“اُنظُرونا”
أربعین همچون شبِ حسّاسِ عاشورای ماست
فرصتی تا صحنهی #سربازیِ فردای ماست
ماجرای تاختنهای #أبالفضل است دورِ خیمهها
تاختنْ همپای #مادر، اوج ارزشهای ماست
جاری از أبریم و چون باران به سویش میدویم
در نظامِ چرخهی آب! او همان دریای ماست
إرتفاعِ کاروان در فضل، لطفی از تو بود
أربعین رازِ #نمازِ امشبِ آقای ماست
#کاروانی سوی صاحبخانه حرکت میکنیم
در تمام صحنهها او مبدأ و مأوای ماست
چشم از نورِ #ولایت بر نمیداریم ما
نورِ أقیانوسِ کوثر مایهی إحیای ماست
#نورأفشانی کند در کلِّ عالم با نگاه
مهدویّت هم ز نورأفشانی مولای ماست
#یأبنَ زهرا! اُنظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ
کآن نگاهت ناجیِ دنیای وانفسای ماست
صبح عاشورا برای تو به میدان میرویم
نورِ تو سرمایهی پیکارِ عاشورای ماست
در فضای حبِّ تو حرکت به سوی فاطمه
حسّ و حالِ آخرین لحظات این دنیای ماست
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
“موسم اربـعيــــن”
قـلـبها با #حُـبِّ_مـولا ميتَپــد
هر تَپش ما را به بـــالا میكِـشــد
زین كِشِـشها جاذبه معنا شــود
رازِ #عشـق و عاشقـی إفشا شـود
#جـاذبه از شـاخههای حُـبِّ اوسـت
میكِشـاند قلبها را سوی دوسـت
#عشقورزی يك نِمودِ جاذبه اسـت
عشـقِ او بی حُـبّْ نمیآيد بدســت
عاشقيم و قلب، حُبّْ را میچِشَـد
میرود محبـوب و مـا را میكِشَـــد
وين تَپِشهايی كه در اين قلبهاست
حركتـی زآن جوششِ مـولای ماسـت
میتَپـد اين قلـبهــا و بــــارهــــــا
میچِشيـم او را در اين تكــرارهــــــا
با زبـانِ قلـبِ خود از عمــقِ جــــان
میزنـم بـوســه به خــاكِ پـايتــــان
حركـتِ قلبم تـويــی مـولای مـن
حُبِّ تو جـاری است در أعضای مـن
هر چه میجويم تو را در قلبِ خويـش
بیشتر مییابَمَت نسبـت بـه پـيــش
در تَب و تـابم تو را #يــاری كنـــم
در تمامِ عمـر، #سـربـــازی كنـــم
تركِ خود گفتم كه همراهت شَـوَم
همچو يـارانـت به قربـانَت شَـوَم
گوشِ قلبـم در پـیِ فرمـانِ توســت
وين حيـات و حركتـم از آنِ توســت
ما به شـوقِ تـو به #دنيــا آمـديـــم
حُبِّ تـو تـابيــد كاينجـا آمـديـــم
زِابتـدای عمــرمـان گـويــا كـسـی
میدَمَــد در قلـبهـای مـا بَــســی
كيسـت تا مـولاش را يــاری كنـــد؟
در تمـامِ عمــر سـربـــازی كنـــد؟
در رِكــاب مـا بـتـــازد ســـالهـــا
بُگــذرد از حُـبِّ جـــان و مـــالهـــا
وقـفْ گــردد در رهِ إحـيــــای ديـن
بهرِ مــا خـونـش بـريــزد بـر زميـــن
ای حسيــن! لَبَّيـــكْ گويــان آمديـــم
در دفـــاع از تــو به ميـــدان آمديـــم
خونمـان در قـلـــب، بـیتـابــی كنـــد
در فَغــان اسـت تا تــو را يــاری كنـــد!
مــــادرت آورده مـا را كـــــربـــــلا
خيـــز و بـر يــارانــت آقــايــــی نمـــا
#آيــههـا از تــو نشـانــی مـیدهــــد
بـوی نـــوری آسـمــانی مـیدهــــد
ما يقيـن داريـم وقتِ #نصــرت اســت
#اربعیـن گويـی فضای حركــت اســت
وین هيـاهویی كه در اينجـا به پاســت
آيــهای چون أربعیــن در كـربلاســت
برخی از آيــات، اسمش دائمـی اسـت
أربعيـن از آيـههاي موسِـمــی اســت
آيـــههـای دائـمــی در هــر زمـــــان
بــود و مـیتابـيــد هـر دم بر جهـــان
ماه و خورشيد از همين دست آيههاست
بـود و خواهـد بـود تا #عالـم به پاسـت
#لَيْلْ از #آيـاتِ غيرِ دائمـی اســت
عاقبت این #لَيْـلِ_دنيـا رفتنـی اســت
اي #شـبِ_دنيــا! تو دائـم نيستــی
میكِشيمَت سـوی محـو و نيسـتــی
پَرتـویـی تـابیــد و میآيـد #نَهـــار
أربعيــن هم موسِمـی باشـد زِ يـــار
خـيـز و قلبــاً واردِ اين آيــه شــــو
بهـرِ أصـلِ مـاجــرا آمـــاده شــــو
آيهای چون أربعين يك معجـزه است
#مهــدوّیت در دلِ اين آيـه هســت
در فضــای آسمــانهـــا و زميـــن
آيههـا جـاری اسـت برخيـز و ببيـن
در قبــالِ آيــههـا سُستــی مكــــن
خيـز و رفتـاری مناسب پيـشـه كـــن
ما به يُمـنِ تابشِ مــولای خويـــش
سوی #مهـدی میرويـم اينك به پيـش
شـيعـهای میگفـت: نـــورِ آيـههـا
میشـود جـــاری به فـرمـانِ خــدا
أربعيـن هم آيـهای زآيـــاتِ اوســت
تـابشـی زآن نـورِ بیپـايـانِ دوســت
#نـــور، يعـنـی انتـشـــارِ روشـنــــی
تــا فضــای تـيـرگــی را پَـس زنــــی
مركـزِ اين نــور هم در كـربــلاســت
ماجرايـی بَس عظيـم آنجـا به پـاسـت
حـجِّ أكـبر آمده، همراه كيـســت؟
سوي مهدی غير از اين رَه، راه نيسـت؟
بر سبيـلِ مصطفـی از جنـسِ نـــــور
كـــاروانـی میرود ســوی #ظهــــور!
شيعـه يعنی نـورِ خـورشيــدِ #امـــام
او نتـابـد! شيعـه مـیگــردد تـمــــام
میدرخشــد نــورِ آن خورشيــدِ پــاك
از بُلنــدایِ #عَوالِـــم ســوی خــــاک
خـاك گرديــديـم ای مـولای مــــا
ما همه محتــاج و تـــو آقـــای مــــا
آمـديـم اينـجــا كه آقـــايــــی كنـــی
نـــور را بر قلـبِ مـا جــــاری كنــــی
جـانِ ما با نــورِ تـــو بيگانــه نيـســت
در شگفتـم! صاحبِ اين #خانه كيسـت؟
سالــهـا در نــــورِ ايـشـان بودهايـــم
حُـبِّ او! تـــابيــد كـاينــك زنــدهايــم
مـیتَـــراود نـــور بر جــانهــای مـــا
از زمـيــن و آســمــــانِ كــربـــــــلا
گـر نتــابــد نـــور روشـن نيستـيــم
#چشمـهی_نـــور، او بُوَد ما كيستيـم؟
قلبهـا با نـــورِ #مادر آشنــاســـت!
مـهربانـیهـای او لطـفِ خـداســت!
کيست غیر از او كه زهـرايــی كنـــد؟
نــور را بر قلـبهـا جـــاری كنــــــد
هر چه میبينـم همـه أنــوارِ اوســت
پرتــوهـای نـــور هم زآثــار اوسـت
از #نـجـف_تـا_كـربـــلا پَـر میزنيـــم
نـــور میگيريــم و بـالا میرويـــــم
قُــربِ او با نـــور مـیآيــــد به دســت
در صِـراطَ المُستقيـم، نَعْمـاتْ هســت
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
“ما به زودی به قـدس میآیـیـم”
اَلسّلامُ عَـلَـیکْ… مادرجان
آمـدم #کربـلا بـه محضرتان!
روزگاری اسـت در پـناهِ تـوإیم
سـاکنِ نـورِ #خیـمهگـاهِ تـوإیم
با تـو در زیرِ نـورِ چـادرِ تـو
آمـدیم أربـعـیـن به خاطرِ تـو
غرقِ امنیّت، عـافیـت، شادی
نـعـمـتـی دلـنـشـیـن! بـه ما دادی
نـورِ این شهر، نورِ #خانهی توسـت
#أربـعـیـن بهتـریـن نشـانهی توسـت
مـات و مبهوتِ ایـن فضای عجیـب
در صـفِ #بـچّههای_شهرِ_غـریب
رفتـه رفتـه به نور، دل بـسـتـیـم
اصلاً انـگار با شما هـستـیـم
آنـچه در نورِ أربـعین پـیـداسـت
#مـادرِ_مـهـربـانِ مـا #زهراسـت
ناجـیِ کودکان تـویـی مادر
بهرِ این نور، آسمـان تـویـی مـادر
مـا در ایـن آسـمـان! سفر کردیـم
دیگر از خویـش هـم گذر کردیم
چون نگـاهـی به سوی #أنواریم
تا #حـریـمِ تـو را نگـهـداریـم
چـشـمِ در #انـتظـارِ ایـن #طـفلان
تشـنـهی لطـفِ تـوسـت مادرجـان
أربعیـنها اثـرگـذاریِ توست
اصلِ این #آیـه، نورِ جـاریِ توست
نورِ جاری ز #عـالمِ_کَـلِـمـات!
در تـمـامِ #عَـوالِـم و #نَـشَـئٰات
ما به دنبـالِ نـشـئـهی حَـقّـیم
تا دوباره به #نور بـرگـردیم
نورِ پاکـی که اصـل و ریشـهی مـاسـت
یـادِ او مـونسِ هـمـیـشهی مـاسـت
در پَسِ صـحنه بـا تـو همراهیم
إذنِ #سربازی از تو میخـواهیـم
#شیعهای بـارهـا بـه ما میگـفت:
دیگـر ایـن روزهـا نباید خُـفت
تا زمان هست #أربـعیـنی بـاش
همرهِ #فـاطمه، #حـسـیـنـی بـاش
#کاروانِ_حسیـن در راه است
با #إمامی که #نـورِ_أَلله است
نعمتِ #أَلهـُـدیٰ! #ولایـتِ اوست
#چشمهی_نـورِ بـینهایـتِ اوسـت
تا زمـانِ #ظـهـورِ_دیـنِ_الْحَـق
هم قدم باش! زیرِ این بیـرَق
کـاروانْ در مسیرِ آینده
چشمهای شـد زلال و تـابـنـده
نـورِ حق زیـن دریچه میبـارد
أربعیـن جنـسِ #کـوثری دارد
سِیْلی از نورِ کـاروان جـاری است
بر قـلوبی که غرقِ دیـنـداری است
کاش یک عمـر #بندگی بکنیم
در همیـن صـحنـه زنـدگـی بکنیـم
بـا صفاتی چـو أربعینـیهـا
پَر بگیـریـم بـا حـسیـنـیها
زین پس آغازِ نورِ #قسـوره اَسـت
#حـرکتِ یک جمـاعـتِ یـک دست
#جنـبـشی با نگاه او همراه
#لـشگری در ترازِ #حزبُ_الله
دیر یـا زود شیـرِ #جبـههی_حقّ
چون سپـاهـی شـود بـه هـم مُـلْـحَق
غُرّشِ شیـر! خـانمان سوز اسـت
بـر شـکارش همیشه پـیـروز اسـت
بعـد از ایـن دوره مـیشـود تـأویـل
صحنهی سخـتِ #جنگِ_اسـرائـیـل
میرسد طـبـقِ #وعـدهی_قـرآن
عصـرِ قدرت نمایـیِ #خوبان
پـس هم اکنون خطابِ بـا کـفّار
مـیدهیـم ایـن زمانه را هشـدار
وقـتِ نابـودیِ شما شده اَست
أربعیـن زین جهت به پا شده اَست
ما به زودی به #قدس میآییـم
در کمـینِ شکـارِ آنهـاییـم
خـانه، خـانه به جـستجو برویـم
یک وجب هم ز حقّ نمیگـذریـم
راهِ حـقّ باز میشـود زآنـجا
با ورودِ به #مسـجدُ_الأَقْصـٰا
این همـان وعدهی خـدا بر ماست
أربعیـن جـلـوهای ز #نـورِ_خـداسـت
شیعـه بـاید دگر به هـوش آیـد
بوی #جنگـی عظیم میآید
ما در این جنگ رفتـنی هستـیم
بـر عَـدو تـیغ را ز رو بسـتـیـم
حملهور می شـویم بر کـفّار
چـون هجومی بـه سرعتِ #أنوار
رعد و بـرقی ز بـاد و بارانیم
با تو توفـندهتـر ز طوفانیـم
چون خروشی ز رعدِ بـارُقـههـا
همچو ضَـرْباتِ سختِ صاعقههـا
بـر سـرِ دشمنـان فرود آییـم
چـون جهـنّـم عـذابِ آنـهـایـیم
از چپ و راسـت، وز در و دیوار
سوی دنـیـای کـفر و استکبـار
کوهـی از آتش و گُـدازه شویـم
دم به دم یـک عـذابِ تـازه شویـم
تـا بگیریم #انتـقامِ تـو را
بـا بـه آتش کشیـدنِ آنها
این رجز نیست التمـاسِ من اسـت
صحبت از نحـوهی سپـاسِ من اسـت
تا أبـد گر دَهم برای تـو جان
باز ممـنـونـم از محـبّـتـتـان
ما به لطـفِ شما در ایـن راهیـم
وز تَـهِ قلـب از تو میخـواهیم
إذنِ میـدانمـان بـده مـادر
تـا چـو شمشیـر در یـدِ #حیـدر
لشـکرِ کفر را درو بکنیـم
صحنـه را با تو زیر و رو بکنیـم
همچو کـوه استوار میمانیـم
تا همیـشه درون میدانـیـم
با تمـامِ وجـود میتازیـم
در حـریـمـت همیشـه #سـربازیم
وقفِ نـوریـم و غرقِ همـراهـی
تا بیـایـد زمـانِ #خـونخـواهی
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
“وقفِ سربازی مهدی (عج)”
مشغولِ #مولا بودن از هر اوجبی واجبتر است
هر لحظه او را یاد کن، کاین زندگی در محضر است!
او، چون أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّه…! میبیند! مرا
از این نگاهِ نافذش! غافل نگردم، بهتر است
قلبم به شوقِ لحظهی وصلِ به #مهدی میتپد
شاید که من عاشق شدم! دلدادهام! او دلبر است!
در نام، همنامی کند او با رسول الله، چون
او أَشْبَهُ النّاسِ زمانِ ما به آن پیغمبر است
گاهی تصوّر میکنم مولایمان را تا #ظهور!
در صحنههای رزم او بیباک همچون حیدر است
در کاروانی مهدوی، مهدی در اوجِ اقتدار
همچون أمیرالمؤمنین هنگامِ فتحِ #خیبر است
چون #فاطمه الگوی اوست،مهدی شبیه فاطمهاست
پس در عمل، رفتارِ او، رفتارهای #مادر است!
مولا! بیا ویرانهی قلبِ مرا آباد کن
زیرا نگاهت چشمهای زآن نهرِ پاکِ #کوثر است
أَیْنَ الْحَسَنْ؟ أَیْنَ الْحُسَیْن و أَیْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَیْنْ؟
در جستجوی اهلِ بیت، این زندگی زیباتر است
در لابهلای روزها از خویش میپرسم چرا
مولای ما بینِ همه! در غربت و بییاور است؟
گاهی ز #نورِ روشنِ خورشید و ماهِ روز و شب
یادِ تو میافتم که نورت از همه روشنتر است
هر سمتوسویی،رو کنم، چشمم به دنبالِ شماست
گلها و کوهستان و دریاها… تو را یادآور است!
با یادِ تو مولای من، غافل شدم از یادِ خویش
همچون کبوترها ببین یادِ توأم بال و پَر است
مثلِ پرستوها تو را میجویمت در #آسمان
هر قدر هم پَر میکشم باز او از آن بالاتر است!
#بارانِ رحمت در دلِ این ابرها در حرکت است
وآن ابر! دارد میرسد! ابری که بارانآور است!
خورشیدِ پشتِ أبرها! محتاجِ نورت گشتهایم
أَیْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَه…؟ نورِ شما روشنگر است
با انتفاع از نورتان، داریم روشن میشویم
ای روشنایی بخشِ ما، نورت چه پاک و برتر است
در آرزوهایم چو #سربازی! فدایت گشتهام
آری شهادت پیشِ تو! آغازِ کارِ یاور است
در #محضرِ مولای ما دنیا تفاوت میکند!
برخیز! و در محضر بیا! کاینجا جهانی دیگر است!
شرمندهام آقا که من یک عمر پیدایم نبود
دورانِ دوری از شما قلباً تأسّفآور است
حالا پس از عمری ببین شرمنده سویت آمدم
عمرم گذشت و فرصتم در لحظههای آخر است
با هر نگاهم! دم به دم! دارم صدایت میکنم!
مولا قبولم میکنی؟ حالا که سائل، بر در است!
آهسته گفتم بسکه لحنم حاکی از بیچارگی است
کاین خواهشی با التماس از یک غلام و نوکر است
أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِياء…؟ ذکرِ شب و روزم شده
عبدی به خاک افتاده و از خاک هم او کمتر است
یَابْنَ الْعُلُومِ الْکامِلَه! بر #یاوران نوری بده!
زیرا علومِ أهلِ بیت، آن علمِ انسانپرور است
دستی بگیر از شیعیان یابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقيم!
در این جهنّم! راهِ تو، تنها مسیر و مَعبر است
زین حسُّوحالم با #دعای_ندبه میجویم تو را
حسّی که در کلِّ دعا، حالِ امامِ جعفر است
پس عهد میبندمکه #وقفِ یاریِ مولا شوم
عهدی که تا پایانِ عمر، دائم تعهّدآور است
چون آن أُولِي الْأَمْری ز تو بر رهبری جاری شده
قلبم به یادِ امرتان، تسلیمِ امرِ #رهبر است
فرمانبری را در قبالِ رهبری تمرین کنیم
مولا! چو فرمانده تویی! او از شما فرمانبر است!
در #کاروان با یاوران، او مهربانی میکند
پس با خراسانی! ببین مولا درونِ لشکر است!
✍🏻 شاعر: سید محمد حسینی
https://eitaa.com/bineshaneha
بینشانهها
“اُنظُرونا” أربعین همچون شبِ حسّاسِ عاشورای ماست فرصتی تا صحنهی #سربازیِ فردای ماست ماجرای تاخت
#أربعین همچون شبِ حسّاسِ عاشورای ماست
فرصتی تا صحنهی #سربازیِ فردای ماست
https://eitaa.com/bineshaneha
“تـا لحـظــه لـقـاء”
با هر نگاهِ خويش صدا میزنم تو را
دائم به #جستجوی توأم، با خود بِبَر مرا
میجويَمَت مدام به يادِ گذشتهها
#شهرِ_غريب و مادرِ پنهان و بچهها
#مادر! هميشگی است يادِ تو درقلبهای ما
دلبستهی توايم #ای_نورِ_آشنا
ما كودكان هنوز در بُهْت و حيرتيم
مبهوتِ فهمِ نورِ تو و كُنْهِ ماجرا
#بارانْ_صِفَت، شديم جاری به إذنِ أبر
ما را ببر به بحر! ای أصلِ قطرهها
داريم میدَويم در پیِ جلبِ رضای تو
آيا شود كه #نيم_نگاهی كنی به ما
#مولای خوبِ ما به فريادمان برس!
مثلِ هميشه رحم كن به يتيمانِ بينوا
آن عدّهای كه از همه جا رانده میشدند
سوی تو آمدند در #نورِ_كربلا
میگفت: #أربعين، #موسِمی از نور میوَزد
در اين #قرارگاهِ_رسولان_و_أنبياء
تا كربلا به تاخت! خود را رساندهايم
تا بهرهمندمان كنی از نورِ اين فضا
در پيشگاهِ تو، #محضرِ_مولايمان_حسين
ما هم قسم شديم به #سربازیِ شما
زين پس شبانه روز با تو هماهنگ میشويم
مادر! تويی همان #نورِ_هماهنگ_با_خدا
همراه با توأيم به هر سو كه میروی
پَر میكِشيم با تو به هر سو…! به هر كجا...!
چشمانِ جستجوگری ای نور! دائماً
در جستجوی توست تا #لحظهی_لِقاء…
#حمدِ خدا كه با همهی بیلياقتیم
پيغام دادهای! که فلانی تو هم #بيا…!
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
“اَلسَّلامُ عَلَیْکْ…! مولاجان!”
هر چه خیر است درونِ خلوتِ توست
#آسمان محوِ در عبادتِ توست
گاه با آن سکوتِ در خلوت
بیکرانها مسیرِ صحبتِ توست
خالصانه میانِ مردم باش
آری الآن زمانِ جلوتِ توست
حسِّ روحانیِ به وقت سحر
همچو باران، نسیمِ رحمتِ توست
هر سحر با سفر به کرب و بلا
وقتِ نزدیکی و قرابتِ توست!
آن سلامِ حسین، قبلِ نماز
همچو #نورِ نماز و تربتِ توست
اَلسَّلامُ عَلَیْکْ…! مولاجان!
عاشقی! در پیِ شفاعتِ توست
ای #حسینجان! چقدر زیبایی!
ذهن و فکرم پُر از نجابتِ توست
عاشقی! را تو یادمان دادی
لطف کردی، قبولِ زحمتِ توست
عزمِ #سربازیِ تو را داریم!
گرچه این کار با عنایتِ توست
کاروانی که با تو همراه است
دم به دم در پیِ رضایتِ توست
یاوران را تو پرورش دادی
این هم از لطفِ بینهایتِ توست
کربلا را تو بَرمَلا کردی!
خاکِ آن هم نمادِ غربتِ توست
در دلِ #جنگ، آنچه دیدن داشت
رزمِ بیباک و باصلابتِ توست
در فغانیم از آنکه چون دشمن
مستِ بیحرمتی به ساحتِ توست
#اشکِ بیوقفهی محبّانت
از غمِ دردِ پُر مصیبتِ توست
آتشی که نمیشود خاموش
در دلِ ما از آن #شهادتِ توست
این حرارت که خانمانسوز است
زآن لبِ خشکِ پُر حرارتِ توست
چون سرت روی نیزه قرآن خواند
روح! حیران، از آن قرائتِ توست
وصفِ #اصحابِ_کهف! و آن #آیه!
عقل! مبهوتِ آن بشارتِ توست!
وین مناجاتِ نیمه شب با تو
پاسخِ یاوران! به دعوتِ توست
ضربانِ قلوبمان، مولا!
به خدا بیقرارِ نصرتِ توست
خونِ جاری درونِ رگهامان
در تب و تاب از آن جراحتِ توست
نظری کن به یاورانت چون
موسمِ #انتقام و نوبتِ توست
در به در، در پیِ تو میگردیم
این سفر! بیبهانه بابتِ توست
لحظه لحظه نَفَس کشیدنمان
ذکرِ #لَبَّیْک و استجابتِ توست
سائلانه به سویت آمدهایم
شیعه! محتاجِ یک محبّتِ توست
کرمی کن به شیعیان… آقا!
#شیعه ممنون این کرامتِ توست
✍🏻 شاعر : سید محمد حسینی
https://eitaa.com/bineshaneha