eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
حیف نون كولرش ميسوزه، هر هشت تا بچه شو ميگيره ميزنه، میگن چرا بچه ها رو ميزنی؟ میگه: صدبار گفتم هشت نفری زير كولر نخوابيد به موتورش فشار مياد!!😂😂😂 🍃🍂 http://eitaa.com/cognizable_wan
⏳ عمر خود را اینگونه زیاد کنیم 🔻امام صادق عليه‏ السلام: مَن حَسُنَ بِرُّهُ بِأهلِ بَيتِهِ مُدَّ لَهُ في عُمرِهِ؛ 🌸 هركس به خانواده‌اش نيكى كند، عمرش زياد شود. 📚 الكافى: ج ۲، ص ۱۰۵ 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
همسرداری👇👇 💑اگر همسرتان با شما بد حرف زده، چرا باید همه حرف‌های ناخوشایندی که مادرش قبلا به شما زده بود را به رخش بکشید و در آخر هم بگویید: «تو هم بچه همان مادری!» 🔹مگر در همه روزهایی که شریک زندگی‌تان خوشایند‌ترین جملات را در مقابل‌تان به زبان می‌آورد به او یادآوری می‌کنید که خوب حرف زدن و مهربانی کردن را از چه کسی یاد گرفته است؟؟ 👌پس به‌خاطر عصبانیت، حرفی را نزنید که حرمت‌ها را از بین ببرد و شکافی را میان شما ایجاد کند که بعدا از پس ترمیم کردنش برنیایید. 👫http://eitaa.com/cognizable_wan
📚 👈 ﮔﺮﻳﻪ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﺧﻮﻳﺶ!   ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺯﺍﻫﺪﻯ ﺩﺭ ﺑﺼﺮﻩ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﺮﮒ ﺭﺳﻴﺪ، ﺧﻮﻳﺸﺎﻧﺶ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﮔﺮﺩ ﻭﻯ ﺩﺭ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﺴﺘﻨﺪ. ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺎﻧﻴﺪ. ﻭﻯ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺎﻧﻴﺪﻧﺪ. ﺭﻭ ﺳﻮﻯ ﭘﺪﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﭘﺪﺭ! ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻧﮕﺮﻳﻢ ﻛﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﻯ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﻤﻴﺮﺩ ﻭ پشتم ﺑﺸﻜﻨﺪ.  ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﻴﺪ ﻣﻰ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﻴﺮﻯ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻦ ﻛﻨﻰ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻴﻤﺎﺭﻯ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﺎﻟﻴﻦ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻰ.  ﺭﻭﻯ ﺳﻮﻯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺷﻤﺎ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﻳﺘﻴﻢ ﺷﺪﻳﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺫﻟﻴﻞ ﮔﺸﺘﻴﻢ. ﺭﻭ ﺳﻮﻯ ﻋﻴﺎﻝ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ نگه ﺩﺍﺭﻡ ﺍﻳﻦ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﺭﺍ؟ ﮔﻔﺖ: ﺁﻩ! ﺁﻩ! ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻪ، ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ، ﻫﻴﭽﻜﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﻧﻤﻰ ﮔﺮﻳﻴﺪ ﻛﻪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﭼِﺸَﻢ ﺗﻠﺨﻰ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﻭ ﭼﻪ ﮔﻮﻳﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﻛﺮﺩﺍﺭ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ؟ ﺍﻳﻦ ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﺑﺨﺮﻭﺷﻴﺪ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻛﺮﺩ. 📗👇 📚  http://eitaa.com/cognizable_wan
-آقای مهندس رفت سرکار؟ -امروز بند کردی به آقای مهندس ها... معصومه خندید. -خب حالا تو چته بهت برمی خوره؟ چپ چپ نگاهش کرد. -آخه من چیکار دارم به بقیه هی از من می پرسی. معصومه لبخندش را تکرار کرد. -خیلی خب خانم. خودش هم خنده اش گرفت. ولی واقعا دلش نمی خواست در مورد پولاد حرف بزند. تازه که فکر می کرد دلیل رفتارهای راضیه را می فهمید. یک روز نزدیکش می شد و مدام از پولاد می پرسید. یک روز هم با نفرت از او کناره گیری ی کرد. دقیقا عین الان. دیده بود که آمده. اما حتی نیامد یک سلام هم بکند. معلوم نبود چه هیزم تری به او فروخته. از زور حسادت نمی دانست چه کند. -چایتو بخور سرد شد. چایش را نیمه خورده روی میز گذاشت. -عصر بیکاری بریم یکم بچرخیم. -آره هستم، می خوای بریم تا شهر اونوری، کلا ده کیلومتر فاصله داره. -آره بریم، یکم هم خرید دارم. -خوبه عالیه، ماشینتو میاری یا با تاکسی بریم؟ -نه با ماشین خودم میام. معصومه سر تکان داد. -پس ساعت 4 آماده باش که بریم. پوپک بلند شد. -کجا؟ -برم ناهار درست کنم ناهار. -مگه خاله باجی درست نمی کنه؟ -نمیشه که همش انداخت گردن اون پیرزن؟ بعدم سرگرم گاواشه. معصومه پوفی کشید. -حالا حوصله ام می پوکه. -یه چندتا جدول بخر و حل کن، هم برای حافظه ماهیت خوبه هم سرگرم میشی. معصومه چشم غره ای به او رفت. -برو گمشو نکبت. پوپک خندید. برایش دست تکان داد. -عصر می بینمت. معصومه حرفی نزد. فقط به رفتنش نگاه کرد. الحق که دختر خوبی بود. بدون اینکه کلاس پایتخت نشینیش را بگذارد. یا منم منم کرد. شاید هیچ وقت در زندگیش دختری به خونگرمی پوپک ندیده بود. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
یه روز دانشجویی برای خوردن غذا می ره سلف دانشگاه. مستقیم میره سر میز اساتید. جلو استادش شروع می کنه به غذا خوردن😌 استادش عصبانی میشه و به شاگردش میگه: تا حالا دیدی گاو و پرنده یه جا غذا بخورن.؟؟؟!!! شاگرد با خونسردی کامل میگه : ببخشید پس من پرواز می کنم میرم یه جای دیگه.😂 استاد بیشتر عصبانی میشه و تصمیم می گیره بعد جلسه امتحان حالشو بگیره، موقع تمام شدن جلسه استاد می بینه راهی نداره واسه رد کردنش. میگه ازت یه سوال می پرسم اگه منطقی جواب بدی بهت نمره میدم، شاگرد قبول می کنه. بهش می گه دوتا کیسه هستن که داخل یکی پر پوله و دیگری عقل و شعور شما کدومو انتخاب میکنی؟؟ شاگرد: کیسه پر پول استاد می گه : ولی من کیسه عقل و شعور رو انتخاب می کردم شاگرد: بله دقیقأ هر کی هر چی رو که نداره انتخاب می کنه استاد که دیگه خونش به جوش اومده بود ، زیر برگه فقط مینویسه گاو شاگرد هم بهش نگاه نمی کنه ... ولی بعد چند لحظه بر می گرده میگه ببخشید استاد شما اسمتو نوشتی ولی امضا نکردی 😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غم عشق تو مرا مجنون کرد حاج امیر عباسی مداح اهل بیت که موقع حرف زدن لکنت داره اما وقتی برای امام حسین میخونه بدون لکنته #محرم 🍃🍃
سر ماهیتابه را گذاشت. شعله را ملایم کرد. یعنی برود سراغش؟ چشمش به دسته ی گلش افتاد. نفش عمیقی کشید. به اتاقش رفت. لیوانش را برداشت. گل ها را نیمی دورن لیوانش گذاشت. نیم دیگر را به اتاق پولاد برد. پشت در اتاق ایستاد و در زد. صدایی که نیامد، بدون اجازه داخل شد. پولاد با رکابی سیاه رنگی پشت به او نشسته بود. جوری روی صندلی چرخ دارش لم داده بود انگار یک نفر بالای سرش ایستاده و بادش می زند. -برات گل آوردم. پولاد جواب نداد. اخم هایش را درهم کشید. گل های پلاسیده ی قبل را درآورد. گل های جدید گذاشت. به سمت پولاد چرخید. هندزفری درون گوشش بود. برای همین بود صدایش را نمی شنید. دست به کمر مقابلش ایستاد. -فازت چیه؟ پولاد هندزفری را درآورد. -چی؟ -در زدم نشنیدی؟ -نه! -گل ها رو آوردم برای اتاقت. پولاد از گوشه ی چشم نگاهش کرد. -ممنون. -یه فیلم ببینیم؟ -امشب فوتباله؟ -کدوم تیم ها؟ -دربیه. پوپک با شیطنت ابرویش را بالا فرستاد. -طرفدار کدومی؟ -صدر نشین کیه همیشه؟ پرسپولیس... پوپک فورا جبهه گرفت. -خواب دیدی خیره، استقلال سالار بوده و هست. پولاد با شیطنت لبخند زد. پس قرار بود از این به بعد برای هم کری بخوانند. -جمع کنید تیمتونو، آسمون سوراخ که این حرفارو نداره. -نذار دهنم باز بشه... پولاد پوزخند زد. -جمع کنید بساطتتونو... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 -امشب می بینمت. از اتاق پولاد بیرون رفت. پولاد بلند زیر خنده زد. این بچه می خواست برایش کری بخواند. انگار نمی دانست چه خبر است؟ هندزفری را از گوشش درآورد. از پشت میز بلند شد. خیلی ریلکس و آرام لباس هایش را عوض کرد. فقط کافی بود امشب پرسپولیس ببرد. آنوقت جوری حالش را می گرفت که حض ببرد. با شیطنت لبخند زد. با دو از پله پایین آمد. جالب بود که این دختر تاثیرات جالبی رویش گذاشته بود. تا چند مدت پیش مدام سرش در لاک خودش بود. کم می خندید. حتی لبخند هم نمی زد. ولی حالا مدام با کارای این دختر خنده اش می گرفت. دوست داشت سربه سرش بگذارد. کل کل می کرد. کری می خواند. جالب شده بود برایش. انگار که توجه اش را جلب کرده. به آرامی سر گاز رفت. بوی غذا می آمد. سر ماهیتابه را برداشت و نگاه کرد. عجب مرغ خوش رنگی. خوب بود. کمی آشپزی بلد بود. یکهو صدایش از ناکجاآباد آمد. -سرشو بذار، باید خوب بپزه. سر ماهیتابه را گذاشت. نگاه کرد. از پت پنجره ی آشچزخانه دیدش زده بود. عجب دختر سرتقی! پوپک دست به کمر داخل شد. -واسه چی دست می زنی به غذام؟ -ببخشید خانم. -نمی بخشم. پولاد خندید. -امروز همش پاچه میگیری. -دلم می خواد. پولاد روی اپن خم شد.🍁 -راستشو بگو با کی دعوات شده؟ پوپک خنده اش گرفت. عجب حدس هایی می زد. -با هیشکی، اصلا به من میاد با کسی دعوا کنم؟ حس خوبی نداشت. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺سه قانون طلایی در زندگی : 🌺کسی راکه به شما یاری میرساند،فراموش نکنید 🌺 🌺نسبت به کسی که شما را دوست دارد ،کینه نورزید 🌺 🌺به کسی که شما راباور دارد خیانت نکنید🌺 http://eitaa.com/cognizable_wan
امام صادق (ع) به یکے از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا مےفرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستے که من چند خير را براے خواننده آن تضمين مے‌نمایم؛ 💠اول: زيارتش قبول شود، 💠دوم: سعے و کوشش او شکور باشد، 💠سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده می‌گردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد. (بحارالانوار-جلد 98-ص 300) ــــــــــــ🔻🔸🌸🔸🔻ــــــــــــ http://eitaa.com/cognizable_wan ـــــــــــ🍃🌸🍃🌸🍃ــــــــــ
🏴 پیام محرم میگه نماز اول وقت فراموش نشه محرم میگه برای خودت نذر نکن برای همه نیت کن ... محرم میگه آب را هدر نده ... محرم میگه اشک چشم مردم را به نا حق در نیار محرم میگه با صدای طبل و دهل خواب و خوراک مردم را زهر نکن ... محرم میگه آشغال تو خیابونها نریز محرم میگه دخترا تا ۳ صبح با آرایش دنبال پسرا راه نیفتن... محرم میگه پسرا با لباسهایی که در شان یک مرد هست وارد عزاداری بشن محرم میگه نذری مال فقراست نه فامیل محرم میگه روضه میگری عروست و دخترت با لباس مناسب از عزاداران پذیرایی کنند... محرم میگه نیازی به بوق کرنا نیست ... محرم میگه تو عزاداری دعوا راه ننداز... محرم میگه اربعین پیاده راه میفتی به سمت کربلا با دل بیا و زود برگرد ... http://eitaa.com/cognizable_wan