eitaa logo
کودک و خانواده
191 دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.3هزار ویدیو
12 فایل
سبک زندگی و تربیت کودک
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 ۴۴۸ 👇 🙏 ماه ۱۴۰۳ 🤏 ثواب قرائت، هدیه محضر مبارک و پدر و مادر و همسر و فرزندان بزرگوارشان علیهم‌السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبـه شنیدنی با شهید شاهرخ ضرغام ملقب به حُر انقلاب... به فرموده امام حسین ع مکتب ما شهادت است... به مناسبت سالروز شهادت شهید جاوید الاثر ابوالفضل ضرغام (شاهرخ) گرامی باد..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 ایمان دارم که لازمه ی 😀 بودن است 🍃 پس تمام تلاشم را 🍃 برای شاد بودن می کنم 😞 زیرا ناراحتی همانند سنگی بزرگ 🔺 در سر راه من است... ‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖اسم رمان جدید 💖 نام نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی با ما همـــراه باشـــــید 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ازعشق_تاپاییز قسمت ۴ نمیدونم چقدر طول کشید تا خوابم برد باصدای اذان از خواب بیدار شدم خیلی خوابم میومد حوصله نماز خوندن نداشتم با هزار سستی رفتم سمت سرویسهای بهداشتی و وضو گرفتم یه نماز به سرعت نور خوندم و دوباره رو تخت ولو شدم تازه چشمام گرم شده بود که صدای اس‌ام‌اس گوشیم بلند شد. به خودم گفتم سر صبحی کی میتونه باشه حتما ایرانسله دوباره پیام داده به مسابقه دعوتم کنه . با بی‌حوصلگی گوشیمو برداشتم تا قفل صفش باز شد با دیدن اسم پیام فرستنده از جام پریدم خواب از سرم پرید. انگار یه دنیا انرژی بهم دادند. محمدمهدی سرصبح پیام داده بود باعجله پیامو باز کردم -بیداری؟؟ -اره محمدجان بیدارم جانم درخدمتم -هیچی خواستم بگم برای نماز خواب نمونی -مرسی عزیزم نماز خوندم بازم ممنون که یادم بودی دیگه پیامی نیومد منم گوشیمو خاموش کردم و گرفتم خوابیدم حدود ساعت هشت و نیم صبح بود که علیرضا اومد بالای سرم و بیدارم کرد -پاشو خوابالو صبحانه بخور ساعت ۹ کلاس داریم -علی جون من بیخیال شو خوابم میاد -منم خوابم میاد ولی خب ساعت ۹ کلاس داریم چاره چیه؟ با غر زدن بخاطر اینکه وقت خوابمون کلاس گذاشتن از جام پاشدم و بعد شستن دست و صورت با علیرضا رفتم سلف و صبحانه خوردیم. ساعت ۹ شد رفتیم کلاس و طبق معمول من و علی باهم و کنار هم نشستیم . تمام مدت کلاس به دیشب فکر میکردم و اتفاقات شیرینی که گذشت و هنوز طعمش زیر زبونم بود. نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
👈 ۴۴۹ 👇 🙏 ماه ۱۴۰۳ 🤏 ثواب قرائت، هدیه محضر مبارک و پدر و مادر و همسر و فرزندان بزرگوارشان علیهم‌السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر جایی گفتن خون با سقوط اسد هدر رفت صحبت‌های این شهید مدافع حرم را پخش کنید!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ساختنی است نه ماندنی ، بمان برای ساختن ... نساز برای ماندن ... منتظر نباش کسی برایت گل بیاورد...! تلاش کن ، بذری بکار ؛ و از آن مراقبت کن خود صاحب گل خواهی شد. ‌ ‌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖اسم رمان جدید 💖 نام نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی با ما همـــراه باشـــــید 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ازعشق_تاپاییز قسمت ۵ استاد همچنان مو به مو درس میداد و من غرق افکار خودم بودم. یه کاغذ برداشتم و شروع کردم به نقاشی کشیدن. از کلاس فقط یه صدای استاد بود که تو گوشم وز وز میکرد. یه چند باری هم علیرضا با گوشه‌ی دستش به من میزد و خلوتم به هم میخورد. اصلا حواسم به استاد نبود ته کلاس نشسته بودم و به خیال خودم استاد من و نمیبینه ناغافل صدای استاد بلند شد -شما بیا پا تخته خیالم راحت بود که مخاطب استاد من نیستم بدون اینکه سرمو از برگه بردارم مشغول نقاشی کشیدن و خط‌خطی کردن برگه شدم صدای استاد بلندتر شد -اقا با شمام به خودم گفتم نکنه با من باشه علیرضا با پیس پیس کردن و ایماء و اشاره به من فهموند که مخاطب استاد منم. با دلهره از جام پاشدم -ببخشید استاد با منید؟ استاد یه دستی به عینکش زد و گفت -بیا پا تخته و موضوع بحث رو در قالب مثال توضیح بده -من استاد؟؟؟ -بله شما یه نگاهی به علیرضا انداختم و گفتم -چشم علی هم که با دستش لبخندشو پنهان کرده بود رو مخم بود. با بسم‌الله و صلوات رفتم جلو سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم. استاد یه چند قدمی نزدیکتر شد و گفت -شروع کن موضوع بحث رو در قالب مثال توضیح بده با حالت مظلومانه ای گفتم -ببخشید استاد میشه بگید موضوع بحث چیه؟؟ با این حرفم کلاس از خنده رفت رو هوا استاد هم لبخندی زد و گفت -عجب پس نمیدونی موضوع بحث چیه راستشو بگو داشتی به چی فکر میکردی -به هیچی استاد -گفتم راستشو بگو اگه راستشو بگی میگم بنشینی منفی هم بهت نمیدم یه نگاهی به علیرضا انداختم و گفتم -راستش..... به یکی از دوستام اسمش محمدمهدی‌ه تازه باهم آشنا شدیمبهتر از شما نباشه خیلی مرد خوبیه مثل خودمون طلبه‌ست..... تا تونستم بیوگرافی محمد و بهش دادم اونم قانع شد و با یه بفرمایید استاد رفتم سرجام نشستم کلاس که تموم شد با پیشنهاد من رفتیم حرم نماز ظهر رو به امامت اقای مکارم شیرازی خوندیم خیلی حال داد زیارت با رفیق فابریکی مثل علی واقعا میچسبه 🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سم مهلک و خطرناک لوازم آرایشی 🔺اگر روی جعبه لوازم آرایش نام هرکدام از این مواد را دیدید، مطمئن باشید با یک محصول مخرب روبرو هستید!
👈 ۴۵۰ 👇 🙏 ماه ۱۴۰۳ 🤏 ثواب قرائت، هدیه محضر مبارک و پدر و مادر و همسر و فرزندان بزرگوارشان علیهم‌السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راهکارهایی برای بالا بردن 🔸 خودتان را تحقیر و سرزنش نکنید. 🔸 پاداش دادن به خود را آغاز کنید. 🔸 از جسم خود مواظبت کنید. 🔸 به احساسات خود احترام بگذارید. 🔸 از مقایسه کردن بپرهیزید. 🔸 برای هرچه می خواهید و نیاز دارید کلمه "من " را به کار ببرید. 🔸 از انتقاد دائم به خود بپرهیزید. 🔸 با خودتان به عنوان فردی ارزشمند رفتار کنید. 🔸 از دیگران یاری بخواهید. 🔸 به خود برچسب نزنید. ‌ ‌ ‌
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖اسم رمان جدید 💖 نام نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی با ما همـــراه باشـــــید 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ازعشق_تاپاییز قسمت ۶ بعد از نماز و زیارت برگشتیم خوابگاه خوابگاهمون یه کم دور بود به همین منظور یا با اتوبوس یا با تاکسی و بعضا با پای پیاده در رفت و آمد بودیم. تو مسیر برگشت محمدمهدی به گوشیم تماس گرفت خوشحالیم با دیدن اسمش روی گوشیم دوچندان شد باحالت مزاح توام با خنده گفتم -سلام بر بانوی پاکدامن -سلام اسماعیل خوبی -ممنوووون شما چطوری -خوبم کجایی -تو خیابون. با علیرضا دارم از حرم برمیگردم -علیرضا کیه؟؟ -علی دیگه همون که روزش تا دم در هم‌راهیم کرد علیرضا لبخندی زد و گفت -سلامش برسون -علی سلام میرسونه -تو هم سلام برسون بگو مشتاق دیدار -جانم مهدی جان کاری داشتی تماس گرفتی درخدمتم -اها کلا یادم رفته بود. بعدازظهر برنامت چیه؟؟ -برنامههه؟؟ نمیدونم نگاهی به علی انداختم و گفتم -علییی بعدازظهر برناممون چیه؟؟ نمیدونی؟؟ -نمیدونم باید برسیم خوابگاه تابلو اعلانات و ببینیم -نمیدونم مهدی، علی هم نمیدونه، برای چی میپرسی؟ -هیچی گفتم ببینمت البته اگه وقت داشتهب باشی -دیشب همو دیدیم که -اگه دوست نداری اصراری نمیکنم -نه نه شوخی کردم، برم خوابگاه بهت اس میدم برناممون چیه -باشه پس خبر با تو -چشششم استاد با خداحافظی محمدمهدی گوشیو قطع کردم یه چند ثانیه ای تو فکر بودم که علیرضا پرسید -چیشد اسماعیل تو فکری -هیچی گفت میخواد من و ببینه -دیشب باهم بودین که -میدونم..... گفت کارم داره -اها از اون نظر...... حالا میخای چکار کنی؟؟ -هیچی باید ببینم برنامه بعدازظهر چیه. خداکنه برامون کلاس نذاشته باشن وگرنه خیلی بد میشه تا خود خوابگاه خدا خدا میکردم که بعدازظهر کلاس یا برنامه خاصی نداشته باشیم. بااینکه از اولین دیدارمون چیزی نمیگذره ولی مثل بچه ها ذوق دیدن محمدمهدی رو داشتم 🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی 🌸🌸🌸🌸
یکی از رفتارهای شاهرخ، احترام بیش از حد به مادرش بود. همه شاهد بودند که شاهرخ بعضی وقت‌ها در جلوی جمع چیزی از می‌خواست و او هم سریع انجام می‌داد. مثلاً ما یک عمه داشتیم که در حوالی میدان شهداء ساکن بود. این پیرزن خیلی ضعیف و زمین‌گیر بود. مادر شاهرخ توصیه کرده بود که هر هفته به او سر بزند. شاهرخ همیشه به این توصیه مادرش را گوش می‌کرد. هرکس می خواهد عاقبت به خیر شود، بهترین راه، است..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻📸به هیچ وجه از سر کنجکاوی و شوخیم که شده این لیزرا رو تو چشم خودتون و رفیقاتون نندازین که خطرات جبران ناپذیری داره🤦🏻‍♀