eitaa logo
بی‌نشانه‌ها
2.2هزار دنبال‌کننده
332 عکس
74 ویدیو
13 فایل
کانال اشعار معارف اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
“اُنظُرونا” أربعین‌ همچون شبِ حسّاسِ عاشورای ماست فرصتی تا صحنه‌ی فردای ماست ماجرای تاختن‌های است دورِ خیمه‌ها تاختنْ همپای ، اوج ارزشهای ماست جاری از أبریم و چون باران به سویش می‌دویم در نظامِ چرخه‌ی آب! او همان دریای ماست إرتفاعِ کاروان در فضل، لطفی از تو بود أربعین رازِ امشبِ آقای ماست سوی صاحبخانه حرکت میکنیم در تمام صحنه‌ها او مبدأ و مأوای ماست چشم از نورِ بر نمی‌داریم ما نورِ أقیانوسِ کوثر مایه‌ی إحیای ماست کند در کلِّ عالم با نگاه مهدویّت هم ز نورأفشانی مولای ماست زهرا! اُنظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ کآن نگاهت ناجیِ دنیای وانفسای ماست صبح عاشورا برای تو به میدان می‌رویم نورِ تو سرمایه‌ی پیکارِ عاشورای ماست در فضای حبِّ تو حرکت به سوی فاطمه حسّ و حالِ آخرین لحظات این دنیای ماست ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“موسم اربـعيــــن” قـلـب­‌ها با مي‌تَپــد هر تَپش ما را به بـــالا می‌كِـشــد زین كِشِـش­‌ها جاذبه معنا شــود رازِ و عاشقـی إفشا شـود از شـاخه­‌های حُـبِّ اوسـت می‌كِشـاند قلب­‌ها را سوی دوسـت ­‌ورزی يك نِمودِ جاذبه اسـت عشـقِ او بی حُـبّْ نمی‌آيد بدســت عاشقيم و قلب، حُبّْ را می‌چِشَـد می‌رود محبـوب و مـا را می‌كِشَـــد وين تَپِش­‌هايی كه در اين قلب­‌هاست حركتـی زآن جوششِ مـولای ماسـت می‌تَپـد اين قلـب­‌هــا و بــــارهــــــا می‌‌چِشيـم او را در اين تكــرارهــــــا با زبـانِ قلـبِ خود از عمــقِ جــــان می‌زنـم بـوســه به خــاكِ پـايتــــان حركـتِ قلبم تـويــی مـولای مـن حُبِّ تو جـاری است در أعضای مـن هر چه می‌جويم تو را در قلبِ خويـش بیشتر می‌یابَمَت نسبـت بـه پـيــش در تَب و تـابم تو را كنـــم در تمامِ عمـر، كنـــم تركِ خود گفتم كه همراهت شَـوَم همچو يـارانـت به قربـانَت شَـوَم گوشِ قلبـم در پـیِ فرمـانِ توســت وين حيـات و حركتـم از آنِ توســت ما به شـوقِ تـو به آمـديـــم حُبِّ تـو تـابيــد كاينجـا آمـديـــم زِابتـدای عمــرمـان گـويــا كـسـی می‌دَمَــد در قلـب­‌هـای مـا بَــســی كيسـت تا مـولاش را يــاری كنـــد؟ در تمـامِ عمــر سـربـــازی كنـــد؟ در رِكــاب مـا بـتـــازد ســـال­‌هـــا بُگــذرد از حُـبِّ جـــان و مـــال‌­هـــا وقـفْ گــردد در رهِ إحـيــــای ديـن بهرِ مــا خـونـش بـريــزد بـر زميـــن ای حسيــن! لَبَّيـــكْ گويــان آمديـــم در دفـــاع از تــو به ميـــدان آمديـــم خونمـان در قـلـــب، بـی­‌تـابــی كنـــد در فَغــان اسـت تا تــو را يــاری كنـــد! مــــادرت آورده مـا را كـــــربـــــلا خيـــز و بـر يــارانــت آقــايــــی نمـــا از تــو نشـانــی مـی‌دهــــد بـوی نـــوری آسـمــانی مـی‌دهــــد ما يقيـن داريـم وقتِ اســت گويـی فضای حركــت اســت وین هيـاهویی كه در اينجـا به پاســت آيــه‌ای چون أربعیــن در كـربلاســت برخی از آيــات، اسمش دائمـی اسـت أربعيـن از آيـه‌هاي موسِـمــی اســت آيـــه‌هـای دائـمــی در هــر زمـــــان بــود و مـی‌تابـيــد هـر دم بر جهـــان ماه و خورشيد از همين دست آيه‌هاست بـود و خواهـد بـود تا به پاسـت از غيرِ دائمـی اســت عاقبت این رفتنـی اســت اي ! تو دائـم نيستــی می‌كِشيمَت سـوی محـو و نيسـتــی پَرتـویـی تـابیــد و می‌آيـد أربعيــن هم موسِمـی باشـد زِ يـــار خـيـز و قلبــاً واردِ اين آيــه شــــو بهـرِ أصـلِ مـاجــرا آمـــاده شــــو آيه‌ای چون أربعين يك معجـزه است در دلِ اين آيـه هســت در فضــای آسمــان­‌هـــا و زميـــن آيه­‌هـا جـاری اسـت برخيـز و ببيـن در قبــالِ آيــه­‌هـا سُستــی مكــــن خيـز و رفتـاری مناسب پيـشـه كـــن ما به يُمـنِ تابشِ مــولای خويـــش سوی می‌رويـم اينك به پيـش شـيعـه‌ای می‌گفـت: نـــورِ آيـه‌هـا می‌شـود جـــاری به فـرمـانِ خــدا أربعيـن هم آيـه­‌ای زآيـــاتِ اوســت تـابشـی زآن نـورِ بی‌پـايـانِ دوســت ، يعـنـی انتـشـــارِ روشـنــــی تــا فضــای تـيـرگــی را پَـس زنــــی مركـزِ اين نــور هم در كـربــلاســت ماجرايـی بَس عظيـم آنجـا به پـاسـت حـجِّ أكـبر آمده، همراه كيـســت؟ سوي مهدی غير از اين رَه، راه نيسـت؟ بر سبيـلِ مصطفـی از جنـسِ نـــــور كـــاروانـی می‌رود ســوی ! شيعـه يعنی نـورِ خـورشيــدِ او نتـابـد! شيعـه مـی‌گــردد تـمــــام می‌درخشــد نــورِ آن خورشيــدِ پــاك از بُلنــدایِ ســوی خــــاک خـاك گرديــديـم ای مـولای مــــا ما همه محتــاج و تـــو آقـــای مــــا آمـديـم اينـجــا كه آقـــايــــی كنـــی نـــور را بر قلـبِ مـا جــــاری كنــــی جـانِ ما با نــورِ تـــو بيگانــه نيـســت در شگفتـم! صاحبِ اين كيسـت؟ سالــهـا در نــــورِ ايـشـان بوده­‌ايـــم حُـبِّ او! تـــابيــد كـاينــك زنــده­‌­ايــم مـی‌تَـــراود نـــور بر جــان­‌هــای مـــا از زمـيــن و آســمــــانِ كــربـــــــلا گـر نتــابــد نـــور روشـن نيستـيــم ، او بُوَد ما كيستيـم؟ قلب­‌هـا با نـــورِ آشنــاســـت! مـهربانـی‌هـای او لطـفِ خـداســت! کيست غیر از او كه زهـرايــی كنـــد؟ نــور را بر قلـب­‌هـا جـــاری كنــــــد هر چه می­‌بينـم همـه أنــوارِ اوســت پرتــوهـای نـــور هم زآثــار اوسـت از پَـر می‌زنيـــم نـــور می‌گيريــم و بـالا می‌رويـــــم قُــربِ او با نـــور مـی‌آيــــد به دســت در صِـراطَ المُستقيـم، نَعْمـاتْ هســت ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“ما به زودی به قـدس می­‌آیـیـم” اَلسّلامُ عَـلَـیکْ… مادرجان آمـدم بـه محضرتان! روزگاری اسـت در پـناهِ تـوإیم سـاکنِ نـورِ ­‌گـاهِ تـوإیم با تـو در زیرِ نـورِ چـادرِ تـو آمـدیم أربـعـیـن به خاطرِ تـو غرقِ امنیّت، عـافیـت، شادی نـعـمـتـی دلـنـشـیـن! بـه ما دادی نـورِ این شهر، نورِ توسـت بهتـریـن نشـانه‌ی توسـت مـات و مبهوتِ ایـن فضای عجیـب در صـفِ رفتـه رفتـه به نور، دل بـسـتـیـم اصلاً انـگار با شما هـستـیـم آنـچه در نورِ أربـعین پـیـداسـت مـا ناجـیِ کودکان تـویـی مادر بهرِ این نور، آسمـان تـویـی مـادر مـا در ایـن آسـمـان! سفر کردیـم دیگر از خویـش هـم گذر کردیم چون نگـاهـی به سوی تا تـو را نگـهـداریـم چـشـمِ در ایـن تشـنـه‌ی لطـفِ تـوسـت مادرجـان أربعیـن­‌ها اثـرگـذاریِ توست اصلِ این ، نورِ جـاریِ توست نورِ جاری ز ! در تـمـامِ و ما به دنبـالِ نـشـئـه‌ی حَـقّـیم تا دوباره به بـرگـردیم نورِ پاکـی که اصـل و ریشـه‌ی مـاسـت یـادِ او مـونسِ هـمـیـشه‌ی مـاسـت در پَسِ صـحنه بـا تـو همراهیم إذنِ از تو می­‌خـواهیـم بـارهـا بـه ما می‌گـفت: دیگـر ایـن روزهـا نباید خُـفت تا زمان هست بـاش همرهِ ، بـاش در راه است با که است نعمتِ ! اوست بـی‌نهایـتِ اوسـت تا زمـانِ هم قدم باش! زیرِ این بیـرَق کـاروانْ در مسیرِ آینده چشمه­‌ای شـد زلال و تـابـنـده نـورِ حق زیـن دریچه می­بـارد أربعیـن جنـسِ دارد سِیْلی از نورِ کـاروان جـاری است بر قـلوبی که غرقِ دیـنـداری است کاش یک عمـر بکنیم در همیـن صـحنـه زنـدگـی بکنیـم بـا صفاتی چـو أربعینـی­‌هـا پَر بگیـریـم بـا حـسیـنـی­‌ها زین پس آغازِ نورِ اَسـت یک جمـاعـتِ یـک دست با نگاه او همراه در ترازِ دیر یـا زود شیـرِ چون سپـاهـی شـود بـه هـم مُـلْـحَق غُرّشِ شیـر! خـانمان­ سوز اسـت بـر شـکارش همیشه پـیـروز اسـت بعـد از ایـن دوره مـی­‌شـود تـأویـل صحنه‌ی سخـتِ می­‌رسد طـبـقِ عصـرِ قدرت­ نمایـیِ پـس هم اکنون خطابِ بـا کـفّار مـی­‌دهیـم ایـن زمانه را هشـدار وقـتِ نابـودیِ شما شده اَست أربعیـن زین جهت به پا شده اَست ما به زودی به می­‌آییـم در کمـینِ شکـارِ آنهـاییـم خـانه، خـانه به جـستجو برویـم یک وجب هم ز حقّ نمی­‌گـذریـم راهِ حـقّ باز می­‌شـود زآنـجا با ورودِ به این همـان وعده‌ی خـدا بر ماست أربعیـن جـلـوه‌ای ز شیعـه بـاید دگر به هـوش آیـد بوی عظیم می­‌آید ما در این جنگ رفتـنی هستـیم بـر عَـدو تـیغ را ز رو بسـتـیـم حمله­‌ور می ‌شـویم بر کـفّار چـون هجومی بـه سرعتِ رعد و بـرقی ز بـاد و بارانیم با تو توفـنده­‌تـر ز طوفانیـم چون خروشی ز رعدِ بـارُقـه‌هـا همچو ضَـرْباتِ سختِ صاعقه­‌هـا بـر سـرِ دشمنـان فرود آییـم چـون جهـنّـم عـذابِ آنـهـایـیم از چپ و راسـت، وز در و دیوار سوی دنـیـای کـفر و استکبـار کوهـی از آتش و گُـدازه شویـم دم به دم یـک عـذابِ تـازه شویـم تـا بگیریم تـو را بـا بـه آتش کشیـدنِ آنها این رجز نیست التمـاسِ من اسـت صحبت از نحـوه‌ی سپـاسِ من اسـت تا أبـد گر دَهم برای تـو جان باز ممـنـونـم از محـبّـتـتـان ما به لطـفِ شما در ایـن راهیـم وز تَـهِ قلـب از تو می­‌خـواهیم إذنِ میـدان­‌مـان بـده مـادر تـا چـو شمشیـر در یـدِ لشـکرِ کفر را درو بکنیـم صحنـه را با تو زیر و رو بکنیـم همچو کـوه استوار می­‌مانیـم تا همیـشه درون میدانـیـم با تمـامِ وجـود می­‌تازیـم در حـریـمـت همیشـه وقفِ نـوریـم و غرقِ همـراهـی تا بیـایـد زمـانِ ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“وقفِ سربازی مهدی (عج)” مشغولِ بودن از هر اوجبی واجب‌تر است هر لحظه او را یاد کن، کاین زندگی در محضر است! او، چون أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّه…! می‌بیند! مرا از این نگاهِ نافذش! غافل نگردم، بهتر است قلبم به شوقِ لحظه‌ی وصلِ به می‌تپد شاید که من عاشق شدم! دلداده‌ام! او دلبر است! در نام، همنامی کند او با رسول الله، چون او أَشْبَهُ النّاسِ زمانِ ما به آن پیغمبر است گاهی تصوّر می‌کنم مولایمان را تا ! در صحنه‌های رزم او بی‌باک همچون حیدر است در کاروانی مهدوی، مهدی در اوجِ اقتدار همچون أمیرالمؤمنین هنگامِ فتحِ است چون الگوی اوست،مهدی شبیه فاطمه‌است پس در عمل، رفتارِ او، رفتارهای است! مولا! بیا ویرانه‌ی قلبِ مرا آباد کن زیرا نگاهت چشمه‌‌ای زآن نهرِ پاکِ است أَیْنَ الْحَسَنْ؟ أَیْنَ الْحُسَیْن و أَیْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَیْنْ؟ در جستجوی اهلِ بیت، این زندگی زیباتر است در لابه‌لای روزها از خویش می‌پرسم چرا مولای ما بینِ همه! در غربت و بی‌یاور است؟ گاهی ز روشنِ خورشید و ماهِ روز و شب یادِ تو می‌افتم که نورت از همه روشنتر است هر سمت‌وسویی،رو کنم، چشمم به دنبالِ شماست گل‌ها و کوهستان و دریاها… تو را یادآور است! با یادِ تو مولای من، غافل شدم از یادِ خویش همچون کبوترها ببین یادِ توأم بال و پَر است مثلِ پرستوها تو را می‌جویمت در هر قدر هم پَر می‌کشم باز او از آن بالاتر است! رحمت در دلِ این ابرها در حرکت است وآن ابر! دارد می‌رسد! ابری که باران‌آور است! خورشیدِ پشتِ أبرها! محتاجِ نورت گشته‌ایم أَیْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَه…؟ نورِ شما روشنگر است با انتفاع از نورتان، داریم روشن می‌شویم ای روشنایی بخشِ ما، نورت چه پاک و برتر است در آرزوهایم چو ! فدایت گشته‌ام آری شهادت پیشِ تو! آغازِ کارِ یاور است در مولای ما دنیا تفاوت می‌کند! برخیز! و در محضر بیا! کاینجا جهانی دیگر است! شرمنده‌ام آقا که من یک عمر پیدایم نبود دورانِ دوری از شما قلباً تأسّف‌آور است حالا پس از عمری ببین شرمنده سویت آمدم عمرم گذشت و فرصتم در لحظه‌های آخر است با هر نگاهم! دم به دم! دارم صدایت می‌کنم! مولا قبولم می‌کنی؟ حالا که سائل، بر در است! آهسته گفتم بسکه لحنم حاکی از بیچارگی است کاین خواهشی با التماس از یک غلام و نوکر است أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِياء…؟ ذکرِ شب و روزم شده عبدی به خاک افتاده و از خاک هم او کمتر است یَابْنَ الْعُلُومِ الْکامِلَه! بر نوری بده! زیرا علومِ أهلِ بیت، آن علمِ انسان‌پرور است دستی بگیر از شیعیان یابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقيم! در این جهنّم! راهِ تو، تنها مسیر و مَعبر است زین حسُّ‌وحالم با می‌جویم تو را حسّی که در کلِّ دعا، حالِ امامِ جعفر است پس عهد می‌بندم‌که یاریِ مولا شوم عهدی که تا پایانِ عمر، دائم تعهّدآور است چون آن أُولِي الْأَمْری ز تو بر رهبری جاری شده قلبم به یادِ امرتان، تسلیمِ امرِ است فرمانبری را در قبالِ رهبری تمرین کنیم مولا! چو فرمانده تویی! او از شما فرمان‌بر است! در با یاوران، او مهربانی می‌کند پس با خراسانی! ببین مولا درونِ لشکر است! ✍🏻 شاعر: سید محمد حسینی https://eitaa.com/bineshaneha
“تـا لحـظــه لـقـاء” با هر نگاهِ خويش صدا می‌زنم تو را دائم به توأم، با خود بِبَر مرا می‌جويَمَت مدام به يادِ گذشته‌ها و مادرِ پنهان و بچه‌ها ! هميشگی است يادِ تو درقلب‌های ما دلبسته‌ی توايم ما كودكان هنوز در بُهْت و حيرتيم مبهوتِ فهمِ نورِ تو و كُنْهِ ماجرا ، شديم جاری به إذنِ أبر ما را ببر به بحر! ای أصلِ قطره‌ها داريم می‌دَويم در پیِ جلبِ رضای تو آيا شود كه كنی به ما خوبِ ما به فريادمان برس! مثلِ هميشه رحم كن به يتيمانِ بينوا آن عدّه‌ای كه از همه جا رانده می‌شدند سوی تو آمدند در می‌گفت: ، از نور می‌وَزد در اين تا كربلا به تاخت! خود را رسانده‌ايم تا بهره‌مندمان كنی از نورِ اين فضا در پيشگاهِ تو، ما هم قسم شديم به شما زين پس شبانه روز با تو هماهنگ می‌شويم مادر! تويی همان همراه با توأيم به هر سو كه می‌روی پَر می‌كِشيم با تو به هر سو…! به هر كجا...! چشمانِ جستجوگری ای نور! دائماً در جستجوی توست تا خدا كه با همه‌ی بی‌لياقتیم پيغام داده‌ای! که فلانی تو هم …! ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
اَلسَّلامُ عَلَیْکْ…! مولاجان!” هر چه خیر است درونِ خلوتِ توست محوِ در عبادتِ توست گاه با آن سکوتِ در خلوت بی‌کران‌ها مسیرِ صحبتِ توست خالصانه میانِ مردم باش آری الآن زمانِ جلوتِ توست حسِّ روحانیِ به وقت سحر همچو باران، نسیمِ رحمتِ توست هر سحر با سفر به کرب و بلا وقتِ نزدیکی و قرابتِ توست! آن سلامِ حسین، قبلِ نماز همچو نماز و تربتِ توست اَلسَّلامُ عَلَیْکْ…! مولاجان! عاشقی! در پیِ شفاعتِ توست ای ! چقدر زیبایی! ذهن و فکرم پُر از نجابتِ توست عاشقی! را تو یادمان دادی لطف کردی، قبولِ زحمتِ توست عزمِ تو را داریم! گرچه این کار با عنایتِ توست کاروانی که با تو همراه است دم به دم در پیِ رضایتِ توست یاوران را تو پرورش دادی این هم از لطفِ بی‌نهایتِ توست کربلا را تو بَرمَلا کردی! خاکِ آن هم نمادِ غربتِ توست در دلِ ، آنچه دیدن داشت رزمِ بی‌باک و باصلابتِ توست در فغانیم از آنکه چون دشمن مستِ بی‌حرمتی به ساحتِ توست بی‌وقفه‌ی محبّانت از غمِ دردِ پُر مصیبتِ توست آتشی که نمی‌شود خاموش در دلِ ما از آن توست این حرارت که خانمان‌سوز است زآن لبِ خشکِ پُر حرارتِ توست چون سرت روی نیزه قرآن خواند روح‌! حیران، از آن قرائتِ توست وصفِ ! و آن ! عقل! مبهوتِ آن بشارتِ توست! وین مناجاتِ نیمه شب با تو پاسخِ یاوران! به دعوتِ توست ضربانِ قلوب‌مان، مولا! به خدا بی‌قرارِ نصرتِ توست خونِ جاری درونِ رگ‌هامان در تب و تاب از آن جراحتِ توست نظری کن به یاورانت چون موسمِ و نوبتِ توست در به در، در پیِ تو می‌گردیم این سفر! بی‌بهانه بابتِ توست لحظه لحظه نَفَس کشیدنمان ذکرِ و استجابتِ توست سائلانه به سویت آمده‌ایم شیعه! محتاجِ یک محبّتِ توست کرمی کن به شیعیان… آقا! ممنون این کرامتِ توست ✍🏻 شاعر : سید محمد حسینی https://eitaa.com/bineshaneha