فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃
در کشور امارات جایی هست که مفهوم مرزها رو به چالش میکشه‼️
🔹مدحاء و النحوة مناطقی هستن که موقعیت عجیبی نسبتا به کشورشون دارن و رفتوآمد ساکنینشون کمی عجیب و خاص به نظر میرسه...
از وجود همچین منطقهای توی امارات خبر داشتین⁉️
#امارات
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۴۱ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۴۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
به اصرار مامان پارچه رو برش زدم اما دست و دلم به دوختنش نمیره...
عصر همون روز سعید با موتور اومد دنبال مامان و گفت محبوبه حالش بده و اون رو با خودش برد
چند روزه به خاطر حال محبوبه مدام به خونهشون رفت و آمد داریم برای همین شاهد تکاپوی خاله و بچههاش برای عروسی مسعود بودم
از یه طرف اخبار ازدواج مسعود حالمو بدتر کرده و از طرفی حال بد محبوبه
یه هفته ست که فشار و قندش بصورت مداوم بالا میره و مدام تو راه شهر هستند در حال ازمایش و دکتر و معالجه.
حالش تعریفی نداره و همخ نگران حال خودش و بچهش هستیم.
بار اخر دکتر بهشون گفته اگه دوباره حالش بد بشه برای بچه خطرات زیادی داره و حتی ممکنه جون مادر هم به خطر بیفته.
امروز حالش بد شده بود مامان به همراه سعید برده بودنش شهر پیش دکترش.
یه ساعت از غروب آفتاب گذشته اما خبری ازشون نیست.
بابا بعد از نماز مغرب حال خوشی نداشت معلوم بود نگران حال محبوبه ست،
مدام توی حیاط قدم میزنه دوبار چایی شو عوض کردم اما هنوز نخورده.
صدای پارک کردن ماشین منو به حیاط کشوند بابا جلوی در حیاط ایستاده بود و با کسی حرف میزد.
با دو خودم رو به در حیاط رسوندم مامان و سعید بدون محبوب برگشته بودند،
حال هردوشون حسابی خراب بود بابا با هول و هراسون ازشون سوالاتی میپرسید که مامان با جوابی که داد استرس اولیه رو ازم دور کرد،
گفت:
مجبور شدیم ببریمش بیمارستان دکتر گفت فعلا باید تحت مراقبت باشه اگه بهتر نشد مجبوریم بچه رو زودتر از موعد دنیا بیاریمش و توی دستگاه قرار بدیم.
با اینکه هنوز بیست روز مونده تا وقت زایمانش اما دکتر اصلا راضی نیست بیشتر ازین معطل کنیم.
فردا دوباره میریم بیمارستان ببینیم دکترش چی میگه.
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۴۲ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۴۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
دیشب مامان و بابا هم مثل من تا صبح نخوابیدند
لحظه ای از فکر محبوبه و بچه ش خارج نمیشدیم...
صبح افتاب نزده سعید اومد دنبال مامان که برن شهر،
منم خیلی دوست داشتم و میخواستم حاضر بشم و همراهشون برم اما وقتی فهمیدم خاله هم توی ماشینه منصرف شدم...
هنوز دلم با خاله صاف نشده.
راستش گناه مسعود و خاله رو تو جریان طلاق خودم یکی میدونستم.
همیشه تا جایی که برام مقدور بود از روبهرو شدن با خاله امتناع میکردم.
تا شب خبری از محبوبه و بچه ش نداشتیم.
اونزمان که هنوز موبایل نیومده تازه خونههای روستا هم تلفن ثابت نداشتند برای همین نمیتونستیم ازشون خبر بگیریم...
انتظارمون به طول انجامید
دوساعت بعد از اذان مغرب مامان و خاله و سعید به خونه برگشتند...
مامان گفت که اصلا شرایط محبوبه خوب نیست و احتمالا تا فردا با عمل سزارین بچه رو به دنیا میارن و فعلا توی دستگاه ازش مراقبت میکنند.
دکترش گفته بخاطر دستگاه باید به مرکز استان رفته و در بیمارستان مجهزتری بستری و عمل بشه.
اونشب همه حال بدی داشتیم.
معلوم نبود قراره چی به سر خواهر عزیزم و بچهی تو شکمش بیاد...
تا صبح سر سجاده برای سلامتی محبوبه و بچه ش دعا کردیم.
صبح زود منو مامان به همراه خاله و سعید به شهر رفتیم هرچند از دیدن خاله دلم آشوب میشد اما حال خواهرم از هرچیزی برام مهمتر بود و دوست داشتم هرچه زودتر ببینمش و بهش روحیه بدم.
وقتی از ماشین پیاده شدیم و به سمت بیمارستان راه افتادیم در همون فاصله سعید کنارم قرار گرفت بی اهمیت بهش خواستم کنار مامان برم که اسمم رو صدا زد
اولش فکر کردم در مورد محبوبه چیزی میخواد بگه بنابراین قدمهام رو آروم کردم
اما فقط یه جمله گفت اونم اینکه
منصوره من رو حلال کن
و خیلی تند از کنارم عبور کرد رو به مامان و خاله کرد و با گفتن من جلوی در منتظرتون میمونم ازشون جلو افتاد
تو بیمارستان وقتی محبوبه رو با اون حال بد دیدم اشکام سرازیر شد با مامان و خاله مدام قربون صدقهش میرفتیم و امیدواری میدادیم که با رفتن به اون یکی بیمارستان بخاطر تجهیزات و دستگاه و پزشکان بهتر و مجربتر خطری خودش و بچهش رو تهدید نمیکنه.
#سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
که الان ۶۰۰ پارت جلوتر از کانال اصلی هست
ارسال فیش واریزی به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این آیدی👇👇
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
با تشکر از تمام عزیزان بابت کمک برای جوان ۲۱ سالهی زندانی
مبلغ جمع شد ان شالله خبر آزادی ایشونم اطلاع رسانی میکنیم😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃
همههیچَند،هرچههستتویی…♥️
#کربلا
#شب_زیارتی
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️💢⭕️
کی از رای ندادن ما خوشحال میشه🤔
#انتخابات
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
به بهونه ی پرسیدن زمان مراسم بعدی شماره تلفنش رو گرفتم از اون به بعد تماسها و چتهامون شروع شد.البته همیشه در حد سلام و پرسیدن حال و احوال صفورا بود.یبار در مورد شغلش ازش پرسیدم که با فرستادن استیکر خنده گفت: بخاطر مسایل امنیتی نمیتونم توضیحی بدم. شش ماه از آشنایی من و وحید میگذشت که همکار پدرم من رو برای پسرش که دانشجوی دندان پزشکی و پسری خیلی مومن بود خاستگاری کرد ولی...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
۱۸ سالمه و عاشق یه پسر مذهبی شدم خدا رو اونم مادرش رو فرستاد خواستگاریم. حالا یه مشگل بسیار بزرگی هست اونم پدرم که هم مذهبی نیست و هم خیلی از مذهبی ها بدش میاد. وقتی مادر علی بهم گفت شماره تلفن مادرت رو بده که باهاشون صحبت کنم. من...
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃
√ بهترین روش انجام عبادتهای مستحبی!
(گاهی یک انتخاب اشتباه، سالها ما رو عقب میندازه)
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
Ali-Fani-Elahi-Azumal-Bala-320-1.mp3
9.08M
❣#قرار_عاشقے❣
🎙دعای الهی عظم البلا
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ...
•🌱•بَرقآمتِدِلرُباۍِمَھدےصلوات•🌱•
🌺ا#علیفانی #امام_زمان #جمعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتخاب شما برای ازدواج کدام است؟
🔹گزینه یک یا دو؟
@bistoo4news
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
۱۳ سالم بود که پدرم عاشق یک دختر ۱۸ ساله شد و باهاش ازدواج کرد و از خانه ما رفت. مادرم طلاق گرفت و خواهر کوچیکم رو که ۸ سالش بود با خودش برد کانادا پیش خونوادش. منم ۱۲ ساله بودم خواهر بزرگتر از من ۱۶ سالش بود. زن دوم بابام ما رو قبول نکرد بابام یک آپارتمان برای ما اجاره کردو خرجی ما رو میداد. من و خواهرم اونجا با هم زندگی میکردیم. از زن بابام متنفر بودم هر شب با صدای بلند نفرینش میکردم و از خدا میخواستم چیزهایی رو که خیلی
دوست داره رو، ازش بگیره، بابام از مذهبیها خیلی بدش میآمد. منم برای اینکه بهش لج کنم توی مدرسه با یک دختری که خیلی مذهبی و انقلابی بود دوست شدم از لج بابام مقنعه سر میکردم مانتوهای پوشیده میخریدم و یک روز چادر خریدم.بابام اومد خونمون چشمش افتاد به رخت آویز و چادر من رو دید پرسید این چیه؟بهش گفتم چادرِ. برای منه.از حرفم عصبانی شد و...
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
⭕️💢⭕️
🔴 طرف تروریست مسلح تجزیه طلبه!
اسلحه ی تو دستش رو با فتوشاپ حذف کردن، بعد طرف و بعنوان زندانی سیاسی اعلام میکنن 😐
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
هدایت شده از 🚩 با یار تا دیدار🚩
🎁مسابقه حجاب فاطمی
🏆 شرکت کننده شماره :۲۸۰۵
🧕دختر گلم :باران پیران
از اسلامشهر
😍💋چشم نخوری بلا.هزار ماشالا
📣مهلت مسابقه تا ۱ بهمن ماه
✅تا سنین ۱۵ سال
☺️شما هم تو مسابقه شرکت کن👇👇
🆔 @iransinn
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
عزیزان فیلم و عکس های داخل بنر برای مادریه که بی سرپرسته مریضی قلبی دارن و فشارخون و کسی رو نداره اگر عکس ها رو ببینید دست راستشم دو انگشت ندارن ولی با این شرایط اگر کار جاهای مورد اعتماد معرفی بشه انجام میدن
این مادر برای رهن خونه ش که دور ترین منطقه شهره ۴۰میلیون قرض گرفته شده یه هال و آشپزخونه کل خونه شونه حتی یخچال هم مال خودش نیست امانت دستش دادن برای این خونه که فیلمش داخل بنر ۷۰میلیون رهن و ماهی ۱۵۰۰میلیون کرایه میدن که کارت کمیته امداد و یارانه برای کرایه به صاحب خونه دادن
حتی برای خرج زندگی هم کم میاره
عزیزان
از#پنجهزارتومنتاهرچقدکهدرتوانتونه
به #نیتسلامتیفرجامامزمانعج
#سلامتیخانوادهتون
#بهنیتامواتتون
کمک کنید یا صدقه بدید
مطمئن باشید برکتش به زندگیتون برمیگرده
بزنیدروی شماره کارت کپی میشه
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر رسید واریزی رو برای ادمین ارسال🌸🙏 کنیدممنون از همراهیتون👇👇👇👇 @Karbala15 اجرتون باحضرت مادر مستندات رو داخل کانال میتونید ببینید👇👇https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
دوستان فیلم رو ببینید👆👆👆👆
عزیزان یا علی بگید بتونیم مشکل این مادر حل کنیم اجرتون یا حضرت زهرا(س)
میخوام خاطرات پسر خاله شهیدم رو که برای من حکم برادری داشت رو بنویسم، خدا به پدر و مادرم یه دونه بچه داد اونم من بودم، خواهر و برادری نداشتم و چون تنها بودم یکی از دختر خالههام و پسر خالم که نزدیک به سن من بودند. هر روز خانه ما بودند طوری که اگر تو کوچه دعواشون میشد بچهها میومدن در خانه ما و شکایت اونها را به مامانم میکردن. ما سه تایی در یک کانون گرم خونوادگی بزرگ شدیم، تا وقتی که من به سن تکلیف رسیدم و...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
🍃🌹🍃
بیخود نیست که میگن برای ظهور خبرهای یمن رو پیگیری کنید
ماشاالله مردم یمن ✌
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
۱۳ سالم بود که پدرم عاشق یک دختر ۱۸ ساله شد و باهاش ازدواج کرد و از خانه ما رفت. مادرم طلاق گرفت و خواهر کوچیکم رو که ۸ سالش بود با خودش برد کانادا پیش خونوادش. منم ۱۲ ساله بودم خواهر بزرگتر از من ۱۶ سالش بود. زن دوم بابام ما رو قبول نکرد بابام یک آپارتمان برای ما اجاره کردو خرجی ما رو میداد. من و خواهرم اونجا با هم زندگی میکردیم. از زن بابام متنفر بودم هر شب با صدای بلند نفرینش میکردم و از خدا میخواستم چیزهایی رو که خیلی
دوست داره رو، ازش بگیره، بابام از مذهبیها خیلی بدش میآمد. منم برای اینکه بهش لج کنم توی مدرسه با یک دختری که خیلی مذهبی و انقلابی بود دوست شدم از لج بابام مقنعه سر میکردم مانتوهای پوشیده میخریدم و یک روز چادر خریدم.بابام اومد خونمون چشمش افتاد به رخت آویز و چادر من رو دید پرسید این چیه؟بهش گفتم چادرِ. برای منه.از حرفم عصبانی شد و...
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۵۴۳ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۵۴۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
بیچاره سعید...
عین مرغ پرکنده دنبال کارهای بیمارستان بود
جملهی حلالم کنش مدام توی گوشم اکو میشد...
اونی که باید حلالیت بخواد مسعوده نه این بیچاره...
بالاخره محبوبه رو با آمبولانس به بیمارستان مد نظر انتقال دادند.
و طی عمل سزارین بچه به دنیا اومد.
الحمدلله که دکتر از حال خود محبوبه رضایت داشت و خطر رفع شده بود.
اما حال بچه چندان تعریفی نداشت.
وقتی بچه رو از پشت شیشه ی دستگاه دیدمش مثل قرص ماه میدرخشید اون قدر کوچک و ریزه میزه بود که اگه داخل دستگاه هم نمیبود آدم جرات نمیکرد بهش دست بزنه ...
حالا که نگرانی از حال محبوبه دست از سرمون برداشته تمام هم و غم و نگرانیهامون به نوزاد داخل دستگاه جلب شده بود که هنوز نه ماههش کامل نشده...
زمزمه کردم کاش برای دنیا اومدن عجله نمیکردی عشق خاله... اونوقت بابت سلامتی تو هم خیالمون راحت بود
حال روحی محبوبه خیلی خوب نبود اما منو مامان تمام تلاشمون رو میکردیم که بهش روحیه بدیم.
خاله هم که قربونش برم جای مریضها رو باهم اشتباه گرفته بود تمام توجهش به آقا سعیدش بود.
قربون صدقه رفتنها و ابراز نگرانی از خستگیها و گرسنگیهای شازده پسرش حالم رو بد میکرد.
انگار به مادرانههای خاله نسبت به پسراش بدجور آلرژی پیدا کرده بودم.
محبوبه بخاطر عمل زودتر از موعد و بیماریهای حین بارداریش خیلی تضعیف شده بود،
رنگ و روی پریده و بیحالیش دلم رو به درد میآورد.
خواهر زیبا و عزیز من حالا مامان شده بود و باهمون حال نذارش مدام حال نوزاد یک روزهش رو ازمون میپرسید
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨