eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9.6هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
14.4هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
گل دختر عزیزم ، پسری که با شما قصد ازدواج 💝 دارد باید این نشانه ها را داشته باشد👇 ✅شما را به خانواده خود معرفی میکند ✅ برای مراسم خواستگاری رسمی اقدام می کند ✅شرایط و محدودیتهای شما بعنوان یک دختر را می پذیرد ✅مدام راجع به مسائل جنسی صحبت نمیکند ✅به دنبال ارتقاء شرایط خود از نظر شغلی - تحصیلی- خدمت سربازی میباشد ✅برای ازدواج با شما شتاب میکند ✅با شما صادق است ✅همه روشهای شناخت را در اختیار شما میگذارد ✅ثبات تصمیم گیری دارد ✅در خصوص خانواده شما سوال زیاد می پرسد ✅سعی در شناخت بیشتر شما دارد ✅برای شما وقت میگذارد ❤️
چطور یک زن ناخواسته شوهرش را در مسیر قرار میدهد؟!!! نخست لازم است بدانید، آمار نشان میدهند اکثر ها با دوستان و آشنایان نزدیک به همان خانم اتفاق می افتد. مثلا رابطه‌ی شوهر با خواهر خانم؛ دوست خانم؛ همکار خانم؛ دختر خاله و... حال چطور یک زن خود زمینه شوهر را فراهم میکند؟!!! 🤔 برخی از زنان، در جمع‌های خودمانی و زنانه؛ در مورد هر چیزی از خصوص خود با یکدیگر صحبت میکنند، حتی از رابطه‌ی خود و همسرشان...! مثلا میگویند همسر من فلان رفتار را دوست دارد، فلان رنگ لباس را دوست دارد. یا می‌گویند از من فلان خواسته‌ی جنسی را دارد؛ اما من انجام نمیدهم!!! این زنان براحتی دارند عواملی که باعث جنسی شوهرشان می‌شود را در اختیار دیگران قرار میدهند! براحتی دارند که شوهرشان دارد و آنها تامین نمی‌کنند را در اختیار دیگران قرار می‌دهند. آنهم کسانی که شوهر وی را می‌شناسند و با وی در ارتباط هستند. حال نزدیک یا رابطه دور در حد سلام و احوالپرسی حال فقط کافیست یکی از این زنان که در ان جمع حضور دارند، از شوهر این خانم خوشش بیاید یا به زندگی آنها کند. با اطلاعاتی که بدست آورده که شوهر این خانم چه خواسته‌هایی دارد که همسرش نمی‌کند؛ براحتی می‌تواند از این روش زمینه اغوا کردن آن مرد را فراهم کند. فقط کافیست آن مرد کمی داشته باشد!!! لذا خانم‌ها در جمع‌های زنانه، حتی برای خواهر، زناشویی خود را فاش نکنند و در خصوص اتفاقاتی که در اتاق خوابشان روی می‌دهد؛ با کسی صحبت نکنند. همانقدر که نباید قدرت خدا را دست کم بگیرید، نباید وسوسه‌های را هم دست کم بگیرید...! 👌🏻
داستان کوتاه "نان ومیوه دل" دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه گندم دیم می کاشتند. اسماعیل همیشه زمینش باران کافی داشت و محصول برداشت می کرد. ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه ها گندم هایش از تشنگی می سوختند و یا دچار آفت شده و خوراک دام می شدند و یا خوشه های خالی داشتند. ابراهیم گفت: بیا زمین هایمان را عوض کنیم، زمین تو مرغوب است. اسماعیل عوض کرد، ولی ابراهیم باز محصولش همان شد. زمان گندم پاشی زمین ، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی کند و همان کاری می کند که او می کرد و همان بذری را می پاشد که او می پاشید. در راز این کار حیرت ماند. اسماعیل گفت: من زمانی که گندم بر زمین می ریزم در دلم در این فصل سرما، برای پرندگان گرسنه ای که چیزی نیست بخورند، هم نیت می کنم و گندم بر زمین می ریزم که از این گندم ها بخورند ولی تو دعا می کنی پرنده ای از آن نخورد تا محصولت زیاد تر شود. دوم این که تو آرزو می کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود. پس بدان؛ انسان ها "نان و میوه دل خود را می خورند. نه نان بازو و قدرت فکرشان را." برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت، همه هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا امورات و کارهای تو را درست کنند.
🙏الهی اگر می آزمایی تحمل و صبر مرا زیاد کن .... اگر می بخشایی ظرفیتم را افزایش ده .... اگر می ستانی گوهر کمالی را ارزانی دار ... خدایا حتی لحظه ای مرا به حال خود رها مکن امین 🙏🙏🙏🙏 🆔:♡••࿐ شبتون بخیر
تقویم نجومی اسلامی ✴️ پنجشنبه 👈29 شهریور / سنبله 1403 👈15 ربیع الاول  1446👈19سپتامبر 2024 🕋 مناسب های دینی و اسلامی. 🎇 امور دینی و اسلامی. ❇️ روز بسیار شایسته و خوب و خوش یُمنی است برای همه امور خصوصا: ✅مسافرت. ✅داد و ستد و تجارت. ✅خرید کردن. ✅خواستگاری و عقد و عروسی. ✅شکار صید ماهی و دام گزاری. ✅لباس نو پوشیدن. ✅و دیدار علماء و بزرگان خوب است. 🤒 مریض امروز زود خوب می شود. 👶 مناسب زایمان نیست. 🚘 مسافرت: مسافرت خوب است. 🔭احکام نجوم. 🌗 امروز قمر در برج حمل  است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است. ✳️لباس نو پوشیدن‌. ✳️ختنه کودک. ✳️خرید مایحتاج زندگی. ✳️ارسال اجناس به مشتری. ✳️و آغاز به کسب و کار نیک است. 🟣کتابت ادعیه و احراز و نماز و بستن حرز خوب است. 💑مباشرت امشب: (شبِ جمعه) ، فرزند مباشرت پس از فضیلت نماز عشاء امید است از یاران امام زمان علیه السلام باشد و برای سلامتی نیز مفید است. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث سرور و شادی می شود. 💉💉حجامت فصد خون دادن. یا و فصد سلامت آفرین است. 😴😴 تعبیر خواب امشب: خواب و رویایی که شب جمعه دیده شود تعبیرش از ایه ی 16سوره  مبارکه "نحل" است. و علامات و بالنجم هم یهتدون... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی  که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد و از این قبیل امور ان شاءالله. و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد. ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
💗گاهے گذشت میڪنیم 💖گاهی گذر... 💗معناے این دوفرق میڪند 💖بخشیدن دیگران دلیل 💗ضعیف بودن ما نیست... 💗آنهارامیبخشیم 💖چون آنقدرقوےهستیم 💗ڪہ میدانیم آدمها اشتباه میڪنند 💖وبزرگترین هدیہ گذشت، 💗آرامش است... 💗لحظه هاتون پر از آرامش الهی 🌱
‼️انتقاد کردن در زندگي زناشویی چیز خوبی است به شرط آن كه 👈 اولاسازنده باشد نه مخرب 👈دوما به عادت یکی از زوجین یا هر دو نفر آنها تبدیل نشود. 💢وقتی انتقاد کردن از همدیگر و به خصوص بازگو کردن این انتقادها در برابر جمع به سبک زندگی همسران وارد می‌شود 👈❌دیگر جایی برای عشق، تعهد، رابطه جنسی و دیگر ملزومات یک زندگی مشترک سالم و موفق باقی نمی‌ماند. 🖌
قوی باش؛ تا کسی شکستت نده... نجیب باش؛ تا کسی تحقیرت نکنه... خودت باش؛ تا هیچ کس فراموشت نکنه... 🖌 🖌
حكيمی به دهی سفر کرد … زنی که مجذوب سخنان او شده بود از حكيم خواست تا مهمان وی باشد. حكيم پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد. کدخدای دهکده هراسان خود را به حكيم رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید !حكيم به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !!! کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان حكيم گذاشت. آنگاه حكيم گفت : حالا کف بزن !!! کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند ؟! شیخ لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند! @daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی♥️. #قسمت108 الهی بمیرم عمه هنوز دلش پیش یوسف بود گفتم: نه عمه جون نشنیدم فقط فهم
♥️. چند سالی میشد که از مادر و خواهرم به کل بیخبر بودم... دلم براشون تنگ شده بود. برای خانواده گرممون دلتنگ بودم... پدرم رو دلم میخواست ولی نبود... حتی پدر فرهاد هم به من بی اهمیت بود... دخترم قد میکشید و بزرگ میشد من از بزرگ شدنش لذت میبردم. روز و شبم رو با نازنین میگذروندم... گذر زمان رو نمیفهمیدم فقط وقت کشی بود و تمام... فرهاد همون سنگ روزهای اول بود و ذره ای نرم نشده بود... عمه پیر شده بود و مریض... تمام آرزوم این بود که برای یکبار هم شده یوسف رو ببینه و بعد از دنیا بره... ولی انگار یوسف آمدنی نبود و این کلبه احزان هرگز گلستان نمیشد... اما یکروز در کمال ناباوری مادرم از طریق یه آشنایی پیام فرستاده و نامه نوشته بود که به دستمون رسید: شرح نامه 👇 سلام اعظم جان دخترم امیدوارم خودت و فرهاد و دختر کوچولوتون حالتون خوب باشه... گفتم بهت خبر بدم به زودی همراه همسر جدیدم و اقدس عازم سفر به ایرانیم و تقریبا سه ماه میمونیم... امیدوارم خوشحال بشی از اومدنمون... از دور میبوسمت فعلا اعظم جان... نامه رو توی دستم مچاله کردم و دندونامو روی هم سابیدم... همسر جدید؟ حالم بهم خورد از بطنی که ازش خارج شدم... حالم بهم خورد از وجود خودم... این چه زندگی بود؟ کاش من مثل مادرم نباشم برای دخترم... علارغم اونچه که مادرم نوشته بود اصلا از اومدنشون خوشحال نشدم... جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 🌀داستان کوتاه دوستی ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﯾﻪ ﻧﯿﺴﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯿﺸﺪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﯿﺴﺎﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ! ﺑﺎ ﺭﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﻭﻏﺶ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺧﯿﻠﯽ ﻧﯿﺴﺎﻧﺸﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﺷَﻢ ﺗﻌﺼﺐ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﯾﺎﺩﻣﻪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﻢ، ﺍﯾﻨﻘﺪ ﮐﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﺷﻤﺎ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟!! ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﺸﻪ ﭼﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﯽ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻠﯽ ﺷﺪ؟ ﮔﻔﺖ: ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﭘﺮﺕ ﺷﺪ ﺍﻭﻟﺶ ﯾﻪ ﺗﺮﮎ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺑﻮﺩ، ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺯﻣﺴﺘﻮﻥ ﻭ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﻭ ﺳﺮﻣﺎ ﮔﺮﻣﺎ، ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺑﺰﺭﮒﺗﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻞ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ... ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺗﺮﮎ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺗﻌﻤﯿﺮﺵ ﮐﻨﻪ! ﺑﺲ ﮐﻪ ﺩﻭﺳِﺶ ﺩﺍﺷﺖ... ﻣﺎ ﺁﺩﻣﺎ هم ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯾﻢ...! ﻋﯿﺒﺎﻣﻮﻧﻮ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺍﯾﺮﺍﺩﺍﻣﻮﻧﻮ ﻧﻤﯽﭘﺬﯾﺮﯾﻢ ﻭ ﺍﺻﻼﺣﺶ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺑﺰﺭگﺗﺮ ﻣﯿﺸﻦ... ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﺪ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻤﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﺐﻫﺎ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺑﺪﻟﯿﻞ ﺩﯾﺪ ﮐﻢ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ! ﻫﻤﯿﻦ ﻋﯿﺒﺎﻣﻮﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺎﺑﻮﺩﯾﻤﻮﻥ ﻣﯿﺸﻦ... ﻫﻤﯿﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﭘﺬﯾﺮﯾﻤﺸﻮﻥ!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چگونه مالک قلب همسرم شوم؟! ⭕️ آیت‌الله حائری رضوان‌ الله‌ علیه ❤️
‌‍‌‌⊱⋅─━─━──🌾⋅⊰‌‍‌‌‌‍‌‌🌸⊱⋅🌾━─━──⋅⊰
☺️👇 فردی بود که چای را آن قدر کم رنگ می‌‌نوشید که به سختی می‌‌توانستیم بفهمیم که آب جوش نیست! چربی‌ و نمک هم اصلا نمی‌‌خورد! ورزش می‌‌کرد و وقتی از ا‌و علت این کار‌هایش را می‌‌پرسیدیم، می‌‌گفت که این‌ها برای سلامتی‌ بد است و سکته می‌‌آورد. ا‌و در چهل و پنج سالگی در اثر سکته قلبی درگذشت! چندی پیش یک زندانی در امریکا از زندان گریخت. به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود. در واگن به صورت خودکار بسته می شود و قطار به راه می افتد.او متوجه می شود که سوار فریزر قطار شده است. روی تکه کاغذی می نویسد که این مجازات رفتار های بد من است, که باید منجمد شوم. وقتی قطار به ایستگاه می رسد, مامورین با جسد او روبرو می شوند.در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است. . منتظر هرچه باشیم،همان برایمان پیش می‌‌آید. منتظر شادی باشیم،شادی پیش می‌‌آید. منتظر غم باشیم،غم پیش می‌‌آید. هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم. چون رخ می‌‌دهد. پول را برای عروسی ،برای خرید خانه،اتومبیل، مسافرت و نظایر آن پس انداز کنیم. وقتی می‌‌گوئیم این پول برای خرید اتومبیل است، دیگر به تصادف فکر نکن... ژاپنی‌ها ضرب‌المثل جالبی دارند و می‌گویند: اگر فریاد بزنی به صدایت گوش می‌دهند ! و اگر آرام بگویی به حرفت گوش می‌دهند ! قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را ! این "باران" است که باعث رشد گل ها می شود نه "رعد و برق" ! در خانه ای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند ، بچه ها نمی توانند بـــــزرگ شوند ! شاید قد بکشند ، اما بال و پر نخواهند گرفت ! زندگی کوتاه است ... زمان به سرعت می گذرد ... نه تکراری ... نه برگشتی ... پس از هر لحظه ای که می آید لذت ببرید
🎀فرزندپرورى🎀 🔵 پدر، با من بازى كن... تحقيقات نشان داده نوع بازى هايى كه مادر ها با فرزندانشان انجام می دهند، با بازى هايى كه معمولا پدر ها انجام مى دهند متفاوت است. كودكانى كه هر دو نوع بازى را دارند به خوبى فعاليت هاى مناسب زندگى را مى آموزند، و رشد سالم و متعادل ترى را دارند. وقتی پدر با فرزندش بازى مي كند بيشتر به دنبال تفریح و شادی است، بر عكس بازى هاى مادرانه بيشتر آموزشی است و مادر ترجيح ميدهد حين بازى به فرزندش آموزش دهد. كودك هنگام بازى با والدين دو دنياى مختلف را تجربه ميكند، دنياهايى كه مكمل هم هستند و آموزش هاى هر دو زندگى را به او ميشناساند. اگر پدر حضور ندارد عمو دايى يا پدر بزرگ مي تواند جايگزين شود. @daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی♥️. #قسمت109 چند سالی میشد که از مادر و خواهرم به کل بیخبر بودم... دلم براشون تنگ
♥️. احساس کردم در آرامشی قبل از طوفان به سر میبرم... حدود دو ماه از نوشتن نامه گذشته بود که خبردار شدم مادرم و اقدس اومدن و به محض رسیدن به خونه قدیمی پدربزرگ مادریم رفتن... ولی چرا اونجا؟ وقتی بهم خبر دادن رسیدن و میخوان به دیدنم بیان از وجود خاله طهورا خبر نداشتم و عمه رو هم به خونه خودم آوردم... دلم نمیخواست مادرم فکر کنه بخاطر اون دور عمه رو خط کشیدم... شاپور قبول نمیکرد با مادرم رودر رو شه ولی به اجبار من و عمه بلخره راضی شد... شب شد و من دو مدل خورشت درست کرده بودم. یکی خورشت بوقلمون و یکی خورشت قرمه سبزی... آش رشته هم به عنوان پیش غذا آماده کردم... سالاد آماده و نوشابه های شیشه ای زرد و مشکی سر سفره چیده شده بود... من و فرهادی که از چشماش میشد انتظار رو خوند و شاپور و عمه نشسته بودیم که در زده شد... فرهاد به سمت در رفت و مهمونا داخل شدن... ولی با دیدن خاله طهورا و مردی که کنارش حدس زدم یوسف باشه دهنم باز موند... شوک شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم... عمه تو اتاق نماز میخوند که با صدای سلام و احوالپرسی مهمونا خودش رو به ما رسوند اما در یک نگاه به یوسف در جا میخکوب شد... یوسف هم در عین اینکه سن و سالی ازش گذشته بود ولی بازهم جذاب و خوش قیافه بود... یوسف نیم نگاه مشکوکی به عمه انداخت و رفت نشست جایگاه مهمان... نگاهم روی یوسف بود که هر ازگاهی عمه رو که در لاک خودش فرو رفته بود نگاه میکرد... شوهر مادرم آدمی بسیار محترم بود. هرچند اصلا از کار مادرم خوشم نیومده بود ولی مادرم لیاقت این مرد رو نداشت... احترام زیادی به ما میکرد و لحن صحبتش کاملا متشخص بود... موقع پهن کردن سفره هیچکس به من کمک نکرد... عمه که دید دست تنهام بلند شد و با زانو دردی که داشت کمک من کرد... طهورا جوری به یوسف چسبیده بود که فکر میکرد اگه ولش کنه یوسف میپره بغل عمه... جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 مردها عاشق ساده اند 🌸🍃🍃🍃 مرد های عاشق ساده اند مرد های عاشق بلد نیستند پشت ساختمان دانشگاه شما را متقاعد به گرفتن شماره تلفنشان کنند مرد های عاشق وسط راهرو دانشگاه شما را از بین دوستانتان صدا می زنند و با کمی چاشنی خجالت خیلی بی پروا می گویند که دوستتان دارند مرد های عاشق بهانه های گرفتن جزوه و کتاب را بلد نیستند بلکه مرد های عاشق ساده اند آنقدر ساده که فردای عاشق شدنشان می روند آرایشگاه ، لباس های نو شان را می پوشند و از فردای آنروز صندلی های آخر کلاس را انتخاب می کنند مرد های عاشق خیلی ساده اند تولدتان را اولین نفر حتی قبل از دوست های صمیمی تان تبریک می گویند و این مرد های عاشق تمام معرفتشان را خرج شما می کنند و این ها بدجور هوایتان را دارند اما این مرد های عاشقِ ساده ساده طرد می شوند فقط بخاطر سادگی شان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 دخالت های غلط والدین که به ازدواج های غلط فرزندان منجر می‌شود! استاد شجاعی ❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی♥️. #قسمت110_111 احساس کردم در آرامشی قبل از طوفان به سر میبرم... حدود دو ماه از
♥️. نشسته بودیم و کمی سکوت بود که مادرم با لبخندی تصنعی گفت: عزیزم مگه نمیدونستی ما قراره بیایم؟ گفتم: چرا نمیدونستم مادر خب میدونستم که براتون تدارک دیدم دیگه... دوباره پوزخندی از روی اجبار زد و با اشاره به عگه گفت: خب پس ایشون چرا اینجان؟ بهم برخورد گفتم: چون ایشون هم مهمون عزیزه منن... مادرم گفت: خب تو که میدونی ما باهم رفت و آمد نداشتیم که... گفتم: ما نه شما رفت و آمد نداشتی ولی من دارم ایشون هم مثل شما مهمون منن بلکه خیلی عزیزتر... نگاه یوسف باز هم روی عمه قفل بود... یک آن یوسف گفت: منصوره خودتی؟ رنگ از رخ طهورا پرید و گفت: یوسف جان نوشابتو باز کنم؟ یوسف جوابشو نداد و همچنان محو عمه بود: جوابمو ندادی خودتی؟ سکوت همه جارو گرفته بود... قلبها در سینه حبس بود و من صدای قلب تپنده عمه رو میشنیدم... عمه بلند شد که بره... یوسف گفت: پس خودتی... هنوزم مثل اون موقع هات قشنگی... طهورا دیگه تحمل نکرد و چشاش گرد شد و با نگاه به یوسف داد زد: چرا مراعات منو نمیکنی... وای که چه دعوایی تو راه بود... یوسف چشاشو ریز کرد و گفت: مگه اون موقع ها تو مراعات منصوره رو میکردی؟ حالا یاد گرفتی مراعات چیه؟ آخ قربون دهنت آقا یوسف هرچند ازت بدم میاد ولی خوب جوابشو دادی... طهورا رو به مادرم گفت: طوبی بلند شید بریم دیگه اعظم جان مرسی خاله. و رو به یوسف گفت: کتتو میارم بپوش... یوسف: من جایی نمیام مگه هنوز شام خوردیم که بریم؟ بشین سرجات... طهورا به اجبار نشست ولی دیگه هیچی نخورد... .جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌
همسرداری برای زنان عشق و محبت اهمیت زیادی دارد. آنان نیاز دارند که جمله دوستت دارم را بشنوند. اما در عین حال باید درک کنند که زندگی با فشارهای متعددی همراه است و نمیتوان همیشه انتظار شرایط کاملا عاشقانه را داشت. فشارهای مالی ممکن است ذهن هر مردی را درگیر کند. همسرداری شامل درک بیشتر میشود.
▫️با کودکی که فحش می دهد چطور برخورد کنیم این موضوع به سن کودک بستگی دارد. 2 تا 3 سالگی سن لجبازی کودکان است و کودک بدون اینکه مفهوم الفاظ را بداند، ممکن است این کلمات را به زبان بیاورد. رفتار تند و قاطعانه یا برعکس تعجب کردن و خندیدن به کودک می تواند باعث تقويت این رفتار شود. در این سن نادیده گرفتن رفتار بهترین عملکرد است و به تغییر آن کمک می کند. این نوع رفتارها در کودکان دوره ای است. در سنین نوپایی مدت کوتاهی ممکن است کودک الفاظ نامناسب را استفاده و بعد رفتار دیگری را جایگزین آن کنید
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی♥️. #قسمت112 نشسته بودیم و کمی سکوت بود که مادرم با لبخندی تصنعی گفت: عزیزم مگه
♥️. مادرم رو به من گفت: هنوز یاد نگرفتی چجوری مدیریت کنی. وقتی من هستم نباید خانواده پدرت باشن... شوهر مادرم بجای من جواب داد: بس کن طوبی شوهر مادرم: بس کن طوبی تو برای چی داری برای زندگی بقیه تصمیم میگیری آخه زشته ما مهمونیم... مادرم داد زد: چه مهمونی آقا خشایار... خیر سرم اومدم خونه دخترم الان کاری میکنن خواهرم بدبخت شه... دیگه سکوت نکردم و گفتم: مادر جان ببخشید ولی خواهر شما عامل بدبختی عمه منه... انقدر بحث بالا بود که اصلا نفهمیدم عمه کی وسایلاشو جمع کرده رفته داخل حیاط... زود متوجه شدم و دویدم تو حیاط دنبالش... داشت در کوچه دو باز میکرد که گرفتمش: عمه کجا؟ صورتشو برگردوند پر از اشک بود: میرم دخترم اینجا دوباره دلم خورد میشه... گفتم: عمه یوسف داره ازت دفاع میکنه دیگه شونه خالی نکن اینبار تو ببر نذار طهورا فکر کنه با چهار تا عشوه عشقتو برای همیشه مال خودش کرده... عمه با بغض گفت: تموم شده اعظم مردی که رفته دیگه تموم شده دخترم... در همین حین یوسف خودش رو به ما رسوند... عمه سریع رو گرفت... یوسف سعی در نگاه کردن به صورت عمه رو داشت: نگام کن... عمه نگاه نمیکرد... یوسف با بغض گفت: تورو جان عزیزت نگام کن... عمه با صدایی که از گریه گرفته بود گفت: برو پیش زنت عیبه اومدی اینجا... یوسف: بخدا به مولا من گول خوردم ولی دیگه راه برگشت نداشتم... تورو خدا الان که پیدات کردم بیا دوباره مال هم شیم من همیشه به عشقت زنده بودم... شما برای خواندن این سرگذشت واقعی به کانال دعوت شده اید. بخش اول سنجاق شده است ..