eitaa logo
بوی ظهور، رسانه ظهور
165 دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
112 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج ارسال نظرات شما @sh_gerami داستانهای مهدوی @booye_zohooremahdi گروه بوی ظهور https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 سن تکلیف و بیداری اسلامی (احکام) @senne_taklif_va_bidari_islami
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🍀(داستان 793) قسمت ۱ 🌼 زائر اين راه نبايد بداخلاق باشد 🌼 🌱 حاج ابوالقاسم یزدی می‌گوید: من از گماشتگان حاج سیّد احمد که از تجّار محترم یزد و معروف به کلاهدوز است بودم و با ایشان به سفر حج مشرف شدم. در این سفر مسیر ما از نجف اشرف و راه جبل بود. سه منزل بعد از نجف، یک روز صبح پس از طلوع آفتاب حرکت کردیم. نزدیک دو فرسخ رفته بودیم؛ ناگاه شتری که اثاثیه روی آن بود و من بر آن سوار بودم، رم کرد و مرا با اثاثیه و بار انداخت و فرار کرد. ارباب من هم غافل از جریان بود و هرچه صدا زدم و یاری خواستم، کسی به حرف من گوش نداد. تمامی قافله عبور کردند به طوری که دیگر کسی دیده نمی شد. خیلی می‌ترسیدم زیرا شنیده بودم عرب‌های عُنَیْزه برای بدست آوردن پول و اجناس دیگر حجاج را می‌کشند. نزدیک دو ساعت طول کشید و من در فکر چاره بودم که ناگاه شخصی از پشت سرم رسید که سوار بر شتری با مهار پشمینه بود. سؤال کرد: چرا معطّلی؟ گفتم: من عربی نمی دانم شما چه می‌گویید؟ به زبان فارسی فرمود: چرا ایستاده ای؟ گفتم: چه کنم، شتر، مرا به زمین زد و فرار کرد و در این بیابان متحیّر و سرگردان مانده ام. چیزی نگفت ولی بازوی مرا گرفت و پشت سر خود سوار کرد. گفتم: اثاثیه‌ام اینجا مانده است. فرمود: بگذار به صاحبش می‌رسد. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 ملاقات در میقات _ داستان‌هایی از ملاقات و کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: محمود صادقی 📖 ناشر: انتشارات اصفهان - کانون پژوهش 📝 داستان یازدهم - زائر اين راه نبايد بداخلاق باشد - ص ۵۲ و ۵۳ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖ داستانهای مهدوی: ▶️ @booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ▶️ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 ➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🍀(داستان 793) قسمت ۲ 🌼 زائر اين راه نبايد بداخلاق باشد 🌼 🌱 ... بازوی مرا گرفت و پشت سر خود سوار کرد. گفتم: اثاثیه‌ام اینجا مانده است. فرمود: بگذار به صاحبش می‌رسد. قدری که راه رفتیم به یک تلّ خاکی خیلی کوچک رسیدیم. شتر سوار چوب کوچکی مانند عصا در دست داشت با آن به گردن شتر اشاره نمود و شتر خوابید. مرا پیاده کرد و با عصا اشاره ای به تلّ نمود. نصف آن تلّ به طرفی و نصف دیگر به طرف دیگر رفت. در وسط دری از سنگ سفید و برّاق باز شد امّا من متوجه چگونگی باز شدن آن در نشدم. فرمود: حاجی با من بیا. چند پله پایین رفتیم. جایی مثل دهلیز دیده شد طرف دیگر چند پله داشت از آنجا بالا رفتیم صحن بسیار وسیعی دیدم که اتاق‌های بسیاری داشت. باغی را دیدم که به وصف درنیاید این باغ خیابان‌هایی داشت. فرمود: نگاه کن. قصرهای عالی دیده می‌شد. وقتی به آن غرفه‌ها رسیدیم. اتاقی را به من نشان داد و فرمود: این مقام حضرت رسول (صلی الله علیه واله) است دو رکعت نماز بخوان. گفتم: وضو ندارم. فرمود: بیا برویم. دو یا سه پله بالا رفتیم حوض کوچکی دیدم که آب بسیار زلال و صافی داشت به طوری که زمین حوض پیدا بود. من مشغول وضو گرفتن به روشی که رسم خودمان است شدم ولی با ترس و رعب که مبادا این شخص سنّی باشد و برخلاف روش او وضو گرفته باشم. فرمود: حاجی نشد، وضو را این طور بگیر. اوّل شروع به شستن دست نمود بعد از آن بر جلوی پیشانی آب ریخت و ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 ملاقات در میقات _ داستان‌هایی از ملاقات و کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: محمود صادقی 📖 ناشر: انتشارات اصفهان - کانون پژوهش 📝 داستان یازدهم - زائر اين راه نبايد بداخلاق باشد - ص ۵۳ و ۵۴ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖ داستانهای مهدوی: ▶️ @booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ▶️ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 ➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🍀(داستان 793) قسمت ۳ 🌼 زائر اين راه نبايد بداخلاق باشد 🌼 🌱 ... فرمود: حاجی نشد، وضو را این طور بگیر. اوّل شروع به شستن دست نمود بعد از آن بر جلوی پیشانی آب ریخت و انگشت شصت و سبابه را تا چانه پایین کشید. پس از آن به چشم و بینی دست کشید. سپس مشغول شستن دست‌ها از آرنج تا سر انگشت ها، بعد هم به رسم خودمان سر و پاها را مسح کرد: بعد از مسح فرمود: این روش در وضو را ترک نکن. به مقام حضرت رسول خدا (صلی الله علیه واله) رفتیم. فرمود: دو رکعت نماز بخوان. گفتم: خوب است شما جلو بایستید و من اقتدا کنم. فرمود: فرادی بخوان. من دو رکعت نماز خواندم. بعد از نماز قدری راه رفتیم تا به غرفه ای رسیدیم. فرمود: اینجا هم دو رکعت نماز بخوان اینجا مقام امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) داماد حضرت رسول (علیه‌السلام) است. گفتم: خوب است شما جلو بایستید و من اقتدا کنم. فرمود: فرادی بخوان. دو رکعت دیگر نماز به جا آوردم. قدری راه رفتیم فرمود: اینجا هم دو رکعت نماز بخوان اینجا مقام جبرئیل (علیه‌السلام) است من هم دو رکعت نماز خواندم. سپس به وسط صحن و فضای آن آمدیم. ایشان فرمود: دو رکعت نماز هم به نیّت صد و بیست و چهار هزار پیغمبر در اینجا بخوان. من هم همین کار را کردم. مقام حضرت رسول (صلی الله علیه واله) سبز رنگ و مقام حضرت امیر (علیه‌السلام) سفید و نورانی و خط دور آن هم سفید رنگ و نورانی بود. همه غرفه‌ها جز مقام جبرئیل سقف داشت. وقتی از نماز فارغ شدیم فرمود: حاجی بیا برویم و از همان راهی که آمده بودیم، برگشتیم با خود گفتم: روی بام بروم تا یک دفعه دیگر آن مناظر را تماشا کنم. فرمود: حاجی بیا اینجا بام ندارد و باز مرا سوار کرد. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 ملاقات در میقات _ داستان‌هایی از ملاقات و کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: محمود صادقی 📖 ناشر: انتشارات اصفهان - کانون پژوهش 📝 داستان یازدهم - زائر اين راه نبايد بداخلاق باشد - ص ۵۴ و ۵۵ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖ داستانهای مهدوی: ▶️ @booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ▶️ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 ➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🍀(داستان 793) قسمت ۴ 🌼 زائر اين راه نبايد بداخلاق باشد 🌼 🌱 ... با خود گفتم: روی بام بروم تا یک دفعه دیگر آن مناظر را تماشا کنم. فرمود: حاجی بیا اینجا بام ندارد و باز مرا سوار کرد. وقتی که شتر مرا به زمین زده بود خیلی تشنه بودم و بعد از آنکه همراه او سوار شدم هرچه با هم می‌رفتیم، اثر تشنگی رفع می‌شد. وقتی با ایشان سوار بودم می‌دیدم زمین زیر پای ما غیر طبیعی حرکت می‌کند تا اینکه از دور یک سیاهی به نظرم رسید. گفتم: معلوم می‌شود اینجا آبادی است. فرمود: چرا؟ گفتم: چون نخل‌های خرما به نظر می‌رسد. فرمود: اینجا عَلَم حجاج و چادرهای آنهاست. قافله دار شما کیست؟ گفتم: حاج مجید کاظمینی. طولی نکشید که به منزل رسیدیم. شتر ما مثل بَبر از وسط طناب چادرها عبور می‌کرد ولی پای او به طناب هیچ خیمه ای بند نمی شد تا به پشت خیمه قافله دار رسیدیم. باز با همان چوب به چادر او اشاره نمود. حاج مجید کاظمینی بیرون آمد و همین که چشمش به من افتاد بنای بداخلاقی و تغیّر با من گذاشت که کجا بودی و چقدر مرا به زحمت انداختی و بالاخره هم تو را پیدا نکردم. آن شخص کمربند او را گرفت و نشاند. حال آنکه حاج مجید مرد قوی هیکل و با قدرتی بود. به او فرمود: به حج و زیارت پیغمبر می‌روی و کسی که به حج و زیارت پیغمبر می‌رود نباید این اخلاق را داشته باشد این حرف‌ها چیست؟ توبه کن. بعد روانه شد تا به چادر ارباب من رسید. فاصله تا آنجا حدوداً ششصد متر بود ولی فوراً به آنجا رسید و بدون آنکه از کسی چیزی بپرسد. دوباره با چوب دستی خود به چادر اشاره کرد. ارباب بیرون آمد و همین که چشمش به من افتاد گفت: آقا ابوالقاسم آمد. شتردار حاج سیّد احمد گفت: داخل بیایید. من با آن شخص به داخل چادر رفتیم. ... (ادامه دارد) ... ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 ملاقات در میقات _ داستان‌هایی از ملاقات و کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: محمود صادقی 📖 ناشر: انتشارات اصفهان - کانون پژوهش 📝 داستان یازدهم - زائر اين راه نبايد بداخلاق باشد - ص ۵۵ و ۵۶ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖ داستانهای مهدوی: ▶️ @booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ▶️ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 ➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از داستانهای مهدوی
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦 👑موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج) 🌹کاری از گروه بوی ظهور 🍀(داستان 793) قسمت ۵ 🌼 زائر اين راه نبايد بداخلاق باشد 🌼 🌱 ... ارباب بیرون آمد و همین که چشمش به من افتاد گفت: آقا ابوالقاسم آمد. شتردار حاج سیّد احمد گفت: داخل بیایید. من با آن شخص به داخل چادر رفتیم. آن شخص گفت: این هم امانتی است که بین راه مانده بود. حاج سیّد احمد نسبت به من تندی کرد که کجا بودی. آن شخص فرمود: حاجی، هر جا که بود آمد. دیگر حرفی نمی خواهد. سپس آن شخص پا در رکاب کرده و روی شتر نشست و خواست برود. حاج سیّد احمد به پسرش گفت: برو برای حاجی قهوه بیاور. فرمود: من قهوه نمی خورم. حاج سیّد احمد به پسرش گفت: برو انعام این شخص را بیاور. رفت و یک طاقه شال خلیل خانی و یک کلّه قند آورد. آن شخص قند را برداشت و کنار گذاشت و فرمود: این برای خودت باشد. شال را برداشت و فرمود: به مستحق می‌رسانم و بیرون رفت. ارباب برای مشایعت ایشان بیرون رفت به محض اینکه از چادر خارج شد او را ندید و یک مرتبه از انظار غایب شد. آن وقت من حکایت خود را گفتم و ارباب از این جریان افسوس خورد. شب آنجا بودیم. صبح قبل از بار کردن و حرکت، برای کاری از چادر بیرون رفتم، شخصی را دیدم که باری به دوش گرفته و می‌آورد. به من رسید و فرمود: اینها اثاثیه شماست بردار. من آنها را از دوش او برداشتم و ایشان رفت ولی این شخص، آن مرد سابق نبود. [۱] 💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 📗 ملاقات در میقات _ داستان‌هایی از ملاقات و کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ✍ مؤلف: محمود صادقی 📖 ناشر: انتشارات اصفهان - کانون پژوهش 📝 داستان یازدهم - زائر اين راه نبايد بداخلاق باشد - ص ۵۵ و ۵۶ 📚۱- العبقري الحسان، ج ۲، ص ۵۶۳ - برکات حضرت ولی عصر (علیه‌السلام)، ص ۲۳۲ گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅ ➖➖➖➖➖➖ داستانهای مهدوی: ▶️ @booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohooremahdi ▶️ https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor ▶️ https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983 ➖➖➖➖➖➖