بعضی چیزا هیچوقت از خاطر آدم نمی ره
مثل یه شکلات شیرین میره میشینه اون ته ته های دلت و هروقت بهشون فکر می کنی دلت و فکرت پر از شیرینی میشه
مث اون وقتی که برای اولین بار توی پاساژ خیلی جدی گفتی
دست صاف بغل
منم بی چون و چرا حرفت و انجام دادم و برای اولین بار دستم گرم شد
مثل ساعت۸ شبی که روی جدول خیابون بعد کلی راه رفتن نشستیم و دست های سرخ شده از سرمام و گرفتی توی دستات
مثل همه وقتایی که یه دفعه دستام گرم شد
می دونی دلبر
دستات خیلی چیز با ارزشیه گرمایی که اگه نباشه انگار یخ می بنده کل زندگی مراقب ارزشمند ترین داراییت باش
#در_ستایش_دست_ها
#ساعت_بیکاری
#خودمان_نوشت