eitaa logo
ابتدایی‌دخترانه واحدچهار
601 دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
44 فایل
این کانال جهت اطلاع رسانی برنامه های ابتدایی دخترانه شهید برونسی وابسته به مجتمع آموزشی شهید برونسی ایجاد شده است. ☎️تلفن تماس : ۳۱۸۸۴_۰۵۱ داخلی 112 🌐سایت مجتمع: www.bronsi.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
(عج) شماره ۱۲ نفرات دوم برای اولین بار 🤩🤩🤩 رقابت بسیار شیرین شد حکمت نهج البلاغه خانم ها فاطمه حدادزاده کلاس چهارم‌ ریحانه ها زینب ملک کلاس پنجم ستاره ها اسماچرخ تاب کلاس اول۲ فاطمه روانسالار کلاس اول۲ حلاوت شناختن بیشتر امام علی (ع) درکنار جایزه ازهمین امروز ادامه دادن راادامه بده تاشمانفراول فرداباشید. 🎀@dk_bronsi🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(عج)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه واما ادامه..... نقشه ترور پیامبر(ص) 🐪سفر پرماجرامون داشت به آخر میرسید. منم با خیال خوش در تاریکی شب به آرامی منطقه‌ای کوهستانی را به نام هَرَشی پشت سر می ذاشتم یِهو احساس کردم قدم هام سنگین شدن. فکر کنم یکی منو نگاه داشته بود.بی اختیار نشستم .در همین لحظه سنگ های بزرگی دقیقاً از نوک👃 دماغم رد شدن و پس از برخورد به کوه🗻 مقابل متلاشی شدن.حالا علت این مکث و توقف ناگهانی من🐪، برای خودم مشخص شد. منافقان که حسابی از مراسم غدیر عصبانی😤 بودن، این نقشه را برای قتل پیامبر (ص)کشیده بودند که با کمک جبرئيل، جون سالم به در برده یم. کم کم خونه های مدینه دیده می شد. من🐪 غرق تفکر در خاطراتِ خوب و بدِ این سفر شده بودم. مثل اول سفر، هم خیلی خوشحال😁 بودم وهم خیلی ناراحت😔، خوشحال از اینکه پیامبر(ص) با این  معروفی، مسیر آینده ی همه را مشخص کردن، و ناراحت بودم چون به گفته خودشون، خیلی بین ما نخواهد ماند، اما دوسوال اذیتم می کرد: آیا منافقان دوباره نقشه جدیدی می کشن؟ آیا این ۱۲۰ هزار نفری که در غدیر با علی(ع) بیعت کردن، وفادار می مونن ؟البته فکر می‌کنم شاید انسان ها🧕🤵 از ماحیوونا🐪🐎🐴🐄🐐 هم کمتر به این مطلب فکر کنن. <<<پایان داستان اول>>> 🎀@dk_bronsi🎀
(عج) داستان سفر پرماجرا قسمت دوازدهم 🎤 باصدای گل دخترم فاطمه زهرا جوادی کلاس پنجم ستاره ها 🎀@dk_bronsi🎀                         
قسمت دوازدهم داستان سفر پر ماجرا.m4a
1.69M
(عج) داستان سفر پرماجرا قسمت دوازدهم 🎤 باصدای گل دخترم خانم فاطمه زهرا جوادی کلاس پنجم ستاره ها 🎀@dk_bronsi🎀                         
(عج) شماره ۱۲ ودیگر شرکت کننده ها حکمت های نهج البلاغه خانم ها زینب رهنورد کلاس اول ۲ عارفه احمدی کلاس سوم فاطمه وطن خواه کلاس اول۱ زینب حامدی یکتا کلاس ششم حلاوت شناختن بیشتر امام علی (ع) درکنار جایزه ازهمین امروز ادامه دادن راادامه بده تاشمانفراول فرداباشید. 🎀@dk_bronsi🎀
(عج) 📜 حکمت اَلآدابُ حُلَلُُ مُجَدَّدَةُُ هر کاری را که انسان از راه روش درست انجام دهد، مانند چیز زیبایی است که تازه خودش را به آن زینت داده باشه. مسابقه ی شماره۱۳ 🎀@dk_bronsi🎀
(عج) شماره ۱۳ نفرات اول 🤩🤩🤩 خانم ها فاطمه زارع کلاس چهارم ریحانه ها فاطمه حدادزاده کلاس چهارم ریحانه ها حلاوت شناختن بیشتر امام علی (ع) درکنار جایزه ازهمین امروز ادامه دادن راادامه بده تاشما نفرات اول فرداباشید. 🎀@dk_bronsi🎀
(عج) شماره ۱۳ نفر دوم 🤩🤩🤩 خانم فاطمه روانسالار کلاس اول۱ حلاوت شناختن بیشتر امام علی (ع) درکنار جایزه ازهمین امروز ادامه دادن راادامه بده تاشما نفرات اول فرداباشید. 🎀@dk_bronsi🎀
◾️ برای تسلی قلب امام رضا(ع) و امام زمان(عج) ▫️سخنران حجت الاسلام مومنی ▫️مداح سید مجید بنی فاطمه و ... 📆پنج شنبه ۹ تیرماه ساعت ۲۱ 🕌امام رضا(ع)۱۹حسینیه‌آیت‌الله‌شاهرودی 💌 از شما دانش آموز عزیز دعوت می شود به همراه خانواده محترمتان در این مراسم شرکت فرمایید. ✨هدایای خود را به کارت هیئت کانون شهیدبرونسی ( 5859837004145344 ) واریز و تصویر آن را به نشانیhttps://eitaa.com/Adminkanall ارسال فرمایید. @bronsi
(عج) (ع)                           به نام خدا آی قصه ؛قصه؛قصه نون وپنیر وپسته نور اذان از دلا می بره درد وغصه به خاطر شادی بچه ها خواهر🧕 ۸ ساله بود و برادر👨‍💼 ۱۰ ساله، حیاط خانه خلوت بود. برادر نگاهی👀 به خانه همسایه انداخت . آنجا هم ساکت به نظر می رسید مطمئن شد😎 که کسی مواظب کارشان نیست. چشمکی 👁به خواهرش🧕 زد و گفت : زود باش . خواهر دو ❤❤ دل بود.یاد دعوای دیشب همسایه با پدرش افتاد. با خود گفت: نکند این کارم باعث شود که بازهم همسایه من با پدرم دعوا کنه میخواست به برادرش بگوید بیا برویم خرما نخواستیم😔 اما خرما را دوست داشت ودرخانه خودشان هم هیچ درخت 🌴خرمایی نبود. پدر فقیر بود آنقدر  پول نداشت که  بتواند برای بچه هایش هر روز خرما بخرد شاخه های درخت🌴 خرمای همسایه، به خانه شان راه پیدا کرده بود.چقدر خرما داشت شاخه‌ها از سنگینی خوشه‌های خرما خم شده بودند. برادر دلیل این پا🦶 و آن پا🦶 کردن خواهر را فهمید آهسته گفت زود باش بیا الان یکی از راه می‌رسد خواهر دل به دریا زد و جلو رفت و برادر قلاب گرفت خواهر روی دستهای قلاب شده برادررفت  تا مثل روزهای پیش چند دانه خرما بچیند و با هم بخورند. اما هنوز دست دختر خوشه‌های خرما نرسیده بود که مردم همسایه از بالای دیواراورادیدو عصبانی 😤شد و فریاد زد چرا دست 🤚بردار نیستید ؟ 🎀@dk_bronsi🎀
(عج) داستان حکایتی از بچه ها وحضرت علی(ع) قسمت اول 🎤 باصدای گل دخترم زینب حامدی یکتا کلاس ششم ملکه ها 🎀@dk_bronsi🎀