eitaa logo
چادرےام♡°
2.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
چادرےام♡°
‍   ┄━•●❥عشق شکلاتی❥●•━┄ بد کلافه بودم، از زمین و زمان برام درد می بارید. گله داشتم از خودم، خدا، آدما، روزگار... بیخود و بی جهت به پروپای همه می پیچیدم. شب ها تا دیروقت بیدار بودم و بیهوده توی مجازی می چرخیدم و نمازصبح توی خواب خوانده می شد، تازگی ها عادت کرده بودم به دو رکعت قضای نماز صبح می خوانم قربه الی الله... در همین گیرو دار زد و عاشق شدم. تا آن لحظه معنی رل زدن را نمی دانستم اما اینبار قرار بود تجربه کنم و از غافله عقب نمانم. می دونی چیه؟ لج کرده بودم، اونم بدفرم، دوز دیوونگیم زده بود بالا... وقتی مذکر مورد نظر غرورش را زیر پا گذاشت و پیشنهاد دوستی داد، برعکس همیشه با کمال میل این رابطه موقت احمقانه را قبول کردم، ازدواجی در کار نبود فقط دوستی خیابانی. خودم هم نمی دانم چه شد که عاشقش شدم، با لجبازی شروع کردم اما بخاطر لجبازی عاشق نشدم. حس من پاک بود منتها خبر از جنس خالص یا ناخالص رلم نداشتم. دلبر دوستم داشت اما قصد ازدواج نه..! چیزی شبیه اجاره کردن خانه برای یک سال، اجاره کردن ماشین های مدل برای برای یک شب... مذکر مورد نظر هم مرا کرایه کرد برای چند وقت، آنهم با رضایت قلبی خودم! ولنتاین نزدیک بود، من تازه بالا و پایین پریدن دختر پسرها را درک می کردم. ولنتاینی که تا آنموقع اصلا قبولش نداشتم و می گفتم روز عشق ما ایرانی ها سالروز ازدواج حضرت علی و زهراست. اما الان فرهنگ غلط غربی ها را که به خوردمان داده بودند، بی چون و چرا اجرا می کردم. چند روز زودتر از روز عشق، کادوی ولنتاین را گرفتم، شیک و پیک کردم؛ برای اولین بار کمی از موهای بابیلیس کشیده شده ام را بیرون ریختم. با دلبر قرار داشتم، رسیدم روبروی کافه که تصادف کوچیکی شد، ترافیک براه شد و خیابان قفل... دلبر آن طرف خیابان با یک خرس گنده منتظر بود، از همانها که باب سلیقه من بود. لبخندی زدم و دستی برایش تکان دادم، نیشش تا بناگوش باز شد و چشمکی را حواله ی من کرد. دل توی دلم نبود، سر از پا نمی شناختم. ناگهان صدایی خنده ی رو لبم رو محو کرد. "ناحله الجسم یعنی... نحیف و دلشکسته میری... جوونی اما مادر پیری... بهونه ی سفر می گیری... وای مادرم... وای مادرم..." یک نگاه به پشت شیشه ماشین انداختم. رویش نوشته بود: "عشق حیدر شد گناه فاطمه!" یک دفعه صدای وای مادرم در لابه لای دوبس دوبس ماشین پشتی گم شد. ترافیک روان شد و قفل ماشین ها باز... دلبر خرس قرمز را روی شانه هایش گذاشته بود و مدام صدایم می زد آنهم با میم مالکیت! نمی دانم چه بر سر دلم آمد، دستانم شل شدند؛ کادوی ولنتاین از دستم رها شد و پخش زمین... مثل ابر بهاری گریه می کردم. مات مانده بودم که چطور فاطمیه آمده بود و من بی خبر از همه عالم. از کجا به کجا رسیده بودم... از لجبازی تا مرز بی حیایی پیش رفتم و هیچ چیزی جلو دارم نشده بود. از سالروز ازدواج مولا رسیدم به ولنتاین آن ور آبی ها... فاطمیه پارسال فاطمی بودم و امسال بی فاطمه... فاصله فاطمی بودنم با بی فاطمه شدنم یک چشم برهم زدن بود! | | 🆔 @chadooriyam
چادرےام♡°
میشه باهم باشیم ؟
دینگ -سلام..خوبی؟ +شما؟ دینگ -ایکس هستم از ایگرِگ آباد +نمیشناسم دینگ -حالا آشنا میشیم.. دینگ -من با کسی نیستم..میشه با هم باشیم؟ این مکالمه برای همه ی ما،یعنی دخترها، حداقل یکبار پیش آمده..من هم مستثنی نبودم..روزی که آقای ایکس پیام داد:"آفتاب خانم میشود باهم باشیم؟"گوشی را انداختم گوشه ی تخت..ترسیده بودم..کاغذ و قلم آوردم..و شروع کردم به حساب کتاب..شوخی نبود که..قرار بود بوی فرند دار بشوم..! به ناااام خدا.. یک جدول پنج خانه ای کشیدم بالای خانه سمت راست نوشتم: "برای داشتن بوی فرند نیاز داریم به.." و بالای خانه سمت چپ نوشتم: "آیا می توانم؟" خب! برای داشتن بوی فرند نیاز داریم به.. لوندی و ناز عشوه خرکی.. |اوممم!من که تا امروز ناز دارِ پدر بودم..| آیا میتوانید؟ نه آفتاب، لوسِ باباست نیاز داریم به.. احساسات مفت و چند روزه.. |اوممم!من که تا امروز باغِ گلِ ارزشمندِ پدر بودم..| آیا میتوانید؟ نه آفتاب، پرنسسِ باباست نیاز داریم به.. اعصاب قوی و یک مشت جنگ و دعوا.. |اوممم!من که تا امروز پدر داد نمیزد تا قلب کوچکم نلرزد..| آیا میتوانید؟ نه آفتاب، دردانه یِ باباست نیاز داریم به.. دروغ پشت دروغ.. |اوممم!من که تا امروز برایم پدر الگوی صداقت بود..| این هم نه!اصلا و ابدا رسیدم به خانه آخر.. این خانه چقدر به نفع من بود! نیاز داریم به.. تیغ زدن جیب و گرفتن شارژ و کادویِ وَلِن.. |اوممم!پدر برایم کم نگذاشته بود از هر حیث و نظر..| آیا میتوانید؟ نه آفتاب، همه ی داراییِ باباست برایش فقط یک پیام دادم:"پیامک بعدی با پدرم طرفی آقا" گوشی را دوباره پرت کردم روی تخت.. اینبار با یک:خدایا شکرت! صدای چرخاندن کلید در می آمد.. کسی از دور صدا میزد: آفتاب؟بابا؟ j๑ïท ➺ •♡| @chadooriyam  |♡•