🔴 سخنان جالب و قابل تأمل وزیر سابق اطلاعات در جمع طلاب حوزه علمیه قم درسال97
◀️ خلاصه ای از سخنان حجت الاسلام والمسلمین مصلحی، در جلسه طلاب و فضلای اصفهانی مقیم قم:
📌 دقیقا از حدود چهار سال قبل، سه دستگاه اطلاعاتی «ام آی 6»، «موساد» و «سیا» بر اساس وضعیت اداری و اجرایی کشور، چارچوب پنج گانه ای را طراحی کردند تا #انقلاب و #نظام_اسلامی ایران را سرنگون نمایند.
1⃣ طراحی اول: القاء ضرورت کنارآمدن با #کدخدا به عنوان تنها گزینه فرار از مشکلات
2⃣طراحی دوم: ایجاد #خطای_محاسباتی در تصمیم گیریها در سه حوزه « #مسئولین، #نخبگان و #مردم»
3⃣طراحی سوم: تلاش برای #فرسایش_ظرفیتهای_نظام در داخل
4⃣طراحی چهارم: #پیوند زدن #مشکلات_معیشتی مردم به جهت گیری های #سیاست_خارجی نظام همانند حمایت از نهضت های مختلف در کشورهای دیگر مثل عراق، سوریه، یمن و ...
5⃣طراحی پنجم: ایجاد این باور برای مردم که برای حل مشکلات اقتصادی باید سیاست های اصولی خارجی را تغییر داد با آوردن #برجام و #اف_ای_تی_اف و مباحثی از این قبیل.
🔻سه دستگاه اطلاعاتی دشمن، بر اساس این پنج طراحی، شش برنامه را در دستور کار امسال و سال آینده خود قرار داده است:
♨️ برنامه اول: خروج آمریکا از #برجام کار آمریکا، عربده کشی است و اروپاییها هم به اسم مذاکره، وقت را تلف میکنند.
♨️برنامه دوم: بالارفتن قیمت #دلار
♨️برنامه سوم: ایجاد #نارضایتی_عمومی و به پای صحنه آوردن طبقه متوسط به پایین کشور در اعتراضات
♨️برنامه چهارم: ایجاد #تورم در حد ورشکستگی ایران
♨️برنامه پنجم: جلوگیری از بازگشت ایران به بحث #هسته ای
♨️ برنامه ششم: به چالش کشیدن کل نظام و معرفی نمودن #امام_خامنه_ای به عنوان مسئول مشکلات اقتصادی کشور
⭕️ دشمن برای رسیدن به طراحی ها و برنامه های مذکور، #نفوذ_موردی و #نفوذ_جریانی را مسیر اصلی خود قرار داده است تا به اهداف خود برسد.
🔴 انواع اقدامها در نفوذ موردی:
☑️اقدام اول: دشمن یک نفر را جاسوس و مأمور کرده تا حذف فیزیکی انجام دهد؛ همانند شهادت شهدای هسته ای (البته صهیونیستها از ترور فیزیکی پشیمان شده و امروز سراغ بیوتروریسم رفته و برای افراد خاص، امراض گوناگون درست می کند تا حذف شوند).
☑️ اقدام دوم: #ترور_شخصیتی افراد؛ همچون ترور شخصیتی آیت الله منتظری توسط مهدی هاشمی
☑️ اقدام سوم: دشمن طراحی 40 ساله کرده و بر روی یک شخص کار میکند تا او را در زمان مورد نظر خود، در رأس کشور قرار دهد.
🔻#نفوذ_جریانی:
دشمن در نفوذ جریانی به دنبال آن است که اشتباه محاسباتی در تصمیم گیریها را در سه مجموعه «نخبگان، مسئولین و مردم» به وجود بیاورد.
🔺آنان برای ایجاد اشتباه محاسباتی، 10 کار را انجام می دهند که اولین برنامه آنان، تهدید و ترساندن ماست. (همانند بیان این مطلب که گزینه نظامی یکی از برنامه های روی میز ماست).
🔳 از خرداد سال 98 چهره انقلابی امروز برخی آقایان #تغییر خواهد کرد
🔳 بنده با اطلاع عرض می کنم که 20 درصد مشکلات اقتصادی کشور مرتبط با #تحریمهاست
🔳اگر #اوباما هم رئیس جمهور آمریکا باقی میماند، از برجام خارج می شد
🔳 پول به دست آمده از #گرانی_دلار کجا رفته است؟
🔳با کمال تأسف در دو سال گذشته #رشته_هسته ای را از #کنکور حذف کرده اند
❗️امروز #چهره_نفاقی را در کشور مشاهده میکنیم که عقبه 40 ساله داشته و متأسفانه کسانی که تا دیروز دم از مذاکره با کدخدا میزدند، امروز #چهره_انقلابی گرفته و همه در حال تعجب هستند.
تا اردیبهشت و خرداد #سال_آینده این چهره حزب اللهی را از این افراد خواهیم دید و از خرداد به بعد این چهره به ظاهر انقلابی عوض خواهد شد و رهبر انقلاب نیز فرمودند در سال 98، #فتنه هایی در پیش خواهیم داشت.
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_صد_و_نهم
💓الهام روحیه لطیف و شکننده ای داشت. فوق العاده احساساتی، زود می ترسید و گریه اش می گرفت.
چند لحظه همون طوری آروم نگاهش کردم.
ـ به داداش نمیگی چی شده؟ – مامان قول گرفت بهت نگم. گفت تو #کنکور داری.
💓یه دست کشیدم روی سرش
ـ اشکال نداره، مامان کجاست؟ از خودش می پرسم.
ـ داره توی پذیرایی با عمه سهیلا تلفنی حرف میزنه. حالش هم خوب نبود. به من گفت برو تو اتاقت.
💓رفتم سمت پذیرایی، چهره اش بهم ریخته بود و در حالی که دست هاش می لرزید. اونها رو مدام می آورد بالا توی صورتش.
ـ شما اصلا گوش می کنی من چی میگم؟ اگر الان خودت جای من بودی هم، همین حرف ها رو می زدی؟ من، حمید رو دوست داشتم که باهاش ازدواج کردم.
💓اما اگه تا الان سکوت کردم و حتی به برادرهام چیزی نگفتم، فقط به خاطر بچه هام بوده. حالا هم مشکلی نیست اما باید صبر کنه، الان مهران…
و چشمش افتاد بهم. جمله اش نیمه کاره توی دهنش موند. صدای عمه سهیلا، گنگ و مبهم از پای تلفن شنیده می شد.
💓چند لحظه همون طور، تلفن به دست، خشکش زد و بعد خیلی محکم، با حالتی که هرگز توی صورتش ندیده بودم بهم نگاه کرد.
ـ برو توی اتاقت، این حرف ها مال تو نیست.
💓نمی تونستم از جام حرکت کنم. نمی تونستم برم. من تنها کسی بودم که از چیزی خبر نداشتم. بی معطلی رفتم سمتش و محکم تلفن رو از توی دستش کشیدم.
ـ چی کار می کنی مهران؟ این حرف ها مال تو نیست. تلفن رو بده.
💓و با عصبانیت دستش رو جلو آورد و سعی کرد تلفن رو از دستم بیرون بکشه. اما زور من، دیگه زور یه بچه نبود.
عمه سهیلا هنوز داشت پای تلفن حرف می زد.
💓ـ این چیزها رو هم بی خود گردن حمید ننداز. زن اگه زن باشه، شوهرش رو جمع می کنه نره سراغ یکی دیگه. بی عرضگی خودت رو به پای داداش من نبند.
.✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
#قسمت_صد_و_ده
💓بدون اینکه نفس بکشه بی وقفه حرف می زد و مادرم هم از این طرف تلاش می کرد تلفن رو از دستم بگیره.
ـ بهت گفتم تلفن رو بده.
این بار اینقدر بلند گفت که عمه هم شنید. ضربان قلبم خیلی بالا رفته بود. یه قدم رفتم عقب.
💓ـ خوب، می گفتید عمه جان، چی شد ادامه حرف تون؟ دیگه حرف و سفارش دیگه ای ندارید؟
حسابی جا خورده بود.
– مرد اگه مرد باشه چی؟ اون باید چطوری باشه؟ به مادر من که می رسید از این حرف ها می زنید. به شوهر خودتون که می رسید سر یه موضوع کوچیک، دو تا برادرهاتون ریختن سرش زدنش.
💓– این حرف ها به تو نیومده. مادرت بهت ادب یاد نداده توی کار بزرگ ترها دخالت نکنی؟
– اتفاقا یادم داده. فقط مشکل از میزان لیاقت شماست. شما لیاقت عروس نجیب و با شخصیتی مثل مادر من رو ندارید. مادر خودتون رو هم اونقدر دق دادید که می گفت: الهی بمیرم از شر #اولاد_نا_اهلم راحت بشم.
💓راستی، زن دوم برادرتون رو دیدید؟ اگه ندیدید پیشنهاد می کنم حتما ببینید، اساسی بهم میاید.
این رو گفتم و تلفن رو قطع کردم. مادرم هنوز توی شوک بود. رفتم توی حال، تلفن رو بزارم سر جاش، دنبالم اومد.
💓ـ کی بهت گفت؟ پدرت؟
ـ خودم دیدم شون. توی خیابون با هم بودن، با بچه هاشون.
چشم هاش بیشتر گر گرفت.
ـ بچه هاش؟ از اون زن، بچه هم داره؟ چند سال شونه؟
💓فکر می کردم از همه چیز خبر داشته باشه، اما نداشت. هر چند دیر یا زود باید می فهمید. ولی نه اینطوری و با این شوک. بهم ریخته بود و حالا با شنیدن این هم حالش بدتر شد. اون شب، با چشم های خودم، خورد شدن مادرم رو دیدم.
✍ادامه دارد......
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_صد_و_سیزدهم
🌷حس فرزند بزرگ بودن و حمایت از خانواده، بعد از تموم شدن ساعت درسی، نگذاشت برای کلاس های فوق برنامه و تست مدرسه بمونم و سریع برگشتم. حدود سه و نیم، چهار بود که رسیدم خونه.
🌷چند بار زنگ در رو زدم اما خبری از باز شدن در نبود. خیلی تعجب کردم، مطمئن بودم خونه خالی نیست. از زیر در نگاه کردم، ماشین بابا توی حیاط بود.
ـ نه مثل اینکه جدی جدی یه خبری هست.
🌷سریع کیفم رو از بالای در پرت کردم توی حیاط و از در رفتم بالا. رفتم سمت ساختمون، صدای داد و بیداد و دعوا تا وسط حیاط می رسید.
مامان با دیدن من وسط هال جا خورد.
🌷انگار اصلا متوجه صدای زنگ نشده بودن. از روی نگاه مادرم، پدرم متوجه پشت سرش شد و با غیض چرخید سمت من. تا چشمش بهم افتاد، گر گرفتگی و خشمش چند برابر شد.
ـ مرتیکه واسه من زبون در آوردی؟ حالا دیگه پای تلفن برای عمه ات زبون درازی می کنی؟
🌷و محکم خوابوند توی گوشم، حالم خراب شده بود، اما نه از سیلی خوردن، از دیدن مادرم توی اون شرایط . صورت و چشم هام گر گرفته بود و پدرم بی وقفه سرم فریاد می زد.
با رفتن پدر سر و صدا هم تموم شد. مادرم آشفته و بی حال، الهام و سعید هم بی سر و صدا توی اتاق شون و این تازه اولش بود.
🌷لشگر کشی ها شون شروع شد. مثل قبیله مغول به خونه حمله ور می شدن، مادرم رو دوره می کردن و از گفتن هیچ حرفی هم ابایی نداشتن.
خورد شدنش رو می دیدم اما اجازه نمی داد توی هیچ چیزی دخالت کنم، یا حتی به کسی خبر بدم.
🌷ـ این حرف ها به تو ربطی نداره مهران، تو امسال فقط درست رو بخون.
اما دیگه نمی تونستم. توی مدرسه یا کتابخونه، تمام فکرم توی خونه بود و توی خونه هم تقریبا روز آرومی وجود نداشت. به حدی حال و روزم بهم پیچیده بود که اصلا نمی فهمیدم زمان به چه شکل می گذشت.
🌷فایده نداشت، تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به دایی. دایی#تنها کسی بود که می تونست جلوی مادرم رو بگیره. مادرم برای دفاع از ما سپر شده بود و این چیزی بود که من، طاقت دیدنش رو نداشتم.
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
#قسمت_صد_و_چهاردهم
🌷حدود ساعت ۸ شب بود که صدای زنگ، بلند شد و جمله ی “دایی محمد اومد” فضای پر از تشنج رو به سکوت تبدیل کرد. سکوتی که هر لحظه در شرف انفجار بود. دایی محمد هیبت خاصی داشت، هیبتی که همیشه نفس پدرم رو می گرفت.
🌷با همون هیبت و نگاهی که ازش آتش می بارید، از در اومد تو. پدرم از جا بلند شد، اما قبل از اینکه کلمه ای دهانش خارج بشه، سیلی محکمی از دایی خورد.
ـ صبح روز مراسم عقدکنون تون، بهت گفتم ازت خوشم نمیاد و وای به حالت اشک از چشم خواهرم بریزه.
🌷عمه سهیلا با حالت خاصی از جاش بلند شد و با عصبانیت به داییم نگاه کرد.
ـ به به حاج آقا، عوض اینکه واسه اصلاح زندگی قدم جلو بزارید، توی خونه برادرم روش دست بلند می کنید. بعد هم می خواید از خونه خودش بندازیدش بیرون؟ وقاحت هم حدی داره.
دایی زیرچشمی نگاهی بهش کرد.
🌷ـ مرد دو زنه رو میگن: خونه این زنش، خونه اون زنش. دیگه نمیگن خونه خودش. خونه اش رو به اسم زن هاش می شناسن. حالا هم بره اون خونه ای که انتخابش اونجاست. اصلاح رو هم همون قدر که توی این مدت، شما اصلاح و آباد کردید بسه. اصلاحی رو هم که شما بکنید عروس یا کور میشه یا کچل.
🌷عمه در حالی که غر غر می کرد از در بیرون رفت. پدر هم پشت سرش غر غر کردن، صفت مشترک همه شون بود و مادرم زیر چشمی به من نگاه می کرد.
ـ اونطوری بهش نگاه نکن. به جای مهران تو باید به من زنگ می زدی.
🌷از اون شب، دیگه هیچ کدوم مزاحم آرامش ظاهری ما نشدن و خونه نسبت به قبل آرامش بیشتری پیدا کرد. آرامشی که با شروع فرآیند دادگاه، چندان طول نکشید.
مادر به شدت درگیر شده بود و پدرم که با گرفتن یه #وکیل حرفه ای و کار کشته، سعی در ضایع کردن تمام حقوق مادرم داشت.
🌷مادر دیگه وقت، قدرت و حوصله ای برای رسیدگی به سعید و الهام سیزده، چهارده ساله رو نداشت و این حداقل کاری بود که از دستم برمی اومد.
زمانی که همه بچه ها فقط درس می خوندن، من، بیشتر کارهای خونه از گردگیری و جارو کردن تا خرید و حتی پختن غذاهای ساده تر رو انجام می دادم. الهام هم با وجود سنش، گاهی کمک می کرد.
🌷هر چند، مادرم سعی می کرد جو خونه آرام باشه، اما همه مون فشار عصبی شدیدی رو تحمل می کردیم و من، در چنین شرایطی بود که #کنکور دادم.
✍ادامه دارد......
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#روانشناسی 🌱
#کنکور 📖
•داشتن یک برنامه منظم و پیوسته در موفقیتت خیلی مؤثره:
١)عادت هاتو بشناس: برای برنامه ریزی صحیح و درست باید عادت های روزانه خودتو را به درستی بشناسی ، یعنی بدونی که چه تایمی بیدار میشی ، چه مقدار از زمانت رو کارهای شخصی رو انجام میدی، چه تایمی غذا میخوری و در چه زمان هایی درس میخونی.
٢)آهسته و پیوسته: برای شروع برنامه ریزی لازم نیست یهویی زمان مطالعه ات رو زیاد کنی، سعی کن کم کم این کار را انجام بدی!
٣)نسبت مطالعاتی درستی داشته باش: میزان مطالعه دروس عمومی و اختصاصی و مطالعه دروس پایه و دوازدهم رو هم مشخص کن...
۴)تفریحاتتو از برنامه حذف نکن: با داشتن یک برنامه درست و اصولی میتونی هم درس بخونی هم کارایی که دوستشون داری انجام بدی.
۵)حتما تو برنامه ات ورزش رو قرار بده: اگر صبح ها نمیتونی زود بیدار شی یا وقتی بیدار میشی کسل و بی حوصله ای حتما ورزش کن و یه دوش بگیر!
#روانشناسی
💟 http://eitaa.com/cognizable_wan