eitaa logo
بی‌نشانه‌ها
1.3هزار دنبال‌کننده
331 عکس
73 ویدیو
13 فایل
کانال اشعار معارف اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
“شب عاشورا” در حال و هـوای باش بـرخیـز بتـاز و روز و شب بـالا باش عمـری پـی بـازیـچـه‌ی رفـتـی یـک چنـد بیـا وِرای ایـن دنیـا باش از نـور و به سوی نـور تا در نــور بتـاز و همرهِ باش در محضـرِ او شخصـیتـت را بنـداز از خویش برون بیا و چون باش تـک باش میـان آسـمان همچون ما صفت گـشته و یک مجرا باش با فـاصـله دورِ سخت بتـاز در این شبِ حسّـاس دمـی تنـها باش با صاحبِ ، یکی باش و رفیق چـون جمـلـه‌ی کـاروانیـان مِـنّـا باش همـراهِ برو سـوی فـرات یعنی که به سوی باش برخیز و به جستجوی بشتاب یک عمـر چو قـطره در پـی دریا باش ✍🏻شاعر: سید محسن مسعودی eitaa.com/bineshaneha
“اُنظُرونا” أربعین‌ همچون شبِ حسّاسِ عاشورای ماست فرصتی تا صحنه‌ی فردای ماست ماجرای تاختن‌های است دورِ خیمه‌ها تاختنْ همپای ، اوج ارزشهای ماست جاری از أبریم و چون باران به سویش می‌دویم در نظامِ چرخه‌ی آب! او همان دریای ماست إرتفاعِ کاروان در فضل، لطفی از تو بود أربعین رازِ امشبِ آقای ماست سوی صاحبخانه حرکت میکنیم در تمام صحنه‌ها او مبدأ و مأوای ماست چشم از نورِ بر نمی‌داریم ما نورِ أقیانوسِ کوثر مایه‌ی إحیای ماست کند در کلِّ عالم با نگاه مهدویّت هم ز نورأفشانی مولای ماست زهرا! اُنظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ کآن نگاهت ناجیِ دنیای وانفسای ماست صبح عاشورا برای تو به میدان می‌رویم نورِ تو سرمایه‌ی پیکارِ عاشورای ماست در فضای حبِّ تو حرکت به سوی فاطمه حسّ و حالِ آخرین لحظات این دنیای ماست ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
بی‌نشانه‌ها
“شب عاشورا” در حال و هـوای #شب_عـاشـورا باش بـرخیـز بتـاز و روز و شب بـالا باش عم
همـراهِ برو سـوی فـرات یعنی که به سوی باش برخیز و به جستجوی بشتاب یک عمـر چو قـطره در پـی دریا باش https://eitaa.com/bineshaneha
“حسینی شویم” زمانِ قیامِ سپاهِ خداست سرآغازِ رزمِ ماست سراسر به گوش آید از کربلا صدای سمِ اسب یاران ما تلاطم به پا گشته در آسمان ز آرایشِ جنگیِ به خط گشته یک لشگرِ بی‌شمار به سربازیِ صاحبِ ذوالفقار با همین أربعین به مجراییِ شیعیان در زمین! ز بالاترین إرتفاعاتِ ! سرازیرِ دنیا شده تا ظهور! تکاپوی ما بوی اوست! ز آرامشِ قبلِ طوفانِ اوست! به نابودی دشمن آماده‌ایم! ولی تابعِ نورِ فرمانده‌ایم! در این می‌جوشد از کربلا ز چشمانِ فرمانده !! چرا کربلا، کربلا گشته است؟ زیارتگهِ أنبیاء گشته است؟ به کرب و بلا دختِ چه دید؟ چرا عمّه إلّا جَمیلٰا ندید؟ حماسی‌ترین مَشی در کربلاست ولی راز آن بیش از این ماجراست شهادت عیان بود پس راز نیست خدایا! در این ماجرا راز چیست؟ به کرب و بلا صحنه نورانی اَست! یکی غرقِ در نورأفشانی اَست! ز این نور روشن شود! سرانجامِ آن محوِ دشمن شود! خدا با ظهوراتِ نورِ ! ز دشمن بگیرد بسی انتقام! از این رو بیا کربلایی شویم به خونخواهیِ او خدایی شویم ز أبعادِ نوری در این ماجراست که هر أرزشی چشمه‌اش کربلاست! اگر نبود به سوی ظهور! أربعینی نبود! بروزاتِ این صورت است بهشتی که سرتاسرش نعمت است أبالفضلِ ما رفت سوی فرات که آب آورد در مسیرِ حیات حیاتی که در حینِ تقدیمِ جان! به خوبان عطا گشت در هر زمان! در این صحنه! او بابِ حق را گشود! شهادت به معنای پایان نبود أبالفضلِ ما بود و دریای نور! در این پهنه می‌تاخت سوی ظهور! به نحوی که او تربیت گشته بود تُهی از خود و شخصیت گشته بود به همپایی نورِ مولا حسین وجودش پُر از نور شد با حسین قمرْ گونه می‌تاخت در کاروان ولی غرقِ فرهنگِ تقدیمِ جان در آن دم که در کربلا شد شهید ز جسمش رها گشته بالا پَرید حسینی شد! و رفت در آسمان فراتر از آن رفت و شد ! بسی نور می‌تابد از دست او که مجرای نورُ الحسین است او دلِ شيعیان ساكنِ كربلاست که این خانه، ماست همه أنبیاء کربلا آمدند که در نورِ این خانه بالا روند بیا با حسین آسمانی شویم به همپایی او به مجرایی نورِ مولایمان همه شیعه باشیم و در آسمان برای همیشه چو مولا شویم که هر لحظه با نور إحیا شویم امامِ حسین قلبِ این ماجراست! که معطوفِ پمپاژِ نورِ خداست! إمامی که با نورأفشانی‌اش نشانی شد از ربِّ پنهانی‌اش! زمان و مکان تحتِ فرمانِ اوست جهان در یدِ نورِ سلطانِ اوست ز اوجِ عوالم به سوی ظهور خدایی کند در نظامِ أمور بدان! نورِ أَلرّوحْ زین أربعین شده وارد خاکِ این سرزمین! چنان مادری‌های او جاری اَست که آماده‌ی بهره‌داری اَست! چه در قالبِ مرد هستی چه زن صفت‌های بیگانه را پس بزن! که چون پنجره بابِ خالی شوی! وَ مَجرای این نورِ عالی شوی! اگر نورِ بتابد به ما خدا داند از ما بسازد چه ها از این لحظه جان بر کف آماده باش به همراهی نور دلداده باش حَنیفیَّتِ شیعه بالاتر است به همپاییِ نوریِ مادر است به پهنای شمشیر! در هر نماز به میدان بیا و سراسر بتاز! بیا محضرِ چو نوری که وصل است با آسمان فقط مادرِ مهربان را ببین که از آسمان آمده تا زمین! گواهِ حضورش همین آیه‌هاست به میدان بیا کاو در این ماجراست هماهنگِ با نورِ باش حنیفانه در إرتفاعات باش! (ع) ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
هدایت شده از بی‌نشانه‌ها
ألا ای جــوانــان زمـیـــن بــه یـمــنِ وجــودِ مبـیــن شـب از ایـن جـهــانِ دَنـی مـی­‌رود زمیـن پُــر ز نــورِ مـی­‌شـود به عـالم فقط نـورِ او مانـدنـی است شب و ظلمت از این جهان رفتنی است مـبـادا کـه غـافـل ز شــوید مـبــادا کــه مشغـول دنـیــا شــویـد مـبــادا کــه در تــابــش آفـتــاب تـو بـاشـی گـرفتـار و در بنـدِ خـواب بـیــا پـرتـوِ نــورِ مـولا شـویـم بــه هـمــراهِ ایـن نــور بـالا رویــم شعـاعـی شـویـم از وجــودِ امــام کــه مـی­‌گـیــرد از دشمنــان تـو بـایـد چـو شمشـیـرِ مولا علـی حُجـب را از ایـن سـرزمیـن پَسْ زنـی بـه سلـمـان چنین گفت مولای مـا کـه مـردانِ پــاکــی ز قــومِ شـمــا بیـایـنـد و شــوند بـه بـاطـل بتـازنـد و محوش کـنـنـد همه عمرشان وقفِ نـورِ علـی است قـیــامِ جهت­‌دارشـان مهـدوی است چـنــان تـابـعِ اهــلِ بیـتِ مَـنَـنــد کـــه قَــومٍ یُـحِبّـونَــهُ مـی­‌شــونـــد ز مـجـرای پُـر نـــورِ آن مــردهــا خــدا مـی­‌کـنـد مُلـکِ حـق را بـه پـا پس ایـن ماجـرا منّـتـی از خــداست که نـورش ز مَجـرای مـاسـت بـرادر! بـیـا نــور و مـجـرا شـویــم بـتـازیــم و مجـرای مـولا شـویـم همه کــاروانــی بـه میــدان رویــم بـه دنـیـای ابـلـیس پـایــان دهـیـم گـمـانـم دگـر وقـت آن وعـده است همـان وعـده­‌ای کـو به مـا داده است نـدیـدی کـه بـا عجـیـب طـلـوعـی نـمـود آن امــامِ غـریـب در ایـن مـاجـرا نــور بـا انـفـجـار بـه عمقِ جهـان خورد و شـد آشـکـار نشـانـیّ آن وعـده ایـن مـاجـراست همیـن تابشِ نــور مــادر بـه مـاست بدان! کاین شروعِ همان حرکـت است دگـر وقـتِ پـاسـخ بـه آن دعـوت است بیـا وقـفِ شـویـم بـتــازیـم و سـربـازِ مــادر شـویــم همه تن به تن جان فـدایش کـنیـم نـه ایـن، بلـکه هستی نثـارش کـنیـم زمیـن و زمـان بـوی او مـی‌دهـد بـیـا سـوی او، او تــو را مـی‌بــرد بـیـا سـوی ایـن منـبـعِ نــور و بـاز بـه هـمـراهِ او سوی بـتـاز نـبـایـد زمـیـنـی کـنـیــم بـیــا جـنـبـشـی آسـمـانــی کـنـیـم بگـردیـم و بـا کــاروان چـو نــوری بـتـازیـم بــر ظـالـمــان بـسـانِ زهـرا شـویـم ز خـود خالـی و بــابِ مـولا شـویـم بــرای دفـــاع از حـریـــمِ امـــام بـتــازیـم و بـاشیــم دائــــم غـــلام بـه دیــروز و امـروزمـان بنـگــریـم سپس همچو بـه فـردا رویـم همـه عمـرمـان بـگـذرد در قـیـــام قـیـامــی جـهـت‌دار تـا انـتــقــــام بـه کنـجی ز غـفـلت نشستن چه سود قـیــامــی جـهـت‌دار بـایــد نـمــود قـیـامـی کـه بـا نــور، مـعـنـا شـود سـرانـجــامِ آن، بـرپــا شــود بیـا روز و شب وقـفِ این کــار بـاش چـو خوبـانِ ایـن بـیـدار بـاش بـرو ســوی فـردا سـپـس بــا قــوا بـیــا و بـکـن مُـلـک حــق را بـپــا بـه سربـازیِ مـهـدیِ فـاطـمـه بـه دنـیــای دشـمـن بــده خـاتـمــه همـان دشمنـی کـه درخت بـدی است یقین دان در این جبهه دشمن یکی است ألا زابـتــدا ابـلـیس بــود کـه بـا نــورِ رَبّ دشمنـی مـی‌نـمـود به خوبـانِ ایـن جبـهه، او ضـربـه زد هم او بـر رخ ِفـاطـمه لـطـمـه زد بـیـا دست او را ز کیـن بشـکـنـیـم بـتـازیـم و او را بـه آتـش کِـشـیـم شـعـاعـی شویـم آتـشـیـن از امــام کـه مـی گـیـرد از دشمـنـش انـتـقـام چـو شمشیــر گـردن زنیـمـش هـمـه کـه او لـطـمه زد بـر رخِ از ایـن مـاجـرا آتـشـی در مـن است کـه خاموشیش محو این دشمن است بپـاخیـز و ایـن پسـت را محـو کـن بـر او ذرّه‌ای رحم و بخشش مکـن ولـیکــن بـدان عـدّه‌ای گـرگ خـو شـدن همچو و از جـنسِ او گروهی که شیطـان پـرستنـد و پَسـت چو شیطـان ذلیـلند و شـهـوت پرست هـمـه تـیـره و تـار و ظـلمـانـی‌انـد سـراپـا چـو و شیطـانی‌انـد ‌ بـه دنـبـالِ اربــابِ خـود مـی‌دونـد چو او قـاتلـنـد و فـقـط مـی‌درنــد اگـر نامشـان را بپـرسی کـه چیـست؟ بگـویـم همـان ملـتِ سَگـیـونیـست! اگــر در پــی مـحـوِ اهــریـمـنــی وگــر وقـفِ دشـمـنــی بـیــا از هـمـیـن عِـدّه آغـاز کـــن بـه ســوی هــدف راه را بــاز کــن یقین دان که این ملـتِ بـه واقـع بـه جز دستِ ابلـیس نیـست همان سان که اربابشان گـرگ روست همه گـرگ و افسارشـان دستِ اوست کنـون وقت نـابـودی گـرگ‌هـاست! بـتـاز و درو کـن کـه این کـارِ مـاست بـتـاز و چـو آتـش ببـار ای جـوان بـه دنـیــای ابـلـیـس و ابـلـیسـیـان صفـت بـاش بـر قــومِ او بـه تَـدمیـرشان خیـز و کـن زیـر و رو به بتـاز و چو شمشیـرِ نــور درو کـن حُـجـب را بـه سـوی بـه نـابـودی قـومِ ابـلـیسِ پـسـت بـتـاز و درو کــن ز او هرچـه هست بِـزَن ریـشـه‌ی نسـلـشـان را زِ بـُن سـپـس آیــه­‌ی لَـیــل را مـحـو کــن تـو بـایـد شـوی همچو دستِ خـدا ز کـیـن بشـکـنـی دستِ ابـلـیـس را بـر ایـن مردمِ پستِ شیطـان پـرست جـهـنـّم شـدن هـم گـمـانـم کـم است بیـا سـوی میـدان مکُـن دست دست کـزیـن لحـظـه دیـگـر نـبـایـد نشست بــیــا هـمــرهِ حُـجـب را درو کــن برو سـوی نــور چو دشمـن گـرفتـار ظـلمت مبـاش در ایـن نـور و حُجب، نـور بـاش ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha