eitaa logo
بی‌نشانه‌ها
1.3هزار دنبال‌کننده
331 عکس
73 ویدیو
13 فایل
کانال اشعار معارف اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
ریزه‌خورِ خوانِ تو” باز هم دست به دامانِ تو باشیم آقا خاکِ نعلینِ غلامانِ تو باشیم رو سیاهیم ببخشا که تو اهلِ کَرَمی رو سفید از سرِ احسانِ تو باشیم آقا گفت: بگیریم پَر و بالت را گفت: پَرْ بسته‌ی دامانِ تو باشیم آقا ما همه ریزه‌خورِ خوانِ بودیم باز هم ریزه‌خورِ خوانِ تو باشیم آقا ما غریبیم در این شهر، نداریم کسی بِگُذارید که مهمانِ تو باشیم آقا عطرِ مادر زده هستیم به مهرِ مادر می‌شود ساکنِ بستانِ تو باشیم آقا ! به خدا دستِ عملها خالی است رخصتی، دست به دامانِ تو باشیم آقا برگِ خشکیم که با نورِ تو خواهیم شکُفت تا ابد برگِ گلستانِ تو باشیم آقا ما نه حُرّیم، نه فطرس، تو خودت می‌دانی بنده‌ی کِهتَری از آنِ تو باشیم آقا تو مگر عازمِ کوی است در پیِ تو باشیم آقا ✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری https://eitaa.com/bineshaneha
دمِ دروازه‌ی آن شهر! گرفتار شدم اینجاست! خریدار شدم اذنِ وارد شدنم بخششِ این جانم بود پس گذشتم ز خود آماده‌ی شدم چون نفهمید کسی ارزشِ این یوسف را رفتم و آتشِ ویرانگرِ بازار شدم ! تو بیا و نظری کن بر ما کاین چنین در طلبِ وصلِ تو بیمار شدم تو فقط امر بفرما که چه میلی داری چون همه دم وقفِ بر این کار شدم ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“فاطمه گفت بیا…” دمِ دروازه‌ی آن شهر! گرفتار شدم اینجاست! خریدار شدم اذنِ وارد شدنم بخششِ این جانم بود پس گذشتم ز خود آماده‌ی شدم چون نفهمید کسی ارزشِ این یوسف را رفتم و ویرانگرِ بازار شدم نار، از نورِ تو روشن شده در روزگاری است منم واردِ آن ! شدم پرتویی از نورِ خویش‌اند من هم از نورِ تو پدیدار شدم نورِ چشمانِ تو بر قلبِ سیاهم تابید ظلماتش همه شد و بیدار شدم یک نفر آمد و از تو با من می‌گفت تا اثر کرد در این قلبم و هُشیار شدم زآن زمانی که به إنذارم داد یافتم و جلوه‌ی إنذار شدم در دفاع از تو چنین آمده‌ام در یک تَنِه خصمِ ستمکار شدم به من آموخت که سربازی چیست پس در این شبیهِ خودِ شدم پشت ندارد ز همین رو رفتم در دفاع از یار، چو دیوار شدم تا بگیرم ضرباتِ همه را با بدنم نفرِ اولِ و جلودار شدم تیرها پشتِ سرِ هم به تنم وارد گشت تیرباران شده مانندِ شدم نه سری ماند و نه از پیکرِ بی‌جان چیزی وین چنین بی سر و تن لایقِ شدم بچّه بودم که به دلدام بعدِ یک عمر در این صحنه چو دلدار شدم من به سر منزلِ نه به خود بردم راه گفت: بیا…! راهیِ آن یار شدم او به سوی تو مرا کرد شیعه‌ای تابعِ این قافله‌سالار شدم ! تو بیا و نظری کن بر ما کاین چنین در طلبِ وصلِ تو بیمار شدم تو فقط امر بفرما که چه میلی داری چون همه دم وقفِ بر این کار شدم ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی ‏https://eitaa.com/bineshaneha