eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
332 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسد به دستم ↓ https://harfeto.timefriend.net/16655774622952 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
باورم نمی شد آرشام صاحب این پیست بود؟؟ با چشم های درشت برگشتم سمت ادلاین خندید و شونه ای بالا انداخت با اخم نیشگون محکمی از پاش گرفتم با درد آخ گفت و گفت: _ چته وحشی _ چرا به من نگفته بودی؟؟؟؟ _ به من چه خودش گفت کسی چیزی بهت نگه.... چشم هام و تنگ کردم و گفتم: _ ببینم تو تمام این مدت فحش هایی که به صاحب پیست می دادی با آرشام بودی؟؟ خندید و گفت: _ خب آرشام زور گو به من چه؟؟ _ حالا بعدا به حسابت می رسم.... خندید و چیزی نگفت به صحبت های آرشام که درمورد پیست و کیفیت مسابقات بود گوش دادم توی دلم داشتم براش می مردم خیلی با صلابت و جدی حرف می زد سر 10 دقیقه صحبت هاش و تموم کرد و اومد کنارم ایستاد با حرص نگاهش کردم یکم نگاهم کرد داشت لب و لوچه اش و به زور نگه می داشت که نخنده آخرم خودش سرم و برگردوند سمت مجری مدال هامون و آوردن و انداختن گردنمون....صدای جمعیت حتی توی فضای باز کر کننده بود.... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره.......
https://harfeto.timefriend.net/16376713999004 نظرتون درباره رمان😁
لعنتیِ خوش‌شانس! مراقب‌اش باش حواست باشد این که از چنگم درآوردی معشوق تو نیست... خودم سروده بودم‌اش
در راسته‌ی عطر فروشان، امشب ‏در بین هزار شیشه‌ی مشک و گلاب ‏می‌پرسم؛ ‏دستمال عطر‌آگینی از نفس او چند؟
بلاخره مراسم تموم شد و مردم پراکنده شدن موندیم من و ادموند و ادلاین و آرشام.. دستام و زدم به کمرم و با چشم های تنگ شده خیره شدم به آرشام و ادموند که داشتن با هم می خندیدن ادلاین با دیدنم زد زیر خنده آون دوتا هم متوجهم شدن ادموند دست هاش و به نشونه تسلیم بالا برد و گفت : _ به جون مادرم اول نمی دونستم زن آرشامی آون شب که اسمش و گفتی بهش زنگ زدم و گفتم میای پیست آرشام هم گفت یک ماشین در اختیارت بگذارم تا توی مسابقات شرکت کنی بعدم گفت نگذارم بفهمی صاحب پیسته... تقصیر من نبود.... روم و برگردوندم سمت آرشام خندید و گفت: _ قیافه ات و اونجوری نکن زشت می شی... بعدم با ادموند دوتایی رفتن پایین چشم هام گرد شد ادلاین زد زیر خنده و گفت : _ یعنی من می میرم برای این خونسردی آرشام بیا بریم... خندیدم همینطور که باهم می رفتیم پایین گفتم: _ ادلاین شما چند وقته همدیگه رو می شناسید؟؟ شما و آرشام و می گم _ راستش حدود دوسالی هست اولش فقط با پدرم شریک بود کم کم تو مهمونی ها همدیگه رو دیدیم آشنا شدیم بعدم که با ادموند رفیق شدن و تا الان... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره...
یک ابروم و انداختم بالا و گفتم: _ کیارش چی؟؟؟ سر جاش ایستاد اخم هاش و کشید توی هم خیره شد به زمین یک دفعه سرش و به چت و راست تکون داد و همینطور که با اخم های در هم ازم می با قدم های بلند می گذشت گفت : _ اونم نزدیک 2 سال... با تعجب بهش که ازم دور می شد و می رفت سمت سرویس بهداشتی نگاه کردم بلاخره باید در بیارم چی بینشون بوده... گوشیم زنگ خورد برش داشتم از ایران بود با دیدن شماره سامی سریع جواب دادم.... کلی با همه حرف زدم و تبریک گفتن و اظهار دلتنگی کردن و خبر دادن بلاخره سامی دختر مورد علاقه اش و پیدا کرده و دارن باهم به نتیجه می رسن..... اینطور که تعریف می کردن دختر خوبی بود تماس و قطع کردم و صفحه گوشی و بوسیدم..... _ کی بود... برگشتم سمت آرشام و گفتم : _ از ایران بود بریم خونه؟؟ _ نه ادموند قول شام گرفته بود رفته وسایلش و جمع کنه ادیلاین کو؟؟ _ رفت دستشویی آرشام بین کیارش و ادلاین چیزی هست؟؟؟ جدی شد و گفت: _ از کجا فهمیدی از همون شب مهمونی ادلاین از کیارش پرسیدم گفت از ادلاین بپرس از ادلاین پرسیدم بهم ریخت... به پشت سرم نگاه کرد ادلاین و ادموند داشتن باهم میومدن دستم و گرفت و همینطور که می رفتیم سمتمون گفت: _ فعلا هیچی نگو خودم می گم بعدا بهت سر تکون دادم همیگی رفتیم سوار ماشین آرشام شدیم و از پیست زدیم بیرون.... @caferoooman نویسنده: یاس ادامه داره......