“أصحاب الحسين“
برخيـز و توشه گيـر تا سفرِ #كربـلا كنيــم
ديگر زمـان آن شده طـوفـان به پـا كنيــم
گویا #حسينِ_فاطـمه ما را صدا زده است
بشتاب! تا براي نـصـرت او جان فـدا كنيــم
وز روي اشتيـاق سينـه خود را بــراي او
در #جـنگِ تـن به تـن سپـرِ نيزههـا كنيــم
تا صبحِ #انتقـام به خونخواهي حسيــن
سـر از تنِ #يزيـد و سپاهش جـدا كنيــم
اصلاً شكـوهِ اين جريـان چيزِ ديگري اسـت
بايـد براي آن سخن از ديــدههــا كنيــم
اسرارِ كـاروانِ حـسينی چو معجـزه است
عزمي نشان دهيد تا همه را بـرمـلا كنيــم
خونِ خدا براي نَقْبِ حُجُب ريخت بر زميـن
برخيز تا که خون نثارِ رَجعتِ خون خدا كنيم
وآنگه جـهان و مـردمِ آن را در ايـن زمــان
با رازِ كـاروانِ حــسین آشنـــا كنيــم
محصولِ كـاروانِ حـسینی بهشـتهاست
در کــاروان بیـا که بهشــت را بنـــا کنیــم
خونِ خدا قیام کرده و در حال حرکت است
این رسمِ شیعه نیست که او را رهـا کنیــم
حُـبْ ميرود وَ ميبـرد إي شيعه، پس بتـاز
تا در فضـاي حُـبِّ حسيـنـي شنــا كنيــم
مولايمان حسين به سوي #ظهــور تــاخـت
ما هم در اين زمـانـه به او إقتـــدا كنيــم
همـراهِ کـاروان حسین در مسیــرِ مُلـك
دل رهـسـپـارِ وادیِ كــرب و بــــلا كنيــم
وآنـجــا بـراي تـربـيــت مـهـــدوي شــدن
با بغض و التماس مادرمان را صـدا كنيــم
إی فاطمه! حیاتوحرکت ما ازحسین توست
ما آمدیم تا به ردِّ این دو أمانت وفـا کنیــم
شـايـد چو أنبـیاء و رســل إذنمان دهیــد
تا مـاجـــراي مـهــدويـت را بـه پـــا كنيــم
ما پیش از این محضرتان عهد بسـتـهايـم
کاین عمر و جان خويش وقف براين ماجرا كنيــم
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
گویا #حسينِ_فاطـمه ما را صدا زده است
بشتاب! تا براي نـصـرتِ او جان فـدا كنيــم
وز روي اشتيـاق سينهی خود را بــراي او
در #جـنگِ تـن به تـن سپـرِ نيزههـا كنيــم
تا صبحِ #انتقـام به خونخواهي حسيــن
سـر از تنِ #يزيـد و سپاهش جـدا كنيــم
https://eitaa.com/bineshaneha
بینشانهها
“#نابودی_اسرائیل” ألا ای جــوانــان #ایـــران زمـیـــن بــه یـمــنِ وجــودِ #امــامِ مبـیــن شـ
بــیــا هـمــرهِ #کــاروانِ_ظـهـــور
حُـجـب را درو کــن برو سـوی نــور
چو دشمـن گـرفتـار ظـلمت مبـاش
در ایـن #جنگِ نـور و حُجب، نـور بـاش
https://eitaa.com/bineshaneha
#حاج_قاسم به من آموخت که سربازی چیست!
پس در این #جنگ شبیهِ خودِ #سردار شدم
https://eitaa.com/bineshaneha
“فاطمه گفت بیا…”
دمِ دروازهی آن شهر! گرفتار شدم
#یوسفِ_فاطمه اینجاست! خریدار شدم
اذنِ وارد شدنم بخششِ این جانم بود
پس گذشتم ز خود آمادهی #پیکار شدم
چون نفهمید کسی ارزشِ این یوسف را
رفتم و #آتشِ ویرانگرِ بازار شدم
نار، از نورِ تو روشن شده در #وادیِ_طور
روزگاری است منم واردِ آن #نار! شدم
#شیعیان پرتویی از نورِ #امامِ خویشاند
من هم از #چشمهی نورِ تو پدیدار شدم
نورِ چشمانِ تو بر قلبِ سیاهم تابید
ظلماتش همه #روشن شد و بیدار شدم
یک نفر آمد و از #نورِ تو با من میگفت
تا اثر کرد در این قلبم و هُشیار شدم
زآن زمانی که به #سربازیات إنذارم داد
#جریان یافتم و جلوهی إنذار شدم
در دفاع از تو چنین آمدهام در #میدان
یک تَنِه #حملهورِ خصمِ ستمکار شدم
#حاج_قاسم به من آموخت که سربازی چیست
پس در این #جنگ شبیهِ خودِ #سردار شدم
#زرهام پشت ندارد ز همین رو رفتم
در دفاع از #حرمِ یار، چو دیوار شدم
تا بگیرم ضرباتِ همه را با بدنم
نفرِ اولِ #گردان و جلودار شدم
تیرها پشتِ سرِ هم به تنم وارد گشت
تیرباران شده مانندِ #علمدار شدم
نه سری ماند و نه از پیکرِ بیجان چیزی
وین چنین بی سر و تن لایقِ #دیدار شدم
بچّه بودم که به #مولام_حسین دلدام
بعدِ یک عمر در این صحنه چو دلدار شدم
من به سر منزلِ #مهدی نه به خود بردم راه
#فاطمه گفت: بیا…! راهیِ آن یار شدم
او به سوی تو مرا #قافلهسالاری کرد
شیعهای تابعِ این قافلهسالار شدم
#یابنَ_زهرا! تو بیا و نظری کن بر ما
کاین چنین در طلبِ وصلِ تو بیمار شدم
تو فقط امر بفرما که چه میلی داری
چون #غلامت همه دم وقفِ بر این کار شدم
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
“اَلسَّلامُ عَلَیْکْ…! مولاجان!”
هر چه خیر است درونِ خلوتِ توست
#آسمان محوِ در عبادتِ توست
گاه با آن سکوتِ در خلوت
بیکرانها مسیرِ صحبتِ توست
خالصانه میانِ مردم باش
آری الآن زمانِ جلوتِ توست
حسِّ روحانیِ به وقت سحر
همچو باران، نسیمِ رحمتِ توست
هر سحر با سفر به کرب و بلا
وقتِ نزدیکی و قرابتِ توست!
آن سلامِ حسین، قبلِ نماز
همچو #نورِ نماز و تربتِ توست
اَلسَّلامُ عَلَیْکْ…! مولاجان!
عاشقی! در پیِ شفاعتِ توست
ای #حسینجان! چقدر زیبایی!
ذهن و فکرم پُر از نجابتِ توست
عاشقی! را تو یادمان دادی
لطف کردی، قبولِ زحمتِ توست
عزمِ #سربازیِ تو را داریم!
گرچه این کار با عنایتِ توست
کاروانی که با تو همراه است
دم به دم در پیِ رضایتِ توست
یاوران را تو پرورش دادی
این هم از لطفِ بینهایتِ توست
کربلا را تو بَرمَلا کردی!
خاکِ آن هم نمادِ غربتِ توست
در دلِ #جنگ، آنچه دیدن داشت
رزمِ بیباک و باصلابتِ توست
در فغانیم از آنکه چون دشمن
مستِ بیحرمتی به ساحتِ توست
#اشکِ بیوقفهی محبّانت
از غمِ دردِ پُر مصیبتِ توست
آتشی که نمیشود خاموش
در دلِ ما از آن #شهادتِ توست
این حرارت که خانمانسوز است
زآن لبِ خشکِ پُر حرارتِ توست
چون سرت روی نیزه قرآن خواند
روح! حیران، از آن قرائتِ توست
وصفِ #اصحابِ_کهف! و آن #آیه!
عقل! مبهوتِ آن بشارتِ توست!
وین مناجاتِ نیمه شب با تو
پاسخِ یاوران! به دعوتِ توست
ضربانِ قلوبمان، مولا!
به خدا بیقرارِ نصرتِ توست
خونِ جاری درونِ رگهامان
در تب و تاب از آن جراحتِ توست
نظری کن به یاورانت چون
موسمِ #انتقام و نوبتِ توست
در به در، در پیِ تو میگردیم
این سفر! بیبهانه بابتِ توست
لحظه لحظه نَفَس کشیدنمان
ذکرِ #لَبَّیْک و استجابتِ توست
سائلانه به سویت آمدهایم
شیعه! محتاجِ یک محبّتِ توست
کرمی کن به شیعیان… آقا!
#شیعه ممنون این کرامتِ توست
✍🏻 شاعر : سید محمد حسینی
https://eitaa.com/bineshaneha
هدایت شده از بینشانهها
“#نابودی_اسرائیل”
ألا ای جــوانــان #ایـــران زمـیـــن
بــه یـمــنِ وجــودِ #امــامِ مبـیــن
شـب از ایـن جـهــانِ دَنـی مـیرود
زمیـن پُــر ز نــورِ #علـی مـیشـود
به عـالم فقط نـورِ او مانـدنـی است
شب و ظلمت از این جهان رفتنی است
مـبـادا کـه غـافـل ز #مـولا شــوید
مـبــادا کــه مشغـول دنـیــا شــویـد
مـبــادا کــه در تــابــش آفـتــاب
تـو بـاشـی گـرفتـار و در بنـدِ خـواب
بـیــا پـرتـوِ نــورِ مـولا شـویـم
بــه هـمــراهِ ایـن نــور بـالا رویــم
شعـاعـی شـویـم از وجــودِ امــام
کــه مـیگـیــرد از دشمنــان #انتـقـام
تـو بـایـد چـو شمشـیـرِ مولا علـی
حُجـب را از ایـن سـرزمیـن پَسْ زنـی
بـه سلـمـان چنین گفت مولای مـا
کـه مـردانِ پــاکــی ز قــومِ شـمــا
بیـایـنـد و #سـربازِ_مـهـدی شــوند
بـه بـاطـل بتـازنـد و محوش کـنـنـد
همه عمرشان وقفِ نـورِ علـی است
قـیــامِ جهتدارشـان مهـدوی است
چـنــان تـابـعِ اهــلِ بیـتِ مَـنَـنــد
کـــه قَــومٍ یُـحِبّـونَــهُ مـیشــونـــد
ز مـجـرای پُـر نـــورِ آن مــردهــا
خــدا مـیکـنـد مُلـکِ حـق را بـه پـا
پس ایـن ماجـرا منّـتـی از خــداست
که #إشــراقِ نـورش ز مَجـرای مـاسـت
بـرادر! بـیـا نــور و مـجـرا شـویــم
بـتـازیــم و مجـرای مـولا شـویـم
همه کــاروانــی بـه میــدان رویــم
بـه دنـیـای ابـلـیس پـایــان دهـیـم
گـمـانـم دگـر وقـت آن وعـده است
همـان وعـدهای کـو به مـا داده است
نـدیـدی کـه بـا #انـقـلابـی عجـیـب
طـلـوعـی نـمـود آن امــامِ غـریـب
در ایـن مـاجـرا نــور بـا انـفـجـار
بـه عمقِ جهـان خورد و شـد آشـکـار
نشـانـیّ آن وعـده ایـن مـاجـراست
همیـن تابشِ نــور مــادر بـه مـاست
بدان! کاین شروعِ همان حرکـت است
دگـر وقـتِ پـاسـخ بـه آن دعـوت است
بیـا وقـفِ #زهـرای_أطـهـر شـویـم
بـتــازیـم و سـربـازِ مــادر شـویــم
همه تن به تن جان فـدایش کـنیـم
نـه ایـن، بلـکه هستی نثـارش کـنیـم
زمیـن و زمـان بـوی او مـیدهـد
بـیـا سـوی او، او تــو را مـیبــرد
بـیـا سـوی ایـن منـبـعِ نــور و بـاز
بـه هـمـراهِ او سوی #مهـدی بـتـاز
نـبـایـد #قـیـامـی زمـیـنـی کـنـیــم
بـیــا جـنـبـشـی آسـمـانــی کـنـیـم
#حـسیـنـی بگـردیـم و بـا کــاروان
چـو نــوری بـتـازیـم بــر ظـالـمــان
بـسـانِ #أبـالـفـضـلِ زهـرا شـویـم
ز خـود خالـی و بــابِ مـولا شـویـم
بــرای دفـــاع از حـریـــمِ امـــام
بـتــازیـم و بـاشیــم دائــــم غـــلام
بـه دیــروز و امـروزمـان بنـگــریـم
سپس همچو #خـوبـان بـه فـردا رویـم
همـه عمـرمـان بـگـذرد در قـیـــام
قـیـامــی جـهـتدار تـا انـتــقــــام
بـه کنـجی ز غـفـلت نشستن چه سود
قـیــامــی جـهـتدار بـایــد نـمــود
قـیـامـی کـه بـا نــور، مـعـنـا شـود
سـرانـجــامِ آن، #مـُلـک بـرپــا شــود
بیـا روز و شب وقـفِ این کــار بـاش
چـو خوبـانِ ایـن #جبـهـه بـیـدار بـاش
بـرو ســوی فـردا سـپـس بــا قــوا
بـیــا و بـکـن مُـلـک حــق را بـپــا
بـه سربـازیِ مـهـدیِ فـاطـمـه
بـه دنـیــای دشـمـن بــده خـاتـمــه
همـان دشمنـی کـه درخت بـدی است
یقین دان در این جبهه دشمن یکی است
ألا زابـتــدا #دشـمـن ابـلـیس بــود
کـه بـا نــورِ رَبّ دشمنـی مـینـمـود
به خوبـانِ ایـن جبـهه، او ضـربـه زد
هم او بـر رخ ِفـاطـمه لـطـمـه زد
بـیـا دست او را ز کیـن بشـکـنـیـم
بـتـازیـم و او را بـه آتـش کِـشـیـم
شـعـاعـی شویـم آتـشـیـن از امــام
کـه مـی گـیـرد از دشمـنـش انـتـقـام
چـو شمشیــر گـردن زنیـمـش هـمـه
کـه او لـطـمه زد بـر رخِ #فـاطـمـه
از ایـن مـاجـرا آتـشـی در مـن است
کـه خاموشیش محو این دشمن است
بپـاخیـز و ایـن پسـت را محـو کـن
بـر او ذرّهای رحم و بخشش مکـن
ولـیکــن بـدان عـدّهای گـرگ خـو
شـدن همچو #ابـلـیس و از جـنسِ او
گروهی که شیطـان پـرستنـد و پَسـت
چو شیطـان ذلیـلند و شـهـوت پرست
هـمـه تـیـره و تـار و ظـلمـانـیانـد
سـراپـا چـو #شیـطـان و شیطـانیانـد
بـه دنـبـالِ اربــابِ خـود مـیدونـد
چو او قـاتلـنـد و فـقـط مـیدرنــد
اگـر نامشـان را بپـرسی کـه چیـست؟
بگـویـم همـان ملـتِ سَگـیـونیـست!
اگــر در پــی مـحـوِ اهــریـمـنــی
وگــر وقـفِ #نــابــودی دشـمـنــی
بـیــا از هـمـیـن عِـدّه آغـاز کـــن
بـه ســوی هــدف راه را بــاز کــن
یقین دان که این ملـتِ #صهـیـونیـست
بـه واقـع بـه جز دستِ ابلـیس نیـست
همان سان که اربابشان گـرگ روست
همه گـرگ و افسارشـان دستِ اوست
کنـون وقت نـابـودی گـرگهـاست!
بـتـاز و درو کـن کـه این کـارِ مـاست
بـتـاز و چـو آتـش ببـار ای جـوان
بـه دنـیــای ابـلـیـس و ابـلـیسـیـان
#جـهـنّـم صفـت بـاش بـر قــومِ او
بـه تَـدمیـرشان خیـز و کـن زیـر و رو
به #نصرت بتـاز و چو شمشیـرِ نــور
درو کـن حُـجـب را بـه سـوی #ظـهـور
بـه نـابـودی قـومِ ابـلـیسِ پـسـت
بـتـاز و درو کــن ز او هرچـه هست
بِـزَن ریـشـهی نسـلـشـان را زِ بـُن
سـپـس آیــهی لَـیــل را مـحـو کــن
تـو بـایـد شـوی همچو دستِ خـدا
ز کـیـن بشـکـنـی دستِ ابـلـیـس را
بـر ایـن مردمِ پستِ شیطـان پـرست
جـهـنـّم شـدن هـم گـمـانـم کـم است
بیـا سـوی میـدان مکُـن دست دست
کـزیـن لحـظـه دیـگـر نـبـایـد نشست
بــیــا هـمــرهِ #کــاروانِ_ظـهـــور
حُـجـب را درو کــن برو سـوی نــور
چو دشمـن گـرفتـار ظـلمت مبـاش
در ایـن #جنگِ نـور و حُجب، نـور بـاش
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha