بیسیمچی
#نخل_سوخته9⃣ حسین از این موفقیت خیلی خوشحال بود.گروه دیگری هم که در سمت راست بچهها کار می کرد به
#نخل_سوخته0⃣1⃣
یک هفته بیشتر به عملیات بدر نمانده بود.این بار هم،کار شناسایی با مشکل مواجه شده بود.دو کمین عراقی با فاصله ی خیلی کمی از هم،راه بچهها رو سد کرده بود.
کمین ها روی دو پد داخل آب بودند،حدود دوماه حسین تلاش کرد تا بلکه بتونه راهی برای نفوذ پیدا کنه اما نشد.چرا که فاصله این دو کمین تنها یه برکه بود با آبی صاف صاف.
یعنی هیچ نیزاری نبود تا بچهها بهش اتکا کنن،و پشتش پنهون بشن،زمان می گذشت و عملیات نزدیک می شد.من بازهم نگرانی خودم رو با حسین درمیون گذاشتم.
همون شب با دونفر دیگه از بچهها دوباره برای شناسایی راه افتاد ، و این بار با یه بلم کوچک دونفره. وقتی برگشت دیدم خیلی خوشحاله، فهمیدم که موفق شده. گفتم:چه خبر؟چیکار کردی؟
گفت:رفتم نزدیک دو کمین ، دیدم هرکاری کنم عراقی ها منو می بینن،هرچی فکر کردم دیدم هیچ راهی جز رد شدن از وسطشون ندارم.
اومدم چسبیدم به یکی از این پدهایی که کمین های عراقی روشون سوار بود،و از سمت راستش آهسته خودمو جلو کشیدم.
عراقی ها کر وکور متوجه من نشدن ومن تونستم خیلی راحت برم وبرگردم.
به روایت شهید حاج قاسم سلیمانی
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
#ادامه_دارد...
@Bisimchi10
بیسیمچی
#نخل_سوخته 9⃣1⃣ محل استقرار واحد،پاسگاه بوبیان بود در شلمچه.محور شناسایی هم جزیرهای در همین منطق
#نخل_سوخته0⃣2⃣
حسین بلاخره فکری به نظرش رسید،تعدادی تیر رسام پیدا کرد و آورد.گروه دیگری تشکیل داد و به اونا گفت:شما حرکت کنین من هرچند لحظه یک بار تیری به سمت جزیره شلیک می کنم.
شما جهت حرکت تیرها رو بگیرین و برین جلو،در بازگشت هم به محل شلیک توجه کنین وعقب بیایین.گروه،حرکت کرد و حسین هم تیرها رو درون خشابی گذاشت.
اسلحه رو مسلح کرد و بعد از چند لحظه اولین تیر رو شلیک کرد. این کار هر چند دقیقه تکرار می شد.اما هنوز چند تیر بیشتر شلیک نشده بود که دیدیم بچهها دوباره برگشتن.
گفتند که این راه هم فایدهای نداره،تیرها به خوبی دیده نمی شه. و نمی تونیم جهت حرکت رو تشخیص داد. حسین هر لحظه بخاطر آن دونفر بی تاب تر می شد.
نهایتا شهید پرنده غیبی رو صدا زد،و جلسه ای گذاشتن،تا با مشورت هم راهی پیدا کنن.یه بار دیگه امکانات موجود و شرایط منطقه رو بررسی کردن و بلاخره تصمیم گرفتن خودشون دست بکار شوند.
هردو به طرف جزیره حرکت کردن،یه سری تیرک برق اونجا بود.سعی کردن با رسیدن به تیرک ها و کمک از اونا راه رو پیدا کنن. از گذشت زمان مشخص بود که اونا نیزبه سختی پیش میروند.
سرانجام بعد چند ساعت قایقشون از لابه لای مه پیدا شد،اما ظاهرا دونفر بیشتر نبودن.وقتی قایق به ساحل رسید دیدیم،کاظمی و خواجویی بی حال کف قایق افتادن.
هردو زنده بودن اما سرمای شدید جزیره بی حسشون کرده بود،توان اینکه قدمی بردارند و یا حتی خودشون رو سرپا نگه دارن رو نداشتن.هردو بی رمق و بی حال افتاده بودن،بچهها بسرعت کمک کردن و اونا رو برای استراحت و مراقبت به سنگر بردند.
خدا میدونه اگه دیرتر سراغشون می رفتیم چه اتفاقی می افتاد. وقتی حسین از قایق پیاده شد رضایت و خوشحالی رو می شد از چهره اش خوند.همه می دونستیم که او هر سختی رو تحمل می کنه اما طاقت دیدن ناراحتی بچهها رو نداره.
✔️به روایت از حسین متصدی
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
#ادامه_دارد...
@Bisimchi10