🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌎موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌻(داستان 646) قسمت ۶
🌸 اینگونه باشید 🌸
🌾 ... نزدیکهای آخر زیارت عاشورا بود که یک دفعه نفس در سینه اش حبس شد، چشمانش را از روی مفاتیح به نور عجیبی که در بیرون مسجد و از پنجره دیده میشد، انداخت.
«خدای من این دیگر چه نوری است!؟ اللَّه اکبر»
سریع از جایش بلند شد مفاتیح را با بوسه ای به قفسه مخصوص گذاشت بعد از پوشیدن کفشها در حالی که لحظه ای نگاهش را از آن نور خیره کننده که به سمت آسمان کشیده شده بود برنداشته بود، سمت نور حرکت کرد. نور از یکی از خانههای کنار مسجد به طرف آسمان ساطع میشد.
با عجله خودش را به آن خانه رساند. از در و دیوار خانه معلوم بود، خانه محقر و فقیر نشینی است، در را به صدا درآورد. آقایی در را باز کرد. بدون هیچ کلامی سید باقر به سمت نور که از اتاقی در گوشه حیاط بلند شده بود رفت. حال خودش را نمی فهمید، قطرات اشک بدون اختیار به گونه اش غلطان بودند. وارد اتاق شد. صحنه عجیبی دید، خانمی از دنیا رفته و پارچه سفیدی رویش کشیده بودند. سید بزرگوار و خوش سیمایی هم کنار جنازه آن خانم به آرامی نشسته بودند. بی اختیار به آن سید سلام کرد، سید با مهربانی جواب سلام سید باقر را داد و فرمود:
«چرا این گونه به دنبال من میگردی و این رنجها را تحمل میکنی»؟
بعد هم اشاره به جنازه کرد و فرمود: مثل این خانم باشید تا من به سراغ شما بیایم. این (کسی که از دنیا رفته) بانویی است که در دوره بی حجابی (رضاخان) هفت سال از خانه بیرون نیامده تا مبادا مأموران او را کشف حجاب نکنند».
سید باقر که در حال آب دادن به گلهای باغچه بود به عظمت سخنان زیبای امام زمان علیه السلام فکر میکرد با خودش گفت:
«درست است که امام زمان علیه السلام زیارت عاشورا را خیلی دوست دارد امّا ایشان از من دینداری را خواستند مثل آن خانم که در زمان کشف حجاب توسط رضاخان، برای این که سربازان رضاخان پهلوی، چادر از سرش برندارند هفت سال از خانه بیرون نیامد، خوشا به حال این زن که موقع مُردن، امام زمان علیه السلام به بالینش آمد، خوشا به حالش.[۱]
💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: امید آخر - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: حسن محمودی
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 داستان هفتم: اینگونه باشید - صفحه ۷۸ و ۷۹.
📚[۱]: آیة اللَّه سیستانی ؛ کتاب عنایات امام مهدی علیه السلام به علما و طلاب، ص ۳۶۷.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#امید_آخر
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#حسن_محمودی
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#اینگونه_باشید
☘☘☘
☘☘
☘
🔰 موضوع :
کرامات و معجزات حضرت مهدی🌹
(عجل اللّه تعالی فرجه الشریف)
📚 برگرفته از کتاب نجم الثاقب.
─┅─═इई•°¤°•ईइ═─┅─
عنوان: آن آشنا آمد
داستانهایی از کرامات امام زمان (عج)
مؤلف: مسلم پوروهاب
ناشر: انتشارات مسجد مقدّس جمکران
#آن_آشنا_آمد
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#مسلم_پور_وهاب
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
─┅─═इई•°¤°•ईइ═─┅─
التماس دعا
#منتظران_ظهور 🌱
https://t.me/joinchat/Q6lXRTi8pcfzBSrZ
گروه در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 647)
📘 آن آشنا آمد 📘
📗 مقدمه ناشر (قسمت ۱):
✍ از آنجا که انسان همیشه در آمال و آرزو به سر میبرد تا به خواستههای درونی اش برسد؛ برای رسیدن به این مقصود راه تلاش را پیش گرفته و ناملایمات راه را به طرق مختلف پشت سر میگذارد و بسته به اهمّیت هدف، سعی و کوشش میکند.
- حال اگر این آمال و آرزو، اهدافی خدایی در پی داشته باشد، تحمل ناملایمات نه تنها سخت نبوده، بلکه بسیار آسان است و لذّتی ماندگار دارد، برخلاف اهداف غیر الهی که طیّ مسیرش پراضطراب و پر مشقّت و رسیدن به هدف، لذّتی گذرا دارد.
- در مبحث دیدار با امام زمان علیه السلام عدّه ای به اشتباه رفته، هدف را فقط دیدار با آن حضرت میپندارند، غافل از این که دیدار، بدون معرفت و شناخت میسّر نمی باشد.
- دیدار با امام زمان علیه السلام بیش از آن که به زمان و مکان خاصی متعلّق باشد، به حالات روحی و معنوی شخص بر میگردد که تا چه حدّ در انجام واجبات و مستحبّات و ترک گناهان تلاش نموده است، چرا که این گناهان است که همانند لکههای ابر، جلوی چشمانمان را گرفته، دل را از سفیدی به سیاهی برده و ما را از نعمت دیدار خورشید عالم تاب و قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان علیه السلام محروم ساخته است.
- باید خورشید را شناخت تا برای دیدنش تلاش نمود و هر چه شناخت بیشتر باشد تلاش به مراتب بیشتر خواهد بود و این کار میسر نمی باشد، مگر با ترک گناه و انجام واجبات. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آن آشنا آمد - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: مسلم پور وهاب
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 مقدمه ناشر - صفحه ۵ و ۶.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آن_آشنا_آمد
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#مسلم_پور_وهاب
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#مقدمه_ناشر
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 647)
📘 آن آشنا آمد 📘
📗 مقدمه ناشر (قسمت ۲):
...✍ ...- باید خورشید را شناخت تا برای دیدنش تلاش نمود و هر چه شناخت بیشتر باشد تلاش به مراتب بیشتر خواهد بود و این کار میسر نمی باشد، مگر با ترک گناه و انجام واجبات.
- خود آن حضرت میفرمایند: «اگر نامههای اعمال شیعیان که هر هفته به دست ما میرسد، سنگین از بار گناهان نبود این دوری و جدایی به درازا نمی کشید».[۱]
- با نگاهی گذرا به شرح حال کسانی که در طی دوران غیبت کبرای مولا امام زمان علیه السلام سعادت شرفیابی به حضور مقدّسشان را داشته اند و یا از کرامات و عنایات خاصه آن حضرت بهره مند گشته اند، میتوان دریافت که بیشترین و مهم ترین عامل در حصول این توفیق الهی، همان رعایت تقوای الهی و عمل به دستورات اسلامی و یکرنگی و صفای دل میباشد.
- آنچه در این مجموعه میخوانید گوشه ای است از کرامات بی نهایت حضرت صاحب الزمان علیه السلام ولی عصر از کتاب نجم الثاقب، که نشان میدهد مولایمان هیچ گاه ما را از یاد نبرده، با بزرگواری گوشه چشمی به درماندگان نموده است. امید است با عمل به دستورات خداوند متعال و ائمه معصومین علیهم السلام لیاقت شناخت واقعی مولایمان را داشته، به وظایفمان در عصر غیبت عمل کنیم.
ان شاء اللَّه
💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّک الْفَرَج💠
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آن آشنا آمد - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: مسلم پور وهاب
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 مقدمه ناشر - صفحه ۶ و ۷.
📚[۱]: بحار الانوار، ج ۵۳، ص ۱۷۷.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آن_آشنا_آمد
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#مسلم_پور_وهاب
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
#مقدمه_ناشر
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 647) قسمت ۱
🌷 آن آشنا آمد 🌷
☘ «بسم اللَّه الرّحمٰن الرّحیٖم»
- در بازار نجف اشرف، در مغازه خالویم نشسته بودم که سر و کلّه کاظم پیدا شد. خیلی خوشحال به نظر میرسید. با سر اشاره ای به من کرد و از مقابل حجره دور شد. از جا بلند شدم و نگاهی به خالویم انداختم، سرگرم کار خودش بود. با صدایی که بشنود گفتم:
خالو جان! اگر امری ندارید از خدمت مرخص میشوم!
- کجا خالو؟! هنوز نشسته بودی!
- خیلی ممنون! باید سری به منزل بزنم؛ شاید کارم داشته باشند.
- خدا پشت و پناهت پسرم! به مادرت سلام برسان!
از حجره بیرون آمدم و چشم گرداندم به راهی که کاظم رفته بود. چندتا حجره پایین تر انتظارم را میکشید. با دیدن من لبخندی زد.
- سلام کاظم، چه شده؟ مثل مأموران حکومتی کشیک میکشی؟
- بیا میرزا! خبر خوشی دارم!
- آفتاب از کدام طرف زده که تو خوش خبر شده ای؟! خوب حالا آن خبر چه هست؟
- واللَّه! توی منزل نشسته بودم که خدمتکار آقا آمد پی من و گفت که سیّد مهدی خواسته خدمتش برسم. من هم فوراً رفتم خدمت ایشان، داشتند نماز میخواندند. گوشه ای نشستم تا نمازشان تمام شد. سپس رو به من کردند و فرمودند:
کاظم! به اتفاق میرزا به حلّه بروید و منزلی تهیه کنید. من نیز تا چند روز دیگر به حلّه میآیم.
- یعنی آقا قصد دارند از نجف اشرف تشریف ببرند؟!
- به من که این طور فرمودند.
از شنیدن گفتههای کاظم تعجّب کردم. چرا باید آقا پس از سالها زندگی در نجف اشرف به حلّه بروند؟! ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آن آشنا آمد - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: مسلم پور وهاب
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 آن آشنا آمد - صفحه ۹ الی ۱۱.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آن_آشنا_آمد
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#مسلم_پور_وهاب
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 647) قسمت ۲
🌷 آن آشنا آمد 🌷
☘ ... از شنیدن گفتههای کاظم تعجّب کردم. چرا باید آقا پس از سالها زندگی در نجف اشرف به حلّه بروند؟!
- آقا نگفتند کی حرکت کنیم؟!
- چرا، گفتند هرچه زودتر بهتر است.
پس از گذاشتن قرار برای رفتن به حلّه، از کاظم جدا شدم و به طرف منزل راه افتادم. توی راه مدام به تصمیمی که آقا گرفته بود، فکر میکردم. از طرفی هم مطمئن بودم که حتماً خیری در کار سیّد است و او بدون در نظر گرفتن مشیّت الهی کاری را انجام نمی دهد.
مادرم در منزل نبود. فوراً دست به کار شدم و آنچه را برای سفر لازم داشتم، جمع و جور کردم و برای خواندن نماز وضو گرفتم. داشتم سلام نماز را میدادم که صدای خشک درِ چوبی اطاق به گوش رسید و پس از آن صدای پای مادرم در فضای اطاق پیچید. صدایی که سالهای سال به آن عادت کرده بودم. کنار من نشست و چشمان مهربانش را به من دوخت. پیشانیام را روی مهر گذاشتم و پس از بوسیدن آن گوشههای سجاده را تا زدم.
- خوب پسرم، به حجره خالو تقی رفته بودی؟
- آری مادر! سلام رساندند.
- سلامت باشند پسرم! مادر جان ان شاء اللَّه که خیره.
آن طور که معلومه قصد مسافرت داری.
- از کجا فهمیدی مادر؟! کسی چیزی به تو گفته؟ ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آن آشنا آمد - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: مسلم پور وهاب
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 آن آشنا آمد - صفحه ۱۱ الی ۱۳.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آن_آشنا_آمد
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#مسلم_پور_وهاب
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 647) قسمت ۳
🌷 آن آشنا آمد 🌷
☘ ... آن طور که معلومه قصد مسافرت داری.
- از کجا فهمیدی مادر؟! کسی چیزی به تو گفته؟
نه مادر جان! دیدم که بار و بُنه ات را بسته ای! گفتم شاید هوای زیارت ابی عبداللَّه علیه السلام را کرده ای؟!
- نه مادر! زیارت کربلا نمی روم. امروز که در حجره خالو نشسته بودم، کاظم آمد آنجا و به من گفت که سیّد مهدی به او گفته که با میرزا بروید حلّه، من هم تا چند روز دیگر خواهم آمد.
- یعنی سیّد مهدی میخواهند از نجف بروند؟
- آری مادر! کاظم که این طور میگفت.
- پس چرا نماندید با سیّد بروید؟
- ایشان خواسته اند که ما برای تهیه منزل زودتر حرکت کنیم.
- خدا پشت و پناهتان، به امید خدا همه کارها درست میشود.
پس از خوردن چند لقمه نان و خرما از اطاق بیرون رفتم و روی تختی که در گوشه ایوان خانه قرار داشت دراز کشیدم و چشم دوختم به طرف آسمان. کم کم پلک هایم سنگین شد و به خواب عمیقی فرو رفتم و زمانی بیدار شدم که صدای اذان صبح از گلدستههای بلند مسجد بر فضای شهر طنین انداخته بود.
با عجله از جا برخاستم و به طرف حوض که در وسط حیاط خانه قرار داشت رفتم. وضو گرفتم و به نماز ایستادم. ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آن آشنا آمد - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: مسلم پور وهاب
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 آن آشنا آمد - صفحه ۱۳ و ۱۴.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آن_آشنا_آمد
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#مسلم_پور_وهاب
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران
🌦حضرت ولی عصر(عج)🌦
🌅موضوع : معجزات حضرت مهدی(عج)
🌹کاری از گروه بوی ظهور
🌳(داستان 647) قسمت ۴
🌷 آن آشنا آمد 🌷
☘ ... با عجله از جا برخاستم و به طرف حوض که در وسط حیاط خانه قرار داشت رفتم. وضو گرفتم و به نماز ایستادم. طولی نکشید که صدای سُم اسبی در میان کوچه پیچید؛ فهمیدم که طبق قرار ما کاظم آمده است. آهسته داخل اطاق شدم و وسایل سفرم را برداشتم و برای این که مادرم بیدار نشود پاورچین، پاورچین به حیاط برگشتم. پس از زین کردن اسب افسارش را در دست گرفتم و وارد کوچه شدم؛ کاظم منتظر من ایستاده بود و این پا و آن پا میکرد. با دیدن من لبخندی زد.
- چرا دیر کردی میرزا؟
- خوابم برده بود؛ اگر صدای مؤذن به گوشم نمی رسید، حالا حالاها بیدار نمی شدم.
خوش به حالت که خوابت برد؛ من که تا اذان صبح از خوشحالی بیدار ماندم. حالا چرا زل زده ای به من؟ سوار شو، زودتر راه بیفتیم.
- وسایل سفرم را به حلقههای آهنی دو طرف زین بستم و سوار اسب شدم و بدین ترتیب از کوچه پس کوچههای نجف بیرون آمدیم و به طرف حلّه راه افتادیم. کاظم سر کیف بود و مدام توی راه شوخی میکرد. تا ظهر یک سره به طرف حلّه چهار نعل تاختیم. هوا به شدّت گرم بود و اسبها خیس عرق شده بودند. تا این که رسیدیم به کنار رودخانه ای که از فرات جدا میشد، با کشیدن دهنه اسب توقف کردیم. به کاظم گفتم:
جای سرسبزیست؛ بهتر است ساعتی را در این منزل استراحت کنیم.
با تمام خستگی راه هنوز سرحال به نظر میرسید با تبسمی به شوخی گفت: ...
(ادامه دارد) ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚: آن آشنا آمد - داستانهایی از کرامات امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف
مؤلف: مسلم پور وهاب
ناشر: انتشارات مسجد مقدس جمکران
📝 آن آشنا آمد - صفحه ۱۴ الی ۱۶.
گروه ⛅🌹بوی ظهور🌹⛅
https://eitaa.com/joinchat/3689283792Cf33172c983
https://eitaa.com/booye_zohooremahdi
داستانهای مهدوی:
@booye_zohooremahdi
https://eitaa.com/booye_zohoor_resane_zohoor
#آن_آشنا_آمد
#داستانهایی_از_کرامات_امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#مسلم_پور_وهاب
#انتشارات_مسجد_مقدس_جمکران