مناجات لیلة الرغائب.mp3
5.27M
⏯ #مناجات شب🍃
🎤مهدی رسولی
.
✨و حَبَسَنی عَنْ نَفْعی بُعْدُ اَمَلی✨
امـ شبــ...
زیرِ بامـِ |آسمانِ تو|.....
رهایی را آرزو میکنمـ...
از تمامـِ آرزوهایی که
مرا از |تو|
دور کرده است !
#لیلة_الرغائب ❤️
@Asemanihaa💟
قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
✳️ خاطرات آزاده، #داریوش_یحیی 🇮🇷 🔴قسمت هفدهم در همین افکار بودم که خواستم از خیابان عبور کن
✳️ خاطرات آزاده، #داریوش_یحیی 🇮🇷
🔴قسمت هجدهم
راننده بسیجی سریع پائین پرید و با هیجان به آن دو نفر گفت:"ایشون مادر داریوشه" هیجان زده و متعجب پرسیدم:"مگه شما داریوش مرا میشناسید؟ خبری از داریوش دارید؟"......
پاسخ روشنی ندادند و رفتند. عصر همان روز با ده بیست نفر از همرزمان داریوش آمدند در حالیکه دستگاه پرژکتوری هم به همراه آورده بودند.
همانجا فهمیدم که آن راننده، فرمانده گروهان امام حسن (ع)، آقای غلامعباس پیمانی است. فیلم های تو و همرزمانت را برایم پخش کردند. پریدن از روی آتش و دویدن ها و قایق سواری ها و.... هم محله ای ها و اقوام و فامیل هم در خانه ما جمع شده بودند. بعد از نمایش فیلم شروع کردند به صحبت کردن. فرمانده توی صحبتهایش بلند می گفت که داریوش کوچکترین عضو گروهان من بود و شجاعانه تا آخر به خاطر خدا در مسیرش ماند. وقتی از تو تعریف میکرد، برای اولین بار در جمعی که خیلی از آنها به من سرکوفت زده بودند سرم را بالا گرفته بودم و با گریه می گفتم این داریوش منه! این عزیز منه!
از آن روز به بعد انگار برگشته بودی و دلیلیم برای گریه نداشتم. هر از چند گاهی چند نفر از همرزمانت با مهربانی به ما سر می زدند و تمام تو را در اینها می دیدم. دیگر احساس دلتنگی نداشتم و همه اینها را لطف الهی و تعبیر همان خواب صادقه می دانستم.
باز چشمان خیسم گرم شده بود که درِ اتاق با صدای زیادی باز شد و از جا پریدم. قلبم تند تند می طپید. دو نفر در حال گفتگو به زبان عربی از در وارد شدند، یکی که هیکلی درشت تری داشت و از درجه اش مشخص بود که سرهنگ است، یک راست و بدون تعارف پشت میز نشست و لم داد. دیگری که لباس نظامی به تن داشت روی صندلی دیگری نشست. کمی صحبت کردند و سپس سرهنگ سیگارش را روشن کرد و با اولین پُک عمیق در میان دود سیگارش گم شد.
کاملا" متوجه سرهنگ عراقی بودم که آن دیگری با زبان شیرین فارسی خیلی دوستانه و آرام از من سئوال کرد:"اسمت چیه؟" تا صدای هم وطن را شنیدم که خیلی زیبا مثل خودمان فارسی صحبت می کرد جا خوردم. با شنیدن کلمات فارسی دیگر مثل بار اول هیچ حس امنیتی نداشتم. بند از بندم برید و پیش خودم گفتم وامصیبتا بازجویم ایرانی است و باز هم......
با لبخند نگاهی به من کرد و گفت:"چیه؟ جاخوردی فارسی صحبت می کنم؟" جوابش را ندادم و فقط با ترس به او نگاه می کردم. با لحنی دوستانه و تبسمی بر لب گفت:"نگران نباش؛ من عراقی نیستم؛ بچه تهرانم. تو بچه کجایی؟ فقط نگاهش می کردم و ساکت بودم. نگاه دقیق تری به من کرد و با اخم گفت:"اوخخخخ بدجوری داغون شدی، خیلی درد داری؟" سرم را با ترس و به علامت نه با احتیاط تکان دادم. کمی گیج شده بودم. هموطن اولی بدجوری نسخه ام را پیچیده بود و بدون احوال پرسی بدجوری حقِ هم زبانی را بجا آورده بود. این یکی هم که با لبخند و نگاه گرمش می گفت پشت این قیافه آرام، شیطنت پلیدی نهفته است. همین لبخندش انسان را می ترساند که این کیست! یک حامی که خداوند متعال در بدترین شرایط فرستاده یا یک گرگ ظاهر فریب! ولی طولی نکشید که......
🔻ادامه دارد ...
@Asemanihaa💟
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعر طنز «دوران مجردی» در محضر رهبر انقلاب که موجب تحسین ایشان شد
همه را شکل یار میبینم
پیرزن را نگار میبینم!
عالیه شعرش 😂
@Asemanihaa💟
💌 برشی از وصیت نامه شهید حمیدباکری:
🌷يقين بدانيد تنها اعمال شما كه مورد رضايت خداوند متعال قرار خواهد گرفت اعمالي است كه تحت ولايت الهي و رسولش و امامش باشد بنابراين در هر زمان و هر موقعيت همت به اعمالي بگماريد كه مورد تائيد رهبري و امامت باشد.
🌷قدر اين انقلاب اسلامي را بدانيد و مدام در جهت تحكيم مباني جمهوري اسلامي كوشا باشيد و زندگي خودرا صرف تحكيم پايه هاي اين جمهوری اسلامی قرار دهيد.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
@Asemanihaa💟
تاسف آور نیست که؛
شرط تروریست بودن،مسلمون بودن هست و
شرط قربانی حمله تروریستی،مسلمون نبودن!
#نیوزلند
#NewZealandMosqueShooting
*آقوی ایمنی*
@Asemanihaa💟
قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
تاسف آور نیست که؛ شرط تروریست بودن،مسلمون بودن هست و شرط قربانی حمله تروریستی،مسلمون نبودن! #نیوزلند
آرنولد، ستاره هالیوودی نسبت به کشتار وحشیانه مسلمانان نمازگزار در مسجد #نیوزیلند واکنش نشون داده و گفته قلبم با قربانیان حادثهست؛ اما تو ایران سلبریتیهایی مثل مهناز افشار و ترانه علیدوستی عادت دارن یا زحمات پلیس رو زیر سوال ببرن یا برای تروریستها هشتگ Free بزنن!
*حضرت والا*
@Asemanihaa💟
آخرین جمعہ🍂
ماه دوازدهم آمد
ولی...
خورشید دوازدهم نہ...🍃
زمستان هجرانت
کی به پایان می رسد❄️
ای همه دار و ندار این جهان ...
🌺" أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج "🌺
@Asemanihaa💟
قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
✳️ خاطرات آزاده، #داریوش_یحیی 🇮🇷 🔴قسمت هجدهم راننده بسیجی سریع پائین پرید و با هیجان به آن دو نفر
✳️ خاطرات آزاده، #داریوش_یحیی 🇮🇷
🔴قسمت نوزدهم
بازجو کار خودش را شروع کرد.
_ اسم ات چیه؟
_ داریوش یحیی
_ بچه کجایی؟
_ اهواز
_ کدام گروهان؟ کدام گردان؟
در طول چند ساعت اسارتم، حسابی از نوع برخوردها وحشت کرده بودم و پیش خودم می گفتم این همه گفتم امدادگرم کلی کتک خوردم، اگر بگویم نیروی رزمی هستم دیگر دخلم آمده است. از طرفی فکر می کردم اگر حرفم دوتا شود دیگر به این سادگی ها ولم نمی کنند. در پاسخش گفتم
_ گروهان امداد وابسته به بیمارستان سیدالشهدا
این اطلاعات مربوط به عملیات بدر بود آخر من آنجا امدادگر بودم و در بیمارستان صحرایی به مجروحان رسیدگی اولیه می کردم. اسم بیمارستان هم اساسا" درست نبود. من از طریق هلال احمر به آن بیمارستان اعزام شده بودم.
نگاه معنا داری به من انداخت و با پوزخندی گفت
_ تو که دروغ نمیگی
_ نه راستشو گفتم
سرهنگ عراقی بدون توجه به ما مشغول کشیدن سیگارش بود. دود سنگینی فضای اتاق را تیره کرده بود. بازجو پرسید
_ می دونی کجا اسیر شدی؟
_ فاو
_ منظورم دقیقا" کجا؟
_ من امداد گر بودم و برای جمع کردن مجروحین آمده بودم.
در حالی که تظاهر به خندیدن می کرد گفت
_ اونوقت خط چهارم عراق کدوم زخمی ایرانی بود که تو برای مداوا آمده بودی؟
_ من نیامدم خط چهارم شما، زخمی که شدم شما از من رد شدید
_ دو سه روزه که هیچ عملیاتی نشده بود. چند روز با این حال خراب تو زنده موندی؟!!
همانطور که در سه کنج آخر اتاق به دیوار تکیه داده بودم احساس ضعف شدید کردم. شاید به خاطر این بود که چند دقیقه ای در این حالت نشسته و خون زیادی هم در این مدت از دست داده بودم. در جواب بازجو گفتم
_ به خدا راستش رو گفتم.
هنوز لبخند بر لب داشت. با یک تبسم ترسناک، صندلیش را کمی جابجا کرد و نزدیک تر آمد و گفت
_ ببین پسر جان دوست داری زنده بمونی؟
با تکان دادن سر جوابش را دادم. دوباره پرسید
_ می خواهی دوباره بتونی خانواده ات رو ببینی؟
سرم را به علامت مثبت تکان دادم و گفت
_ خب، باریکلا پسر، هرچی دیدی و هرچی گزارش کردی می گی و این مطالبی که من می گم یا تایید می کنی یا نه، بعد میری اردوگاه اسرا تا پایان جنگ زندگی می کنی و برمی گردی پیش خانواده ات.
متوجه شده بودم که اینها اشتباها" مرا به جای نیروی اطلاعات عملیات گرفته اند.
_ گفتم به خدا من امدادگرم و از این چیزهایی که میگی هیچی نمی دونم.
خنده از روی لب اش افتاد و با صدای محکم و جدی گفت
_ من که هنوز چیزی نگفتم.
در حال گفتن این جمله پوشه ای را جلویش باز کرد و شروع کرد، بچه اهوازی، یا باید عضو لشکر 7 باشی یا تیپ امام حسن.
لشکر7 ولیعصر اول تیپ7 پیروز دزفول بود که در عملیات فتح المبین شروع به فعالیت کرد و در عملیات بیت المقدس و خیبر سازمان تیپ داشت و قبل از عملیات بدر به لشکر ارتقاء پیداکرد و....
🔻ادامه دارد ...
@Asemanihaa💟
قرارگاه راهبردی جوانان مومن و انقلابی 🇮🇷
📢 بیانیه #گام_دوم_انقلاب خطاب به ملّت ایران به ویژه جوانان 🔴 نگاهی کلی به بیانیهای که از سوی حضرت
🔴 جای خالی یک حرف مهم در گام دوم‼️
🔻 مهدی محمدی (تحلیلگر):
🔹بیانیه #گام_دوم یک حرف مهم را نمیگوید. پیام در این باره که اگر این انقلاب این راه را آمده و چنین سرافراز و پرنشاط است، اگر به آینده امیدوار است و دشمن را خسته و ناامید کرده، اگر گام اول را با قهرمانی برداشته و در تدارک گام دوم است، همه به این سبب است که رهبری حکیم، امین، با تقوا، بنده خداوند و خادم بندگان خداوند، و تیزهوش و استثنایی بالای سر آن بوده است.
🔸 صاحب پیام عمداً از کنار این نکته اصلی و بنیادین میگذرد؛ ولی ما دقیقاً همین جا باید #توقف کنیم.
#تحلیلی_نخبگان
@Asemanihaa💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏳 #چهارشنبه_سفید
👈این بار قدری متفاوت،
دختران واقعی انقلاب چه کسایی هستند!!
برسونید به دست مسیح پولی نژاد😏
@Asemanihaa💟