📚 #داستان_زیبای_آموزنده
شكسپير ميگه:
اگه يه روزي فرزندي داشته باشم، بيشتر از هر اسباب بازي ديگه اي براش بادكنك ميخرم.
بازي با بادكنك خيلي چيزها رو به بچه ياد ميده....
بهش ياد ميده كه بايد بزرگ باشه اما سبك،تا بتونه بالاتر بره.
بهش ياد ميده كه چيزاي دوست داشتني ميتونن توي يه لحظه،حتي بدون هيچ دليلي و بدون هيچ مقصري از بين برن
پس نبايد زياد بهشون وابسته بشه
ومهم تر ازهمه بهش ياد ميده كه وقتي چيزي رو دوست داره، نبايد اونقدر بهش نزديك بشه وبهش فشار بياره كه راه نفس كشيدنش رو ببنده، چون ممكنه براي هميشه از دستش بده .
و اینکه وقتی یه نفر و خیلی
واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره.
📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
12.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترامپ پیرامون خروج از عراق چه گفت؟
🔸ترامپ در مصاحبه با شبکه فاکس نیوز پیرامون مسئلهی خروج نظامیان آمریکایی از عراق گفت:
_عراق نیز بایستی به ما کمک کرده و هزینه بپردازند، آنها ۳۵ میلیارد دلار نزد ما دارند که اگر خواهان خروج ما از عراق هستند، میتوانند هزینه های ما را از این مبلغ بپردازند.
ما ۳۲ هزار سرباز در کره جنوبی داریم که از آنها در برابر کره شمالی محافظت میکند. کره جنوبی ۵۰۰ میلیون دلار بابت این حفاظت به ما پرداخت کردهاند. سعودیها نیز یک میلیارد دلار پرداختهاند.
_من فکر میکنم آنها با پرداخت مبلغ پیشنهادی ما موافقت کنند. در غیر اینصورت ما در آنجا میمانیم. ما یکی از گرانقیمتترین تأسیسات فرودگاهی جهان را در عراق ساختیم. منظورم این است که ای کاش در نیویورک ساخته بودیم. ای کاش در واشنگتن ساخته بودیم.
هیچ کس باند فرودگاه به طول ۲۰ هزار پایی نساخته است؛ اما ما میلیاردها دلار صرف ساخت چنین فرودگاهی در عراق کردیم.
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم کجایی
پیرمرد سیلزدهٔ خوزستانی حاضر نبود خونهش رو رها کنه. حاج قاسم اومد، دست پیرمرد رو بوسید و به عکسی که تو دستش بود قسمش داد ازونجا بره مبادا آسیب ببینه.
کجایی سردار؟ این روزهای سیستانوبلوچستان چقدر جای حضور پرمهرت خالیه...😭😭
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
#همسرانه
#مخصوص_آقایان
زنها وقتی دلگيرند، هر چه بپرسی میگويند: هیچی؛ مهم نيست، میگذرد.
اين يعنی؛ هيچ جانرو؛ كنارم بشين دوباره بپرس.دوباره پرسيدنهايت حالم راخوب میكند.!
❣🍃❣🍃❣🍃❣🍃❣
#مخصوص_بانوان
وقتی مردازمحل کار باز میگردد، میخواهدکه سردی و #سختی کار باگرمی و #لطافت همسرش برطرف شود.
لذاوقتی به خانه آمد،اگرهم میخواستید در رابطه با #مشکلی با او صحبت کنید،اجازه دهیدخستگیش دربره
♡﷽♡
❤️#رمان_رؤیاےوصال
#قسمت16☘
حاج اقا فورا سرش را بالا آورد و گفت : نمیشہ دخترم میدونید ڪہ خطرناڪه
امڪان نداره
_میدونم حاج اقا ولے من باید برم اونجا ...
حاج اقا _ ببین دخترم شما تنهایید من نمے تونم قبول ڪنم یه خانم تنها بخواد با ما بیاد
با بغض گفتم :
حاج اقا من... من خواب دیدم ، دیشب خواب دیدم. من هرجورے شده باید برم. خواهش میڪنم
حاج آقا_ چے بگم.آخہ دست من نیست. مطمئنم آقاے ثابتے قبول نمیڪنند.
_باهاشون صحبت کنید لطفا
حاج اقا پناهے ، آقاے ثابتی را صدا زد و اوهم به جمع دو نفره ما پیوست .
آقاي ثابتے بہ هیچ عنوان قبول نمیکرد.هرچہ اصرار کردم فایده نداشت.میگفت زنگ بزن اگر خانواده تون اجازه دادند قبولہ.
زنگ زدن به خونہ فایده اے نداشت.
باید فڪر دیگہ اے میڪردم.
بہ سمت خانم شریفے و مادرش ڪہ قرار بود بہ سامرا بروند رفتم.
ساعت حرکت را ازآنہا پرسیدم واز هتل بیرون رفتم. از ڪیفم روبنده مادرم را درآوردم و آن را بہ سرم بستم.
اطراف هتل شروع بہ قدم زدن ڪردم.
حدودا نیم ساعت بعد یہ ماشین وَن زرد رنگ ڪنار هتل ایستاد.طولے نڪشید کہ مسافرها بیرون اومدند. هنوز حاج آقا نیومده بود.
فورا خودم را بہ آنہا رساندم .در حال سوار شدن بودند. روبندم را بالا زدم تا خانم شریفے مرا ببیند .
خانم شریفے_ اِه اومدے دنبالت میگشتم.
_بلہ ممنون
با استرس فراوان نگاهے بہ پشت سر انداختم هنوز کسے بیرون نیامده بود.بعد از سوار شدنِ آنہا ، من هم فورا سوار ماشین شدم و خودم را درعقب ترین صندلے ماشین جا کردم. روبنده ام را انداختم .استرس داشتم
نمیدونستم چہ میشود ؟
با خودم زمزمه کردم :
#اےکہ_مراخوانده_اے_راه_نشانم_بده
از پنجره حاج آقا پناهے را دیدم که با آقاے ثابتی به سمت ماشین می آمدند .در دلم دلهره ی عظیمے بہ پا بود.
شروع کردم به صلوات فرستادن .
حاج آقا سوار شدند و بعد آقاے ثابتے دم در ماشین روبہ آقایان گفت تا ساعت ۲ ظهر خودتون رو برسونید .خداحافظے کرد و در را بست.
حاج آقا کمے سرش را به عقب متمایل کرد و گفت :همہ هستند؟
_بلہ
_خب بسم الله
ماشین راه افتاد و من نفس راحتے کشیدم.
از هتل کمے کہ دور شدیم یکے از مسافران کہ محبے نام داشت ،مردے حدودا ۴۰ سالہ رو بہ حاج آقا کرد و گفت : حاج آقا بہ راننده بگو نگہ داره...یہ لحظہ ...یہ لحظه نگہ دار
حاج اقا به راننده گفت و ماشین ایستاد .
ماشین متوقف شد.
آقاے محبے بہ بیرون اشاره کرد ، حاج آقا سرش را از پنجره بیرون کرد و گفت:
_بَهههه آقاے مهندس زمینِ بہ هوا، کجا میرے اخوے تنها تنها؟برسونیمت.
ڪنجکاو شدم بہ چہ کسے مے گوید "مهندسِ زمین بہ هوا" سرم را ڪج کردم و بیرون را نگاه کردم .
سید طوفـــان بود ...
محبی _سید تنهایی ، رفیقت کجاست؟
سیدطوفان _خوابوندمش اومدم هواخورے .
هر دو خندیدند.
سید_ شما کجا میرید بسلامتے ؟
حاج آقا_ ما ان شاء الله داریم میریم سامرا
باهم کمےصحبت کردند ،چند دقیقہ بعد سوار ماشین شد .
جلو روے تڪ صندلی، کنار حاج اقا نشست .
یعنے او هم با ما می آید؟
و من همچنان بہ خوابم فکر میڪنم ...
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فوری|ویدئو بازجویی پاسداری که موشک را شلیک کرد...
#نشر_حداکثری
🔖👇👇
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت17☘
هرچہ تلاش کردم بہ صدایشان توجہ نکنم نشد.
محبے _ سید فکر کن شوهر خواهر گرامے پاشہ ببینہ اے دل غافل جا تره و بچہ نیست.چه حالے میشہ بنده خدا .
و دوباره همگے خندیدند.
از شهر کہ خارج شدیم .نگرانیم برطرف شد .
دوباره بہ یاد خواب عجیبم افتادم .
چرا دارم میرم سامرا؟ اصلا بہ خواب هم اعتبارے هست؟سید طوفان چرا باید باشہ؟
نگاهم بهش افتاد از پشت سر ...چرا دارم یہ جورایے میشم.رومو برگردوندم .
تو حُسناے همیشگے نیستے. خدایا چہ بلایے داره سرم میاد ...
در حال خودم بودم کہ آقاے محبےروبہ او کرد و گفت :
با اجازه حاج آقا ... آقا سید بسم الله تا نرسیدیم مستفیذمون کن .
از او انکار و از محبے اصرار .
بالاخره اصرار آقاے محبے نتیجہ داد .
شروع به خواندن کرد. عجب صدایے داشت . بہ یاد حرفهاے زهرا افتادم .میخواست خواننده بشہ و حالا ... از خوانندگے به مداحے.
این طوفانِ روزگار چه سِیرے را گذرانده .
این صدا خیلے برام آشناست.
نمیدونستم کجا صداشو شنیده ام .
بہ مغزم فشار آوردم ...صداےمداحے توے مسیر ، دعاے کمیل...
آره خودشہ .
آنقدر با سوز و حال میخوند کہ همه را به گریہ انداخت. حال من بدتر از همہ . ،چادرم را به دهان گرفتم تا صداے هق هقم بلند نشود.
در طول راه حاج آقا با راننده عربے صحبت میکرد . تاحدودے من هم متوجہ صحبت هایش شدم .
اینجور کہ راننده میگفت مرقد مطهر دو امام عزیزمون از شهر جداست.جالب اینڪہ با وجود دو امام شیعہ اکثر مردم سامرا سنے هستند .
داعش چندبار بہ این نزدیکے آمده . و حتے در بین مردم نفوذے هم دارد.
سامرا زادگاه سرکرده داعش ابوبکر البغدادیہ
نباید بدون راه بلد وارد شهر شد .خطرناکہ
بالاخره بہ حرم رسیدیم .
پشتِ سرِ بقیہ از ماشین پیاده شدم.حاج آقا با آقایون صحبت میکرد .توصیہ هاے امنیتے کرد و اینکہ از هم دور نشیم ، بعد از نمازعصر هم بیرون از حرم بایستیم .
همہ پشت سر حاج اقا راه افتادیم .سید طوفان یہ لحظہ برگشت و نگاهے بہ عقب کرد .با دیدن منے کہ سرتاپام مشکے بود، نگاه عجیبے کرد و سرش را برگرداند. بہ ورودے که رسیدم بخاطر اینکہ حاج آقا متوجہ بشہ من هم با آنہا هستم .
ازکنارش رد شدم و گفتم :
_برای همہ چیز ممنون حاج آقا ، التماس دعا
او کہ متوجہ صدایے کنارش شد سرش را بالا آورد و نگاهے کرد. جز خانمے سیاه پوش چیزے ندید.
بہ آقاے محبے اشاره کرد و گفت :
این خانوم با ما بودند؟
محبی_بلہ
حاج آقا کہ تازه متوجہ شده بود یہ مسافر دیگہ هم در ماشین بوده و او ندیده بہ سمتم آمد و گفت :
ببخشید شما چطورے با ما اومدید؟
روبنده ام را بالا زدم و گفتم :
اونے که دعوت میکنه ،خودش راهش رو هم نشون میده ...
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
"دانستنیهای زیبا"
🎥 فوری|ویدئو بازجویی پاسداری که موشک را شلیک کرد... #نشر_حداکثری 🔖👇👇 🌐 http://eitaa.com/cognizable
. .:
سلام خدمت اعضا کانال
با عرض تسلیت
پیشنهاد میکنم فیلمی که در فضای مجازی غوغابه پا کرده و دست به دست میشه به عنوان بازجویی از پاسداری که فرمان شلیک موشک را داده حتما ببینید و نشر بدید
صحبتهای جالبی بیان میکنه👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴جنگ ترکیبی علیه ایران در جریان است
مراقب کدهای دشمن باشیم
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت18☘
نگاهش کہ بہ من افتاد تعجب ڪرد.
حاج آقا _خانم حکیمے شما اینجا چیکار میکنید؟چطورے بدون اجازه اومدید؟اقای ثابتے اگر بفهمه ... براے من مسئولیت داره خانم .آخہ چطورے شما ...
مشخص بود کلافہ شده.
_میدونم الان بهشون زنگ میزنم و خبر میدهم.
موبایلم را از کیفم درآوردم و شماره آقاے ثابتے را گرفتم. چندبارے آنتن نداد بالاخره گرفت.
آقای ثابتی وقتی متوجه شد من سامرا هستم خیلی ناراحت و عصبانی شد.
_اگر اتفاقی بیفته جواب خانواده تون رو چے بدهم ؟چرا بدون اجازه رفتید؟
_فعلا که سالمیم به خانواده ام هم خودم اطلاع میدهم که شما بی تقصیرید.نگران نباشید.
هرچه فکر کردم تماس گرفتن با خونه هرچند کار خوبیہ اما بہ نگرانیش نمی ارزد.
بهتر اینہ به دايے پیام بدهم مختصر و کوتاه براش نوشتم کہ کجا هستم .میدونستم توضیح دادن اضافے کار را خرابتر میکند.
داخل حرم شدم، از بدو ورود در درونم انقلابے به پا بود.
بعد از خواندن زیارتنامه ، نماز خواندم و بعد از آن "زیارت جامعہ کبیره ".
قصد کردم به سمت سرداب برم .
بہ خانم شریفے هم گفتم انگار از خداشون بود ، سریع بلند شدند و همراه من آمدند.
بہ پله هاے ورودی سرداب کہ رسیدیم همانجا ایستادم .آنہا پایین رفتند اما من روے همان پله اول نشستم.
فقط نگاه مے کردم. گویے در این عالم نبودم.
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چہ شود
پیش پایے بہ چراغ تو ببینم چہ شود
یارب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گرمن سوختہ یک دم بنشینم چہ شود ...
بہ اینجای غزل حافظ کہ رسیدم چشمہام سوخت و اشکهایم بے اختیار جارے شد.
صدايے سکوت مرا شکست:
«آخر اے خاتمِ جمشیدِ همایون آثار
گر فِتد عکس تو بر نقش نگینم چہ شود»
صداے چہ کسے بود؟
از کنارم دو نفر بہ سختے رد شدند ، از پلہ ها پایین رفتند .
خوب کہ نگاه کردم حاج آقا پناهے بود و آن یکے سید طو...
نهههههه . او بود.
یعنے صدامو شنیده ؟
امکان نداره.من بہ قدرے آرام این ابیات را خوندم که صداے خودم را هم بزور میشنیدم.
حتے اگر شنیده باشہ چہ دلیلے داره این کارش؟
افکارم را پَس زدم و آرام اذن ورود گرفتم و پایین رفتم.
نگاهے کردم بہ سجده افتاده بودید و شانہ هایش می لرزید.
دلهره داشتم ، یہ حالت بیقرارے خاص .
من اینجا باید دنبال چہ چیزے باشم؟
بعد از نماز عصر در صحن نشستیم و با خانم شریفے مشغول صحبت بودیم.
ناگهان بہ فاصله نزدیک ، صداے ۴ انفجار بلند شد، به قدرے صدا بلند بود کہ زیر پایمان لرزید.
سراسیمه خودمون رو بہ بیرون حرم رساندیم.
بقیہ همسفرها منتظرمان بودند .
همهمه اے بہ پا شده بود. نیروهاے نظامے آماده باش کامل بودند و هر کدام بہ سمتے میرفتند.
بہ ما کہ رسیدند گفتند خیلے سریع از اینجا دور شید.یا بہ داخل حرم برید احتمالا حرم را میبندند.
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯