eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
13.8هزار ویدیو
635 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
"دلتنگی" شاید آن اشکیست که آخر شب ها از چشم هایمان فرود می آید...🖤🥀✨ ⚡️💫http://eitaa.com/cognizable_wan ❁═─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصادیق #جنگ_هیبریدی(ترکیبی از جنگ سخت و نرم) در دیماه98 علیه ایران👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خطر کدام دشمن بیشتر است؟ دشمن بیرونی یا منافقان داخلی؟👆👆👆👆
📕😉 ⁉️چطور هیچ وقت با همسرم دعوا نکنم؟ (خیلی کاربردیه) یک روز از همکارم پرسیدم: چکار کردی که مشکلی با همسرت نداری؟ گفت :"هرکاری راهی داره" . گفتم مثلا. گفت:" مثلا وقتی میخوام برم بیرون و خانومم میگه فلان چیزو بخر، نمیگم پول ندارم چون میدونم این جمله چالش برانگیزه! فقط دست روی چشمم میذارم و میگم به روی چشممممم. وقتی هم که برمیگردم و خانوم سراغ خریداشو میگیره، محکم روی زانوم میزنم و میگم دیدی یادم رفت. استفاده از این دو عضو، یعنی "چشم " و "زانو" راز موفقیت منه". به خونه که برگشتم تصمیم گرفتم رفتار همکارم را الگو قرار بدم و از چشم و زانو برای شیرین شدن زندگی استفاده کنم! این الگو چند وقتی خوب جواب داد تا یک روز که برای مرمت سیم سرپیچ لامپ، بالای چارپایه رفته بودم! از همسرم خواستم فیوز را بکشه! همسرم هم دست روی چشمش گذاشت و گفت: "به روی چشممم ". رفت و من هم دست به کار مرمت سیم شدم با خیال اینکه همسرم برقو قطع کرده! که یهو در اثر برق گرفتگی از اتاق با مغز به بیرون پرتاب شدم!!! وقتی با حال زار به خانمم گفتم چرا فیوز رو نکشیدی؟ محکم روی زانوش زد و گفت: "وااااای دیدی یادم رفت. اگه آقایون زرنگن یادشون نره که خانوما هم زرنگن هم باهوش😂 ‎‎‌‌‎‎‌‌ 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 تذکر شفاهی کریمی قدوسی و انتقاد او از توئیت قابل تامل رئیس جمهور در پاسخ به ترامپ ❓چه ارتباطی بین تهدید ترامپ به تلافی و سقوط هواپیمای مسافربری و توئیت حسن روحانی و واکنش شدید و فشار افکار عمومی از روی آمریکا به سمت داخل ایران است؟! 🔺 آیا وقت آن نرسیده که دستگاه‌های امنیتی با عوامل نفوذ سازمان یافته برخورد کنند؟! ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ| تحلیل استاد #مهدی_طائب از حادثه سقوط هواپیمای اوکراینی #هواپیمای_اوکراینی #شیطان_بزرگ #نفوذ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺سردار حاجی‌زاده: اگر ما بلافاصله اطلاع رسانی می‌کردیم، امنیت مردم به خطر می‌افتاد 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ ❤️ ☘ وقتے متوجہ شد ما چیزے نمے خوریم . عصبانے شد و راه افتاد کہ برود . حاج آقا بلند طورے کہ بشنود گفت : یہ عرب اهوازے میشناسم ، با اینکہ سنے بود ولے خیلے هوامو داشت.یہ مدت پیشش بودم . یہ مرد واقعے بود .اسمش حاج عمران ملاشی بود. شاید بشناسیش خیلے دست بہ خیر بود. عربهاے خوزستان بہ خوش غیرتے معروفند. همونجا سر پا پشت بہ ما ایستاد. چند لحظه در همان حال ماند _میشناسمش ، چندبار کارم بہ مشکل خورد، کمکم کرد. بعد هم راه افتاد و رفت . آن خانواده هم مداوم گریہ میکردند . میدونستند عاقبت خوبے ندارند. یا شاید ندارییییم ... یک ساعتے نگذشته بود کہ دوباره همان مرد عرب برگشت . جلو آمد و روبہ حاج آقا گفت : تنها کارے کہ میتونم براتون بکنم اینہ کہ بفرستمتون تکریت توے یہ روستا .اینهم فقط بخاطر لطفے کہ حاج عمران ملاشے در حقم کرده بود وگرنہ باید با اینها (اشاره بہ همون خانواده کرد )برید موصل.اونجا معامله میشید .معلوم نیست چہ بلایے سرتون میاد. سیدطوفان بود کہ با خشم جوابش داد _ نہ کہ الان خیلے وضعیتمون خوبہ ...تو کہ میخواے کمکمون کنے چرا آزادمون نمیکنے؟ مرد عرب داد زد _چون منو مےکُشند.نمےتونم. اگر آشناے ملاشے نبودید یہ راست میبردم تحویلتون میدادم.فقط چون خیلے بهش مدیونم میتونم بهتون تخفیف بدهم . سیدطوفان_راستشو بگو چقدر بهت پول دادن ؟ ما چقدر برات می ارزیم؟ اون مرد عصبانے شد و گفت _به درک خودتون نخواستید حاج آقا آرام طورے کہ ما فقط میشنیدیم گفت : این از اعضاے گروه الاحوازیه هست کہ داره با بعثے ها و داعشے ها همکارے میکنه آقاے شریفے _ تو اون روستا چہ خبره؟ازڪجا معلوم زنده میمونیم. مرد عرب_ شما رو خودم میبرم روستا اونجا تحویل یہ نفر میدمتون . دوستمہ . روستا محاصره است اما فقط افراد محدودے رفت وآمد میکنند. یعنے نمیتونید از روستا خارج بشید .وگرنہ بہ رگبار میبندنتون. سیدطوفان با غَضب نگاهش کرد و گفت _ چرا باید بهت اعتماد کنیم؟ مرد عرب پوزخندے زد و گفت _مرگ و زندگے شما دست منہ حالا دارید از اعتماد حرف میزنید؟ اگر میخواید زنده بمونید تنہا راهش همینہ وگرنہ الان هم میتونم تمومش کنم. حاج آقا_ چطور دلت میاد با هموطناے خودت این کارو کنے؟ عصبانے شد . مرد عرب_من حرفامو زدم.اگر میخواید زنده بمونید میبرمتون اونجا وگرنہ راهےِ موصل میشید .تمام با هر سختے کہ بود و با بحث هاے زیاد تصمیم گرفتیم بہ روستاے تکریت (البعیجي) بریم. مارا سوار همان مینے بوس کردند و سہ نفر با اسلحہ با ما داخل شدند و راننده هم با تهدید تفنگ پشت سر وانتے راه افتاد. در مسیر متوجہ شدیم تکریت را هم داعش گرفتہ . بہ عاقبتم فکر میکردم؟ یعنے خدا جوابم را داده؟ خدایا خودت کمکمون کن. حدود یک ساعت بعد بہ نزدیکے روستا رسیدیم . آن مرد عرب، پیاده شد وپرچم سیاهے در دستش گرفت آنرا در آسمان تکان داد.صداے شلیک تفنگے بلند شد .دستور داد مینے بوس حرکت کند آن پرچم را از پنجره بیرون نگہ داشتہ بود. بہ ما گفت هیچکس حرفے نزند. ورودے شهر کہ رسیدیم چند نفر با ماشین جلو راه ما را گرفتند. از استرس چندبار عُق زدم .ترس تمام وجودم را در بر گرفتہ بود. آنہا پیاده شدند و با هم مصافحه کردندو مشغول صحبت شدند. مردانے کہ فقط سیبیل داشتند و مشخص بود بعثے اند. یکے ازآن مردها بہ داخل مینے بوس نگاهے انداخت و تعداد را شمرد و یادداشت کرد. همان موقع صداے شلیک و درگیرے بلند شد . گفتند سریع حرکت کنید . وارد روستا شدیم . ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشت پرده خوابها دیدن!!!!ببینید؛ 🔴 دشمن از این شفاف‌تر هدفش را بگوید؟ 🔺 شبکه سعودی: اکنون بهترین فرصت برای خلاصی از #سپاه پاسداران است.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اندر احوالات ترامپو میمونه گُرخیدنِ اینو نیگا فقط 😂😂 😅 http://eitaa.com/cognizable_wan
طنز راز خود را به يک زن لال بگوييد ، خواهيد ديد به اذن پروردگار تا اذان صبح برا رسوا کردنت شفا پيدا ميکند.. 😂 😅 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥صهیونیسم منتظربچه های سلیمانی باشه 🐀: در شهر اورشلیم یه موش رفته وسط جمعیت تو یه مراسم مذهبی! ببینید شجاعت مثال زدنی شون رو. 🔆قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ. بگو: «اي يهوديان! اگر گمان مي كنيد كه (فقط) شما دوستان خدائيد نه ساير مردم، پس آرزوي مرگ كنيد اگر راست مي گوييد (تا به لقاي محبوبتان برسيد)!» سوره الجمعة آیه 6. 💫فرقه بین سردار سلیمانی که عاشق شهادته و صهیونیسمی که تمام داراییش جانشه. 💫سید حسن نصر الله: فقط کافیه یک شهرک اونها رو بگیریم، انوقت خواهید دید که تل اویو هم خالی میشه.👋👋
♡﷽♡ ❤️ ☘ وارد روستا کہ شدیم گفتند باید پیاده بشید. کیفهامون رو بهمون پس دادند. اما خبرے از گوشے موبایل و پول داخلش نبود. از مینے بوس که خواستم پیاده بشم زیر صندلی را نگاهے انداختم ببینم لباس حاج اقا هنوز هست. خوشبختانہ همون زیر افتاده بود. سریع خم شدم و عمامه و قبا رو برداشتم و توی کیف گذاشتم و از ماشین پیاده شدم. آن مرد اهوازے ما را بہ یک مرد دیگر کہ حدودا ۵۰ سالہ و اسمش رحیم بود تحویل داد و سفارش هایے کرد. رحیم با دو نفر دیگر با اسلحہ ما را در کوچہ هاے روستا بہ راه انداخت. سیدطوفان لنگان لنگان به کمک حاج اقا راه میرفت. از کوچہ پس کوچہ ها کہ عبور مے کردیم .متوجہ خلوتے روستا شدم . انگار کسے اینجا زندگے نمیکند. از بعضی از کوچه ها که گذشتیم ، از پشت پنجره افرادے را میدیدم کہ بہ بیرون سرک میکشیدند . پس آدمیزاد هم اینجا وجود دارد. یک مرد جوان هم پشت سر ما حرکت میکرد. حاج آقا و سیدطوفان جلوتر از ما بودند. سیدطوفان لحظہ اے ایستاد و برگشت .نگاهے بہ پشت سر کرد و اخمے کرد . عمدا ارومتر راه رفت تا ما از او جلو بزنیم و از آن جوان پشت سر فاصلہ گرفته باشیم. بہ یک خونه نسبتا قدیمے رسیدیم. آن مرد بہ عربے گفت اینجا باید بمانید و مبادا خیال فرار بہ ذهنتان خطور ڪند چون ورودے روستا سربازها اجازه هیچ ورود و خروجے نمیدهند. اهالے همین خانه قصد فرار داشتند کہ ... کاملا متوجہ حرفش شدم. در را باز کرد و وارد حیاط شدیم . یک حیاط کوچک و یک باغچہ خاکے کہ هیچ گل و گیاهے در آن وجود نداشت. یک اتاق کوچک هم گوشہ حیاط بود . وارد خونہ شدیم . دو تا اتاق و یک حال و آشپزخانه خیلے قدیمے با دیوارهای سیمانے خودنمایے میکرد. روے پشت بام هم یک اتاق دیگر بود . بہ یکے از اتاق ها سرکی کشیدم . خیلے بہ هم ریختہ بود. وسایل و لباسها کف اتاق پخش شده بود. انگار کسے با عجلہ دنبال پیدا کردن چیزےبوده . توے حال نسبتا بزرگےکہ داشت نشستیم .آن مرد هم حرف هایے زدو در را بست و رفت . همہ گرسنہ ، تشنہ و خستہ بودیم . زهره خانم_حالا باید چیڪار کنیم؟ حاج آقا_فعلا یہ ڪم استراحت کنید تا ببینیم چہ میشہ کرد. روبنده ام را در آوردم. دنبال آب میگشتم .بہ آشپزخونه رفتم .بہ اطراف نگاهے انداختم فقط دوتا کمد اونجا بود.یه پارچ پلاستیکے و چند عدد لیوان استیل پیدا کردم . شیر آب رو باز کردم .عجب آب گل آلودے... حُسنا اینجا دیگه خونه خودت نیست کہ همه چیز تمیز و مرتب و استریلیزہ باشه . با هر سختی کہ بود پارچ آب را برداشتم و با لیوانها به سمت بقیہ رفتم . _آبش خیلے گل آلود هست . حاج آقا_چاره چیہ ؟ همین هم غنیمتہ _براے بعدا باید آب را جوشاند. اصلا چرا باید ما رو اینجا نگہ دارند؟ ما چہ ارزشے براشون داریم ؟ سیدطوفان یک لحظہ بہ من نگاهے انداخت و بعد انگار مخاطبش دیوار است بہ آنجا زُل زد و گفت: _اینہا میخوان دولت مستقل تشکیل بدهند .بنابراین نیاز بہ آدم دارند. اکثر مردم این روستا مشخصہ فرار کردند . خیلے تعداد کمے اینجا زندگے میکنند. _یعنے مردم رو اینجا بزور نگہ میدارند تا زندگی کنند؟ سیدطوفان_بلہ ، هم برای اینکہ دولتشون پا بگیره ، و هم بخاطر وجہ جهانیش. آقاے شریفے_ و هم براے "تامین نیازهاشون" بہ مردم نیاز دارند. یک لحظہ احساس کردم برافروختہ شد .پشت سرش را بہ دیوار تکیہ داد و چشمهایش را بست. حس پزشکیم گل کرد ، پاشدم و جلو رفتم .نگاهے بہ پاش انداختم _ببینم پاتون چطوره؟ آروم شروع بہ باز کردنش کردم .پاش خیلے ورم کرده بود . _پاتون خیلے ورم کرده . بخاطر اینکہ خیلے رو پاتون فشار آوردید.باید بہش استراحت بدید. هیچ جوابے نداد .همچنان چشماشو بستہ بود. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ ☘ براے این درد باید فکرے میکردم . بہ آشپزخونہ رفتم ، همہ جا را برای پیدا کردن قرص مسکن گشتم . در آخر تو یہ قوطے پیداش کردم . قرص رو بہ همراه مقداری زردچوبہ و روغن کہ مثل ضماد درستش کرده بودم برداشتم و بیرون اومدم. صداے شلیک مداوم بہ گوشمان میرسید. قرص رو با یک لیوان آب بہ سمتش گرفتم _لطفا این قرصو بخورید .مُسکنہ چشماشو باز کرد ،ازنگاه مستقیمش سرم را بہ زیر انداختم .ولے چشماش قرمز شده بود . قرص و تو کف دستش انداختم . پا شدم و لگن فلزی کہ گوشه آشپزخونہ بود برداشتم با کترے آب گرمے کہ درست کرده بودم به حال برگشتم. _اگر ممکنہ جورابتون رو در بیارید باید پاتون رو با آب گرم بشورید. جورابشو درآورد و پاشو توی لگن گذاشت . با کترے روے پاش آب گرم ریختم و اون آروم ماساژ میداد. _این ضماد رو بزارید رو پاتون از اتاق یه روسری پیدا کردم و اومدم براش دوباره با چوبها آتل بستم. سعے کردم مثل دفع قبل نگاه نکنم . خواستم بلند شم کہ گفت: _این دفعہ دیگہ فڪر انتقام نبودید؟ چشمام گرد شد فڪر کردم الان میخواد کلی تشکرکنه . بہ کنایہ گفتم _خواهش میڪنم ، وظیفہ ام بود . سیدطوفان_چی؟انتقام وظیفه تون بود؟ نمے دونم چرا احساس کردم داره اذیتم میڪنہ خیلے جدے سرم رو پایین انداختم و با اخم گفتم : _انتقامے در کار نبود ، من وظیفہ پزشکیم رو انجام دادم. یہ لحظہ نگاهم را بالا آوردم. احساس کردم گوشہ لبش باز شد.یعنے لبخند زد؟ سیدطوفان_پزشک خوبے هستید. شاید در موقعیت دیگرے این تعریف را میکرد خوشحال میشدم . اما الان ازدست این نابغہ ناراحت بودم.سریع از اونجا دور شدم و بہ اتاق پناه بردم . این خونه محل اسکان ما شده و هرکس گوشہ اے براے خودش زانوے غم بغل گرفتہ بود. شاید هر کس بہ سرنوشت نامعلومش فڪر میڪرد. نہ غذایے داشتیم و نہ پولے . حاج آقا تصمیم گرفت براے پیدا کردن غذا بیرون برود .اما راننده عرب کہ اسمش عبدالله بود مخالفت کرد و گفت : شما نه! با این محاسن و ظاهر بیرون نرید بهتره. عبدالله و آقاے شریفے(محمود آقا) بیرون رفتند. دوساعت از رفتنشون گذشتہ بود و هیچ خبرے از اونہا نبود. همہ نگران بودیم. زهره خانم و مادرش گریہ میکردند.اونہا رو بہ اتاق بردم. بہ سمت حاج آقا رفتم . _چرا نیومدند؟نکنہ اتفاقے براشون افتاده حاج آقا هم تو فکر بود. حاج اقا _نمیدونم . سید طوفان بلند شد کہ بیرون برود _شما کجا با این پاتون راه افتادید؟ _یہ جورے میرم. "ولے مگہ من اجازه میدهم تو با این پا برے.بہ همین خیال باش" ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ ☘ _نہ من اجازه نمیدهم شما جایے برید. سرش روناگهانے بالا آورد و نگاهش را با اخم بہ من دوخت کہ یعنے شما چہ کاره اے؟ _بعنوان دکترتون اجازه نمیدهم راه بیفتید.اینجورے پاتون خوب نمیشہ بعد روبہ حاج آقا کردم و گفتم _من میرم ، روبنده میندازم اینجورے کسے منو نمیشناسہ سید طوفان عصبی شد _ڪجا؟ مگہ ما مُردیم کہ یہ خانم راه بیفتہ بره وسط این گرگ ها ... بشینید خانم دیگہ هم از این حرفها نزنید. از غیرتش خوشم آمد اما از لحنش نہ. همان موقع در باز شد و آقا محمود و عبدالله (راننده) داخل شدند. بدو بدو رفتم بہ زهره خانم خبر دادم کہ شوهرش اومده. حاج آقا _ ڪجا بودید شما؟میخواستیم بیایم دنبالتون آقا محمود_میگم ...میگم بزارید یہ نفسے تازه کنیم. از اینجا کہ بیرون رفتیم.تو کوچه و خیابون پر از همین بعثے ها بود .شاید ۳۰۰ تا جنگ طلب و تفنگ به دست هستند با زن و بچہ هاشون اینجا زندگے میکنند.تو بینشون داعشے هم هست..ولے کم.اینو از یکے از همین روستاییها شنیدیم.یعنے عبدالله گفت. تو یہ میدون جمع شده بودند داشتن یہ مرد رو شلاق میزدند. مرده مغازه مشروب فروشے داشتہ ریختن و گرفتنش و براش حکم صادر کردند و تو ملا عام اجراش کردند. سیدطوفان_اینها دیگہ چہ موجوداتے هستند؟ آقا محمود_تو راه رحیم رو دیدیم همونے کہ ما رو اینجا آورد .بهش گفتیم ما رو گشنه تشنه اینجا رها کردید و رفتید ؟پولامون هم کہ برداشتید. اولش میخواست بهم حملہ کنہ، این عبدالله نذاشت. بعدش گفت اینجا براے ما اگر کار کنید پول هم میگیرید. فورا گفتم _نہ پول اینہا حرومه ،نمیشہ باهاش غذا خورد سید طوفان نگاه تحسین آمیزے بہ من کرد حاج آقا_اگر مجبور بشیم و چیزے برای خوردن نداشتہ باشیم مشکلی نداره خب بقیہ اش؟چی شد؟قبول کردید؟ آقا محمود_هیچے دیگہ گفتش از فردا میاید چند تا خونہ دارن میسازن اونجا کار میکنید ، پولشم میگیرید. سیدطوفان_همین مونده بریم براے اینہا کار کنیم.باید فکر راه فرار باشیم. حاج آقا_ اول باید فکر غذا باشیم.تا بعد تصمیم بگیریم چجورے فرار کنیم. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ ☘ عبدالله راننده مان ، مرد ۴۷ ساله عراقی بلند شد و گفت سرے بہ همسایہ ها میزند و غذایے قرض میگیرد که لااقل امشب گرسنہ نخوابیم. بعد از نیم ساعت با چندتا کیسہ پلاستیکے وارد شد. سیب زمینے و قدرے آرد نخود و چند قطعہ نان از همسایہ روبہ رویے گرفتہ بود. بالاخره براے شب تونستیم شام تهیہ کنیم . **** سہ روز از بودن ما در این روستاے تحت تسلط داعش مے گذرد. حاج اقا سیبیلش را کوتاهتر کرده تا مشخص نباشد کہ شیعہ است. سیدطوفان بهتر راه میرود . بہ صداے گلوله و تفنگ عادت کرده ایم. آقایان روزها بہ نوبت برای ساخت آن خانه کذایی بیرون میروند تا حداقل پولی برای غذا خوردن داشته باشیم.البته به جز سیدطوفان کہ بخاطر وضعیت پایش نمیتواند درست راه برود. شبہا هم بہ نوبت سرے به اطراف روستا میزدند تا راهے براے فرار از اینجا پیدا کنند. یکی دوبار امتحان کردند و به محض رد شدن از منطقه ممنوعه تیراندازی شده بود و آنہا برگشتہ بودند. هرشب بخاطر فشار و اضطرابے کہ این چند روز بر ما گذشته بود کابوس میدیدم. با جیغ از خواب میپریدم. تمام خطوط ارتباطی تلفن قطع بود. تروریست ها فقط با ابزارهاے مخصوص خودشان ارتباط برقرار میکردند. موقع خوردن شام ، صداے جیغ و گریہ اے از بیرون بلند شد.هر چه خواستیم توجہ نکنیم نشد . صدا هر لحظہ بلند تر میشد. عبداللہ رفت کہ خبر بگیرد . چند دقیقہ بعد برگشت. همه پرسیدیم چه خبر بود؟ عبدالله_ دختر هفده سالہ همسایه که بهمون غذا داد ،خودکشی کرده همہ بہ هم نگاه مے کردیم. _ یعنے الان مُرده؟ عبدالله _ نمیدونم گفتند چند دقیقہ پیش توے حمام پیداش کردند ناخوداگاه بلند شدم و گفتم: شاید زنده باشہ ، باید ببینمش ...شاید بشہ براش کاری کرد هیچکس مخالفتے نکرد. حاج آقا _ با کے میرید؟ نگاهی به جمع انداختم. عبدالله گفت: من باهاشون میرم. سیدطوفان هم بلند شد و گفت _من هم باهاتون میام قلباً خوشحال شدم همینکہ خواستم بیرون بروم صدام زد _خانم حکیمے بہ سمتش برگشتم ، سرش را پایین انداخت طوفان _روبنده تون رو بزنید . از اینڪہ تو این شرایط سخت حواسش بہ من بود خوشحال شدم.لبخندے زدم _ممنون روبنده ام را بستم و همراه سیدطوفان و عبدالله بیرون رفتیم. هنوز پایش میلنگید. _نباید با این پاتون میومدید سکوت کرد ، سکوتش یعنے من کار خودمو انجام میدهم و از شما نظر نمیخوام. _حقیقتا از من لجبازترید پوزخندی زد و گفت _لااقل از دیگران انتقام نمیگیرم . این یعنے هنوز فراموش نکرده ... ☘☘☘☘☘☘☘☘ سخنے با خوانندگان ✍سلام دوستان عزیزم🌹 نویسنده با شما صحبت میکند امروز وارد مرحلہ تازه اے در رمان رؤیای وصال میشیم و کم کم اون سورپرایزی که گفته بودم اتفاق میفته. یعنے فاز رمانتیک داستان اما نکاتے اینجا وجود داره که حتما باید عنوان کنم ۱- از آنجا کہ وقایع تلخ اسارت براساس واقعیت هست ، لذا شما با مواردی مواجه میشید که حیا و غیرت انسان رو برمی انگیزد. من تمام تلاشم رو کردم تا از این اتفاقات به شکلی که آزار دهنده نباشہ به نوعی بگذرم . متاسفانہ نمیشد از بعضے از جریانات گذشت چرا که نباید در داستان نقطه ابهامی باقی بمونه حقیقتا نگارش این چند پارت جدید برام سخت بود .چون باید با قلم صریح این مسایل رو مینوشتم. امیدوارم کہ صبورانہ تحمل بفرمایید و پیشاپیش بابت صراحت متن عذرخواهے میکنم.💐 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ ⭕️ اگر حاج قاسم نبود.... ⛔️ حاوی تصاویر دلخراش 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دونالد ترامپ کشته شد! رویایی به سبک لاتاری! ببینید جالبه! http://eitaa.com/cognizable_wan
#کلیپ حقیقت 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
#کلیپ ⭕️ کمی تفکر 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
آیت الله بهجت(ره): 💢اگر نمازتان را مراقبت و محافظت نکنید، اگر میلیاردها قطره اشک هم برای سیدالشهدا بریزید، در آخرت شما را نجات نمیدهد. ✳️ http://eitaa.com/cognizable_wan
#کلیپ ⭕️نماز 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan