یادش بهخیر سحرهای
#ماه_رمضان
که خوابم میآمد و صدای دعای #سحر و برخورد #قاشق و #بشقاب، وسوسهام میکرد از سفرهی سحر عقب نمانَم. چشمهای خوابآلودم را تا نیمه وا میکردم و میدیدم کل خانواده در سکوتی نجیبانه، دارند از زمان کوتاه باقی مانده تا اذان صبح، نهایت استفاده را میکنند و این من بودم که از قافله عقب بودم. همیشه هم چیزی تا #اذان نمانده، بیدار میشدم و کلی غر میزدم که "حالا من گفتم خوابم میاد، شما چرا بیدارم نکردید؟" و با همهشان تا #افطار قهر میکردم و عوضش موقع افطار اولین نفر سر سفره حاضر بودم.
معمولا از سحری جا میماندم و همیشه هم مامان دلش برای من میسوخت و میگفت "ولش کن، #روزه نگیر، سحری نخوردی ضعف میکنی سر کلاس" و خودش #صبحانه توی کیفم میگذاشت تا #گرسنه که شدم، یواشکی بخورم.
کاری به فلسفهی مناسبتها ندارم، آن روزها همه چیز #رنگ و بوی دیگری داشت، #خورشید آن روزها جور دیگری روی دلخوشی آدمها میتابید و #دنیا قشنگتر بود.
یادِ تمام روزهای نابی که گذشته،
یاد تمام دلخوشیهایی که بر نمیگردند،
یاد صفا و صمیمیتی که دیگر نیست؛
به خیر
به خیر
#ماه_رمضان
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊
بیدار شید
فکر کنید برگشتید. به بیست یا سی سال پیش
#سماور مادر قل می زنه و #سفره #صبحانه با #نان داغ و بوی عطر #چای پهنه
و صدای #رادیو و برنامه بچه های #انقلاب یا سلام صبح به خیر در حال پخشه
به مادر می گی مدرسه ام داره دیر میشه
به جای #اتوبوس با مینی بوس می رم
وای که یادش به خیر
مینی بوس های #بنز قدیم رو یادتونه؟
انگار دیروز بود
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊