“شب عاشورا”
در حال و هـوای #شب_عـاشـورا باش
بـرخیـز بتـاز و روز و شب بـالا باش
عمـری پـی بـازیـچـهی #دنـیـا رفـتـی
یـک چنـد بیـا وِرای ایـن دنیـا باش
از نـور و به سوی نـور تا #صبحِ_ظهور
در نــور بتـاز و همرهِ #زهـرا باش
در محضـرِ او شخصـیتـت را بنـداز
از خویش برون بیا و چون #مولا باش
تـک باش میـان آسـمان همچون ما
#عباسْ صفت گـشته و یک مجرا باش
با فـاصـله دورِ #خیمـهها سخت بتـاز
در این شبِ حسّـاس دمـی تنـها باش
با صاحبِ #کـاروان، یکی باش و رفیق
چـون جمـلـهی کـاروانیـان مِـنّـا باش
همـراهِ #ابـالفضل برو سـوی فـرات
یعنی که به سوی #مهدیِ_زهرا باش
برخیز و به جستجوی #مهدی بشتاب
یک عمـر چو قـطره در پـی دریا باش
✍🏻شاعر: سید محسن مسعودی
eitaa.com/bineshaneha
“أَینَ الحسین”
#أَیْنَ_الْحسین؟ گفت و دو چشمش پر آب کرد
ذکر حسین آمد و باز #انقلاب کرد
رفت از میان دست زمان، سمتِ #نینوا
در پیشگاه حضرت جانانِ #کربلا
#آقا بنای رفتن و میلِ رحیل داشت
با #کاروان بنای عبور از سبیل داشت
یک گوشه از لباس وِرا بی هوا گرفت
آویخت، پردههای #حسینیه را گرفت
انگار کف به #شاخهی_طوبا گرفته بود
یک ریسمان ز کشتیِ_حُسنا گرفته بود
آقا به جان #مادرتان التفات کن
رحمی به حال مرغک دور از #حیات کن
#مولا پرم شکسته نگاهی نمیکنی؟
آقا نگاه کفترِ چاهی نمیکنی ؟
ما را ببر به #کشتیِ_نورانیت حسین
ما را ببر به سیرِ سمواتیت حسین
✍🏻: شاعر: دکتر محمدجواد عسکری
https://eitaa.com/bineshaneha
“ریزهخورِ خوانِ تو”
باز هم دست به دامانِ تو باشیم آقا
خاکِ نعلینِ غلامانِ تو باشیم #آقا
رو سیاهیم ببخشا که تو اهلِ کَرَمی
رو سفید از سرِ احسانِ تو باشیم آقا
#مادرت گفت: بگیریم پَر و بالت را
گفت: پَرْ بستهی دامانِ تو باشیم آقا
ما همه ریزهخورِ خوانِ #محبّت بودیم
باز هم ریزهخورِ خوانِ تو باشیم آقا
ما غریبیم در این شهر، نداریم کسی
بِگُذارید که مهمانِ تو باشیم آقا
عطرِ مادر زده هستیم به مهرِ مادر
میشود ساکنِ بستانِ تو باشیم آقا
#یابن_زهرا! به خدا دستِ عملها خالی است
رخصتی، دست به دامانِ تو باشیم آقا
برگِ خشکیم که با نورِ تو خواهیم شکُفت
تا ابد برگِ گلستانِ تو باشیم آقا
ما نه حُرّیم، نه فطرس، تو خودت میدانی
بندهی کِهتَری از آنِ تو باشیم آقا
#کاروانِ تو مگر عازمِ کوی #مهدی است
در پیِ #یوسفِ_کنعانِ تو باشیم آقا
✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری
https://eitaa.com/bineshaneha
“وقفِ سربازی مهدی (عج)”
مشغولِ #مولا بودن از هر اوجبی واجبتر است
هر لحظه او را یاد کن، کاین زندگی در محضر است!
او، چون أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّه…! میبیند! مرا
از این نگاهِ نافذش! غافل نگردم، بهتر است
قلبم به شوقِ لحظهی وصلِ به #مهدی میتپد
شاید که من عاشق شدم! دلدادهام! او دلبر است!
در نام، همنامی کند او با رسول الله، چون
او أَشْبَهُ النّاسِ زمانِ ما به آن پیغمبر است
گاهی تصوّر میکنم مولایمان را تا #ظهور!
در صحنههای رزم او بیباک همچون حیدر است
در کاروانی مهدوی، مهدی در اوجِ اقتدار
همچون أمیرالمؤمنین هنگامِ فتحِ #خیبر است
چون #فاطمه الگوی اوست،مهدی شبیه فاطمهاست
پس در عمل، رفتارِ او، رفتارهای #مادر است!
مولا! بیا ویرانهی قلبِ مرا آباد کن
زیرا نگاهت چشمهای زآن نهرِ پاکِ #کوثر است
أَیْنَ الْحَسَنْ؟ أَیْنَ الْحُسَیْن و أَیْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَیْنْ؟
در جستجوی اهلِ بیت، این زندگی زیباتر است
در لابهلای روزها از خویش میپرسم چرا
مولای ما بینِ همه! در غربت و بییاور است؟
گاهی ز #نورِ روشنِ خورشید و ماهِ روز و شب
یادِ تو میافتم که نورت از همه روشنتر است
هر سمتوسویی،رو کنم، چشمم به دنبالِ شماست
گلها و کوهستان و دریاها… تو را یادآور است!
با یادِ تو مولای من، غافل شدم از یادِ خویش
همچون کبوترها ببین یادِ توأم بال و پَر است
مثلِ پرستوها تو را میجویمت در #آسمان
هر قدر هم پَر میکشم باز او از آن بالاتر است!
#بارانِ رحمت در دلِ این ابرها در حرکت است
وآن ابر! دارد میرسد! ابری که بارانآور است!
خورشیدِ پشتِ أبرها! محتاجِ نورت گشتهایم
أَیْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَه…؟ نورِ شما روشنگر است
با انتفاع از نورتان، داریم روشن میشویم
ای روشنایی بخشِ ما، نورت چه پاک و برتر است
در آرزوهایم چو #سربازی! فدایت گشتهام
آری شهادت پیشِ تو! آغازِ کارِ یاور است
در #محضرِ مولای ما دنیا تفاوت میکند!
برخیز! و در محضر بیا! کاینجا جهانی دیگر است!
شرمندهام آقا که من یک عمر پیدایم نبود
دورانِ دوری از شما قلباً تأسّفآور است
حالا پس از عمری ببین شرمنده سویت آمدم
عمرم گذشت و فرصتم در لحظههای آخر است
با هر نگاهم! دم به دم! دارم صدایت میکنم!
مولا قبولم میکنی؟ حالا که سائل، بر در است!
آهسته گفتم بسکه لحنم حاکی از بیچارگی است
کاین خواهشی با التماس از یک غلام و نوکر است
أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِياء…؟ ذکرِ شب و روزم شده
عبدی به خاک افتاده و از خاک هم او کمتر است
یَابْنَ الْعُلُومِ الْکامِلَه! بر #یاوران نوری بده!
زیرا علومِ أهلِ بیت، آن علمِ انسانپرور است
دستی بگیر از شیعیان یابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقيم!
در این جهنّم! راهِ تو، تنها مسیر و مَعبر است
زین حسُّوحالم با #دعای_ندبه میجویم تو را
حسّی که در کلِّ دعا، حالِ امامِ جعفر است
پس عهد میبندمکه #وقفِ یاریِ مولا شوم
عهدی که تا پایانِ عمر، دائم تعهّدآور است
چون آن أُولِي الْأَمْری ز تو بر رهبری جاری شده
قلبم به یادِ امرتان، تسلیمِ امرِ #رهبر است
فرمانبری را در قبالِ رهبری تمرین کنیم
مولا! چو فرمانده تویی! او از شما فرمانبر است!
در #کاروان با یاوران، او مهربانی میکند
پس با خراسانی! ببین مولا درونِ لشکر است!
✍🏻 شاعر: سید محمد حسینی
https://eitaa.com/bineshaneha
“سفرهی پنهان”
در #اربعينِ حسين، ميزبان تويی مادر
برای تابشِ اين نور، #آسمان تويی مادر
ميانِ اين همه #موكب، يكی چه پنهان است!
كسی كه لطف میكند اندر نهان، تويی مادر
چه سفرههای عظيمی برایمان پهن است
وَ سفرهدارِ نهان، بیگمان، تويی مادر
هميشه قافلهسالاریِ تو پنهانی است
يگانه فاطمهی بینشان، تویی مادر
چه بینشانه به #عالم محبّتَت جاری است
نظامدارِ نهان در جهان، تويی مادر
تمامِ #حبِّ_حسينی، محبّتی از توست
چرا كه مادرِ اين مهربان، تويی مادر
به پيشگاهِ تو قلباً به خاك افتاديم
كه در #نظامِ_خدا حكمران، تويی مادر
تو إذنِ تربيت از #نورِ أربعين دادی
تمامِ هستیِ ما كودكان، تويی مادر
سلوكِ شيعه به يمنِ تو فاطمی گرديد
كه أصلِ نوریِ ما شيعيان، تويی #مادر
ز ما بساز سلاحی برای #مهدیِ خويش
كه يار و ياورِ #صاحبْ_زمان، تويی مادر
چه روشن است از آن إرجِعي إليٰ رَبِّك…(فجر/۲۸)
كه أصل و مقصدِ اين #كاروان، تويی مادر
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
“بايد بتازم”
از #كاروان جا ماندهام بايد بتازم
پَر میكِشم مادر! به سويت در #نمازم
بايد درونِ نورِ تو #حركت نمايم
چشمْ انتظارِ پرتويی از كربلايم
يادش بخير من سالها در #خانه بودم
حالا دوباره سوی بِيتَت پَر گُشودم
در جستجويت آمدم در آسمانها
مادر! مرا راهم بده در #بینشانها
هر چند بيرون از فضای خانه هستم
يادم نرفته #عهد و ميثاقی كه بستم
من عهد بستم تا أبد #سرباز باشم
گردِ حريمِ #خيمه در پرواز باشم
بالا روم از آسمان سوی إمامم
از جنسِ مولايم شَوَم، با او بمانم
پس ترك كردم خانه و كاشانهام را
راهی شدم سوی شما در بیکرانها
وَالله، مادر! از فراقت در فَغانم
بهرِ لِقای خود بده راهی نشانم
در فقرِ خود میسوزم و چيزی ندارم
چشم انتظارِ #رحمتِ پروردگارم
با سعی و عزمِ خويش، افتادم عقبتر
ديگر نمیدانم چه بايد كرد #مادر!
در آرزویت میشتابم در زمانها
گفتی: نشانم را بپرس از بینشانها
رفتم سراغِ بینشانی! گفت: حركت…!
برخيز و راهی شو درونِ نورِ رحمت…!
وقتی برای ماندن و صحبت نداريم
من قول دادم #اربعين در كربلاييم
خواهانِ زهرایی بيا در كربلايش
آنجا بيابی #كاروان را در لِقايش
آن شهر در خود خانهای آباد دارد
يعنی حريمِ كربلا أبعاد دارد
تا كربلا با ما بتاز و همسفر باش
با ما در آن أبعادِ نوری در سفر باش
در اربعين ما عازمِ كرب و بلاييم
روحاً در آن #نور و در آن حال و هواييم
نورِ فضایِ أربعين از جنسِ بالاست
اين #آيهْ نوری موسِمی از بيتِ زهراست
در ماجرای أربعين، تابشْ از آنسوست
برپايیِ اين معجزه از جانبِ اوست
در أربعين با رحمتش میگيردَت دست
درهای بيتِ مادرِ ما بازتر هست
بايد #به_سوی_فاطمه سبقت بگيريم
در أربعين وارد شده رفعت بگيريم
اي أهلِ عالم! أربعين، نوری روان است
در امتدادِ حركتِ آن كاروان است
از همرهی با #فاطمه غافل نمانيد
در كاروان وارد شده، با او بمانيد
گر چه حسينِ فاطمه در كاروان بود
دائم دو چشمش سوی رَبّْ در آسمان بود
#مولا_حسين چون قلب در اين كاروان است
او مركزِ پمپاژِ نور از #آسمان است
نور و #معارف آمده، إيمان بياريد
حركت كنيد و در ركابش جان سپاريد
گر در ركابش بگذريم از اين و آنها
حُـبّ میكِشد ما را به سوی آسمانها
بايد درونِ كاروان دائم بتازيم
آينده را با إذنِ مولامان بسازيم
اين أربعين بايد شَوَم از ياورانش
با إذنِ او وارد شَوَم در كاروانش
دائم به سوی كاروانْ پا در ركابم
جا ماندهای از كاروانم، میشتابم
بايد رها گردم ز قيد و بندِ دنيا
بهرِ لِقاءْ راهی شَوَم همراهِ مولا
شايد پذيرايم شود در أربعينش
راهم دهد در نورِ آن #كهفِ حَصينَش
عُزْلَت گزينم از همه… او باشد و او
راهی شَوَم با فاطمه… او باشد و او
در ابتدا از خويش بايد میگذشتم
تا همنوا با او بگردد سرگذشتم
إستادهام بر خصم، طبقِ #عهد_و_پيمان
إذنم دهی مولا! بتازم سوی #ميدان؟
دست و سر و جان و تنم باشد فدايت
من تا أبد جان میدهم مادر! برايت
ليك آرزو دارم كه تا پيش از #شهادت
آتش زنم بر تار و پودِ دشمنانت
در طولِ عمر، دائم به فکرِ انتقامم
در جستجوی مهدیِ صاحبْ زمانم
ای نورِ چشمِ فاطمه…! مهدی…! كجايی؟
آييم سويت ما همه… #مهدی…! كجايی؟
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
#نورِ_حسینِ_فاطمه ریشه در آسمان دارد
با خود ستارههای عجیبی به #کاروان دارد
هر چه نظاره میکنم #أنوارِ بیکرانهی اوست
بنگر که #أربعین ز همین ماجرا نشان دارد
https://eitaa.com/bineshaneha
“بیا تا برویم”
#آسمان منتظرِ ماست بیا تا برویم
هر طرف #موکبِ_زهراست بیا تا برویم
آن سوی جاده که بسیار چراغان شده است
#خانهی اوست که پیداست بیا تا برویم
#کاروان! وقتِ عبور است از این تاریکی
#آتشی در کفِ موساست بیا تا برویم
گر به میقات تو را #عزمِ_سفر هست بیا
کوه و صحرا به تَجَلّاست بیا تا برویم
#لَنْ_تَرانِی نشود وعدهی او میبینی
هر طرف جلوهی #مولاست بیا تا برویم
گرچه این راه دراز است ولی با #نورش
طرفةُ العین مهیّاست بیا تا برویم
#مادری چشم به راه است مبادا نرسیم
آسمان غرق تماشاست بیا تا برویم
میشود وعدهی دیدار، سحر نزدیک است
شورِ لَبَّیکْ به جانهاست #بیا_تا_برویم
✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری
https://eitaa.com/bineshaneha
“چیزی نمانده اربعین در قدس باشیم”
شیعه! ببین! در #کربلا غوغاست غوغا
در قلّههایش جلوهی زهراست #زهرا
برخیز دیگر جای ماندن نیست! برخیز!
گامی بزن وقتِ فسردن نیست برخیز
ای کاروان! برخیز هنگامِ خروش است
فریادِ هَلْ مِنْ نٰاصِر از #مولا به گوش است!
اَلسّابِقون رفتند با مولا، کجایید؟
هان! سٰارِعُوا ای کاروان! از او نمانید
اَلسّابِقونَ السّابِقون در قُربِ اویند
چون کودکانی زیرِ موکبهای اویند
آن #کاروان رفته است، کی جای درنگ است؟
بردار گام ای شیعه! فرصتها چه تنگ است
چیزی نمانده #خانه نزدیک است نزدیک
آن سجده بر سجّاده نزدیک است نزدیک
چیزی نمانده #اربعین در قدس باشیم
در #مسجدُ_الاَقْصای شهرِ قدس باشیم
چیزی نمانده شورِ #حیدر باز پیداست
در زیرِ این سیلِ دمادم شهرِ حیفاست
چیزی نمانده کوهِ طور و دستِ بَيْضَاء
چیزی نمانده نغمهی إِنَّا فَتَحْنَا…
چیزی نمانده تا عصایش مار گردد!
فرعون با هامان و سحرش خوار گردد
چیزی نمانده سامری بر تخت باشد
در پیشِ رویش روزهای سخت باشد
چیزی نمانده، یک نفس، یک قوس مانده
تنها اذان از روی بامِ #قدس مانده
باید بساطِ دشمنان را زیر و رو کرد
باید به قلبِ اهرمن خنجر فرو کرد
ای اربعینیها! زمانِ شور و شر شد
آری لیالی رفت و هنگامِ سحر شد
آمد سلام از سمتِ حَتَّىٰ مَطْلَعِ الْفَجْر!
#خورشید پیدا شد دمی از پشتِ آن ابر!
آمد خروشانْ موجهای نوحْ آسا
قَالَ ارْكَبُوا فِيهَا به إِسْمِ اللَّهِ مَجْرَا!
از سمتِ مشرق سوی مغربها روان شد
کشتی به سمتِ ساحلِ آخر زمان شد
لَبَّیْک! باید گفت بانگِ اِرْجِعی را
از آسمانیها ندای فَادْخُلِي را
✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری
https://eitaa.com/bineshaneha
“حسینی شویم”
زمانِ قیامِ سپاهِ خداست
سرآغازِ رزمِ #ابالفضلِ ماست
سراسر به گوش آید از کربلا
صدای سمِ اسب یاران ما
تلاطم به پا گشته در آسمان
ز آرایشِ جنگیِ #کاروان
به خط گشته یک لشگرِ بیشمار
به سربازیِ صاحبِ ذوالفقار
#امامِ_زمان با همین أربعین
به مجراییِ شیعیان در زمین!
ز بالاترین إرتفاعاتِ #نور!
سرازیرِ دنیا شده تا ظهور!
تکاپوی ما بوی #باران اوست!
ز آرامشِ قبلِ طوفانِ اوست!
به نابودی دشمن آمادهایم!
ولی تابعِ نورِ فرماندهایم!
در این #آیه میجوشد از کربلا
ز چشمانِ فرمانده #نورِ_خدا!!
چرا کربلا، کربلا گشته است؟
زیارتگهِ أنبیاء گشته است؟
به کرب و بلا دختِ #زهرا چه دید؟
چرا عمّه إلّا جَمیلٰا ندید؟
حماسیترین مَشی در کربلاست
ولی راز آن بیش از این ماجراست
شهادت عیان بود پس راز نیست
خدایا! در این ماجرا راز چیست؟
به کرب و بلا صحنه نورانی اَست!
یکی غرقِ در نورأفشانی اَست!
#عوالم ز این نور روشن شود!
سرانجامِ آن محوِ دشمن شود!
خدا با ظهوراتِ نورِ #امام!
ز دشمن بگیرد بسی انتقام!
از این رو بیا کربلایی شویم
به خونخواهیِ او خدایی شویم
ز أبعادِ نوری در این ماجراست
که هر أرزشی چشمهاش کربلاست!
اگر #کاروان_حسینی نبود
به سوی ظهور! أربعینی نبود!
#ظهورِ بروزاتِ این صورت است
بهشتی که سرتاسرش نعمت است
أبالفضلِ ما رفت سوی فرات
که آب آورد در مسیرِ حیات
حیاتی که در حینِ تقدیمِ جان!
به خوبان عطا گشت در هر زمان!
در این صحنه! او بابِ حق را گشود!
شهادت به معنای پایان نبود
أبالفضلِ ما بود و دریای نور!
در این پهنه میتاخت سوی ظهور!
به نحوی که او تربیت گشته بود
تُهی از خود و شخصیت گشته بود
به همپایی نورِ مولا حسین
وجودش پُر از نور شد با حسین
قمرْ گونه میتاخت در کاروان
ولی غرقِ فرهنگِ تقدیمِ جان
در آن دم که در کربلا شد شهید
ز جسمش رها گشته بالا پَرید
حسینی شد! و رفت در آسمان
فراتر از آن رفت و شد #بینشان!
بسی نور میتابد از دست او
که مجرای نورُ الحسین است او
دلِ شيعیان ساكنِ كربلاست
که این خانه، #سكّوی_پرتابِ ماست
همه أنبیاء کربلا آمدند
که در نورِ این خانه بالا روند
بیا با حسین آسمانی شویم
به همپایی او #حسینی_شویم
به مجرایی نورِ مولایمان
همه شیعه باشیم و در آسمان
برای همیشه چو مولا شویم
که هر لحظه با نور إحیا شویم
امامِ حسین قلبِ این ماجراست!
که معطوفِ پمپاژِ نورِ خداست!
إمامی که با نورأفشانیاش
نشانی شد از ربِّ پنهانیاش!
زمان و مکان تحتِ فرمانِ اوست
جهان در یدِ نورِ سلطانِ اوست
ز اوجِ عوالم به سوی ظهور
خدایی کند در نظامِ أمور
بدان! نورِ أَلرّوحْ زین أربعین
شده وارد خاکِ این سرزمین!
چنان مادریهای او جاری اَست
که آمادهی بهرهداری اَست!
چه در قالبِ مرد هستی چه زن
صفتهای بیگانه را پس بزن!
که چون پنجره بابِ خالی شوی!
وَ مَجرای این نورِ عالی شوی!
اگر نورِ #مادر بتابد به ما
خدا داند از ما بسازد چه ها
از این لحظه جان بر کف آماده باش
به همراهی نور دلداده باش
حَنیفیَّتِ شیعه بالاتر است
به همپاییِ نوریِ مادر است
به پهنای شمشیر! در هر نماز
به میدان بیا و سراسر بتاز!
بیا محضرِ #مادرِ_مهربان
چو نوری که وصل است با آسمان
فقط مادرِ مهربان را ببین
که از آسمان آمده تا زمین!
گواهِ حضورش همین آیههاست
به میدان بیا کاو در این ماجراست
هماهنگِ با نورِ #آیات باش
حنیفانه در إرتفاعات باش!
#امام_حسین (ع)
✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی
https://eitaa.com/bineshaneha
“کاروانِ عشق”
گر تو هم در کویِ دلتنگی، رها ماندی، بیا
مثلِ ما از #کاروانِ عشق جا ماندی، بیا
جمع، جمعِ عدّهای از قافله جاماندههاست
جمع کن، گر در صفِ جاماندهها، ماندی، بیا
انتهایِ کویِ غربت محفلی داریم، اگر...
در غبارِ غربتی بیانتها ماندی، بیا
پاتوقِ دنجیاست آنجا، مختصِ خط خوردههاست!
پس اگر از خیلِ مشتاقان، جدا ماندی، #بیا
دورِ هم چون ابر میباریم و حسرت میخوریم
شک نکن! در حسرتِ کرب و بلا ماندی؟ بیا
اشکِ عاشق تازه روزِ #اربعین گل میکند
ای که در زندانِ بُغضی بیصدا ماندی…! بیا...
#عشقِ خود را عرضه کردیم و خریداری نبود
چون در این بازار دیدی بی بَها ماندی! بیا
اربعینی بودن انگاری نمیآید به ما!
آشنا بازیست، گر بیآشنا ماندی بیا
✍🏻 شاعر: مهران ساغری
https://eitaa.com/bineshaneha