معرفت به این نور، تسلیمِ امرِ او باش! زیرا قرونِ اولیٰ آباد گشته با آن! س س عج ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha