eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19.2هزار دنبال‌کننده
786 عکس
403 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_53 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) به ناچار ایستادم، اینقدر اعصابم بهم ریخته بود که نمیتونستم بقیه خریدهام رو بکنم، مش رحمتم رفت دنبال خانم معینی، اونم بهش دستور میداد، دو حلب روغن چهار کیلویی میخوام، یه گونی برنج میخوام، منم نگاه میکردم، خانم خرید هاشون تموم شد، مش رحمت اومد، به من گفت، کبری زود باش کمک کن وسایلها رو ببریم بزاریم تو ماشین، بیام وسایلهای خانم معینی رو بیارم، وسایلهامون رو گذاشتیم توی ماشین، سریع رفت، دیدم دارن میگن و میخندن و با هم وسیله میاوردن، خانم معینی نشست عقب منم که صندلی جلو توی ماشین نشسته بودم. مریم جان تا برسیم در خونه خانم معینی، این دوتا توی ماشین باهم حرف زدن، یکی دوبار من اومدم حرف بزنم مش رحمت محلم نداد، فرداش رفتم خونه مامانم با گریه هرچی شده بود براش گفتم، مامانم گفت، من صد بار گفتم با غریبه ها با زنهایی که طلاق گرفتن و یا همسرشون فوت کرده رفت و امد نکن به حرفم گوش نکردی، اصلا مگه یه زن عاقل زن جووون رو با شوهرش آشنا میکنه، گفتم مامان دیگه شده، حالا بگو چیکار کنم، گفت برو با شوهرت خوش رفتاری کن به روی خودتم نیا، بعدشم برو پارچه هاتم از اون زنیکه معینی بگیر دیگه ام محلش نده گفتم فقط یه چادر توی خونه ای پیشش دارم، گفت برو همون رو بگیر اسمش چی بود خاله شما همش فامیلیش رو میگید اسمش آذر بود ولی همه بهش میگفتن خانم معینی، شب مش رحمت اومد خونه گفت کبری امروز داشتم میومدم خونه، خانم معینی سر خیابون وایساده بود رسوندمش خونشون، دو باره فردا شب همین رو.گفت، با خودم گفتم مگه میشه هرشب اتفاقی این زنه سر راه شوهر من باشه، این نقشه ش هست مخصوصا ساعتی که مش رحمت میخواد بیاد خونه میره سر راهش وامیسته که با شوهر من به بهانه بره خونشون، حرف بزنه تا اینکه خودش رو اویزون شوهر من کنه، شبها تا صبح دعا میکردم و از خدا میخواستم، شرش رو از سر زندگیم کم کنه خاله چرا با مش رحمت حرف نمیزدی یه بار گفتم، مش رحمت اولش به شوخی مسخرم کرد، بعدم به جدی حسابی باهام دعوا کرد که تو بد بینی، گردن نگرفت، یه روز دیدم مش رحمت ناراحت و گرفته اومد خونه، گفتم چی شده، گفت گفت امروز یکی با ماشین پیچید جلوم نزدیک بود بزنم به جدول، از ماشین پیاده شد هرچی از دهنش در اومد به من گفت، با تعحب گفتم کی بود، آخه برای چی، گفت از اون آقا پرسیدم، شما کی هستی، بگو من چیکار کردم که داری به من بد و بی راه میگی، گفت من برادر آذر معینی هستم، اگر یه بار دیگه ببینم خواهر من توی ماشین تو نشسته، ماشینت رو آتیش میزنم. مریم جان اینقدر از ته دلم شاد شدم که حد و اندازه نداشت، ولی همینطور مونده بودم که چی شده که داداشش جلوی مش رحمت رو.گرفته، فرداش رفتم خونه مامانم، براش تعریف کردم، مامان پوز خندی زد گفت کار من بوده، رفتم به داداشش گفتم خواهرت داره زندگی بچه من رو بهم میریزه، گفت حاج خانم شما برو کاریت نباشه، آهی از ته دلم کشیدم گفتم خاله خوش به حالت مادر داشتی تونستی باهاش درد دل کنی اونم کمکت کرده، من خیلی تنهایم خاله من رو بغل کرد، در گوشم زمزمه کرد کّس و کار آدم خداست، توکلت به خدا باشه، ایکاش نزدیک من بودی، ولی به نظرم مادر شوهر خوبی داری، ان شاالله که هوات رو داره... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_54 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
?🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) صدای زنگ خونه اومد، آیفون رو برداشتم کیه؟ صدای احمد رضا اومد _باز کن منم دکمه ایفون رو زدم، در باز شد اومد تو خونه ناهار خوردیم، سفره رو جمع کردم، یه سینی چایی ریختم گذاشتم روی میز، نشستم کنار احمد رضا، سر چرخوند سمت من لبخند زد با صدای ملیحی گفت خوبی خوشحال از طرز حرف زدنش جواب دادم ممنون، تو خوبی تو. که خوب باشی منم خوبم، فردا بریم جوانرود، خنده پهنی زدم، کش دار گفتم آره بریم _تا به حال رفتی؟ _یه بار، با مامانم رفتم، اون موقع هفت، هشت سالم بود، خیلی بهم خوش گذشت احمد رضا رو کرد به خاله خاله ما فردا میخوایم بریم جوانرود شما هم با ما بیا _نه خاله جون من نمیام خودتون برید _خاله نمیشه که شما نیاید به ما خوش نمیگذره _چرا خوش میگذره، اصرار نکن خاله جون من نمیام نماز صبحمون رو که خوندیم نخوابیدیم، یه فلاکس چای از خاله گرفتم، با آب جوش پرش کردم، خاله چای کیسه ای هم بهمون داد، هوا که یه کم روشن شد، حرکت کردیم به سمت جوانرود خیلی بهمون خوش گذشت، کلی از لوازم آرایش و لباس و لوازم آشپزخونه و وسایل برقی خرید کردیم، صندوق عقب ماشین و صندلی پشت، پر شد از خرید ما، احمد رضا برای خونوادش سوغات خرید منم برای زن داداشم و داداشم و بچه هاشونو الهه دوستم خرید کردم، یه سینی خیلی قشنگ سیلور هم برای خاله کبری خریدیم. برگشتنه توی ماشین، با احمد رضا گفتیم و خندیدیم و دو تایی ترانه خوندیم و موج مکزیکی رفتیم، کلی خوش گذروندیم غروب رسیدیم خونه خاله، احمد رضا گفت، خاله ما فردا میخواهیم بریم کرمانشاه تاریکه بازار، دیگه اینجا رو شما با ما بیا نه خاله جون، من خودم تازه ازدواج کرده بودم دوست داشتم با مش رحمت دودتایی بریم بیرون بگردیم، که متاسفانه نمیشد، حسرتشم همیشه به دل من موند، الانم شماها تازه نامزدید، برید خودتون بگردید، خرید کنید و خوش بگذرونید، اصرار هم نکنید چون من نمیام خاله، رانندگی زیاد من رو خسته کرده، یه دوش بگیرم خستگیم در بره، برو خاله جون از جاش بلند شد رفت حموم، خاله رو. کرد به من پاشو بیا بشین پیش من، بقیه حرفهام و یه خورده هم سیاست زندگی بهت بگم، به دردت میخوره نشستم کنارش، دیگه خاله هم چه طوری با مادر شوهر و. پدر شوهرو جاری و برادر شوهر رفتار کنی، و کلی تر فندهای شوهر داری، تا خصوصی ترین نکات زن و شوهری رو به من گفت، منم با دقت گوش کردم، و به حافظم سپردم، احمد رضا از حموم اومد، نماز مغرب و عشا رو خوند، نشستیم دور هم، به صحبت کردن، تو دلم گفتم، مامان عجب دوستی پیدا کردی، آدم از کنارش بودن و هم صحبتی باهاش لذت میبره، تو فکرم گفتم، راستی مامان این زن داداش من انتخاب کی بوده؟ شما؟ بابا؟ یا خود محمود؟ خیلی من رو اذیت میکنه، کلا بد جنسه، گاهی برای اینکه من رو بچزونه بچه خودش فرزانه رو هم اذیت میکنه گوشی احمد رضا زنگ خورد، نگاه کرد به صفحه گوشی، سرش رو به علامت تاسف تکون داد، بلند شد رفت توی حیاط در رو هم بست، به حرف زدن، صداش نمیومد، رفتم. کنار پنجره، گوشه پرده رو زدم کنار، دیدم عصبی هی دستش رو بالا و. پایین میکنه حرف میزنه، صحبتش تموم شد، داره میاد سمت در هال، تیز برگشتم سر جام نشستم، احمد رضا اومد تو هال، صورتش از شدت حرصی که خورده، قرمز شده، یه کم نشست، یه خورده که حالش جا اومد، رو. کرد به خاله... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
?🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_55 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (ل
که?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) بخشید خاله ما فردا بر میگریم خونمون، خیلی به شما زحمت دادیم خیلی هم بهمون خوش گذشت خاله که انگار متوجه شده بود چی شده، گفت خیلی دلم میخواست، یه یک هفته ده روزی اینجا میموندین، کنگاور جاهای دیدنیه قشنگی داره حالا میایم، الان مامانم کلید کرده میگه اِلا و حاشا باید برگردید، محمود آقا یکسره در خونه ماست میگه بگو مریم رو برگردونه نا خواسته اخم هام رفت تو هم، با خودم گفتم، ایکاش لا اقل میرفتیم تاریکه بازار احمد رضا سر چرخوند سمت من چیه! ناراحت شدی؟... به تایید حرفش، ریز سرم رو تکون دادم گفتم فردا میخواستیم بریم بازار کرمانشاه، نمیزارن که _تو اخم نکن ما فردا اول میریم کرمانشاه، تاریکه بازار، بعد از اونجا میریم خونه خنده یهنی از حرفش به لبم نشیت با ذوق گفتم جدی میگی؟ _اره شوخیم چیه بعد از صبحانه با خاله خدا حافظی کردیم، نشیتیم تو ماشین، اومدیم کرمانشاه، کلی هم از تاریکه بازار خرید کردیم، از خوراکی تا پارچه، دو دست لباس محلی کوردی، برای فرزانه و فرزاد خریدم، یه دستم برای خودم خریدم ، ناهار رو. کرمانشاه خوردیم، توی مسجد نمازمون رو خوندیم، حرکت کردیم به سمت همدان توی راه دلشوره گرفتم، داداشم گفت رفتی بر نگرد، ولی زنگ زده به مامان احمد رضا که مریم رو برگردون، نمی دونم چه بلایی میخواد سرم بیاد صدای احمد رضا که گفت چیه، مریم رفتی تو فکر؟ من رو به خودم آورد _هیچی کمی جدی گفت _عه، هیچی یعنی چی؟ میگم چرا رفتی تو فکر آهی کشیدم _به نظرت برسیم خونه چی میشه؟ هیچی، چی میخوای بشه، داداشم گفت، اگر رفتی دیگه برنگرد به منم گفت، ولی قرار نیست تو برگردی خونه داداشت _پس کجا برم؟ خونه ما، همون طبقه بالا، یه خورده وسیله خریدیم، واجبهاش رو هم میریم میخریم، بقیه اشم کم کم تهیه میکنیم، میشینم زندگی میکنیم، ببین من رو کامل چرخیدم سمتش نگاه کردم تو صورتش تا من رو داری، غصه نخور، تو فکر هم نرو، خب با لبخند گفتم خدا رو شکر که تو هستی سرش رو کج کرد گونه اش گرفت سمت من اینطوری تشکر کن زدم زیر خنده بشین احمد رضا، یه وقت یکی میبینه جاده خلوته کسی نیست، زود باش تشکر کن با خجالت بوسه آرومی از صورتش کردم صاف شد یه قیافه اومد حالا شد لبخند دندون نمایی زد اینطوری تشکر میکنن... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونیف دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
که?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_56 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) عصر رسیدیم خونه احمد رضایینا، مامانِ احمد رضا تا چشمش افتاد به ما، به اعتراض اینکه چرا جواب تلفن نمی دادید و اینکه بدون رضایت محمود مریم رو بردی، با تاسف سرش رو تکون داد بهش سلام کردیم جواب نداد، طلبکارانه گفت آخه این چه کاری که شما کردید؟ رو. کرد به احمد رضا هرچیزی قائده و رسم و رسوم خودش رو داره، داداشش میگه نبرش، میگی زنمه اختیارش رو دادم، _جواب آدم بی منطق رو باید همینجوری داد عصبی دستش رو انداخت بالا فکر نکرده، کاری رو انجام میدی، فکر عاقبتشم کردی؟ عاقبت این کار، اینه که مریم زن منه، تو خونه داداششم خیلی اذیت میشه _مریم پانزده سال توی اون خونه بزرگ شده اذیت نشده، همچین که تو عقدش کردی اذیت میشه رو. کرد به من بیا بریم بزارمت خونه داداشت از پشت، پیرهن احمد رضا رو چنگ زدم، در گوشم اروم گفتم زن داداشم پوستم رو میکنه، تو رو خدا نزار برم احمد رضا بی توجه به حرف مامانش دست من رو گرفت، که ببره طبقه بالا، باباش از اتاق اومد بیرون، وایساد جلوی پله ها، قاطعانه به احمد رضا گفت کجا؟ _بابا من دیگه نمیزارم مریم بره خونه داداشش پدر شوهرم نگذاشت حرفش تموم شه توپید بهش تو بخود میکنی، محمود قیم و سر پرست مریمِ، برادرشه، قرار ما برای آوردن مریم شهریور ماهه نه دو هفته بعد از عقد، اونم اینجوری، مریم باید بره خونه داداشش به خاطر این گستاخیش عذر خواهی کنه، همینطوری که جند سال بعد از فوت مادرش اونحا زندگی کرده، زندگی کنه تا وقت قرار حسن عروسیتون برسه، ما توی این محل آبرو داریم، مردم چی میگن به ما، بابا ما چیکار حرف مردم... با چشم غرٓه تهدید آمیزی که پدرش بهش رفت، به حرفش ادامه نداد، ساکت شد، نگاه کردم به صورتش، از شدت عصبانیت، رگ گردنش ورم کرده چشم هاش به خون افتاده، نا امیدی وجودم رو گرفت، به خودم گفتم، اینا من رو میبرن خونه داداشم احمد رضا به من قول داده بود که نگذاره من برم خونه داداشم، ولی با مخالفت پدر و مادرش نتونست سر قولش بمونه، منم دیدم راهی برام نمونده باید برم خونه داداشم، دیگه بهش اصرار نکردم، سرم رو انداختم پایین منتظر شدم که بگن بیا بریم مرضیه خانم گفت حاجی لباس بپوش مریم رو ببریم بزاریم خونشون دستم رو از دست احمد رضا کشیدم، رفتم جلوی در منتظر شدم، تا اونها هم بیان باباش گفت احمد رضا تو هم بیا احمد رضا بی اعتنا به حرف باباش از خونه رفت بیرون... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_57 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مرضیه خانم رو کرد به من مریم جان شاید الان تو از دست ما ناراحت بشی، ولی باور کن به نفع خودت هست، ما بدت رو نمیخوایم با خودم گفتم، بزار بگم زن داداشم من رو اذیت میکنه شاید از بردنم منصرف بشن، مظلومانه گفتم شما زن داداش من رو نمیشناس، اون خیلی بد جنسِ لبش رو. گاز گرفت، کمی اخم کرد عه، مریم غیبت نکن، چرا نمیشناسمش، همیشه میاد حسینه، خیلی هم خّیِره، از قدیم گفتن، دو تا ظرف رو که بزاری کنار هم، میخورن بهم صدا میدن، حالا اگر زن داداشت یه چیزی گفته که تو خوشت نیومده دلیل بر بد جنسی مینا خانم نیست، بیا بریم دیدم حرفهای من فایده ای نداره، گفتم باشه حاج خانم، پس حد اقل زنگ بزنید ببینید داداشم هست بعد من رو ببرید دست کرد توی کیفش گوشیش رو. در اورد، شماره محمود رو. گرفت سلام محمود آقا، حالتون خوبه با اجازتون دارم مریم رو میارم شما خونه هستید؟ بله میدونم، مریم خودش اصرار داره که شما باشی من بیارمش چشم میایم خدمتتون، خدا حافظ تماس رو قطع کرد میگه مینا هست گفتم مریم خودش میگه شما باشید، گفت پنج دقیقه دیگه خونه ام، تا ما بریم اونم رسیده سه تایی راه افتادیم، دلم داره مثل سیر و سرکه می چوشه نکنه یه وقت محمود جلوی اینها با من دعوا کنه یا بزنم، رسیدیم در خونه، حاج رضا زنگ در خونه رو زد، صدای فرزانه اومد کیه؟ حاج رضا گفت باز کن عمو جان ماییم در خونه باز شد، رفتیم داخل، داداشم و. زنش از در خونه اومدن بیرون، یه سلام و احوالپرسی سردی با پدر شوهر مادر شوهرم کردن، حاج رضا گفت محمود آقا، این خواهرتون تحویل شما _دست شما درد نکنه ممنون _اگر کاری ندارید ما زحمت رو کم کنیم _نه خیلی ممنون برادرم یه تعارف خشک و خالی هم بهشون نکرد ، اونها هم خدا حافظی کردن رفتن... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌❌پرحاشیه ترین داستان سال⚠️ ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_58 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) در حیاط رو که بستن، داداشم با خشم و عصبانیت اومد طرفم خب، که حالا دیگه تو رویِ من وامیستی، آره از ترس خشکم زده، هر چی تلاش کردم فرار کنم برم توی اتاقم، انگار کفشهام رو دوختن به زمین، بی دفاع خیره شدم به داداشم، فرزانه اومد بین من و باباش ایستاد، دستهاش رو. گرفت جلوی باباش _بابا تو رو خدا عمه رو نزن داداشم داد زد _برو کنار دخالت نکن مینا سریع اومد، دست فرزانه رو کشید برد _بیا اینحا، بزار بزنش تا آدم بشه، دختره قدر نشناس رو داداشم دستش رو برد بالا، هرچی کردم که دستم رو حائل صورتم کنم، دستم بالا نیومد، فقط چشم هام رو بستم، صدای شارپی توی گوشم پیچید، بعدم سوزش صورتم، فریاد زد گم شو برو توی اتاقت انگار منتظر دستورش بودم، پام از زمین کنده شد دستم رو. گذاشتم روی صورتم، رفتم توی خونه، در اتاقم رو باز کردم، خوشبختانه کلید هنوز پشت در بود، در رو قفل کردم، نشستم به گریه کردن، موج منفی اومد سراغم، از همه طلبکار شدم، از بابا و. مامانم که چرا شماها مُردید، از نامزدم که قول دادی و عمل نکردی، از پدر شوهر مادر شوهرم که چرا من رو آوردید اینجا، تنها کسی رو که توی اون حال دوستش داشتم فرزانه بود، صدای داداشم و زن داداشم اومد بی شعور، رو بهش میگم رفتی دیگه برنگرد، بی اعتنا به حرف من سرش رو میندازه پایین میره صداش رو برد بالا مگه نگفتم رفتی دیگه برنگرد زن داداشم گفت نوش جونت باشه اون چّکی که خوردی، محمود دلش بهت رحم اومد، وگرنه باید زیر چک و لگد سیاه کبودت میکرد، حرفاهای زن داداشم مثل نوک زدن دارکوب روی مغزمه، منم دو تا انگشتهام رو کردم توی گوشم، تند، تند میزارم، برمیدارم تو. گوشم، که اصلا صداش رو نشنوم، یه خورده که این کار رو کردم، دستم رو برداشتم، خدا رو شکر، هر دوشون خفه شدن، دیگه صداشون نمیاد، به خودم گفتم، بزار یه زنگ بزنم به احمد رضا، یه دو تا حرف بارش کنم. این بود، میگفتی، تا من رو داری غصه نخور، نمی زارم آب تو دلت تکون بخوره، ولی یادم اومد، گوشیم رو ازم گرفت، انداخت تو داشبورد ماشین، دیگه برش نداشتم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_59 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) نا امید از همه جا، دراز کشیدم، رفتم توی فکر، یعنی چی میشه؟ من تا کی توی این اتاق میمونم؟ احمد رضا چیکار میکنه؟ میاد به من سر بزنه حال و روزم رو ببینه، یا پدر مادرش نمیگذارن؟ اینقدر فکرهای جورو واجور کردم، نفهیدم کی خوابم رفت، از خواب بیدار شدم، به ساعت نگاه کردم، ده نیمه شبه، چقدر گرسنمه، تشنمم هست، دستشویی هم دارم، نمازم که نخوندم، جراتی که از اتاقم برم بیرون ندارم، از پنجره اتاقم آروم رفتم حیاط، اول رفتم دستشویی، بعد وضو گرفتم، یه دل سیرم آب خوردم، دوباره از پنجره، اومدم توی اتاق، چادر سرم کردم نمازم رو بخونم، صدای تق تق ضعیفی از سمت پنجره به گوشم خورد، برگشتم پرده رو. زدم کنار عه فرزانه است، در پنجره، رو باز کردم _سلام فرزانه تویی آره عمه، صورتت میسوزه دست گذاشتم روش آره ولی کم قرمز شده عیبی نداره تو. نمیخواد خودت رو ناراحت کنی، مامانت نفهمه اومدی اینجا، دعوات کنه؟ نه اونا رفتن خوابیدن، عمه بابام از اینکه زدت خیلی ناراحت بود لبم رو برگردونم، شونه انداختم بالا ناراحتیش به چه درد من میخوره لبش رو. کش دار کرد، ساکت من رو نگاه کرد، بعد از مکث کوتاهی گفت گشنته برات غذا بیارم؟ _آره خیلییی : شام کوکو سبزی داشتیم، زیاد اومده الان میرم برات میارم ببین، ترشی هم بریز روش باشه پنجره رو باز میزارم، نماز بخونم، میترسم غذا بشه، تو آوردی از پنجره بزار توی اتاقم، بر میدارم باشه ببین، ببین فرزانه سرش رو تکون داد هان آبم برام بیار باشه قامت نمازم رو بستم، مغرب رو خوندم، برگشتم سمت پنجره، نیاورده عشا رو هم خوندم، هنوز نیاورده از وقتی مادرم فوت کرد، بعد از نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا، نماز صبح، دو رکعتم برای پدر مادرم میخونم، یعنی اول برای مامانم میخوندم، بعد گفتم، بابام توی اون دنیا دلش میشکنه میگه چرا فرق میزازی برای مامانت میخونی برای من نمیخونی، منم دو رکعت رو که میخونم هدیه میکنم به روح هر دوشون، اینم خوندم، نیومد. با خودم گفتم، حتما اون ننه بی شعورش بیدار شده، اینم نتونسته بیاره... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴توهین بی‌شرمانه به حجاب در یکی از کلینیک‌های دامپزشکی تهران! فاطمه محمدی مجری تلویزیون با انتشار این تصویر در صفحه اینستاگرام خود ضمن انتقاد از این اقدام نوشت: من می گویم ما خیلی صبوریم... خیلی صبور!! ما نه از قوه قضاییه درخواستی داریم نه شکایتی نه اعتراضی... حساب و کتابمان باشد برای روز حساب!! 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃 من میگم جواب این مرد و. کسانیکه این. کلیپ رو تهیه کردن با قرآن مجید
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 🌹🕊 🕊🌹 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم. فَاَفُوزَمَعَکُم 🌹 بیاد .ع. .ع. 🌷 🌷 🙏😔 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_60 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) نگاه کردم به ساعت، یک ربع به دوازده، شد نیومد، رخت خوابم رو پهن کردم، که توش دراز بکشم، صدای فرزانه اومد _بیداری عمه؟ _آره، بیا تو از پنجره اومد توی اتاقم _دیر کردی؟ _قاشق از دستم افتاد، صدا داد، مانم گفت، برو بگیر بخواب سرو صدا نکن، مجبور شدم صبر کنم خوابش ببره، برات غذا بیارم، لقمه کوکو که روش بادمجون ترشی ریخته بود، رو ازش گرفتم، شروع کردم به خوردن، از بس گرسنمه چه میچسبه بهم، غذام رو خوردم _دستت درد نکنه فرزانه، چقدر خوشمزه بود، _عمه کاری نداری من برم _نه ممنون، برو فرزانه رفت، در پنجره رو بستم، توی رخت خوابم دراز کشیدم، رفتم توی فکر، یاد حرف احمد رضا افتادم، که بهم گفت، ترس توعه که اینقدر زن داداشت رو جسور کرده، واقعا راست میگه، من چرا اینقدر ازش میترسم، ایندفعه یه چیزی بهم بگه، جوابش رو میدم، اگرم بخواد بزنم، منم بهش حمله میکنم، اگر زد منم میزنمش، مثل اون زور ندارم، ولی میتونم چنگش بندازم، میتونم گازش بگیرم، اینقدر به خودم گفتم و گفتم، جّو گرفتم، دلم میخواست صبح بشه، بهم یه حرفی بزنه بپرم بهش، تو همین فکرها بودم خوابم رفت، برای نماز صبح که بیدار شدم، دیگه خوابم نرفت، شنبه امتحان ریاضی دارم، شروع کردم به خوندن، صدای داداشم و زن داداشم اومد، از سرو صدای کتری روی گازو لیوانی که میخوره بهم، فهمیدم دارن صبحانه میخورن، گرسنم شده ولی نمیتونم برم توی هال، یکی اینکه از داداشم خیلی ناراحتم، یکیم میترسم یه چیزی بهم بگن ناراحتم.کنن، صداشون میاد انگار دارن در مورد من حرف میزنن، گوشهام رو تیز کردم، مینا گفت محمود انگار گرفته ای چیزی شده؟ _دیشب خواب مامانم رو دیدم _خِیره ان شاالله چه خوابی _خواب دیدم، مامان توی هال نشسته، از در اومدم تو، بهش سلام کردم جوابم رو نداد، اومدم جلوش وایسادم، دو باره گفتم مامان سلام، ناراحت ازم رو برگردوند، فکر میکنم به خاطر سیلی بود که دیروز به مریم زدم گل از گلم وا شد، به خودم گفتم آخیش دلم خنک شد، مامان محلت نداده.... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾