زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۶۷ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۶۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
من که ادعا نمیکنم کاردانم اما در حد وسعم اگه بتونم راهنماییت میکنم و هرجام نتونستم به استاد زنگ میزنم.
_من میدونم اگه نیما بفهمه دیگه نمیخوامسرکار برم حسابی بهم میریزه.
قطعا به روم نمیاره و چیزی نمیگه اما میشناسمش میخواد مدام بداخلاقی کنه...
الان چند روزه گوشت و مرع و مواد غذاییمون رو به اتمامه با اینکه خودش از همه چی خبر داره با اینحال توقع غذای اعیونی ازم داره
نمیدونم لا این موضوع چکار کنم...
نفس سنگینش باعث شد تو دلمخالی شه
اما لبخند با محبتی که روی لبش خودنمایی میکرد باعث آرامش و امیدم شد
اشاره به دست گچ گرفتهم کرد
_فعلا که بهترین موقعیته...
بگو با یک دست نمیتونم کار کنم
_ آخه میتونم
_براحتی دوتا دست؟
_نه
_تو طرف کی هستی نهال؟
مگه دنبال راهکار نیستی؟ پس خوب گوش کن
فعلا تا وقتی خودش برای سرکار رفتنت چیزی نگفته تو هم چیزی نگو.
اگر هم گفت بهش بگو با این یه دست نمیتونم هم کار کنم و هم مراقب بچه باشم.
بگو نرگس هم خونه نیست و نمیتونم پوریا رو پیشش بذارم
برای اینکه حرفت دروغ نشه از امروز میرم باشگاه ...
توفیق اجباری هم برای من میشه...
به توصیههای استاد اعتماد کن ...
الانم برگشتی خونه مطالب صفحهی ۴. و بخون و از همین امروز اجرا کن
_اونا مال روز چهارمه که... من تازه روز دوممه...
_مطالب روز دوم و سوم هم مثل روز اول برای رفاقت و اعتماد کردن به خداست
اما با توجه به اوضاع تو بهتره تا صفحه چهار همه مطالب رو باهم بخونی و اجرا کنی بهتر باشه
صفحه چهار خیلی مهمه...
از امروز به خونه که اومد میری به استقبالش و بهش سلام و خوش آمد میگی
با اخم نگاهش کردم
_اون دیشب منو ول کرده رفته و تا الان پیش دوست دختراش یا اون دوستای عوضیش بوده اونوقت برم خوش امد هم بهش بگم؟
محاله... ببین نرگس چون بهت قول دادم صفحات اون سررسیدت رو جلوتر نگاه نکنم خبر نداشتم ازین خورده فرمایشات برام دارین وگرنه عمرا قبول میکردم اونارو انجام بدم
_اولا که قول دادی
دوما که تو تصمیم گرفتی زندگیتو بسازی
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۶۸ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۶۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
ببین الان تو دستت رو گچ گرفتی اگه خدای نکرده چهل روز دیگه دکترت بگه کج جوش خورده و ممکنه دستت کج بشه و نتونی دیگه خم و راستش کنی برای همبن مجبوریم قسمت جوش خورده رو دوباره بشکنیم و دومرتبه گچ بگیریم چکار میکنی؟
قبول نمیکنی؟
الانم همونه...
از شکستن دوباره دستت که بدتر نیست
کمی غرورت رو زیر پا بذار...
بدتر از کتک خوردن های هرروزهت که نیست
بدتر از این نیست که هر شب تورو ول میکنه و معلوم نیست کجا میره...
پس برای اینکه امورات زندگیت رو تو مشتت بگیری لازمه بهش اقتدار بدی
فقط هم برای رضای خدا
اونوفت خودت میبینی خدا چجوری به دلش میندازه که مثل موم توی دستات بشه و هرچی تو بخوای همون بشه
فقط یمدت غرورت رو بیخیال شو.
طبق دستورات صفحه چهار عمل کن
ناچار باشهای زیر لب گفتم و از خونه خارج شدم
تا شب باخودم کلنجار رفتم تا بتونم خودم رو راضی کنم طبق دستورات صفحهی چهار دفتر نرگس عمل کنم.
اون روز تا آخر شب خبری از نیما نشد
برای اولین بار از نیومدنش خوشحال شدم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۶۹ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۷۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
برای بار دهم مطالب صفحه چهار رو مرور کردم
با این جمله شروع شده
اگر دوست دارید صفات مردونه رو در همسرتون رشد بدید هرروز اونهارو با اون صفات صدا کنید
خطاب کردن همسر با صفاتی مثل:
تکیهگاهم، پشت و پناهم، آرامش زندگیم، سلطان زندگی، سایهی سر، تاج سر،
هنوز هم با خوندنشون عوقم میگیره...
نیما سایهی سرمه؟ آرامشمه؟ پشت و پناهمه؟
پایین صفحه یه نکته ریز نوشته:
"برای اینکه گفتن این کلمات براتون عادی بشه میتونید فعلا بصورت پیامکی اینارو بنویسید "
مثال:
سلام تکیهگاهم ممنون که بخاطرم زحمت میکشی
سلام سایهی سرم ممنون که آرامش زندگیم رو تامین میکنی
سلام پشت و پناهم خدا قوت... دیر اومدی خونه، نگرانت شدم... دیر وقته تنهایی تو خونه میترسم.
این جمله به نظرم مناسب اومد
با شرایط امشبم جور در میاد
مثل اینکه چارهای ندارم
پس گوشیم رو برداشتم
همین جملهی آخری رو نوشتم
با اینکه هم نرگس گفته و هم توی دفترش خوندم که اوایلش منتظر اتفاق خاصی نباشم ولی مدام چشمم به گوشیه
هر نیمساعت یکبار پیامکها رو چک میکنم اما هیچ خبری نیما نیست
توقع داشتم با دیدن این پیام لااقل یه زنگ بهم بزنه
ناامید توی رختخوابم دراز کشیدم
صبح با تکون دستی بیدار شدم
چشم که باز کردم پوریا رو بالای سرم دیدم
_مامان گشنمه...
_ای جانم... یکم دیگه بخوابم بعد میام صبحونهتو میدم...
میدونم بچهم حرف گوش کنه و به اندازهی پنج دقیقه تحمل میکنه اما دوباره میاد به سراغم
ولی همین پنج دقیقه هم برام غنیمته...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۷۰ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۷۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
درست حدس زدم کمتر از پنج دقیقه دوباره صدام زد
وقتی صبحونهش رو آماده کردم تازه یادم افتاد برای نماز صبح خواب موندم
کاملا فراموش کرده بودم ساعت گوشیم رو تنظیم کنم برای همین خواب موندم
ساعت ۸ نرگس بهم زنگ زد
_سلام خوبی
_سلام نه...اصلا خوب نیستم
_چرا؟
_نیما دیشبم نیومد خونه
_براش پیامک نفرستادی؟
_چرا... اتفاقا بخاطر همینه که حالم گرفتهست
چون توقع داشتم جواب پیامکمو بده اما نداد
_اولشه... درست میشه عزیز من...
راستی با استاد صحبت کردم...
در مورد مشکلت
الان برات یه پیام توی تلگرام میفرستم
_نت ندارم...
اشکال نداره... الان وایفای خونه روشنه رمزشم دوبار ۳۱۳ بزن...
الان پیام رو برات میفرستم فورا همون رو براش ارسال کن...
فعلا خدافظ
چند دقیقه بعد
پیامش اومد
_"سلام تکیه گاه زندگیم، مدتهاست بین ما فاصله افتاده و من بابتش نگرانم.
خواستم یاداوری کنم هنوز هم تنها تکیه گاه من توی زندگیم تو هستی.
کاش الان خونه بودی تا در مورد موضوعی که خیلی نگرانم کرده باهات حرف بزنم...
مرد من، تنها کسی که میتونه من رو از این استرس دور کنه تویی.
میشه کمی زود بیای خونه؟
وای این چه پیامیه آخه...
مگه نیما بچهست قشنگ میفهمه اینا حرفای دل خودم نیست و دارم فیلم بازی میکنم
ولی چون قرار شده به نرگس اعتماد کنم
براش فرستادم
اما عجیب بعدش پشیمون شدم
چند بار خواستم پاکش کنم ولی منصرف شدم
به نرگس زنگ زدم و اون دوباره نکاتی رو بهمگفت
یه ساعت مونده به اذان ظهر نیما به خونه برگشت.
اگه سفارشات نرگس نبود به هیچ عنوان از آشپزخونه خارج نمیشدم
پس جلو رفتم
_سلام، خسته نباشی
بدون اینکه جوابم رو بده کمی نگاهم کرد و کنار بخاری نشست و همون جا لم داد ...
حالم گرفته شد...
میدونستم حتی جوابمم نمیده
اما فعلا که به هر ساز نرگس دارممیرقصم.
دلممیخواد جلو برم و با دستای خودم خفهش کنم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۷۱ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۷۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
به طرف آشپزخونه رفتم
کمی که گذشت با صدای نیما از همونجا نگاهش کردم
_نهال بیا اینجا
از همونجا خواستم جوابش رو بدم که یادآوری حرفای نرگس باعث شد دست از کار کشیده و مقابلش بایستم
_بله
سرش رو بالا آورد و کمی نگاهم کرد
و همزمان گوشیش رو از جیبش در آورد
_این مزخرفات چیه که نوشتی؟
چکارم داشتی؟
بفرما جواب اقتداردهی بنده الان این مدل حرف زدنه آقاست
نرگس پیشبینی این لحظه رو کرده بود برای همین بهم گفته آرامشم رو حفظ کنم و حرفایی که یادم داده رو بگم
_صبر کن برات چای گذاشتم... الان آماده میشه، اون رو برات بیارم باهم حرف میزنیم
_چای نمیخوام حرفت رو بزن
از لحن خشکش بغضم گرفت
من بخاطر حفظ زندگیمون غرورم رو زیر پا له کردم ولی اون هنوز ذرهای لحنش رو تغییر نداده
و دوباره به سفارش نرگس با فاصلهی کم مقابلش نشستم
کمی حرفام رو توی ذهنم مرتب کردم
_راستش میخواستم در مورد یه چیزی باهات صحبت کنم
من... من با این دستم یه مدت نمیتونم کار کنم...
کمی منتظر موندم تا عکسالعملش رو ببینم
اما وقتی سکوتش رو دیدم ادامه دادم
یه چیزی رو بدون تعارف بهت بگم...
درامدم هرچقدر هم بود هیچوقت بهم نمیچسبید
من همیشه دوست دارم زیر سایهی تو زندگی کنم...
از اول هم که باهات زندگی کردم همین رو میخواستم...
من هیچوقت توقع نداشتم و ندازم برام زندگی آنچنانی فراهمکنی
همینکه ....
به اینجای حرفم که رسید
عصبی نگاهش زو بهم داد
_گمشو بابا... به جهنم که چی دوست داشتی یا داری...
اوصاع من همینه که میبینی...
میخوای بمون میخوای برو پیش داداش جونت
_میشه اجازه بدی حرفم تموم شه؟
_نه نمیدم
بعد هم دراز کشید و آرنج دستش رو روی چشماش گذاشت
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۷۲ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۷۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
بغضم در حال ترکیدن بود
به نرگس گفته بودم واکنش خوبی از نیما نخواهم دید اما بهم گفته بود باید از یه جایی شروع کنم...
بهم گفت که اوایلش همینطوره...
نباید توقع داشته باشم یک شبه اوضاع درست شه
پس بی هیچ حرفی بلند شده و به آشپزخونه پناه بردم...
شاید همینکه در مورد پیامم سوال پرسید بشه بعنوان قدم اول روش حساب کرد
چون حتی هروقت براش پیام عاشقانه هم میفرستادم یک بار هم به روش نمیاورد
نمیدونم...
شایدم نرگس داره اشتباه میکنه
گفته بود هر لحظه هر کاری که میکنم
حتی همین پیامهایی که ار نظر من چیزی جز چرندیات نیست
رو به خاطر رضای خدا انجام بدم
باید حتما سوالم رو از نرگس بپرسم
نیما که خوابید یواشکی بهش زنگ میزنم
پوریا رو مشغول بازی با اسباببازیهایی که موقع تولدش تو خونهی ماماناینا خونوادهم براش خریده بودند کردم و گوشی به دست یه گوشهی آشپزخونه نشستم
_الو نرگس سلام.
یه سوال خیلی ذهنمو درگیر کرده
آخه اینکه گفتی برای هر کارم نیت کنم یعنی چی؟
مثلا همین چند دقیق پیش که جلوی نیما نشستم تا باهاش حرف بزنم باید تو دلم نیت میکردم که ای خدا من برای رضای تو دارم با شوهرم حرف میزنم؟
یا اینکه میگی ثواب اعمالم رو هدیه کنم به امام زمان
اینارو نمیفهمم چرا باید این کارو کنم...
بهرحال که من نتیجهی کارم رو میدونم...
من میدونم هیچ نتیجهی مطلوبی در انتظارم نخواهد بود
_ببین نهال تو باید زرنگ باشی
یه مثال برات میزنم
تصور کن همین کارایی که میکنی رو هرروز بمن بگی نرگس بخاطر تو انجتم میدما... چون میدونم تو خوشحال میشی انجام میدما... با ابنکه میدونم جواب نمیگیرم ولی برا خوشحال کردن تو انجام میدما؟
آیا چیزی گیر من میاد؟
_قطعا نه... منم همینو میگم دیگه
_خوب اشتباهت همینه دیگه...
من فقط مثال زدم...
خدا با من فرق میکنه
چون من تو دل تو نیستم
اما خدا هست و از دلت از نیتت از اعمالت آگاهه...
خدا یه سری دستورات داده و شما یخاطر رضای خدا قراره اون دستورات رو اجرا کنی
حتی اگه با مذاقت و با منطقت جور در نیاد
فقط چون بهش اعتماد کردی همه دستوراتشو اجرا میکنی
هربار که نیت میکنی مثل امروز که بهش پیام دادی
خودت گفتی نیما جوابت رو نداده...
خوب تو خیلی هم ضرر نکردی.
شاید از جانب نیما فعلا بازخودی نداشتی
اما قطعا از جانب خدا بازخورد خوبی خواهی داشت
حداقلترینش اینه که ثواب این نیت و عمل برات ذخیره شده
با صدای نیما ترسیده از جام بلند شدم
گوشی رو پایین آوردم و نگاهش کردم
_با کی حرف میزنی؟
_نرگسه
_غلط کردی... چرا فکر میکنی من خرم؟
چه غلطی داری میکنی؟
گفتم با کی حرف میزدی؟
لابد با خودت گفتی حالا که نیما منو آدم حساب نمیکنه منم حسابش نمیکنم خودم میگردم یه آدم احمق دیگهای رو بجای اون پیدا میکنم و با چهار تا دوستت دارم عزیزم گفتن خرش میکنم و سوار اسب سفیدش میشم که منو خوشبخت کنه...
صداش رد بالاتر برد
_چیه لال شدی؟
فکر نمیکردی به این زودی دستت برام رو بشه نه؟
اون ازپیام دیشبت اوینم از امروزت
پس بگو چرا نهالی که خیلی وقته آدم حسابم نمیکرد حالا شروع کرده به پاچهخواری
میخواستی پشت اون حرفای قشنگ خودتو کثافتکاریاتو پنهان کنی؟
کجا باهاش آشنا شدی؟ نکنه همون صاحب کارته؟
لابد دلش برات سوخته گفته دیگه سرکار نیا آره؟
_خدای من این حرفا چیه نیما.
چرا چرت و پرت میگی؟
با سیلی که به صورتم نواخت نتونستم تعادلم رو حفظ کنم و کمرم به کابینت پشت سرم برخورد کرد و از درد آخم بلند شد
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️¦⇠#مخاطب_خاص_من
تاکی دَراِنتِظار گُذاری بہزاری اَم
بازآی بَعد اَزاینهَمہ چِشماِنتِظاریاَم
🤍⃟¦⇢#امام_زمان
#جمعه_های_مهدوی
@goftemansazan2
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۷۳ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۷۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
من دارم همهی تلاشم رو میکنم تا این زندگی کوفتی جهنمی رو بسازم
اونوقت این آدم بیغیرت که نه خودشو نه پدرومادرش و اون برادر هیز همهجور خلافش که توی بیبند و باری دست هر کثافتی رو از پشت بسته بودند به من داره تهمت ناروا میزنه
اگه هر موقع دیگهای بود هزار تا حرف بار خودش و کس و کارش میکردم اما حیف به خودم و خدا و امام زمان قول دادم و بقول نرگس بهشون اعتماد کردم وگرنه میزدم زیر همه چی و کل خاندانش رو به لجن میکشیدم.
هر لحظه کمردردم شدت بیشتری پیدا میکرد.
و نیما دست از چرندیاتش بر نمیداشت
بعد از هر سکوت حرف جدیدی به زبون میاورد
_تکیهگاهم...
تو منو تکیه گاه میبینی؟ یا اون برادر نکبتت رو؟
یکمم به نریمان بد و بیراه گفت و از آشپزخونه خارج شد
بر خلاف همیشه که این مواقع یا جوابش رو میدادم یا گریه سر رو از سر میگرفتم
فقط سکوت کردم
از رفتن و آروم شدنش که خیالم راحت شد و مطمئن شدم دیگه بر نمیگرده گوشی رو بالا آوردم و با دیدن صفحه متوجه شدم نرگس قطع کرده
از این همه شعورش خوشم اومد اگه من بودم دلم نمیومد قطع کنم تا همه اتفاقات رو بشنوم
آروم دست روی کمرم گذاشتم
معلومه زخم شده
بد جاییه موقع خم و راست شدن حتما خیلی اذیتم خواهد کرد.
نیما خدا لعنتت...
ادامهی حرفم رو قورت دادم.
توی دفتز نرگس نوشته موقع عصبانیت هم دعا کنم
نیما خدا هدایتت کنه
خدا هدایتت کنه
نهار دمی استانمبولی گذاشته بودم
برای نیما کشیدم و با زحمت سفره رو چیدم
با توجه به سفارشات نرگس و استادش خودمم با اینکه شدیدا دلم میخواست در چنین شرایطی قهر کنم اما سر سفره حاضر و کمی از غذام رو خوردم
کمی بعد وقتی سینی چای رو مقابلش قرار دادم
با یاداوری اوضاع گذشته و وضعیت امروز نیما بهش حق دادم بهم شک کنه
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۷۴ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۷۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
قبلا چه موقعیت و شرایطی داشت و امروز چه وضعیتی.
اما با شناختی که از من داره بیخود کرده بهم چنین تهمت بزرگی میزنه...
مقابلش نشستم
چای رو از توی سینی برداشته و مقابلش روی زمین گذاشتم
با مرور آموزشهای استاد نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم
_میخوام یه اعترافی بکنم
تیز نگاهش رو بالا آورد و به صورتم دوخت
اولش کمی جا خورده و ترسیدم اما سریع خودم رو جمع و جور کردم
_من توی این چند وقت تو رو مقصر همهی اوضاع خراب خونه میدونستم اما الان مدتیه فهمیدم من هممقصر بودم...
برای همین تو یه کلاس آنلاین شرکت کردم و برای مقابله با مشکلاتم چیزایی یاد گرفتم...
من فهمیدم در قبال تو اشتباهات بزرگی داشتم
نگاهش خشمگین تر شد
خدای من نکنه داره فکر میکنه میخوام اعتراف به خیانت کنم؟
یاد حرفای نرگس باعث شد سریع برم سر اصل مطلب چون گفته بود مردا کم طاقتن و از توضیح اضافه خودداری کنم و سریع برم سر اصل مطلب
پس ادامه دادم
_اشتباه کردم که هیچوقت حرفای دلم رو بهت نگفتم، همیشه فکر میکردم خودت میدونی...
تکیه گاه من توی زندگی از اولم تو بودی الانم هستی...
قبلا خواستههام یه چیز دیگه بود و امروز یه چیز دیگه
من رفتم سر کار تا به تو کمک کنم
اما میبینم رفتن من بیفایدهست
من دوست دارم نیازهای من و این بچه و این خونه رو تو تامین کنی
میدونی چرا؟ چون تو مردی ، کمتر از من خسته میشی و کم میاری
من خیلی خسته میشدم و کم میاوردم شاید به روم نیاوردم اما خیلی کم آوردم
من به پشتیبانی و حمایت تو نیاز دارم...
نریمان تا زمانی تکیهگاهم بود که تو نبودی
اما وقتی تو هستی حتی حمایتهای برادرمم دیگه بهم نمیچسبه
من دوست دارم زیر سایهی تو زن این زندگی باشم
اونموقعم با نرگس تلفنی حرف میزدم
اگه باورت نمیشه.
خودت گوشیم رو چک کن
گوشی رو جلوش گذاشتم و به طرف آشپزخونه رفتم
و از همونجا کمی ولوم صدام رو بالاتر اوردم
_همهی مواد غذاییمون داره تموم میشه
من میدونم تو اگه بخوای میتونی هنوز هم این زندگی رو بچرخونی...
خودت رو دست کم نگیر.
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۷۵ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۷۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
تو اگه نون خالی هم بذاری سر سفرهمون من رو چشمام میذارم و میگم خدایا شکرت و دستت درد نکنه نیما
اگه سفرهی اعیونی هم برام پهن کنی هم همینو میگم...
من به تلاشت واسه تامین خودم و بچهم امتیاز میدم نه به میزان درامد و امکاناتی که برام فراهم میکنی.
من بهت ایمان دارم نیما... من عاشق خود تو شدم و باهات ازدواج کردم
نه شغل و درامد و خونه و ماشینت.
چنان از جا برخاست که فکر کردم میخواد بهم حمله کنه
کمی عقب کشیدم خودم رو اما چند قدمیم ایستاد
با اینکه هیکلش با قبل از زندان رفتنش خیلی متفاوته و دیگه خبری از اونهمه عضلههایی که بواسطهی باشگاه رفتن و مکمل خوردن برا خودش ساخته بود خبری نیست اما هنوزم اونقدر از خودم درشت تر هست که با یه حرکت بتونه بلایی سرم بیاره
برای همین ترسیده نگاهش میکردم
_نمیخوای سرکار بری مثل آدم بگو نمیرم... اینهمه صغری کبری چیدن نمیخواست
پیام چرت و پرت بدی با این و اون مشورت کنی
بخوای منو خر کنی
من از این اداها بدم میاد و خودتم خوب میدونی
پس زرنگ بازی و روشهای خر کردن منو بذار کنار تا بیشتر ازین کفریم نکردی
حرفاش رو زد و از خونه بیرون زد
دلم از حرفاش خیلی گرفت
من دارم تلاشمو میکنم برا حفظ...
به بقیهی افکارم دیگه فکر نکردم و زدم زیر گریه
چرا هر کاری میکنم آخرش بنبسته؟
تموم شد
راهی که به سختی باید طی میکردم تا ببینم آخرش نتیجه میده یا نه
هنوز طی نکرده مسدود کرد
گل امیدم پرپر شد
به سمت بخاری و جایی که نیما نشسته بود رفتم
و گوشی رو از همون جایی که قبل از نهار مقابل شوهر بی احساسم گذاشته بودم برش داشتم
مردک بیشعور
انگار نه انگار منم آدمم و با زبون بی زبونی دارم بهش ابراز نیاز و توجه میکنم
نیاز دارم
خوب بی انصاف یه ذره بهم توجه کنی مگه چیزی ازت کم میشه؟
شمارهی نرگس رو گرفتم
_سلام چی شد نهال یهو تلفن قطع شد؟
_قطع نشد خودت قطع کردی، یعنی میخوای بگی متوجه حرفای نیما نشدی؟
_راستش رو بخوای فهمیدم میخواد دعوا کنه قطع کردم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۷۶ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۷۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
_کاش قطع نمیکردی تا بشنوی چیا بهم گفت
_ای بابا عزیز من، بازم برگشتی سر خونهی اولت که،
مگه قرار نشد شش ماه کامل خودت رو بسپری به خدا و طبق دستورات استاد و اون دفتر پیش بری
قرار نیست هربار که به در بسته خوردی زود جا بزنی.
تو قویتر از این حرفایی دختر.
من بهت ایمان دارم...
_هه، اگه بدونی چیا بهم گفت و چه تهمتی داشت بهم میزد و الان که داشت بیرون میرفت چه حرفایی زد مطمئنم که خودت میگی ولش کن نهال شوهر تو درست بشو نیست که نیست
کلافه پرسید
_ مگه چی گفت که اینجوری قاطی کردی؟
بغضم رو فرو خوردم
_من اونموقع فکر میکردم خوابیده، برا همین اومدم گوشهی آشپزخونه که یواشکی با تو حرف بزنم
نگو بیدار بوده
و چون دیده اومدم یواشکی حرف میزنم فاز غیرت برداشته برا من
و مثلا اومده بود مچم رو بگیره...
باورت میشه؟ نیمایی که هیچوقت خط قرمزی برای روابط با نامحرم قائل نبود و حتی اگه من رو با یه گله پسر تو یه اتاق تنها میذاشت هم نگرانم نمیشد الان بابت یواشکی حرف زدنم اونم تو توی خونه و تلفنی، اینجوری قاطی کرده بود و غیرتی شده بود برام
_ای بابا... خوب گفته بودم که شیطان از هر راهی وارد میشه برای بر هم زدن برنامههات
یکی از حقههاش هم همینه...
اولا که حق داشته غیرتی بشه چون همین غیرتی شدنش یعنی هنوز تورو دوست داره و نگران از دست دادنته.
_دست بردار نرگس، ببخش اینجوری جواب میدام اما داری چرت میگی
_شما صبر کن شش ماه دیگه که به حرفم رسیدی بهت میگم
_نگو که باید ادامه بدم.
_خودت میدونی عزیز دلم... این زندگی خودته.
من بر حسب تجربهم میگم این اتفاقات طبیعیه
برو بچسب به زندگیت و مطالب اون دفترچه رو مو به مو اجرا کن
_باورم نمیشه نرگس یجوری حرف میزنی انگار استاد شما پیامبر خداست و حرفاش وحی منزل که اینقدر به گفتههاش ایمان داری
_استغفرالله این چه حرفیه...
استاد منم یکی مثل بقیهی حوزوی هاست
فقط احکام همسرداری و زناشویی رو از توی کتاب خدا و احادیثی که مرتبط با اهل بیت هست استخراج کرده و به صورت کلاس درس بهمون یاد میده.
من به احکام خدا ایمان دارم
_اوکی خیلی خوب باشه ادامه میدم..
_امروز با امام زمان خلوت نکردی معلومه خیلی فشار روته...
_آره راست میگی
صبح که خواب موندم ظهر هم فرصت نکردم هنوز پای سجادهم خلوت کنم
_پس برو بجای غر زدن به من با خدا و امامت حرف بزن و انرژی ذخیره کن... چون راه سخت و طولانی در پیش داری...
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۷۷ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۷۸
به قلم #کهربا(ز_ک)
_باشه چشم
_چشمت منور به نورالحجه
منور به شش گوشهی اباعبدالله
منور به کعبهی مکرمه
_وای نرگس جان چقدر تو خوبی.
حرف زدن با تو هم همیشه بهم انرژی میده
دعا کن چشمم به جمال مامانم و خونوادهمم روشن بشه
دلم خیلی براشون تنگ شده
دوروزه که با مامانمم صحبت نکردم و به کلی فراموشش کرده بودم
اما دلتنگیم همچنان سرجاشه.
_اتفاقا اگه طبق دستورالعملهای استاد پیش بری بعید نیست شش ماه دیگه خود نیما برت داره بگه پاشو بریم پیش خونوادهت یه سر بهشون بزنیم
اشک تو چشمام حلقه بست
_واقعا میگی یا برای دلخوشی منه؟
_بخدا راست میگم
_حالا شش ماهه به این مرحله هم نرسی لااقل سر یکسال رو دیگه بهت قول میدم
_اگه بدونم تا یکسال دیگه حتما به این مرحله از نتایج میرسم قول شرف میدم ذرهای کوتاهی نکنم
_آفرین دختر خوب
امید و انگیزهت رو ببر بالا من چشمانداز قشنگی از زندگی آیندهت رو برات پیشبینی میکنم
راستی پرسیده بودی چرا باید نیت کنی
ببین امروز هر رفتار و عملت رو اگه با نیت رضایت خدا و خشنودی امام زمان شروع کرده باشی درسته به ظاهر نتایج خیلی خوبی عایدت نشده اما لااقل دلت خوشه اجر و پاداشت پیش خدا محفوظ مونده
شاید از طرف نیما بازخورد مناسب و مطلوبی نداشتی اما از طرف خدا و اهل بیت حتما بازخورد خوبی رو در آینده خواهی داشت
البته همین نیتهای قشنگ باعث میشه خدا کارت رو درست کنه و زودتر به نتیجه برسی
احترام به شوهرت در الویت زندگیت باشه
اون هر چقدر بدتر شد تو به خاطر خدا بهتر باش
خودت بعد از یه مدت متوجه تغییرات زیادی در رفتارهاش خواهی شد
_یک دنیا ممنونتم
به امید اتفاقات قشنگ توی زندگیم
_توکل بخدا انشاالله به زودی
باهاش خداحافظی کردم
و مشغول کارهام شدم
یه سررسید کوچولو نرگس بهم داده
جلوی روم گذاشتم و کارهایی که باید از امروز بعنوان وظایفم انجام بدم رو توش نوشتم
۱_ نیت مخلصانه و مدد خواستن از خدا
۲_ درد دل کردن با امام زمان
۳_ نماز اول وقت و بیداری بین الطلوعین
۴_ احترام به همسر برای رضای خدا و امام زمان
۵_ استفاده از کلمات و جملات اقتدار بخش زمان گفتگو با همسر
۶_ محبت بدون انتظار به همسر و اطرافیان حتی (اقوام همسر)
۷_در مقابل بد بودن دیگران همیشه سکوت ( قائل به انجام وظایف انسانی و دینی خود باشید و نتیجه رو به خدا بسپارید)
۸_یک روز در میان ارسال پیامک اقتدار بخش
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۷۸ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۷۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
وای که حتی خوندن این مطالب باعث سرگیجهم میشه چه برسه که بخوام انجامشون بدم
خداروشکر خونوادهی نیما پیشم نیستند وگرنه احترام به اونا اونم بدون اینکه انتظار خوبی ازشون داشته باشم و مقابل بدیهاشون سکوت کنم جزو محالاته ...
دیدن کلمات اقتدار بخشی که با خودکار قرمز نوشته شده باعث شد کمکم به حال زار خودم گریهم بگیره:
آقای خونه،
رئیس خونه،
مرد من،
همسرم،
شوهرم،
سرورم،
مرد زحمت کش خونمون،
بابای بچه ها،
سلطان خونه
و..
حرصی گوشی رو برداشتم و دوباره شماره نرگس رو گرفتم
با شنیدن صداش همهی حرصی که از نیما دارم رو همراه جیغ سر این بیچاره خالی کردم
_نرگس دستم بهت برسه خفهت میکنم
خوبه تو شوهر منو میشناسی
این کلمات کدومش به این بیغیرت میخوره آخه؟
از مردونگی فقط هیکلشو داره
با لحنی دلخور جواب داد
_مگه قراره برای بهبود زندگی من این کارهارو بکنی که منت سر من می ذاری؟ انتخاب با خودته.
یه راه خوب برات سراغ داشتم دیدم خودتم مشتاق بهبود وضعیت زندگیت هستی خواستم کمکت کنم...
اگه احساس میکنی چیزی این وسط عاید من میشه خوب دفتر رو بذار کنار و فراموش کن در مورد مطالبش چه حرفایی با هم زدیم...
دلخوریش باعث شرمندگیم شد
_ببخش نرگس جان خشمی که نسبت به شوهرم در وجودمه رو سر تو خالی کردم
لحنش مهربون شد
_ نهال هروقت به یکی که برات کار خیر میکنه میگی قربون دستت واقعا میخوای قربون دستش بشی؟
قطعا نه...اونموقع برای تعارف این حرف رو میگی. البته در مقابل کار خوب یکی...
الانن درسته همسرت عملا کاری برای رضایت تو نمیکنه اما تو برای تعارف هم که شده به همسرت بال و پر بده تا بعدش خودت ببینی چطور برات میمیره
بعد از تشکر و عذرخواهی گوشی رو قطع کردم
با مرور کلمات و جملات توی دفتر کم مونده بود سرم سوت بکشه
خدایا کی میره این همه راه رو... این کلمات کدومش به نیما میخوره آخه؟
نرگس گفت همین الان برای نیما یه پیامک بنویسم
از بین جملات دفتر یکی رو انتخاب کردم
گوشی رو دستم گرفتم و قبل از تایپ اون جملات یاد حرفای قبلی نرگس افتادم که همیشه میگفت زن باید سیاست داشته باشه و قلق شوهرش رو بدونه
پس اول نوشتم
"سلام همسرم میخوام ازین به بعد حرفای دلم رو برات بنویسم تا بدونی وقتی خونه نیستی چی توی دلم میگذره"
و ارسالش کردم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۷۹ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۰
به قلم #کهربا(ز_ک)
کمی بعد سریع نوشتم
"خونه بدونِ تو آرامش نداره...
میشه شب زود برگردی،
تا آرامشم باشی؟"
و قبل از اینکه از تایپ این پیام منصرف شم ارسالش کردم
هنوز خودم تو شوک پیامی بودم که ارسال کردم
کاش این کار رو نمیکردم
اشتباه کردم
نیما خودش همینجوری متوهم هست و فکر میکنه اسمش توی شناسنامهی من به تنهایی باید باعث فخر و مباهاتم باشه
میدونم این حرفا بیشتر از قبل اونو مغرور و متکبر میکنه اما چه میشه کرد
باید قوی باشم و تلاش کنم این راه رو بدون وقفه و خلل پیش برم
شاید واقعا نتیجهی خوب و مطلوب حاصل شد
البته این گونه رفتارها از طرف یه خانم برای همسرش برای من چیز عجیب و غریبی نیست،
چون بارها دیده بودم مامانم و زنداداشم و عمه و حتی نیلوفر از این اصطلاحات گاه به گاه برای همسرانشون استفاده میکنند ولی خوب کاربردش ار زبون اونها خیلی عجیب نبود...
بابام، داداشم، آقا کاوه شوهر عمهم و شوهر خواهرم آقا جواد همگی مرد به معنی واقعی کلمه بودند
اما اینکه من هم باید برای نیما از همون لغات استفاده کنم بنظرم یه کار مسخرهایه و اصلا ممکنه خود نیما هم فکر کنه من قصد تمسخر کردنش رو دارم یا مثل همین چند ساعت پیش واکنش بدتری داشته باشه
من احمق رو بگو افسار زندگیم رو دادم دست نرگس...
نکنه الان این پیامها رو بخونه و بیشتر فکر کنه که یه خطاهایی کردم و دارم پشت این پیامها خود واقعیم رو پنهان میکنم؟
با تصور این موضوع دلشوره به جونم افتاد
فکر کنم باید فاتحهی خودم رو بخونم
نیمساعته که پوریا نقنق میکنه و گریههای گاه و بی گاهش حال بدم رو بدتر میکنه
طفلکی بچهم برای خودش بازی میکنه،
میخوابه و بیدار میشه و تا وقتی گرسنه نباشه یا دستشویی نداشته باشه اصلا کاری به کارم نداره
خداروشکر لااقل از جانب این بچه اذیت نمیشم
نمیدونم این بچههم من رو شناخته و نمیخواد با مزاحمتهاش باعث بداخلاقیم بشه یا لطف خداست
البته هرچی که هست برام خیلی خوبه...
پسر کوچولوم رو بغل گرفتم و بعد از کمی قربون صدقه رفتن
ماچش کردم و شامش رو که دادم
این بار دلم ضعف رفت براش و دلم میخواست در آغوشم بخوابه
اما خودش ترجیح میده روی پام بخوابه
پس به عادت هرشب پاهام رو دراز کرده و بالش کوچولوش رو روی پام انداختم...
سرش رو که روی بالش قرار داد با تکون دادن خودش ازم خوست پام رو تکون بدم
آروم و ریز کاری که خواسته بود انجام دادم
لالایی هرشبم رو سر دادم
با باز شدن در خونه چشمام رو با ترس باز کردم
نفهمیدم کی خوابم رفت
خداروشکر لامپ روشنه وگرنه توی این تاریکی شاید زهره ترک میشدم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۰ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۱
به قلم #کهربا(ز_ک)
با چشم دنبالش کردم که به طرف سرویس رفت
نور امیدی ته دلم روشن شد
یعنی به خاطر پیامک من زود برگشته؟
بچهرو رو که معلوم نیست از کی خوابیده روی زمین گذاشتم و به طرف آشپزخونه رفتم زیر کتری رو روشن کردم
از سرویس که خارج شد مستقیم به طرف رختخوابها رفت
مثل همهی شبهایی که خونه میمونه فقط پتو و بالش خودش رو برداشت و کنار بخاری دراز کشید
برای اینکه باب گفتگو رو باز کنم با لحن مهربون پرسیدم
_چای برات گذاشتم نمیخوری؟
جواب که نداد دستش رو از روی چشماش برداشت و همزمان که پشت بهم میکرد
نچکنان با لحن عصبی لب زد
_اون برقو خاموش کن دیگه
الان وقت چایی خوردنه آخه؟
خروس بی محل
خدای من چرا اینجوری می کنه آخه
اشک توی چشمام حلقه بست
به سراغ پوریا رفتم و روی رختخواب کوچولوی مخصوص خودش گذاشتم
پتوی خودمم برداشتم و کنارش دراز کشیدم
تا صبح با هر نچ گفتن و صدای غرولند نیما اشک ریختم و آه کشیدم
حتی تا صبح یکبار ازم نپرسید دردت چیه و چرا داری گریه میکنی؟
دلشکستهتر از اونی هستم که به فکرم برسه حالا باید چکار کنم
ازش خواسته بودم برگرده و به حرفم گوش کرده بود اما اگه میدونستم اینطوری باهام رفتار میکنه اصلا اون پیام رو بهش نمیدادم...
لعنت به من، لعنت به نیما
لعنت به فیروز و اون بلایی که سر زندگیمون آورد
لعنت به مادرشوهرم و سینا
لعنت به خودم هزار بار لعنت به من
که تا این حد محتاج این مرد خیانتکار بی شخصیت بی درک هستم
نزدیکیهای صبح خواب به چشمم اومد که با یاد نماز صبح برای اینکه دوباره خواب نمونم
به آرومی از زیر پتو بیرون اومدم و بعد از وضو متوجه شدم نیما کاملا خواب رفته
چادر و جانمازم رو که برداشتم مجبور شدم بخاطر حضور نیما توی آشپزخونه ملافهای که بعنوان زیرانداز برای نماز استفاده میکردم رو پهن کنم
برای پیشگیری از سوتفاهم و تهمتهای پیش رو گوشیم رو طوری که اگه نیما بیدار شد ببینه روی بالش خودم قرار دادم
نزدیک اذانه و فقط به اندازهی یک رکعت نماز وتر وقت هست
هنوز نمازم به اتمام نرسیده بود که صدای اذان گوشیم بلند شد
نفهمیدم چطور سلام نمازم رو خوندم و به دو خودم رو به گوشیم رسوندم
همینکه صدای اذان رو قطع کردم و خواستم روی بالش بگذارم صدای گریهی پوریا بلند شد و همزمان نیما چشم باز کرد
با تعجب و اخم از جا بلند شد
_کجا داری میری این وقت شب ؟
تمیدونم چرا از لحن کلام و نگاهش توی تاریکی ترسم گرفت
با ترس پوریا رو که بغل میکردم جواب دادم
_هیچ جا به خدا... گوشیم داشت اذان میگفت اومدم خاموشش کنم
_چادر برای چیه پس؟
داشتم نماز میخوندم
_اگه الان اذان گفته چه نمازی خوندی؟
برای اینکه کمتر قضاوتم کنه
زودی جواب دادم
_نماز شب خوندم
پتو رو به ضرب کنار انداخت
و پرحرص لب زد
_چی شده که یه شبه عابد و زاهد و خداشناس شدی و به غلط کردن پیش من و خدا افتادی
وای به حالت اگه اون چیزی که من فکر میکنم اتفاق افتاده باشه من میدونم و تو...
با رسوایی برت میگردونم خونهی داداشت
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۱ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۲
به قلم #کهربا(ز_ک)
ناراحت از چیزی که میشنوم یهو بهم ریختم دلم میخواست چیزی در شان خودش و خونوادهش بهش بگم، شنیدن این حرفا برا منی که هیچوقت پام رو کج نذاشتم و رعایت خط قرمزها همیشه برم در الویت بوده خیلی سنگینه
امت یهو یاد عهدی که با خدا بستم افتادم
دیروز یه جمله تو دفتر نرگس خونده بودم
"هروقت دیگران حرفی زدند یا کاری کردند که دلتون شکست به آغوش خدا پناه ببرید او بهترین پناه و جبران کنندهی حق شماست"
دلم میخواست با زبونم بهش حمله کنم و با زبون وحشیم حرمت و حیثیتش رو بدرم
اما به یاد عهد و پیمانم با خدا و امام زمان سکوت کردم
و خدا میدونه چقدر سخت و جانکاه بود تحمل اون شرایط برای منی که تاحالا هیچ حرفی رو بی جواب نذاشته بودم.
اولش ترسیدم با سکوتم مهر تاییدی زده بشه به حرفایی که میزنه
اما یه لحظه با یاد خدا دلم آروم گرفت
شاید بهتر باشه بسپرم به خودش
من در این زمینه واقعا بیتدبیرم
اخلاق نیما دستم اومده،
اون هروقت از یه جای دیگه عصبانیه حرصش رو با حرفایی که میدونه آتیشم میزنه خالی میکنه
برای اینکه بیشتر از این نگاه حرصی و عصبیش رو بی پاسخ بذارم
به آرومی در جوابش گفتم
_من کاری نکردم که حالا نگران این حرفت بشم
من تازه فهمیدم آرامشم خداست بهش پناه آوردم
تازه فهمیدم آرامشم تویی به تو هم پناه آوردم
خدا که پناه خوبیه برام.
تو هم همین طور
حتی اگه باهام بداخلاقی کنی.
سالهایی که زندان بودی این بهم ثابت شد که حتی حمایتهای داداشمم بهم نمیچسبید میدونی چرا؟
چون فقط تو تاج سر و سایهی سرمی
حرفم که تموم شد دیگه نموندم تا واکنشش رو ببینم
فورا ایستادم و بچه به بغل به طرف آشپزخونه رفتم
پوریا رو به سرویس بردم
با تکیه به دست گج گرفتهم از دست سالمم استفاده میکردم
یکبار نزدیک بود بچه با سر بخوره زمین از ترس چنان جیغی کشیدم که بچه بیشتر از اینکه از افتادنش وحشت کنه از جیغ من ترسید.
تصور میکردم الان نیما با نگرانی بالای سرمون بیاد تا ببینه چی شده
اما دریغ از ذرهای توجه
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۲ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۳
به قلم #کهربا(ز_ک)
نیما با حرفا و رفتارش حالم رو حسابی گرفته بود
پوریا رو سرجاش برگردوندم برگشتم دیدم دوباره خوابیده
بغضم ترکید
سعی داشتم بدون اینکه صدای هقهقم بلند بشه آروم و بی صدا گریه کنم
یکم آب به صورتم زدم تا شاید خنکای آب آتیش تند دلم رو خاموش کنه
اما نشد
بین نکات داخل دفتر نرگس نوشته بود گریه پیش همسر ممنوع
خنکای آب هم تاثیری بر داغی دلم نداشت و چشمهی جوشان اشکم تصمیم خشک شدن نداشت
میدونستم با این حال نماز خوندن قابل قبول نیست اما برای آرامش خودم نماز صبحم رو شروع کردم
و تازه رکعت دوم دلم آروم گرفت و اشکام بند اومد
تو حس و حال خوبی غرق شده بودم که صدای نیما از یک قدمیم باعث شد کمی از جا بپرم
_خوبه خدارو پیدا کردی
اومدی شکایت منو به خدات کنی؟
بکن...
اونقدر نفرینم کن تا مثلا خودت عاقبت بخیر بشی
نمیفهمم حس و حالش چیه و دقیقا چه مرگشه
یکی نیست بگه تو که خدا رو قبول نداری پس چکار به من و خدای من داری
ولم کن دیگه.
خدا میدونه با این حرفا چه آتیشی به دلم میفته
من دارم برای اون دعا میکنم اونوقت اون چیا بهم میگه
یاد حرفای نرگس افتادم که همیشه میگفت زن باید سیاست کلامی و رفتاری داشته باشه
اگه شوهرش بدیها و غم دنیا رو به طرفش سوق داد خودش به تنهایی با یه جملهی محبت آمیز اونهارو بشوره ببره
سعی کردم اول بقول مامان حدفم رو توی دهنم مزمزه کنم
نفهمیدم چه نمازی خوندم
بعد از سلام نماز برگشتم تا حرفم رو بهش بگم ولی از دیدن جای خالیش حسابی حالم گرفته شد
بلند شدم و به بهونهی بررسی احوال پوریا نگاهی به هال کردم
توی جاش خوابیده بود
ایستادم تا برم و حرفم رو بزنم
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۳ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۴
به قلم #کهربا(ز_ک)
حالا که اون رفته منم بیخیالش بشم بهتره
لازم نیست جواب همهی حرفاش رو بدم
اما از ترس اینکه فکر نکنه واقعا نفرینش میکردم
بالای سرش رفتم و آروم کنارش نشستم
اروم لب زدم
_شاید از وقتی برگشتیم سر خونه و زندگیمون رفتارم باهات خیلی خوب نبوده
اما الان میخوام جبران کنم
منهیچوقت نمیتونم
لحظهای مکث کردم
_نمیتونم تو رو نفرین کنم.
لال بشه زبونی که بخواد تورو نفرین کنه
تو همسر منی، تنها پشت و پناه و تکیهگاه منی
_سرش زیر پتو بود و از همونجا جوابم رو داد
_هه باشه خر شدم
برو... برو به ادامهی دعاهات برس
ولی بالاخره سر از کارات در میارم
چقدر این بشر تلخه
زبونش همیشه مثل نیش مار و عقرب زهر داره
بغضی که دوباره خیال سرباز کردن داست رو به سختی پس زدم
بدون اینکه جواب این حرفش رو بدم
به آشپزخونه برگشتم و
مقابل جانمازم و قبله ایستادم
آروم دستم رو بالا آوردم
_خدایا فقط به خاطر رضایت تو سکوت کردم وگرنه خودت میدونی چه جوابایی براش داشتم تا همونطور که اون منو خرد میکنه خردش کنم
اما فقط بخاطر دستورات خودت سکوت کردم.
کمی که آرامشم برگشت دوباره نیت نماز صبح و شروع به خوندن کردم
بعد از نماز هر لحظه منتظر اومدن نبما بودم تا دوباره نیشش رو به قلبم فرو کنه اما خداروشکر دیگه بیدار نشد
منم بعد از نماز و ذکر تسبیحات حضرت زهرا دوباره شروع کردم به درد و دل کردن با خدا و امام زمان
این بار همهی حواسم بود که گریه نکنم
چون هرآن احتمال می دادم نیما بیدار شه و سراغم بیاد
اما شکر خدا دیگه بیدار نشد
وقتی آفتاب طلوع کرد
خسته و خوابآلود به زیر پتو پناه بردم
تا کمی بخوابم
میدونستم نیما حالا حالاها بیدار نمیشه اما هروقت هم بیدار شه و صبحونه بخواد خودش بیدارم میکنه
وقتی بیدار شدم که نیما خونه نبود
چه بیصدا رفته
اصلا کجا رفته؟
خدایا از وقتی توکلم رو بهت بیشتر کردم نگرانی هام از نیما بیشتر شده چون بیشتر از قبل حواسم به خونه نبودنهاشه و همین بیشتر عصبی و دلگیرم میکنه
دستام رو بالا بردم
_خدایا به خاطر خودت و به امید خودت تحمل میکنم امیدوارم برام جبران کنی
و فورا با یاداوری حرف سخنرانی که در مجلس مولودی گفت صبر کردن با تحمل کردن متفاوته جملهم رو اصلاح کردم
_خدایا به خاطر خودت و امید خودت صبر میکنم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۴ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۵
به قلم #کهربا(ز_ک)
آخه سخنران گفت صبر کردن به سختیها والاتر از تحمل اونهاست
باشه خداجون، صبر میکنم
اونروز به سراغ نرگش نرفتم و به همه کارهام رسیدگی کردم
فقط یه بار که نرگس زنگ زد تا حالم رو بپرسه در حد چند تا سوال و جواب باهاش حرف زدم
دیگه فهمیدم بین درد دل کردن با ادما و خدا چه فرقیه.
قبلا که با نرگس درد دل میکردم اولش فکر میکردم سبک شدم اما بعد که به خونه بر میگشتم میزان تصور بدبختیها و تنفرم از نیما چندین برابر میشد اما همین چندروزی که با خدا و امامم دردودل میکنم خیلی سبکترم
انگار واقعا دلم قرصه و میزان امیدواریم شدت پیدا کرده
سعی میکنم هر چیز نگران کنندهای رو که به خاطرم میاد رو به راحتی به خدا بسپارم
الان نیما کجاست؟
انشاالله که جای بدی نیست
الان مشغول چه کاریه؟ نکنه پیش دوست دختراشه؟ نکنه مشغول الواتی و مصرف با رفقاشه؟
نه انشاالله که پیش آدمای بدی نیست
نه اینطوری نمیشه
مامان همیشه میگفت اگه آدما همهی وظایفشون رو به درستی و بی کم و کاست انجام بدن خدا هم اون اموراتی رو که از دست بندهش خارجه رو درست میکنه
من از خونوادهم یاد گرفتم همیشه پیش همسرم آراسته و مرتب باشم و این رو هم همیشه رعایت کردم.
اما تو این موقعیت و اوضاع مالی که شرایط خرید لباس جدید و شیک خونگی ندارم باید یه فکر اساسی به حالش کنم
تنها چیزی که رعایت نکردم اخلاق خوشه
داداش راست میگفت من دختر خیرهسریم که نه آداب حرف زدن بلدم نه آداب احترام به دیگران
اینو یه بار که با خواهرام و زنداداشم دعوام شده بود بهم گفت
ولی نیما هم انصافا لیاقت خوب رفتار کردن من رو نداره
چه کنم که میدونم محترمانه رفتاز کردن من وظیفهمه
اینبار واقعا میخوام ببینم ته دستورات خدا چی هست؟
دلم از شوهرم شکسته و حسابی غمگینم
گوشیم رو برداشتم تا شمارهی مامان رو بگیرم
تعجب میکنم معمولا صبحا بهم زنگ میزد ولی الان دو روزه زنگ نزده و ازش بیخبرم
شمارهی مامان رو گرفتم
بعد از چند بوق صدای پرانرژی نسرین توی گوشی پیچید
_سلام دختر بیوفا، چه خبر خوبی خوشی؟ اتفاقا الان ذکر خیرت بود
_عه ذکر خیر یا شر؟
مامان چند روزه صدات رو نشنیده همین دو دقیقه پیش داشت میگفت بیا گوشیمو بده به نهال زنگ بزنم
_ ای جانم آره منم شانسی این دوسه روزه کمی سرم شلوغ بود نتونستم بهش زنگ بزنم
حالش چطوره خوبه؟
_آره خوبه خداروشکر دیروز نوبت دکترش بود برای چکاپ باید میرفت
الحمدلله دکترش راضی بوده
_خداروشکر. بقیه چطورن نیلوفر و بچههاش داداش و زنداداش و دوقلوها خوبن همگی؟
_اره شکر خدا همه خوبن سلام میرسونن... اتفاقا دیشب همه اینجا جمع بودن جات خیلی خالی بود. گوشی یه لحظه تا بدم به مامان
کمی هم با مامان صحبت کردم
پس از قطع تماس دلم گرفت حیف شد نزدیکشون نیستم دلم پر میکشه برای مامان و بقیه
طفلکی بچهم پوریا از وقتی اومدیم تهران فقط نرگسه که باهاش ارتباط داره وگرنه اونم مثل من اینجا غریبه.
#مژده_مژده📣📣
#رمان_نهال_ارزوها کامل شد😍
برای دریافت کل #رمان_نهال_آرزوها مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید
6037701089108903
بانک کشاورزی
لواسانی
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇
@shahid_abdoli
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۵ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۶
به قلم #کهربا(ز_ک)
نزدیک غروب برای نیما نوشتم
_سایهی سرم سلام
برنج و روغن و گوشت و مرغ و بقیهی مواد غذاییمون تموم شده
میشه یه فکری به حال این موضوع کنی؟
البته شما سرور مایی هرطور خودت صلاح میدونی همون کار رو انجام بده
قبل از ارسال به سراغ نرگس رفتم
_نرگس ببین پیامم مشکلی نداره؟
استرس دارم بیاد خونه اذیتم کنه
_ببینمش...
نه اتفافا خوب نوشتی... خوشم میاد شاگرد زرنگی هستی و خیلی زود مطلبو میگیری
میدونی چرا استاد تاکید داره
بجای خواهش و تمنا و یا دستور دادن از کلمهی میشه استفاده کنیم؟
چون واقعا معجزه میکنه
الان اینجا شما مواد غذایی رو از همسرت طلب کردی
اگه مینوشتی خواهش میکنم غلط بود
چون وطیفهشه برات تهیه کنه پس خواهش چرا؟
اگه دستوری هم مینوشتی هم که با مبحث اقتدار بخشی مغایرت داشت
پس بهترین کلمه برای درخواستها نوشتن کلمهی جادویی (میشه) هست
هروقت اینجوری بنویسی نه درخواسته و نه دستور
یه جور انگار داری اختیار رو به خودش میدی
همین کلمه بهش قدرت انتخاب میده
و باعث میشه با انگیزه برات کاری انجام بده
حالا ممکنه این اوایل کمی مقاومت کنه اما بالاخره نتیجه میده انشاالله
بنظرم جملههات خوبه ارسال کن
منم یکم مواد غذایی برات میارم فعلا ...
_نه عزیز اینجوری برا نیما نوشتم که زودتر به فکر بیفته وگرنه یه چیزایی دارم فعلا ...
_سعی کن به مصلحت هم دروغ نگی
چون پیشش دروغگو که بشی و اعتبارت رو از دست بدی به نفعت نیست
کلا از کار خطا و گناه هیچوقت نتیجهی مثبت و ثواب گیرت نمیاد
_راست میگی، باشه ازین ببعد حواسم هست
نیمههای شب نیما به خونه برگشت و یکراست به آشپزخونه رفت
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۰۸۶ به قلم #
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۸۷
به قلم #کهربا(ز_ک)
_آقا نیما به خدا خیلی دوست داشتم غذا درست کنم
اما برات که پیامک دادم چیزی نداشتیم که درست کنم
پولای نقدمم تموم شده
بی اهمیت به من و حرفم به سمت سرویس رفت
و بعد از خارج شدنش یکراست پتوش رو برداشت و کنار بخاری و جای همیشگیش خوابید
توی نهیب دلم بهش نهیب زدم
_خوشا به غیرتت، دارم میگم چیزی توی خونه نداریم و این یعنی من و این بچههم چیزی نخوردیم
چه با خیال راحت رفت بخوابه.
درسته به نرگس گفتم یه چیزایی برای خوردن تو خونه داریم اما این حرفم واقعا دروع بود.
اصلا هم دوست نداشتم راستش رو بگم
اینجا دیگه بحث مصلحت اندیشی نبود.
بحث عزت نفسم بود.
نباید اجازه بدم به خاطر من به زحمت بیفته یا بیشتر از این نگرانم باشه
روز چهارمه که به نیما گفتم چیزی برای خوردن نداریم و اون هنوز کاری نکرده
همهی طلاهام رو قبل از آزادی نیما از دستم و گردنم در آوردم و تقدیمش کردم اصلا نمیدونم و خبر ندارم اونارو چکار کرد
پول رهن خونه رو که داداش از سهمالارثم داد
کاش اونارو به نیما نداده بودم لااقل الان دستم بود و با فروشش کاری میکردم
صبح روز پنجم وقتی نیما از خواب بیدار شد با صدایی که معلوم نبود چه احساس و حالتی داره صدام کرد و بهم گفت میخوام یه کارایی بکنم
ولی تا سرمایه نباشه کاری نمیتونم بکنم
خودت پس انداز و طلا چیزی نداری؟
_نه به جون خودت، دستم رو بالا اوردم
_فقط همین حلقهست و این گوشوارههام که گوشمه
نچی کرد و سرش رو پایین انداخت
با مرور حرفایی که میخوام به زبون بیارم قوت قلب گرفتم
_ اگه با پول اینا میتونی کاری کنی بدمشون بهت
انشاالله به دردت بخوره حالا بعدها واسم دوباره میخری
اخماش توی هم رفت
_اگه نتونستم دوباره بخرم چی؟
_بالاخره که میخری حالا زمانش مهم نیست، اگرم نشد که فدای سرت
اینارو خودت برام خریده بودی
بعدا هم میتونی
اخماش غلیظتر شد
_آره من خریده بودم ولی با پول بابام
مستاصل از اینهمه ناراحتیش نگاهش کردم
_خودت رو دست کم نگیر، تو هنوزم همون آقا نیمایی هرکاری اراده کنی محاله نتونی انجامش بدی
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
میخواستم ازش بپرسم که من رو میخواد یا نه ولی هر کاری میکردم روم نمیشد از طرفی هم همه فکر و ذکرم شده بود صدیقه. اومدم پیش صاحب خونم با خجالت گفتم
محترم سادات میخوام برام مادری کنی
با روی باز جواب داد.
چشم حسن جان بگو ببینم باید چیکار کنم
سرم رو انداختم پایین و روم نشد بگم
محترم سادات گفت
میخوای برات برم خواستگاری صدیقه مشد عباس
با تعجب سرم رو گرفتم بالا
شما از کجا میدونی؟
خنده ای کرد.
حالا بماند که از کجا میدونم باشه میرم پیش مادرش و صدیقه رو برات خواستگاری میکنم
تو دلم گفتم وااای آبروم رفت حتما اگر محترم سادات فهمیده خیلی ها فهمیدن و به روی من نیاوردن. فردای اون روز محترم سادات من رو دید بهم گفت...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
این داستان بر اساس واقعیت هست و عاشقی هم همیشه بوده حالا اگر دوست داری یکی از عشقهای قدیمی رو بخونی ببینی چه جوری بوده بیا توی این کانال👆👆
از مسجد اومدم بیرون پیچیدم تو کوچمون همزمانم رضا از کوچه اومد بیرون و ما دوتایی با هم روبرو و چشم تو چشم شدیم من یه لحظه دلم ریخت و قلبم شروع کرد به زدن هر چی کردم که بگم سلام نتونستم رضا که حال من رو دید لبخند ملیحی زد و گفت
سلام
من لال شدم و نتونستم جواب بدم حتی روی نگاهمم کنترل نداشتم بی اختیار نگاهم تو نگاهش قفل شد...
با صدای بابام که گفت
_اینجا چه غلطی میکنی گم شو برو تو خونه
نگاهم رو از رضا گرفت و برگشتم سمت بابام و چشمم افتاد به...
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
کیسه شاباشهامون را جاری وسطیم دستش گرفته بود خودش را به زور اون وسط جا داده بود بگه اینجا همه کاره ام هر چی شاباش میگرفتم مینداختم تو کیسه اما اخر شب کیسه شاباشها را پیچوند بعد از عروسی بهش گفتیم شاباشها را بده
گفت...
https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d