eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.9هزار دنبال‌کننده
781 عکس
404 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
🎥کلیپی زیبا از اجرای سرود فرمانده سلام در اجتماع دختران حاج قاسم، با اجرای این سرود کولاکی بپا کردن، بزن روی لینک بیا ببین و کیف کن☺️🖤 https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb سلام فرمانده جدید غوغا کرده👆👆😍🖤
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۴۹۹ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) یکم نشستیم به پایین کوه و اطراف نگاه کردم قبلا زیاد به اینجا اومده بودم اما همه ی مناظر و چشم انداز مقابلم از همیشه زیباتر بود انگار رنگ گل‌های ریز‌ِ خود رو و برگهای درختان سربه فلک کشیده وحتی آب رود کوچک کنار جاده قشنگ‌تر شده بودند... و حتی سنگ های قهوه ای و خاکستری کوه جلوه ی زیباتری پیدا کرده بودند. زیبایی همه چیز صد چندان شده بود و این از معجزه ی عشق من به مسعود بود. نگاهم به مسعود افتاد با لبخند نگاهم می‌کرد خجالت کشیدم و دوباره چشم به اطراف چرخوندم ، _مگه اولین باره اومدی اینجا این طوری اطراف رو نگاه می‌کنی؟ نه اتفاقا خیلی با مامان یا داداش‌ها و زنداداش‌هام اومده بودم اما الان همه چی انگار تغییر کرده رنگ و شکل همه چی قشنگتر و جذاب تر شده. احتمالا به خاطر حضور منه _آره؟ خندیدم و اینبار بدون خجالت گفتم: صددرصد. اونم خندید بلندتر خندید بالاخره خنده‌ش رو مفصل دیدم چرخیدم سمتش و پرسیدم آقا مسعود چرا همش از من فراری هستی؟ احساس می‌کنم دوست نداری من رو ببینی توقع ابن حرف رو ازم نداشت... چون یهو رنگش پرید _چی؟ نه... نه کی گفته؟ مگه کسی چیزی گفته؟ سعید چیزی بهت گفته؟ شونه بالا دادم _نه _محبوبه؟ _نه... با دلخوری گفتم سعید یا محبوبه چی رو باید بهم می‌گفتند که نگفتن؟ چرا اینقدر دست دست می‌کنی؟ هرحرفی داری بی تعارف بگو بهم... ناسلامتی من و شما باهم از ادامه‌ی حرفم خجالت کشیدم ولی شرم رو پس زده و ادامه دادم _من و شما نامزد هم هستیم اگه قرار باشه با تعارف و رودرواسی باهم رفتار کنیم که دیگه سنگ روی سنگ بند نمیشه... _همیشه فکر می‌کردم خیلی آروم و خجالتی باشی... آخه محبوبه همیشه حال درونیش رو با شیطنتاش نشون میده اما در مورد تو یه چیز دیگه فکر می‌کردم _یعنی بدتر ازچیزیم که فکرش رو می‌کردی؟ _نه‌‌... نه اتفاقا خیلی بهتری _خوب پس حرفی که چند روزه باید بشنوم رو بهم بگو خواهش می‌کنم _ها؟ وانمود کرد حرفش رو یادش رفته _من این روزها خیلی بهم ریخته‌ام فرصت می‌خوام باید یکم به اوضاع سروسامون بدم بعدش همه چی خوب می‌شه. _می‌شه بپرسم می‌خوای به چی سروسامون بدی؟ _ها؟ عه... ولش کن... فکر کنم حله کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۰۰ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) از رفتارهای متناقضش هیچی سر در نمیارم. همیشه همه از عاقل بودن مسعود و سر به هوایی سعید می‌گفتن ولی تو همین بیست روز شناختی که من نسبت به نامزدم پیدا کردم تنها تعریفی که از شخصیتش می‌تونستم داشته باشم کلمه ی مرموز بود. فیلم سینمایی خانم مارپل رو دیده بودم کاش قابلیت های خانم مارپل رو هم داشتم و می‌تونستم یمدت مثل یه کاراگاه خبره تعقیبش کنم و از دور مراقب رفتارهاش باشم یا از خاله و بقیه‌ی اعضای خونواده‌ش حرف بکشم تا شاید بفهمم معنی این رفتارهاش چیه؟ با تکون دادن دست مسعود مقابل چشمهام به خودم اومدم. نگاهش کردم کجایی؟ چندبار صدات کردم. هیچی تو فکر بودم. به چی فکر میکردی حالا؟ چیز خاصی نبود یهو صدای قار و قور شکمم بلند شد از خجالت کمی جابجا شدم. اخ ببخشید حواسم نبود صبح زود اومدم دنبالت حتما هنوز صبحونه نخورده بودی آره؟ اره چون مهمون داشتیم برای همین دیرتر صبحونه می‌خوردیم که قبلش تو اومدی دنبالم. پس پاشو که برگردیم، اخه تا اینجا که اومدیم نزدیک امامزاده رسیدیم نمی‌شه یه زیارت کنیم بعد برگردیم؟ باشه پس زود تمومش کن. رفتم وارد امامزاده شدم. زیارت نامه ی چند خطی رو خوندم و بعد از سلام برگشتم بیرون دیدم مسعود منتظرمه. کفش‌هامو پوشیدم و راه افتادیم توی راه هر چی منتظر شدم چیزی نگفت، توی دلم گفتم: این دلش می‌خواد با هم بگردیم اونوقت به دروغ میگه میخوام حرف بزنم، شونه بالا دادم و سرخوش از اینکه در کنار او قدم می‌زدم به خونه برگشتیم . اینبار از سر کوچه داخل نیومد و همونجا خداحافظی کرد و رفت. منم سرخوش رفتم توی خونه. هر کی یه جور سربه سرم میگذاشت. برای دریافت لینک کانال وی آی پی که الان ۵۷۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۰۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) روزها از پی هم می‌گذشت سعید زود به زود به محبوبه سر م‌زد و بیشتر اوقات اون رو به خونه‌ی خودشون میبرد ولی از اون دفعه که مسعود من رو به امامزاده برد دیگه سراغی ازم نگرفته،.. خیلی دلتنگش شده بودم اما روم نمیشد از سعید یا خاله که معمولا هر دو روز یساعتی میاد خونه مون چیزی بپرسم، هروقت مامان از خاله حال مسعود رو میپرسه ، اونم اظهار بی اطلاعی میکنه و میگه کارش زیاده شبام تا دیروقت تو شهر میمونه. شب ها دیر وقت میرسه و صبح ها آفتاب نزده میره. بچه م لابد می‌خواد به زندگیش سروسامون بده تا بتونه زودتر عروسش رو به خونه ش ببره. منم از این حرف خاله حسابی کیفور می‌شدم. ولی این انصاف نبود من هم دلم تنگ می‌شد براش، لااقل گهگاه بهم یه سر می‌زد چی میشه؟ سئوال پرتکراری که مدام از خودم می‌پرسیدم این بود که یعنی خودش دلتنگ من نمیشه؟ دیروز مامان به خاله گفت به مسعود بگو ما نمی‌گیم قید کارش رو بزنه اما برای آبروداری پیش درو همسایه هم که شده هر چندروز یه بار در این خونه رو بزنه، چند روز پیش باهمسایه ها دم در نشسته بودیم و اختلاط میکردیم یهو شهناز عروس بزرگه‌ی اوستا نصرالله می‌پرسید چرا داماد بزرگه‌ت هیچوقت نمیاد خونه‌تون؟ فقط داماد کوچک تون رو هرروز می‌بینیم. تا اومدم جوابش رو بدم ننه شمسی هم می‌گه آره منم هروقت داماد کوچک تونو این اطراف میبینم می‌فهمم یا خونه شما داره میاد یا که داره از خونه تون برمی‌گرده، اما اقا مسعود رو اصلا ندیدم بیاد خونه تون. . بعدم تک تک میپرسیدن مگه مسعود نمیاد منصوره رو ببینه؟ اون یکی میگه چرا نمیاد؟ کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۰۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) _خواهر به پسرت بفهمون اینجا روستاست محیط کوچیکه مردم سرشون تو زندگیه همه. من چی جواب این آدما رو بدم؟ خاله هم سری تکون داد _ باشه بهش می‌گم آبجی جان چرا اینقدر حرص می‌خوری؟ شب خونه‌ی خواهرشوهرم یعنی نسرین دعوتیم، فقط منو محبوبه و مامان و بابا. اگه مسعود رو ببینم حتما سرش کلی غر می‌زنم که چرا به دیدنم نمیاد شایدم اصلا باهاش سرسنگین برخورد کنم تا حالش جا بیاد... خونه‌ی نسرین به بزرگی خونه‌ی خاله نیست برای همین داداش‌های من رو دعوت نکرده، اما خواهرو برادرهای خودش رو دعوت کرد با اینکه تعداد مهمون‌ها کمتر از خونه‌ی خاله‌ست اما همه اجبارا دوستانه و دوشادوش هم نشستیم.... . سعید هم که مثل همیشه رفته کنار محبوبه و مامان نشسته این منم که تنها و غریب موندم. آقا مسعود هم که مطابق معمول هنوز نرسیده، معلومه نسرین هم کلی از دستش شاکیه، مدام به خاله غر می‌زد و میگفت اونهمه به مسعود سفارش کردم که حق نداره امشب خونه‌ی من دیر بیاد اما بازم می‌بینی کار خودشو کرد و هنوز نیومده. فقط بلده با آبروی ماها بازی کنه، مامان خانم یوقت چیزی بهش نگیا خاله که حسابی شرمنده و کلافه بود گفت _ وای نسرین سرم ترکید بسه دیگه. بغض به گلوم فشار آورد همون لحظه بابا با دلخوری رو به خاله گفت _آقا مسعود نمی‌خواد دست از قایم موشک‌ بازی‌هاش برداره؟ یه بار نشده ازش بپرسید دلیل این کارش چیه؟ سعید هم اندازه‌ی اون کار داره پس چطوره که همیشه مسعود وقت برا مهمونی رفتن نداره؟ مثلا این مهمونی برای اون و نامزدش هم هست عمو ولی که تاحالا با شرمندگی سر به زیر انداخته بود رو به خاله گفت _بفرما زن... همینو می‌خواستی؟ دیشب که خواستم با مسعود حرف بزنم و بگم امشب دیر نکنه نذاشتی و گفتی خودم می‌گم پس کو؟ چرا بازم دیر کرده؟ برای دریافت لینک کانال وی آی پی که الان ۵۷۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
با عرض سلام خدمت شما همراهان گرامی کانال این دو پارت ِ از قلم افتاده امروز بارگذاری شد لطفا مجددا مطالعه بفرمایید ممنون از صبوری شما 🌹🌹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_۵۰۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 ۵۰۴ به قلم (ز_ک) خاله که جوابی نداشت با دلخوری رو به شوهرش گفت _چه فرقی میکنه آقا ولی خودم بهش گفتم دیگه عمو دستش رو تکون داد _ایناهاش این از گفتن تو... اگه خودم بهش گفته بودم که تا الان خونه بود بلکه‌م زودتر از مهموناش... دیگه کسی چیزی نگفت برای شام هرچی منتظر شدیم مسعود نیومد آخرسر عمو ولی با عصبانیت رو به به نسرین و خاله گفت: تا کی مهمون هارو معطل این شازده پسر نگه می‌دارید؟ پاشید سفره رو پهن کنید ، شوهر نسرین هم که خیلی وقته اخم به صورتش نشسته گاهی یه چشم غره به زنش می‌رفت یه شب دیگه در کنار خونواده ی خودم و نامزدم در غربت کامل شام رو خوردم. اونم چه شامی، از ترس اخمهای بابا و غرغرهای عمو به خاله یکم از غذایی که کشیده بودم رو خوردم تا بیشتر از این بحث‌و جدل نشه به اصرار نسرین بطری نوشابه‌ی باز شده‌ی روبروم رو برداشته و جرعه‌ای ازش خوردم اما کام تلخم تلختر از قبل شد انگار که زهر به کامم می‌ریختم. بغض به گلوم چنگ می‌زد با گفتن ببخشید بلند شده و به آشپزخونه رفتم نسرین دنبالم اومد دیگه نتونستم جلوی گریه‌هام رو بگیرم همونجا کنار در نشستم و بی صدا گریه سر دادم. محبوبه و خاله هم بالاسرم ایستاده بودند، نشستند جلوی پام و قربون صدقه‌م می‌رفتند، ازم می‌خواستند که آروم باشم. خاله زیر لبی مسعود رو فحش می‌داد که امشب رو کوفت همه کرده و با نیومدنش آبروی همه شون رو برده ازم عذرخواهی می‌کرد که اینقدر مسعود بی ملاحظه شده. _خاله جان مسعود اصلا آدم بی ادب و بی ملاحظه‌ای نبود نمی‌دونم چش شده توی این یک ماهه همش تو خودشه و دو کلام با هیشکی حرف نمی‌زنه.... کم‌کم آشپزخونه شلوغ شد بقیه‌ی بچه‌های خاله و نوه‌هاش وسایل سفره رو جمع می‌کردند و میاوردند اونجا. زیر نگاه‌هاشون داشتم آب میشدم. کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهال‌آرزوها #قسمت_ ۵۰۴ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) مامان جلوی در اومد صدام کرد _منصوره پاشو بابات میگه بریم. خاله با شرمندگی و تن صدای آروم همزمان که از آشپزخونه بیرون میرفت گفت: _ کجا با این عجله؟ بچه‌م نسرین کلی تدارک دیده مثلا می‌خواد زنداداش‌هاش رو پاگشا کنه ... بابا با دلخوری و اخمی که می‌دونستم هرلحظه داره عمیق‌تر می‌شه گفت: _خیلی ممنون به اندازه ی کافی خوش گذشته. کدوم پاگشای عروسی؟ عروسی که دوماد کنارش نیست مگه پاگشا کردن داره؟ خودتون خوب می‌دونیم من اهل حرفای خاله‌ زنکی نیستک ولی مسعود دیگه شورش رو در اورده... مثلا ما مهمون مسعود و خونواده‌ش بودیم اون از اون شب خونه‌ی خودتون اینم از امشب آقای داماد کجاست؟ بعد هم با تشر اسم من و مامان رو آورد _ زودباشید بریم. تا کفشها مونو بپوشیم خاله و عمو ولی و نسرین و خواهراش کلی عذرخواهی کردند، همونجا توی ایوون نسرین کادوشو بهم داد. با بغض گفت مبارکت باشه . ان شاالله یه شب دوتایی دعوتتون میکنم این دفعه اصلا حساب نیست. زیر لب تشکر کردم و دنبال مامان و بابا راه افتادم. محبوبه به مامان گفت _مامان منم بیام باهاتون؟ یهو بابا با حرص و تشر برگشت به طرفش و با کنایه جواب داد _نه تو همینجا بمون، راه بیفت بیا دیگه. چهار نفری برگشتیم خونه. توی راه آروم گریه می‌کردم و اشک می‌ریختم مامان هم آروم قربون صدقه‌م می‌رفت و ازم می‌خواست گریه نکنم چون ممکنه کسی از همسایه ها ببینه و آبرومون بره. تا صبح فقط گریه کردم محبوبه هم پا به پای من تا صبح بیدار بود و بهم امید می‌داد که ان شاالله همه چی درست می‌شه. اونم حق داشت نگران روابطمون با خونواده‌ی شوهرش باشه. صدای غرغر بابا و التماس های مامان هم میومد. نمی‌فهمیدم چی می‌گن اما معلوم بود مربوط به اتفاقای دیشبه. برای دریافت لینک کانال وی آی پی که الان ۵۷۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨