مظهرِ عشق و محبّت یا حسین
#چشمهی دریای رحمت یا حسین
ای که جانت سوخت از لب تشنگی
من فدای کام خُشکت یا حسین
آن قدر سوزِ عطش بالا گرفت
تا دُخان آمد به چشمت یا حسین
تشنهام تشنهترم کن بر غمت
تا سرانجامِ #شهادت یا حسین
یکشبه راهِ مرا کوتاه کن
با نگاهی زآن #محبّت یا حسین
https://eitaa.com/bineshaneha
“باید برویم”
میگفت: به پا خیز که باید برویم
با #نور درآمیز که باید برویم
بهرِ #جریانِ_نورِ_پاکِ_زهرا
ای نور! بپاخیز که باید برویم
مانندِ #حسین و کاروانش ای نور!
از مرگ نپرهیز که باید برویم
چون #قاصدکی شویم در راه خدا
پاکیزه ز هر چیز که باید برویم
یک #پنجره باشیم پر از #نورِ_امام
زآن #چشمهی سرریز که باید برویم
باشیم #زمینهسازِ_مُلکِ_مهدی
چون #فاطمه ما نیز که باید برویم
وز مهر و محبّت همه با هم باشیم
چون فاطمه لبریز که #باید_برویم
پیچید در افلاک، نسیمِ بانگی
زآن نورِ دل انگیز که، باید برویم!
ما #عهد نمودیم بسازیم و بریم
با فاطمه #برخیز که باید برویم
برخیز #بتازیم به سوی مهدی
وز غیر بپرهیز که باید برویم
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
“فاطمه گفت بیا…”
دمِ دروازهی آن شهر! گرفتار شدم
#یوسفِ_فاطمه اینجاست! خریدار شدم
اذنِ وارد شدنم بخششِ این جانم بود
پس گذشتم ز خود آمادهی #پیکار شدم
چون نفهمید کسی ارزشِ این یوسف را
رفتم و #آتشِ ویرانگرِ بازار شدم
نار، از نورِ تو روشن شده در #وادیِ_طور
روزگاری است منم واردِ آن #نار! شدم
#شیعیان پرتویی از نورِ #امامِ خویشاند
من هم از #چشمهی نورِ تو پدیدار شدم
نورِ چشمانِ تو بر قلبِ سیاهم تابید
ظلماتش همه #روشن شد و بیدار شدم
یک نفر آمد و از #نورِ تو با من میگفت
تا اثر کرد در این قلبم و هُشیار شدم
زآن زمانی که به #سربازیات إنذارم داد
#جریان یافتم و جلوهی إنذار شدم
در دفاع از تو چنین آمدهام در #میدان
یک تَنِه #حملهورِ خصمِ ستمکار شدم
#حاج_قاسم به من آموخت که سربازی چیست
پس در این #جنگ شبیهِ خودِ #سردار شدم
#زرهام پشت ندارد ز همین رو رفتم
در دفاع از #حرمِ یار، چو دیوار شدم
تا بگیرم ضرباتِ همه را با بدنم
نفرِ اولِ #گردان و جلودار شدم
تیرها پشتِ سرِ هم به تنم وارد گشت
تیرباران شده مانندِ #علمدار شدم
نه سری ماند و نه از پیکرِ بیجان چیزی
وین چنین بی سر و تن لایقِ #دیدار شدم
بچّه بودم که به #مولام_حسین دلدام
بعدِ یک عمر در این صحنه چو دلدار شدم
من به سر منزلِ #مهدی نه به خود بردم راه
#فاطمه گفت: بیا…! راهیِ آن یار شدم
او به سوی تو مرا #قافلهسالاری کرد
شیعهای تابعِ این قافلهسالار شدم
#یابنَ_زهرا! تو بیا و نظری کن بر ما
کاین چنین در طلبِ وصلِ تو بیمار شدم
تو فقط امر بفرما که چه میلی داری
چون #غلامت همه دم وقفِ بر این کار شدم
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha