چرندیات ؛
و جشن تکلیف ؛ تجربه ای که خاطره هارا تجدید میکند .
و اعتکاف ؛
ذخیره مواد غذایی برای پاسی از شب .
چطوری دائم میکاب میکنید و هیچیتون نمیشه ؟ بعد دوسال اومدم به اون روحیه ترکِ شیراز بودن وجودم احترام بزارم و لباس ترکی بپوشم ، حالا مث سگ حالم بد شده . میپرسی چرا ؟ بله دیگه چون عین سگ به بوی تافت و مواد آرایشی حساسیت دارم .
از غم توی دلم بگم که چی بشه ؟ کسی قراره حالم رو خوب کنه ؟ نه ، جدی هیچکس نیست ، از ازل تا ابد فقط خودم بودم و خودم ، هرکیم اومد خواست مرهم غمم بشه فرداش خودش شد یه غم روی تموم غم های زندگیم . نمیتونم قشنگ حرفی که تو ذهنم هستو بیان کنم اما انگار اینجوریه که تو عالم واسه هیچکس مهم نیستی ، آدما فقط منفعت خودشون رو میبینن و به فکر اینن چیکار کنن بیشتر سود ببرن . هیچوقت هیچکی فکر نکرد اون کاره که باعث سود بردنشون میشه ، چقدر دل طرف مقابل رو میشکنه و چقدر باعث میشه طرف مقابل حالش از خودش و زندگیش بهم بخوره . همه این حرفارو گفتم که بگم : خسته شدم ازبس به هر طریقی خواستم داد بزنم من حالم خوب نیست ، من غم دارم ، به دادم برسید من دارم تو باتلاق دردای زندگیم غرق میشم ، خسته شدم ازبس گفتم و مثقالی واسه بقیه ارزش نداشت . در نهایت به این نتیجه رسیدم که غم جاش توی سینه امن تره ، باید همون رویه دلقک بودن رو توی زندگیم ادامه بدم و نزارم کسی از اون غمه که باعث رنج کشیدنم شده باخبر بشه . مهم تر از همه اینکه فهمیدم نباید از غم هام به هیچ آدمی پناه ببرم که همون آدم فرداش میشه بزرگ ترین غم زندگیم .
وقتایی که غم توی دلم زیادی میشه و تحملشون رو ندارم بشدت میخابم ، طوری که ملت پشماشون میریزه فکر میکنن سرطانی چیزی دارم .
تقریبا آخرای شب که میرسه اینجوریم که خب من الان غمگینم و نیاز دارم با یکی صحبت کنم و گریه کنم ، حالا میرم هرچی تو لیست مخاطبام میگردم هیچکی نیست ، اصلا اگرم کسی باشه برگردم چی بگم آخه ؟ همینجوری میشه که تنها گوشه اتاق زانو بغل میگیرم تا دلم میخاد گریه میکنم .