زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_11 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_12
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
راه نجات من همون فرار به خونه خاله کبری است
وحید نمازش رو خوند دوباره خوابید، چشمهای منم خواب گرفت روی تخت دراز کشیدم خوابم رفت، با صدای زنگ بیداری گوشی وحید از خواب بیدار شدم، وحید نشست زنگ گوشی رو خاموش کرد، رو کرد به من.
حاضر شو باید بریم، صبحانه رو توی راه میخوریم حاضر شدم با وحید رفتیم مدیریت هتل شناسنامه هامون رو گرفتیم
خواستم سوار ماشین بشم مثل دفعه قبل بدون کمک گرفتن از وحید سوار شدم، نشست پشت ماشین، ماشین رو روشن کرد سر چرخوند سمت من
یه وقت بین راه فکر فرار نزنه به سرتها، نمیتونی فرار کنی اگر هم بتونی زیر سنگم باشی پیدات می کنم اونوقت هر چی دیدی از چشم خودت دیدی ،کمترین کاری که میکنم شکستن جفت پاهات رو میشکنم
حالم از تهدیدش به هم میخوره هیچ عکس العملی نشون ندادم، از شیشه ماشین خیره شدم به بیرون رفتم تو فکر، من که جز خونه خاله کبری جای دیگه ای ندارم برم چون بهش گفتم که کجا می خوام برم از برادرم آدرس میگیره میاد پیدام میکنه
درمانده، درماندهام چند کیلومتری از شهر دور شدیم کنار یک رستوران نگه داشت بیرون رستوران زیر درخت ها تخت گذاشته بودند رو کرد به من
بریم داخل روی میز و صندلی بشینیم، یا همینجا روی تخت با اینکه دوست داشتم روی تخت بنشینیم ولی گفتم فرقی نمیکنه دلخور سرش رو تکون داد زیر لب زمزمه کرد
فرقی نمیکنه فرقی نمیکنه، انگار به جز این دوکلمه حرف، حرف دیگهای بلد نیست
یه تخت بهم نشون داد
همین جا میشینیم
خدمتکار اومد جلو، وحید یه نگاهی به من انداخت رو کرد به خدمتکار
دوتا املت برامون بیار زن
خدمتکار رفت، رو کرد به من،
مریم
سر چرخوندم سمتش ببین من، می خوام زندگی کنم قصد جنگ و دعوا هم ندارم، اگر به حرف من گوش کنی، زندگی خوبی میتونیم داشته باشیم، یه سری قانون و مقررات برات میزارم طبق اون رفتار کنی لجبازی نکنی ابرو داد بالا.
انگشت سبابه اش رو گرفت سمت من،
پاترو کج نداری من گذشت رو فراموش می کنم
نگذاشتم ادامه بده پریدم تو حرفش
من گذشته بدی نداشتم هر چی بوده تهمت بوده
چشمهاشرو بست مکثی کرد، چشماش رو باز کرد گفت
تا ما چی ها رو بد بدونیمو چی ها رو بد ندونیم
ازش رو برگردوندم
با اشاره زد روی پا من
روت رو بکن به من گوش کن
با بیمیلی سر چرخوندم سمتش
من با مامانم زندگی می کنم مامانم طبقه پایین میشینه ما هم بالا یکی از قوانین من احترام گذاشتن به مامانم هست، گوش می کنی یکی از دلایل جدایی من و نسترن هم همین بود که با مامانم حاضر جوابی میکرد
خدمتکار دو تا ظرف املت با نون سنگک تازه یه فلاکس چای دو لیوان یک قندون کوچولو که توی یه سینه بزرگ جا داده بود گذاشت جلومون
وحید رو به من گفت
فعلاً صبحانت رو بخور بقیه اش رو توی ماشین بهت میگم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_12 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_13
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
اول خواستم نخوردم، ولی بدجور این اُملت خوشرنگ من را وسوسه کرده، تا ته املتم رو خوردم
_مریم بگم یه ظرف دیگه املت برات بیاره؟
سرم رو گرفتم بالا
_نه ممنون
یه چایی برای خودم ریختم، با لحن خودمونی گفت
انگار باید شوهرداری هم یادت بدم، فقط برای خودت چایی میریزی
با بی میلی لیوان اونم چایی ریختم
به خودم گفتم، ای کاش لحن حرف زدنش را تغییر میداد، و ایکاش حرف من رو باور می کرد، نمی دونم، محمود داداشم چی بهش گفته که فقط حرف اون رو باور کرده، حتی اجازه نمیده که واقعیت زندگی من رو، از خودم بشنوه تا حالا چند بار بهش گفتم من گذشته بدی نداشتم، ولی اصلاً نمی خواد، حرف های من رو گوش کنه.
وحید رفت پول صبحانه رو حساب کرد برگشت نشستیم توی ماشین رو کرد به من، یکی از قوانین که خطِ قرمز زندگی منِ، مادرمِ، که بهت گفتم.
اما دومیش تحت هیچ شرایطی بدون اجازه من از خونه بیرون نمیری.
تاکید کرد
گوشت با منه، تحت هیچ شرایطی، موبایلم، دوست ندارم که داشته باشی، اینم که داری میدی به من
به حال غربت خودم دلم خیلی سوخت داره چه بلایی سرم میاد، دارم کجا میرم، این که راننده است از صبح تا شب تو بیابون رانندگی میکنه، من میمونم با یک خانم مُسن، از خونهام که نباید برم بیرون، تلفن همراه هم نباید داشته باشم، خدایا شکرت می کنم بهم صبر بده خوشحالم از اینکه تا به الان ناشکری نکردم، ولی با تمام وجودم ازت کمک میخوام
تو رو شکرت میکنم، که تا الان حر فی نزدم که بوی کفر و یا ناشکری بده، از این به بعد هم خودت دستم رو بگیر که صبر داشته باشم
ناهار، رو هم بین راه خوردیم، عصر رسیدیم تهران، ماشین رو برد باربری پارک کرد، یه دربست گرفت، در خونش پیاده شدیم کلید انداخت در رو باز کرد، دختر بچه پنج یا شش ساله توی حیاط داره لی لی بازی میکنه، تا چشمش افتاد به ما دوید سمت وحید
بابایی جونم سلام
وحید دستهاش رو باز کرد و بغلش کرد بوسیدش
سلام، چطوری؟ دختر بابا، عسل بابا
بوسش کرد گذاشتش زمین وارفته به وحید و دخترش خیره شدم، رو کرد به من
غزل دخترمه با ما زندگی نمیکنه غزل خیلی به مامانم وابسته است پیش اونه
تو دلم گفتم یعنی بازم بچه داره، یا همین یک دونه است، یا الان یکی یکی میان میگن سلام بابا
غزل رو کرد به باباش، من رو با دست نشون داد
بابایی این خانومه کیه؟
دخترم ایشون اسمش مریم خانم هست که همسر من شده
یعنی باهاش ازدباج کردی
آره عزیزم
اخم هاش رفت تو هم
پس مامان چی؟...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_13 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_14
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
وحید دستش رو گذاشت تو کمر غزل به آرومی دادش جلو
برو بازیت رو بکن توی کار بزرگترها دخالت نکن
غزل دو قدم برداشت ، برگشت سمت وحید گفت عزیزجون حمومه
باشه بابا تو برو بازی کن
وارد ساختمون شدیم رو کرد به من،با دستش اشاره کرد به مبل بشین اینجا الان میام
نشستم، رفت پشت در حموم در زد
سلام مامان یه سورپرایز برات دارم
صدای خانمی از توی حموم اومد
سلام پسرم خوش اومدی سورپرایز چی هست؟
بیا بیرون خودت می بینی
برگشت سمت من
اسم مامانم فاطمه است نمیخوام تورو با این چهره گرفته ببینه، اخمات رو باز کن، شاداب باش، خوب برخورد کن،
بین دو راهیِ عقل و دلم گیر کردم، دلم میگه بیخیال بدرفتاری های وحید شو صبر کن، بالاخره حقیقت براش روشن میشه، عقلم میگه نگذار بهت توهین بشه، راهی پیدا کن برای فرار، آهی کشیدم چطور فرار کنم کجا برم خونه خاله کبری که خودم حواسم نبود و آدرس بهش دادم دیگه نمی تونم برم کنگاور، ولی پول که دارم همین جا یه جایی پیدا میکنم یه وکیلم میگیرم از زن دادشم شکایت میکنم، بی گناهیم که ثابت شد، حالا یا با همین وحید زندگی میکنم یا نشد زندگی کنم ازش طلاق میگیرم، برمیگردم توی روستای خودم.
تو خودم بودم که وحید با اشاره، زد بهم
پاشو مامانم از حموم اومد بیرون
از جام بلند شدم با یه لبخند مصنوعی رو کردم به مامان وحید
سلام، حالتون خوبه؟
فاطمه خانم بهت زده، مکثی کرد گفت
سلام
رو کرد به وحید معرفی نمی کنی خانم کین
وحید لبخندی زد
مریم همون دختری که عاشقش بودم
فاطمه خانوم با دلخوری از وحید رو برگردوند، رفت توی آشپزخونه زیر کتری رو روشن کرد
وحید پشت سرش رفت توی آشپزخونه، غزل اومد تو هال یواشکی که باباش با عزیزش نبیننش رفت بالا ،چشمم به غزل گوشم به وحید و مامانشه
از من دلخور شدی مامان؟
محلش نگذاشت
مامان اون دفعه هم دست دست کردیم بابا فوت کرد، گفتی باید یک سال صبر کنیم، بعدم نشد من به مریم برسم، جون غزل فکر کردم دوباره شرایطی می شه من نمیتونم به کسی که عاشقشم برسم، حالا هم طوری نشده یه جشن خانوادگی می گیریم مریم را به عنوان عروس خونواده بهشون معرفی میکنیم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_14 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_15
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
متعجب، به خودم گفتم اگر این عاشق منه پس چرا انقد باهام بد اخلاقی و بدرفتاری می کنه، اگر عاشقم نبود چیکار میکرد، خدا آخر عاقبت من رو به خیر کنه
فاطمه خانم رو به وحید گفت
خب دیگه، ما رو هم که آدم حساب نکردی، خودت رفتی زن گرفتی و اومدی، دیگه من چی بگم
وحید خم شد صورت مامانش رو بوسید
اینطوری نگو مامان، ببخشید اگر ناراحت شدی، باور کن ترسیدم این فرصت رو از دست بدم
به خودم گفتم این استقبال باشکوه رو من کجای دلم بگذارم، فکرم رفت پیش غزل برای چی یواشکی رفت بالا یعنی داره چیکار میکنه، وحید اومد نشست کنارم فاطمه خانمم یه ظرف میوه رو گذاشت روی میز، نشست رو به روی ما، رو کرد به من
یه خورده از خودت بگو
لبخند تصنعی زدم
چی بگم حاج خانوم
با حالت گوشه و کنایه گفت
از پدرت از مادرت، اونا به پسر من نگفتند چرا کس و کارت، رو نیاوردی خواستگاری، همین طوری، رضایت دادن، تورو عقد پسر من کنن
پدر و مادرم به رحمت خدا رفتن
خواهری، برادری، کسی، کاری، بزرگتری، نداشتی که به پسر من بگن برو بزرگترت رو بردار بیار
شرمنده سرم رو انداختم پایین، گفتم
یه برادر دارم اونم چون با آقا وحید دوستن، با ازدواجمون موافقت کرد
سری تکون داد، پرسید
_چند سالته؟
بیست و دو سال
چقدر سواد داری
سیکل دارم
یعنی تا نهم خوندی؟
بله
هنری، چیزی داری؟
دیپلم خیاطی دارم، کمک های اولیه رو هم بلدم، گواهینامه رانندگی هم دارم
_ باریکلا هنرمندم هستس، خب تو که اینقدر زرنگی ، پس چرا درس نخوندی؟
_ تو روستای ما فقط تا دوره راهنمایی داره برای دبیرستان باید بریم روستای بعدی که معمولا پسرها میرن دخترها رو نمیگذارند برند
میدونی قبلاً پسر من ازدواج کرده این دختری هم که داره تو حیاط بازی میکنه دخترش هست
تو دلم گفتم حاج خانوم تو حیاط نیست یواشکی رفت طبقه بالا
سر تکون دادم بله میدونم نگاهی تو صورتم انداخت خیلی راضی به نظر نمیای موضوع چیه؟
سرم را انداختم پایین سکوت کردم
وحید فوری گفت
خسته راهه برای کسی که عادت به سوار شدن ماشین های سنگین رو نداره زود خسته میشه
فاطمه خانم ابروش رو داد بالا از وحید رو برگردوند، رو کرد به من، به کنایه گفت
منم مو هام رو تو آسیاب سفید کردم...
وحید زیر چشمی یه چشم غره به من رفت...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_15 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_16
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
مامان جون تو چرا حرف من رو باور نمی کنی، باور کنید خسته است رو کرد به من مگه این طور نیست؟
سرم رو به تایید حرف دروغش تکون دارم، اروم لب زدم
بله
فاطمه خانم رو کرد به وحید
یعنی من فرق آدم راضی و ناراضی رو نمیتونم تشخیص بدم، قیافه این دختر داره، داد میزنه که از کنار تو بودنش راضی نیست
رو کرد به من
من نمیدونم پسرم چیا بهت گفته و چیا نگفته، ولی یه حرف مهمه که من باید بهت بگم، وحید از همسر سابقش نسترن جدا شده، نسترن هم گاهی برای دیدن دخترش غزل میاد اینجا،
وحید پرید تو حرف مامانش
تقصیر خودتونه، صد بار گفتم، اینجا راهش نده، میخواد بچش رو ببینه بیاد ببرش، شما حرف من رو حگوش...
صدای چند زنگ پشت سر هم و کوبیده شدن در باعث شد حرف وحید نمیه تموم بمونه
یه لحظه همه به هم نگاه کردیم، وحید رو به مامانش کرد
غزل کجاست؟
?داشت توی حیاط بازی میکرد
خواستم بگم طبقه بالاست، دوباره گفتم چیکار داری خودشون پیداش می کنن
وحید گفت کار اون کره خره، تلفن زده به مامانش که بابام زن گرفته اونم اومده اینجا، شارلاتان بازی در آوردن
فاطمه خانم گفت
حالا هرکی گفته، در رو باز کن الان آبرومون رو جلوی در و هم سایه می بره
وحید دکمه آیفون رو زد، کمی پرده رو کشید کنار چرخید سمت مامانش
خودشه نسترنِ
یه خانم خوش چهره قد بلند با یه مانتو شال سفید و شلوار جذب مشکی وارد خونه شد، تهاجمی و طلبکارانه رو کرد به وحید
چطور پول داری زن بگیری ولی پول نداری مهریه من رو بدی، جلوی قاضی مثل گداها ندارم ندارم راه انداختی، ولی الان شاهانه ازدواج کردی، یالا مهریه من رو بده
وحید گفت تو بیخود کردی همینطوری مثل گاو سرت رو انداختی پایین اومدی توی خونه من، فکر کردی اینجا طویله است،
نسترن صداش رو بود بالا
گاو خودتی، بدبخت مال مردم خور، پول من رو بده
پول تورو دادگاه مشخص کرده منم ماه به ماه دارم میریزم به حسابت
از رفتارهای نسترن کاملا مشخصِه که از حضور من به عنوان همسر وحید ناراحتِ، و این حرفها بهانه است
رو کرد به من
چیه، با چرب زبونیش که دوست دارم و دنیا رو به پات میریزم، تو رو هم خامت کرده، بدبخت گولت زده، خودشم میدونه که با این آوازه خرابش بین محل و فامیل، کسی بهش دختر نمی ده، تو رو فریب داده.
آهی بی صدا کشیدم، تو دلم گفتم کدوم زبون خوش، از وقتی که وحید رو دیدم، جز اخم و تخم و تهدید چیز دیگهای من از وحید ندیدم
غزل از پله ها اومد پایین، وحید با تهدید رفت سمت غزل...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_16 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (ل
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_17
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
فضولی کردی! میکشمت
نسترن رفت جلوی وحید
حق نداری به بچه من دست بزنی.
وحیدم دستش رو برد بالا، محکم خوابوند تو صورت نسترن.
نسترن یه دور، دور خودش چرخید
به خودم گفتم چقدر بی رحمانه، با تمام قدرت زد تو گوشش
خون از دماغ و دهن نسترن زد بیرون، ریخت روی شال و مانتو سفیدش
وحید فریاد زد گمشو از خونه ما برو بیرون زنیکه غربتی
غزل گریه کنون رفت پشت فاطمه خانوم قایم شد
عزیز جون بابایی میخواد من رو بزنه
فاطمه خانم دستش رو گرفت جلوی وحید
برو کنار حق نداری به بچه حرف بزنی
نسترن با فریاد گفت
حالا بهت میگم غربتی کیه؟ من یا تو وحشی
درِ هال رو باز کرد، چنان محکم بست که شیش شکست، جیرینگی ریخت توی هال
وحید با تهدید روبه غزل گفت
تا ابد که نمیتونی پشت عزیز قایم بشی، بلاخره میای بیرون، من یه کتکی بهت بزنم که تا آخر عمرت یادت بمونه که نباید فضولی کنی و از این خونه خبر ببری
غزل دستاشو گذاشت رو دهنش چه جور داره گریه میکنه
مات و مبهوت شده فقط نگاه می کنم وحید رفت سمت در اتاق نگاهی به شیشه شکسته انداخت، زیر لب گفت
ببین وحشی چیکار کرد
فاطمه خانم غزل رو کرد توی اتاق و گفت
همینجا بمون، تا نگفتم نیا بیرون، در رو هم از تو قفل کن
وحید نشست روی مبل سرش رو گرفت توی دستش، فاطمه خانوم رفت آشپزخونه بایه و جارو خاک انداز اومد توی هال، قطعات بزرگ شیشه های شکسته رو انداخت سطل، از جام بلند شدم رفتم سمتش، بدید من شیشه ها را جمع میکنم
نه دخترم تو برو بنشین خودم تمیز می کنم
دستم را بردم سمت جارو
بدید به من تعارف نکنید
با چهرهای رضایت بخش از کار من جارو، رو داد بهم
همه شیشه ها رو جارو زدم ریختم توی سطل، رو کردم به فاطمه خانم ببخشید برای اطمینان جاروبرقی را هم بیارید یه جاروبرقی هم بکشیم
وحید، سرش را بلند کرد مامان یه مسکن داری به من بدی
نه ما در تموم شده
دست کردم توی کیفم یه بسته کپسول ژلوفن درآوردم، رفتم جلوش ایستادم
من دارم بگیرید
نگاهی به من انداخت، بسته کپسول رو گرفت گرفت
از نگاهش متوجه شدم که لیوان آب هم میخواد، خودم رو زدم به اون راه، تو دلم گفتم همین که بهت مسکن دادم برات بسه...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_17 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_18
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
نشستم روی مبل، خودش بلند شد رفت آشپزخونه یک لیوان آب از شیر پر کرد با کپسول خورد، اومد نشست کنار من، رو کرد به من
به اندازه سر سوزن به حرف من گوش نمی کرد، یه ذره احترام مادرم را نداشت حالا که طلاق گرفته پشیمونه، اومده اینجا این بساط رو، راه انداخته
ساکت نگاهش کردم تو دلم گفتم رفتار نسترن نشانه پشیمونی نبود اون بیشتر دنبال انتقام بود
صداش را کمی برد بالا عصبی گفت
تا کی میخوای من حرف بزنم تو لال مونی بگیری؟
فاطمه خانوم با تعجب به این رفتار وحید بهش خیره شد، از نگاهش متوجه شدم که میخواست به وحید اعتراض کنه ولی حرفش رو عوض کرد، رفت در اتاق غزل رو کرده به وحید به زبون اشاره گفت
دارم میرم بیارمش تنهایی توی اتاق میترسه، سرش داد نمیزنی ها،
ولش کن مامان بذار بمونه همونجا به جهنم که میترسه، صد بار بهش گفتم فضولی نکن، تا یه چیزی میشه به مامانت نگو تو گوشش نمیره که نمیره، شما نمیگذاری وگرنه من اونو آدمش میکردم
_ اون یه بچه بی تقصیره که بین تو و مادرش گیر کرده گناه داره طفل معصوم کاریش نداشته باش، برم بیارمش
وحید نفس سنگین کشید زیر لب گفت
_ برو بیارش
: چیزی بهش نمیگی ها
_ نه کاریش ندارم برو بیارش
فاطمه خانوم چند تقه به در اتاق زد
غزل جان در رو باز کن
صدای غزل با گریه اومد
نه باز نمیکنم از بابایی میترسم
_ باز کن باهات کاری نداره
_چرا داره منم مثل مامانم میزنه دهنم خون میاد
فاطمه خانوم رو به وحید لب خونی کرد
: پاشو بیا بگو کاریت ندارم بزار بیاد بیرون
وحید صورتش رو مشمئز کرد
: ولش کن لوسش کردی بزار همونجا بمونه...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_18 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_19
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
فاطمه خانوم با دلخوری از وحید رو برگردوند سمت اتاق
غزل جان اگر در رو باز کنی منم میبرمت پارک
الان میبری؟
_ الان نه، ولی فردا می برم، در رو باز کن
_ نمیخوام اگه الان میبری باز کنم
دلم برای غزل سوخت دختربچه بیگناهی که شده وسیله انتقام مادرش از وحید، وحید هم تربیت بچه رو در کتک زدنش میبینه تو فکر بودم که یه نهیب به خودم زدم
اینها رو ولشون کن به فکر خودت باش به فکر آبروی از دست رفته ات، من باید بی گناهیم رو به همه ثابت کنم خیلی دوست دارم پشیمانی چهره کسانی که ندیده در مورد من قضاوت کردن رو ببینم، کسانی که، من هرگز اونها را نمی بخشم
صدای زنگ خونه من رو از افکارم بیرون آورد، فاطمه خانوم گوشی آیفون رو برداشت
کیه؟
مضطرب رو کرد به وحید
نسترن مامور آورده
وحید رنگش پرید ولی تلاش میکنه خودش رو بی اهمیت جلوه بده، از جاش بلند شد
خوب بیاره، بزار برم در حیاط ببینم چی میگه
وحید در حال رو باز کرد فاطمه خانوم هم پشت سرش رفت کنجکاو شدم ببینم چی شده از روی مبل بلند شدم رفتم پشت در حال، درو باز نیمه باز گذاشتم که صدا بیاد، از پشت شیشه نگاه می کنم
نسترن با یه مامور آقا درحیاطِ، هنوزم صورتش رو نشسته و خونیٍِ،
مامور به وحید گفت
این خانوم از شما شکایت دارند باید با من بیایید کلانتری
وحید رو کرد به مامانش
شما برو تو خونه من برم ببینم چی می گن
فاطمه خانوم ناراحت شد، زد پشت دستش رو کرد به نسترن
مادرجان آخه این چه کاریه که تو می کنی والا اون بچت گناه داره،
وحید رفت بیرون و در رو روی مامانش بست
فاطمه خانوم وارد خونه شد زیر لب زمزمه میکنه
حاج حسین تو رفتی من بدبخت باید هر روز یه جوری تنم بلرزه، اینم از آخر و عاقبت کار من...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_19 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_20
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
اینم از آخر و عاقبت کار من، سر پیری باید بچه داری کنم، وقت و بی وقتم باید از دعواهای این دو تا تنم بلرزه
رفت پشت در اتاق به غزل گفت
تو هم بیا بیرون بابات نیست
با گریه گفت
هست میخواد من رو بزنه شما الکی میگی
_ الکی چی میگم، مامانت مأمور آورد بابات رو برد کلانتری
رفت سمت گوشی خونه شماره گرفت
سلام
نه بابا کجا خوبم، پاشو بیا اینجا شاهکارهای برادرت رو ببین، یه خانمی رو عقد کرده آورده خونه میگه زنمه، غزلم زنگ زده به مامانش که بابا رفته زن گرفته، نسترن اومد اینجا به سر و صدا کردن، وحید زذ توی دهنش غرق خون شد، اونم رفت کلانتری مأمور اورد، وحید رو بردن کلانتری، من بخت برگشته هم اینجا موندم چه خاکی بریزم تو سرم.
به شوهرت بگو بره کلانتری ببینه چه خبره
گوشی رو گذاشت غزل در اتاق رو باز کرد سرش رو آورد بیرون، مطمئن شد که باباش نیست اومد بیرون
دختر بیچاره اینقدر گریه کرده که چشم هاش قرمز شده و پلکش ورم کرده، دوست دارم بلند شم ببرم دست و صورتش رو بشورم نوازشش کنم، ولی نگاه تنفر آمیزش بهم، من رو سر جام نشوند، با خودم گفتم ولش کن به جای غزل به خودت فکر کن، این شرایط را هر طوری هست چند روز تحمل کن تا راه و چاره رو یاد بگیری از اینجا بری، اون از رفتار وحید با خودم اینم از این وضعیت تنش زندگیش، به اندازه کافی خودم توی این چند سال زندگیم از برادرم و زنش کشیدم دیگه تحمل یک همچین وضعیت بدتر رو نمی تونم تحمل کنم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_20 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت__21
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
با صدای زنگ خونه نگاهم رفت سمت آیفون و در هال که ببینم کیه
فاطمه خانم در رو باز کرد
خانم جوانی که شبیه وحید بود وارد شد به پاش بلند شدم
سلام
با یه نگاه سر تا پای من رو ورانداز کرد پاسخ داد
سلام
رو کرد به مادرش
عباس رفت کلانتری ولی نتونست سند ببره چون سند خونه در گرو بانک هست، من نمیدونم این نسترن که زندگی و شوهرش را دوست داشت، پس چرا برای حفظش تلاش نکرد، خودش درخواست طلاق داد، یادم نمیره که وحید چقدر بهش التماس میکرد که این کار رو نکن
فاطمه خانم با نگرانی گفت
چه می دونم والا
و حیده خانم روکر به غزل
غزل جان خوبی عمه
غزل سرش رو انداخت بالا
نه
_عمه جان همش تقصیر خودته، چرا به مامانت زنگ زدی
غزل جیغ کشید
_ دوست داشتم
وحیده خانم سرش رو با تاسف تکون داد روش رو برگردوندم سمت من
شما خوبی
ممنون
بفرمایید بنشینید
فاطمه خانم رفت آشپزخانه وحیده خانم هم دنبالش رفت صدای پچ پچ شون میاد
وحیده به مامانش میگه
ببین وحید چیکار میکنه، اصلا ماها رو در نظر نگرفته، واقعا آدم نمیدونه چیکار کنه، منم جلوی عباس خجالت میکشم، الان به خانواده شوهرم چی بگم، میگن برادرت آدم حسابت نکرده، خودش یک زن را از عقد کرده آورده
فاطمه خانوم گفت
سر ازدواجش با نسترن هم، ما هرچی گفتم این دختر به دردتو نمیخوره گوش نکرد، پاش رو کرد توی یک کفش که الا و حاشا من همین دختر رو می خوام،
خونواده این دختره نپرسیدن تو کس و کاری داری یا نه؟
من ازش پرسیدم میگه پدر و مادرم فوت کردن، داداشم با وحید دوست بودن من رو داده به وحید، ولی اینها هم یه کاسه ای زیر نیم کاسه شون هست، دختره ناراحت و گرفته است،
وحیده خانوم اومد کنارم نشست رو کرد به من
خوبی شما
خداروشکر
ببخشید ما اصلا در جریان ازدواج مجدد برادرم نبودیم، واقعیتش با دیدن شما غافلگیر شدیم
میشه یکم از خودتون بگید؟...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت__21 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_22
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
چی بگم وحیده خانم، هرچی میخواهید بدونید بپرسید بهتون بگم
یه نگاهی بهم انداخت و گفت
ببخشید فقط میخوام با هم آشنا شیم ناراحت نشو مریم خانم
سرم رو تکون دادم و گفتم
نه خواهش می کنم، بفرمایید شما سوال بپرسید من بهتون بگم، به مامانتونم گفتم تا کلاس نهم درس خوندم، مامان پرسیدن هنری چیزی داری؟ گفتم، آره خیاطی بلدم کمک های اولیه رو بلدم دوره دیده مدرک دارم، رانندگی هم بلدم گواهینامه ام دارم.
بیست و دو سالمه پدر و مادرم فوت کردن یه برادرم دارم، آقا وحید من رو از برادرم خواستگاری کرد، برادرم من رو با پنج سکه مهریه به عقد برادر شما دراورد
اگر چیز دیگه ای می خواید در مورد من بدونید بگید بهتون بگم
با تعجب پرسید
چرا پنج سکه؟
حرفی برای گفتن نداشتم، چون برای من فقط فرار از اون خونه مهم بود، پیش خودم گفته بودم، بعد از محرمیت سر حرف رو باز میکنم، همه حقیقت رو بهش میگم، ازش خواهش میکنم که کمکم کنه تا با شکایت از، زن داداشم، آبروی از دست رفته ام رو برگردونم، ولی وحید اینقدر برخوردش با من بد بود که من حتی حرفهای معمولی هم نتونسم باهاش بزنم،
وحیده سکوت من رو که دید، دستش رو.گذاشت پشت کمرم، خب حتما دوست داشتی پنج تا سکه مهرت باشه، فقط بگو چرا اینقدر گرفته و ناراحتی
_ چیزی نیست، حل میشه
همزمان صحبتش با من پیامکی براش اومد، نگاه کردبه گوشیش، گفت
عباسِ، زنگ نمی زنه، عادتشه، همیشه پیامک میده،میگه در رو باز کن
وحیده خانم رفت دکمه آیفون رو زد
عباس آقا وارد خونه شد. یه نگاهی به من انداخت
از جام بلند شدم، گفتم
سلام
سلام، حالتون خوبه
ممنون
رو کرد به وحیده
معرفی نمیکنید، این خانم کی هستن؟
فاطمه خانم فوری گفت
عباس جان، عزیزم تو هم مثل پسرم میمونی،وحید این خانم رو از برادرش خواستگاری کرده اونم موافقت کرده، عقدش کردن، دادش به وحید
عباس آقا که اصلا از این حرف خوشش نیومد رنگش پرید و یه نگاهی به من کرد و سرشو تکون داد، هیچی نگفت
عباس آقا ادامه داد
من سند نداشتم براش بزارم، هرچی زنگ زدم کسی رو پیدا نکردم، که سند داشته باشه، وحید رو بازداشت کردند تا فردا با پرونده ببرنش دادسرا
فاطمه خانم زد پشت دستش، یه دفعه نشست روی مبل رنگ از صورتش پرید،
وای وحید رو بازداشت کردند، انداختن زندان، ای خدا بگم چیکارت کنه نسترن خودت زندگیت رو خراب کردی، دیگه چرا اینقدر ما رو اذیت میکنی،
همین طوری که داره میگه، یه دفعه از حال رفت
وحیده تیز رفت کنار مامانش
_چی شدی مامان؟؟
فاطمه خانم بی حال لب زد
نمی دونم از دست شما ها چکار کنم، نمیتونم دیگه نمیتونم بکشم، والا برام جونی نمونده، فقط مصیبتهاتون برای منه
وحیده رفت توی آشپزخونه با یه لیوان آب قند اومد، گذاشت در دهن مامانش، اسرار کرد
_مامان بخور
فاطمه خانم سرش رو برگردوند
نمیخوام، نمیتونم بخورم
مامان یه کمش رو بخور
فاطمه خانم یه دو قلپ خورد، بی حالِ، بی حال شد
وحیده رو کرد به شوهرش
زود باش زنگ به اورژانس...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی و قانونی دارد
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_22 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_23
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
عباس آقا زنگ زد به اورژانس، وحید رفت دستگاه فشار رو آورد، فشار مامانش رو گرفت رو کرد به شوهرش
فشارشش روی هفتِ.
ای کاش اورژانس سریعتر برسه
رو کرد به من چیکار باید بکنیم؟ گفتی کمک های اولیه رو بلدی
رفتم نزدیکش
کسی که فشارش پایین هست نباید بهش دست بزنید همونطوری که خوابیده تلاش کنید آروم پاهاش بیارید بالا، تا اورژانس برسه بهش سرم وصل کنه
زمانی نبرد زنگ خونه رو زدن در رو باز کردیم دو تا آقا با یه کیف وارد خونه شدن، سریع فشار فاطمه خانم رو گرفتند فشارش روی شیشِ، سرم بهش وصل کردند نیم ساعتی صبر کردند فشارش کمی بالا اومد گفتن
باید ببریمش بیمارستان
وحیده رو کرد به من
مریم خانوم خیلی ببخشید شما مواظب غزل باشید، ما، مامان رو ببریم بیمارستان، من زنگ میزنم به وجیهه خواهرم بیاد اینجا پیش شما
_ باشه برید خاطرتون جمع باشه من مواظبشم
عباس آقاو، وحیده خانوم، با ماشین اورژانس رفتند
غزل یه نگاهی به من کرد گفت ازت بدم میاد
با لبخند گفتم چرا؟
_دوستت ندارم
با تکون سرم حرفش رو تایید کردم
خوبه، میتونی دوست نداشته باشی
_ آخه تو بدی، مامانم گفته بابات زن گرفت با زنش دوست نشو
_ مامانت بهت گفته؟
_آره
_میتونی دوست نشی
_ می خوام برم خونه مامانم توهم نمیتونی جلوی منو بگیری
_چرا جلوت رو میگیرم، بهت اجازه نمیدم بری، تا عمه یا مادربزرگت بیان اینجا،
_ نزاری بررم، میزنمت
نگاهی بهش انداختم به نظرت زور من بیشتره یا زور، تو
مکثی کرد گفت
زور من
خب بیا امتحان کنیم
تو هم میخوای من رو بزنی، تو من رو بزنید بابام تو رو کتک میزنه
من شمارو نمیزنم چون زدن اصلا کار خوبی نیست، خیلی بده، اما اگر شما من رو کتک بزنی من مجبور میشم شما رو بزنم، چون روی بزرگتر دست بلند کردن هم خیلی کار بدی هست، حالا بگو زور کدوممون بیشتر من یا تو؟
_ من گاز میگیرم
با خنده گفتم، مگه تو سگی؟
ناراحت شد
من یه دختر خوشگلم، سگ نیستم
بله شما خیلی خوشگلی دارم می بینم اما میگی گاز میگیرم، آخه سگها گاز میگیرن، حالا من یه پیشنهاد بهت میدم
سر تکون داد
چی؟
_ بیا بازی کنیم
_چه باریی؟
_پر یا پوچ
با چی؟
دست کردم توی کیفم یه سکه در آوردم، گرفتم جلوش
_ با این سکه
_ یعنی باهات دوست بشم
میتونی دوست نشی، اما بازی کنیم
_ باشه
نشست روبروی من مشغول بازی کردن شدیم، توی بازی هر بار که برنده میشه چه خندهای قشنگی میکنه، منم خیلی بچه دوستم، از بازی با بچه ها لذت میبرم، دلم ضعف میرفت برای بچه های برادرم، ولی زن داداشم من رو از دیدنشون محروم کرده بود.
گرم بازی شده بودیم، که زنگ خونه رو زدن، رفتم دم آیفون گوشی رو برداشتم
کیه؟
وجیهه ام باز کن
دکمه آیفون رو زدم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾