eitaa logo
بی‌نشانه‌ها
1.3هزار دنبال‌کننده
330 عکس
73 ویدیو
13 فایل
کانال اشعار معارف اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
“شب عاشورا” در حال و هـوای باش بـرخیـز بتـاز و روز و شب بـالا باش عمـری پـی بـازیـچـه‌ی رفـتـی یـک چنـد بیـا وِرای ایـن دنیـا باش از نـور و به سوی نـور تا در نــور بتـاز و همرهِ باش در محضـرِ او شخصـیتـت را بنـداز از خویش برون بیا و چون باش تـک باش میـان آسـمان همچون ما صفت گـشته و یک مجرا باش با فـاصـله دورِ سخت بتـاز در این شبِ حسّـاس دمـی تنـها باش با صاحبِ ، یکی باش و رفیق چـون جمـلـه‌ی کـاروانیـان مِـنّـا باش همـراهِ برو سـوی فـرات یعنی که به سوی باش برخیز و به جستجوی بشتاب یک عمـر چو قـطره در پـی دریا باش ✍🏻شاعر: سید محسن مسعودی eitaa.com/bineshaneha
“أَینَ الحسین” ؟ گفت و دو چشمش پر آب کرد ذکر حسین آمد و باز کرد رفت از میان دست زمان، سمتِ در پیشگاه حضرت جانانِ بنای رفتن و میلِ رحیل داشت با بنای عبور از سبیل داشت یک گوشه از لباس وِرا بی هوا گرفت آویخت، پرده‌های را گرفت انگار کف به گرفته بود یک ریسمان ز کشتیِ_حُسنا گرفته بود آقا به جان التفات کن رحمی به حال مرغک دور از کن پرم شکسته نگاهی نمی‌کنی؟ آقا نگاه کفترِ چاهی نمی‌کنی ؟ ما را ببر به حسین ما را ببر به سیرِ سمواتیت حسین ✍🏻: شاعر: دکتر محمدجواد عسکری https://eitaa.com/bineshaneha
ریزه‌خورِ خوانِ تو” باز هم دست به دامانِ تو باشیم آقا خاکِ نعلینِ غلامانِ تو باشیم رو سیاهیم ببخشا که تو اهلِ کَرَمی رو سفید از سرِ احسانِ تو باشیم آقا گفت: بگیریم پَر و بالت را گفت: پَرْ بسته‌ی دامانِ تو باشیم آقا ما همه ریزه‌خورِ خوانِ بودیم باز هم ریزه‌خورِ خوانِ تو باشیم آقا ما غریبیم در این شهر، نداریم کسی بِگُذارید که مهمانِ تو باشیم آقا عطرِ مادر زده هستیم به مهرِ مادر می‌شود ساکنِ بستانِ تو باشیم آقا ! به خدا دستِ عملها خالی است رخصتی، دست به دامانِ تو باشیم آقا برگِ خشکیم که با نورِ تو خواهیم شکُفت تا ابد برگِ گلستانِ تو باشیم آقا ما نه حُرّیم، نه فطرس، تو خودت می‌دانی بنده‌ی کِهتَری از آنِ تو باشیم آقا تو مگر عازمِ کوی است در پیِ تو باشیم آقا ✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری https://eitaa.com/bineshaneha
“وقفِ سربازی مهدی (عج)” مشغولِ بودن از هر اوجبی واجب‌تر است هر لحظه او را یاد کن، کاین زندگی در محضر است! او، چون أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّه…! می‌بیند! مرا از این نگاهِ نافذش! غافل نگردم، بهتر است قلبم به شوقِ لحظه‌ی وصلِ به می‌تپد شاید که من عاشق شدم! دلداده‌ام! او دلبر است! در نام، همنامی کند او با رسول الله، چون او أَشْبَهُ النّاسِ زمانِ ما به آن پیغمبر است گاهی تصوّر می‌کنم مولایمان را تا ! در صحنه‌های رزم او بی‌باک همچون حیدر است در کاروانی مهدوی، مهدی در اوجِ اقتدار همچون أمیرالمؤمنین هنگامِ فتحِ است چون الگوی اوست،مهدی شبیه فاطمه‌است پس در عمل، رفتارِ او، رفتارهای است! مولا! بیا ویرانه‌ی قلبِ مرا آباد کن زیرا نگاهت چشمه‌‌ای زآن نهرِ پاکِ است أَیْنَ الْحَسَنْ؟ أَیْنَ الْحُسَیْن و أَیْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَیْنْ؟ در جستجوی اهلِ بیت، این زندگی زیباتر است در لابه‌لای روزها از خویش می‌پرسم چرا مولای ما بینِ همه! در غربت و بی‌یاور است؟ گاهی ز روشنِ خورشید و ماهِ روز و شب یادِ تو می‌افتم که نورت از همه روشنتر است هر سمت‌وسویی،رو کنم، چشمم به دنبالِ شماست گل‌ها و کوهستان و دریاها… تو را یادآور است! با یادِ تو مولای من، غافل شدم از یادِ خویش همچون کبوترها ببین یادِ توأم بال و پَر است مثلِ پرستوها تو را می‌جویمت در هر قدر هم پَر می‌کشم باز او از آن بالاتر است! رحمت در دلِ این ابرها در حرکت است وآن ابر! دارد می‌رسد! ابری که باران‌آور است! خورشیدِ پشتِ أبرها! محتاجِ نورت گشته‌ایم أَیْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَه…؟ نورِ شما روشنگر است با انتفاع از نورتان، داریم روشن می‌شویم ای روشنایی بخشِ ما، نورت چه پاک و برتر است در آرزوهایم چو ! فدایت گشته‌ام آری شهادت پیشِ تو! آغازِ کارِ یاور است در مولای ما دنیا تفاوت می‌کند! برخیز! و در محضر بیا! کاینجا جهانی دیگر است! شرمنده‌ام آقا که من یک عمر پیدایم نبود دورانِ دوری از شما قلباً تأسّف‌آور است حالا پس از عمری ببین شرمنده سویت آمدم عمرم گذشت و فرصتم در لحظه‌های آخر است با هر نگاهم! دم به دم! دارم صدایت می‌کنم! مولا قبولم می‌کنی؟ حالا که سائل، بر در است! آهسته گفتم بسکه لحنم حاکی از بیچارگی است کاین خواهشی با التماس از یک غلام و نوکر است أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِياء…؟ ذکرِ شب و روزم شده عبدی به خاک افتاده و از خاک هم او کمتر است یَابْنَ الْعُلُومِ الْکامِلَه! بر نوری بده! زیرا علومِ أهلِ بیت، آن علمِ انسان‌پرور است دستی بگیر از شیعیان یابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقيم! در این جهنّم! راهِ تو، تنها مسیر و مَعبر است زین حسُّ‌وحالم با می‌جویم تو را حسّی که در کلِّ دعا، حالِ امامِ جعفر است پس عهد می‌بندم‌که یاریِ مولا شوم عهدی که تا پایانِ عمر، دائم تعهّدآور است چون آن أُولِي الْأَمْری ز تو بر رهبری جاری شده قلبم به یادِ امرتان، تسلیمِ امرِ است فرمانبری را در قبالِ رهبری تمرین کنیم مولا! چو فرمانده تویی! او از شما فرمان‌بر است! در با یاوران، او مهربانی می‌کند پس با خراسانی! ببین مولا درونِ لشکر است! ✍🏻 شاعر: سید محمد حسینی https://eitaa.com/bineshaneha
“سفره‌ی پنهان” در حسين، ميزبان تويی مادر برای تابشِ اين نور، تويی مادر ميانِ اين همه ، يكی چه پنهان است! كسی كه لطف می‌كند اندر نهان، تويی مادر چه سفره‌های عظيمی برای‌مان پهن است وَ سفره‌دارِ نهان، بی‌گمان، تويی مادر هميشه قافله‌سالاریِ تو پنهانی است يگانه فاطمه‌ی بی‌نشان، تویی مادر چه بی‌نشانه به محبّتَت جاری است نظام‌دارِ نهان در جهان، تويی مادر تمامِ ، محبّتی از توست چرا كه مادرِ اين مهربان، تويی مادر به پيشگاهِ تو قلباً به خاك افتاديم كه در حكمران، تويی مادر تو إذنِ تربيت از أربعين دادی تمامِ هستیِ ما كودكان، تويی مادر سلوكِ شيعه به يمنِ تو فاطمی گرديد كه أصلِ نوریِ ما شيعيان، تويی ز ما بساز سلاحی برای خويش كه يار و ياورِ ، تويی مادر چه روشن است از آن إرجِعي إليٰ رَبِّك…(فجر/۲۸) كه أصل و مقصدِ اين ، تويی مادر ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“بايد بتازم” از جا مانده‌ام بايد بتازم پَر می‌كِشم مادر! به سويت در بايد درونِ نورِ تو نمايم چشمْ انتظارِ پرتويی از كربلايم يادش بخير من سال‌ها در بودم حالا دوباره سوی بِيتَت پَر گُشودم در جستجويت آمدم در آسمان‌ها مادر! مرا راهم بده در هر چند بيرون از فضای خانه هستم يادم نرفته و ميثاقی كه بستم من عهد بستم تا أبد باشم گردِ حريمِ در پرواز باشم بالا روم از آسمان سوی إمامم از جنسِ مولايم شَوَم، با او بمانم پس ترك كردم خانه و كاشانه‌ام را راهی شدم سوی شما در بی‌کران‌ها وَالله، مادر! از فراقت در فَغانم بهرِ لِقای خود بده راهی نشانم در فقرِ خود می‌سوزم و چيزی ندارم چشم انتظارِ پروردگارم با سعی و عزمِ خويش، افتادم عقب‌تر ديگر نمی‌دانم چه بايد كرد ! در آرزویت می‌شتابم در زمان‌ها گفتی: نشانم را بپرس از بی‌نشان‌ها رفتم سراغِ بی‌نشانی! گفت: حركت…! برخيز و راهی شو درونِ نورِ رحمت…! وقتی برای ماندن و صحبت نداريم من قول دادم در كربلاييم خواهانِ زهرایی بيا در كربلايش آنجا بيابی را در لِقايش آن شهر در خود خانه‌ای آباد دارد يعنی حريمِ كربلا أبعاد دارد تا كربلا با ما بتاز و همسفر باش با ما در آن أبعادِ نوری در سفر باش در اربعين ما عازمِ كرب و بلاييم روحاً در آن و در آن حال و هواييم نورِ فضایِ أربعين از جنسِ بالاست اين نوری موسِمی از بيتِ زهراست در ماجرای أربعين، تابشْ از آن‌سوست برپايیِ اين معجزه از جانبِ اوست در أربعين با رحمتش می‌گيردَت دست درهای بيتِ مادرِ ما بازتر هست بايد سبقت بگيريم در أربعين وارد شده رفعت بگيريم اي أهلِ عالم! أربعين، نوری روان است در امتدادِ حركتِ آن كاروان است از همرهی با غافل نمانيد در كاروان وارد شده، با او بمانيد گر چه حسينِ فاطمه در كاروان بود دائم دو چشمش سوی رَبّْ در آسمان بود چون قلب در اين كاروان است او مركزِ پمپاژِ نور از است نور و آمده، إيمان بياريد حركت كنيد و در ركابش جان سپاريد گر در ركابش بگذريم از اين و آنها حُـبّ می‌كِشد ما را به سوی آسمانها بايد درونِ كاروان دائم بتازيم آينده را با إذنِ مولامان بسازيم اين أربعين بايد شَوَم از ياورانش با إذنِ او وارد شَوَم در كاروانش دائم به سوی كاروانْ پا در ركابم جا مانده‌ای از كاروانم، می‌شتابم بايد رها گردم ز قيد و بندِ دنيا بهرِ لِقاءْ راهی شَوَم همراهِ مولا شايد پذيرايم شود در أربعينش راهم دهد در نورِ آن حَصينَش عُزْلَت گزينم از همه… او باشد و او راهی شَوَم با فاطمه… او باشد و او در ابتدا از خويش بايد می‌گذشتم تا هم‌نوا با او بگردد سرگذشتم إستاده‌ام بر خصم، طبقِ إذنم دهی مولا! بتازم سوی ؟ دست و سر و جان و تنم باشد فدايت من تا أبد جان می‌دهم مادر! برايت ليك آرزو دارم كه تا پيش از آتش زنم بر تار و پودِ دشمنانت در طولِ عمر، دائم به فکرِ انتقامم در جستجوی مهدیِ صاحبْ زمانم ای نورِ چشمِ فاطمه…! مهدی…! كجايی؟ آييم سويت ما همه… …! كجايی؟ ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
ریشه در آسمان دارد با خود ستاره‌های عجیبی به دارد هر چه نظاره می‌کنم بی‌کرانه‌ی اوست بنگر که ز همین ماجرا نشان دارد https://eitaa.com/bineshaneha
“بیا تا برویم” منتظرِ ماست بیا تا برویم هر طرف بیا تا برویم آن سوی جاده که بسیار چراغان شده است اوست که پیداست بیا تا برویم ! وقتِ عبور است از این تاریکی در کفِ موساست بیا تا برویم گر به میقات تو را هست بیا کوه و صحرا به تَجَلّاست بیا تا برویم نشود وعده‌ی او می‌بینی هر طرف جلوه‌ی بیا تا برویم گرچه این راه دراز است ولی با طرفةُ العین مهیّاست بیا تا برویم چشم به راه است مبادا نرسیم آسمان غرق تماشاست بیا تا برویم می‌شود وعده‌ی دیدار، سحر نزدیک است شورِ لَبَّیکْ به جان‌هاست ✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری https://eitaa.com/bineshaneha
چیزی نمانده اربعین در قدس باشیم” شیعه! ببین! در غوغاست غوغا در قلّه‌هایش جلوه‌ی زهراست برخیز دیگر جای ماندن نیست! برخیز! گامی بزن وقتِ فسردن نیست برخیز ای کاروان! برخیز هنگامِ خروش است فریادِ هَلْ مِنْ نٰاصِر از به گوش است! اَلسّابِقون رفتند با مولا، کجایید؟ هان! سٰارِعُوا ای کاروان! از او نمانید اَلسّابِقونَ السّابِقون در قُربِ اویند چون کودکانی زیرِ موکب‌های اویند آن رفته است، کی جای درنگ است؟ بردار گام ای شیعه! فرصت‌ها چه تنگ است چیزی نمانده نزدیک است نزدیک آن سجده بر سجّاده نزدیک است نزدیک چیزی نمانده در قدس باشیم در شهرِ قدس باشیم چیزی نمانده شورِ باز پیداست در زیرِ این سیلِ دمادم شهرِ حیفاست چیزی نمانده کوهِ طور و دستِ بَيْضَاء چیزی نمانده نغمه‌ی إِنَّا فَتَحْنَا… چیزی نمانده تا عصایش مار گردد! فرعون با هامان و سحرش خوار گردد چیزی نمانده سامری بر تخت باشد در پیشِ رویش روزهای سخت باشد چیزی نمانده، یک نفس، یک قوس مانده تنها اذان از روی بامِ مانده باید بساطِ دشمنان را زیر و رو کرد باید به قلبِ اهرمن خنجر فرو کرد ای اربعینی‌ها! زمانِ شور و شر شد آری لیالی رفت و هنگامِ سحر شد آمد سلام از سمتِ حَتَّىٰ مَطْلَعِ الْفَجْر! پیدا شد دمی از پشتِ آن ابر! آمد خروشانْ موج‌های نوحْ آسا قَالَ ارْكَبُوا فِيهَا به إِسْمِ اللَّهِ مَجْرَا! از سمتِ مشرق سوی مغرب‌ها روان شد کشتی به سمتِ ساحلِ آخر زمان شد لَبَّیْک! باید گفت بانگِ اِرْجِعی را از آسمانی‌ها ندای فَادْخُلِي را ✍🏻 شاعر: دکتر محمدجواد عسکری https://eitaa.com/bineshaneha
“حسینی شویم” زمانِ قیامِ سپاهِ خداست سرآغازِ رزمِ ماست سراسر به گوش آید از کربلا صدای سمِ اسب یاران ما تلاطم به پا گشته در آسمان ز آرایشِ جنگیِ به خط گشته یک لشگرِ بی‌شمار به سربازیِ صاحبِ ذوالفقار با همین أربعین به مجراییِ شیعیان در زمین! ز بالاترین إرتفاعاتِ ! سرازیرِ دنیا شده تا ظهور! تکاپوی ما بوی اوست! ز آرامشِ قبلِ طوفانِ اوست! به نابودی دشمن آماده‌ایم! ولی تابعِ نورِ فرمانده‌ایم! در این می‌جوشد از کربلا ز چشمانِ فرمانده !! چرا کربلا، کربلا گشته است؟ زیارتگهِ أنبیاء گشته است؟ به کرب و بلا دختِ چه دید؟ چرا عمّه إلّا جَمیلٰا ندید؟ حماسی‌ترین مَشی در کربلاست ولی راز آن بیش از این ماجراست شهادت عیان بود پس راز نیست خدایا! در این ماجرا راز چیست؟ به کرب و بلا صحنه نورانی اَست! یکی غرقِ در نورأفشانی اَست! ز این نور روشن شود! سرانجامِ آن محوِ دشمن شود! خدا با ظهوراتِ نورِ ! ز دشمن بگیرد بسی انتقام! از این رو بیا کربلایی شویم به خونخواهیِ او خدایی شویم ز أبعادِ نوری در این ماجراست که هر أرزشی چشمه‌اش کربلاست! اگر نبود به سوی ظهور! أربعینی نبود! بروزاتِ این صورت است بهشتی که سرتاسرش نعمت است أبالفضلِ ما رفت سوی فرات که آب آورد در مسیرِ حیات حیاتی که در حینِ تقدیمِ جان! به خوبان عطا گشت در هر زمان! در این صحنه! او بابِ حق را گشود! شهادت به معنای پایان نبود أبالفضلِ ما بود و دریای نور! در این پهنه می‌تاخت سوی ظهور! به نحوی که او تربیت گشته بود تُهی از خود و شخصیت گشته بود به همپایی نورِ مولا حسین وجودش پُر از نور شد با حسین قمرْ گونه می‌تاخت در کاروان ولی غرقِ فرهنگِ تقدیمِ جان در آن دم که در کربلا شد شهید ز جسمش رها گشته بالا پَرید حسینی شد! و رفت در آسمان فراتر از آن رفت و شد ! بسی نور می‌تابد از دست او که مجرای نورُ الحسین است او دلِ شيعیان ساكنِ كربلاست که این خانه، ماست همه أنبیاء کربلا آمدند که در نورِ این خانه بالا روند بیا با حسین آسمانی شویم به همپایی او به مجرایی نورِ مولایمان همه شیعه باشیم و در آسمان برای همیشه چو مولا شویم که هر لحظه با نور إحیا شویم امامِ حسین قلبِ این ماجراست! که معطوفِ پمپاژِ نورِ خداست! إمامی که با نورأفشانی‌اش نشانی شد از ربِّ پنهانی‌اش! زمان و مکان تحتِ فرمانِ اوست جهان در یدِ نورِ سلطانِ اوست ز اوجِ عوالم به سوی ظهور خدایی کند در نظامِ أمور بدان! نورِ أَلرّوحْ زین أربعین شده وارد خاکِ این سرزمین! چنان مادری‌های او جاری اَست که آماده‌ی بهره‌داری اَست! چه در قالبِ مرد هستی چه زن صفت‌های بیگانه را پس بزن! که چون پنجره بابِ خالی شوی! وَ مَجرای این نورِ عالی شوی! اگر نورِ بتابد به ما خدا داند از ما بسازد چه ها از این لحظه جان بر کف آماده باش به همراهی نور دلداده باش حَنیفیَّتِ شیعه بالاتر است به همپاییِ نوریِ مادر است به پهنای شمشیر! در هر نماز به میدان بیا و سراسر بتاز! بیا محضرِ چو نوری که وصل است با آسمان فقط مادرِ مهربان را ببین که از آسمان آمده تا زمین! گواهِ حضورش همین آیه‌هاست به میدان بیا کاو در این ماجراست هماهنگِ با نورِ باش حنیفانه در إرتفاعات باش! (ع) ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“کاروانِ عشق” گر تو هم در کویِ دلتنگی، رها ماندی، بیا مثلِ ما از عشق جا ماندی، بیا جمع، جمعِ عدّه‌ای از قافله جامانده‌هاست جمع کن، گر در صفِ جامانده‌ها، ماندی، بیا انتهایِ کویِ غربت محفلی داریم، اگر... در غبارِ غربتی بی‌انتها ماندی، بیا پاتوقِ دنجی‌است آنجا، مختصِ خط خورده‌هاست‌‌! پس اگر از خیلِ مشتاقان، جدا ماندی، دورِ هم چون ابر می‌باریم و حسرت می‌خوریم شک نکن! در حسرتِ کرب و بلا ماندی؟ بیا اشکِ عاشق تازه روزِ گل می‌کند ای که در زندانِ بُغضی بی‌صدا ماندی…! بیا... خود را عرضه کردیم و خریداری نبود چون در این بازار دیدی بی بَها ماندی! بیا اربعینی بودن انگاری نمی‌آید به ما! آشنا بازیست، گر بی‌آشنا ماندی بیا ✍🏻 شاعر: مهران ساغری https://eitaa.com/bineshaneha