eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
65 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
خدايا ،‌ ای معبودم و معشوقم و همه كس و كارم ، نميدانم در برابر عظمت تو چگونه ستايش كنم ولی همين قدر ميدانم كه هر كس تو را شناخت ، عاشقت شد و هر كس عاشقت شد ، دست از همه چيز شسته و به سوی تو ميشتابد و اين را به خوبی در خود احساس كردم و ميكنم.  بخشی از وصیت‌نامه شهید ابراهیم هادی...🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🕊 یاد و خاطره‌ی یک شهید🥀 عملی شهدا برای انجام دادن کارهای سنگر توی مریوان، اولین نفر اسم خودش را می نوشت. هر کجا بود، هرقدر هم کار داشت، وقتی نوبتش می رسید، خودش رامی رساند مریوان. یادگاران، جلد 9 کتاب شهید متوسلیان، ص 17 بـ وقتـ شهـدا 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 کپی آزاد است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««--
~🕊 🌴✨ هیچ وقت ندیدم که ابراهیم، به دنبال لذت شخصی خودش باشد. لذت برای او تعریف دیگری داشت. اگر دل کسی را شاد می‌کرد، خودش بیشتر لذت می‌برد. اگر پولی دستش می‌رسید سعی می‌کرد به دیگران کمک کند. خودش به کمترین‌ها قانع بود، اما تا می‌توانست به دیگران کمک می‌کرد. ♥️ 📗سلام بر ابراهیم ؛ جلد دوم ، ص ۳۲ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
وقتی مصطفی زیارت عاشورا می خواند ثوابش را به ابراهیم هادی هدیه می کرد🌱 مصطفی می گفت ابراهیم هادی را در خواب دیدم که به من گفت: «شما هم می آیی پیش ما✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
؟! که‌خدا‌همه‌ات‌را‌برای‌خودش‌خواست و‌نصیب‌ما‌چیزی‌نگذاشت.. حتی‌نامی،حتی‌نشانی:)! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_بیست_و_پنجم🌱 #موسی_کِی_بر_می‌گردد نرگس با دستمال کاغذی عرق پیشانی‌اش را خشک کرد. ماشین روی
ادامه .... 🌱 _ از مادرت!یه دفعه بدون مقدمه گفت:《کی زن من میشه؟》گفتمش:《مبارکه!》خندید و گفت: 《مادرم دست بردار نیس. می‌گه تا زنده‌ام، می‌خوام دامادیت رو ببینم!》گفتمش:《بدم نگفته.》گفت:《آدم باید مغز خر خورده باشه، یکی دیگه رو هم گیر بندازه. دلواپسی مادرم برای هفت پشتم کافیه! نمی‌دونی تا می‌رم مرخصی می‌گه بنشین! تا می‌شینم شروع می‌کنه به تعریف کردن از خوشگلی و خانمی این دختر و اون دختر محل. می‌گه همشون برات سر می‌شکنن. چاره‌ای نداشتم برای خلاص شدن، گفتمش هرچی تو بگی مادر!》بعدش موسی کُلی خندید! +حالا تو چرا می‌خندی؟! _می‌گفت مرخصی آخر، مادرت دستش رو گرفته و برده توی اتاق عقب و عکس بیشتر از ده تا از دخترای محل رو که چسبونده بود به در و دیوار، نشونش داده، برادرت موسی از در و همسایه می‌شنوه که مادرت روزا تو این کوچه و اون کوچه ، راه می‌افتاده دنبال زن براش . . . نرگس از کار مادرت هم خبر داشتی؟ زن روسری‌اش را مرتب کرد و چیزی نگفت. روی تپه که رسیدند، دارعلی ادامه داد: _برادرت گفت:《مادرم دست بردار نبود و منم ناچار چشمم رو بستم و انگشت گذاشتم روی یکی از عکسا!》بعدش گفت:《تا برگشتم جبهه، نامه مادرم رسید که کار تموم شده، مرخصی بگیر و بیا برای بعله برون!》 نرگس عرق صورتش را گرفت و گفت: +مادرم هنوز. . . . _حرفت رو خوردی. مادرت چی؟ +بعد مفقود شدن برادرم، هنوز هم عکس اونو می‌چرخونه تا براش زن پیدا کنه. می‌گه موسی برمی‌گرده! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
00:00 الهم عجل لولیک الفرج ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا