🍃🍃🍃 🍃🍃🍃
💕به عقیده خیام هر کس که در این دنیا بتواند شاد زندگی کند و از زندگیش لذت ببرد، بطور حتم بعد از مرگش نیز در بهشت خواهد بود.
زیرا کسی که زندگی شادی داشته باشد به طور طبیعی نه به کسی ظلم می کند و نه تفکرات منفی نسبت به دیگران دارد.
پس دنیا و آخرتش برای او بهشت خواهد بود.
بنابراین نباید زندگی را به خود سخت گرفت و به خود وعده فردایی بهتر داد..
گردون نگری ز قد فرسوده ماست
جیحون اثری ز اشک پالوده ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست
فردوس دمی ز وقت آسوده ماست
👤خیام
۰
🖌#کانال_دڪتر_انوشه
چه بخواهیم چه نخواهیم باید از کوچه های زندگی عبور کنیم
گاهی تلخ، گاهی شیرین
عبورها میسازند کوچه های زندگی ما را ...
🍂 🍂
۰
🖌#کانال_دڪتر_انوشه
شما تنها یک بار زندگی میکنید
پس اگر احساس میکنید که زندگی دارد شما را نادیده میگیرد، دست بردارید؛ دست بردارید از ساختن با هرآنچه کمتر از سزاوار شماست ...
دست بردارید از این فکر که اگر فقط شغل، شوهر، خانه یا ماشینِ دیگری داشتید، میتوانستید کسی باشید که همیشه آرزو داشتید !
عنانِ زندگیتان را بدست بگیرید و بر اتّفاقات آینده سوار شوید، تنها شما قدرتش را دارید که برای زندگیتان تصمیم بگیرید ...
👤 کانال دکتر انوشه
@daneshanushe✍️
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱🌱نگاه خلاقانه برای سرودن شعر وجود داشته باشد
- باید اشعار با هم، هم آوایی داشته باشند و یک معنا بدهند/روانشناس پهلوان نشان
#روانشناس_پهلوان_نشان
2.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌾🌾خانمها باید در اولویت باشند
- همسر باید حواسش به خانوادهای که تشکیل داده است باشد/دکتر عزیزی
🎥#دکتر_عزیزی
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . اصلا یه چندروزی میری خونه خالم تا آقام رو کم کم راضی کنی
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
با گریه ازهم خداحافظی کردیم ورفتیم سمت ترمینال که ممدعلی منتظرمون بود.طفلک اعظم عروسی مهدی وعاطفه روهم نبود وندید حتی خبر نداشت .هوا کم کم داشت تاریک میشد وسکینه هم دائم غر میزد که اگه آقات بگه رفتی دکتر چی گفت خودت باید جوابشو بدی من کار ندارم ها ..سوار ماشین شدیم وتا خوده ده گریه کردم یه چیزی رو سینم سنگینی میکرد ونمیتونستم نفس بکشم دیگه کم آورده بودم تاکی باید میجنگیدم با این زندگی نکبت بار .وقتی رسیدیم خونه آقام عصبانی بود وشروع کرد هوار هوار که تا الان کجا بودید وچرا موندید تا هوا تاریک بشه .گفتم حرفهای منو که باور نمیکنی لااقل از سکینه بپرس چیکار میکردیم.لااقل بپرس اعظم وبچش خوبن یا نه چرا ازشون نمیپرسی بی انصاف ها تا کی قراره تاوان غلطی که کرده رو پس بده تو مسلمون نیستی با گفتن آخرین کلمه یه طرف صورتم داغ شد ودیگه خفه شدم .رفتم اتاق مهدی پیش محبوبه وشروع کردم گریه کردن .گفتم محبوبه مهدی کی میاد ازتهران گفت گفته یکی دوروز دیگه میاد .خدا خدا میکردم بیاد تا باز هم برای اعظم خوراکی وپول بفرستم ولی از کجا من که تموم وقتمو قالی میبافتم ووقتی تموم میشد آقام میفروختش وحتی ریالی هم به من نمیداد .فردا صبح رفتم پیش خانم معلم وبهش سپردم که به درو همسایه بگه که میرم کمکشون نون میپزم یا طویله تمیز میکنم یا پایه میزنم (پایه فضولات گاوها رو خیس میکردن وبا دست دایره ای شکل وبزرگ درست میکردن ومیزاشتن خشک بشه واسه زمستون ازش برای گرما وآتیش استفاده میکردن )گفتم اگه من برم سکینه میفهمه .تموم روز رو منتظر جواب خانم معلم بودم ازاون روز کارم شروع شد ومیرفتم برای درو همسایه کلفتی ویه چندغاز میزاشتن کف دستم ومنم بی خبر از سکینه همه رو جمع میکردم.بالاخره مهدی اومد ازتهران وضعیت زندگی اعظم رو گفتم وقرار شد فردا براش وسیله ببره .اما آقام چی اگه میفهمید .فردا شب زودتر از همیشه شام رو آماده کردم وبچها رو خوابوندم وخودمم با قالی مشغول کردم خدارو شکر سکینه وآقام هم زود رفتن خوابیدن .برنج و روغن وگوشت ومرغ وماست وکره ویه دبه ترشی وسیب زمینی وپیاز ورب همه رو بی سروصدا بردیم پایین وگذاشتیم تو ماشین ممدعلی وپولی رو که جمع کرده بودم رو دادم به مهدی وماشین رو تا سرکوچه هل دادیم که روشن نکنیم که صدا بده وآقام بیدار بشه .مهدی وممدعلی رو فرستادم شهر و خودم تا خود صبح پشت پنجره ها بودم ودلم شور میزد هی دعا میخوندم وفوت میکردم .صبح کارارو انجام دادم وناشتایی آماده کردم وبقیه بیدار شدن وآقام سراغ مهدی رو گرفت ومحبوبه گفت مهدی نزاشتم .
☘داستان☘
😱دیدن حالت واقعی نماز گزار در نماز
☀️روزی سید رضی قدس سره به نماز برادرش سید مرتضی اقتدا نمود ولی در بین نماز قصد فرادا کرده ، نماز را به تنهایی و بدون جماعت خواند .
👈وقتی که به خانه مراجعت کردندسید مرتضی برادر بزرگتر، نزد مادر به گلایه و شکایت پرداخت که برادر کوچکش نماز را فرادا کرده وبا ما به جماعت نخواند.
❣مادر هم سید رضی را مورد مذمت و عتاب قرار داد.
🌹سید رضی در پاسخ گفت : علت اینکه من نمازم را فرادا خواندم این بود که در اثنای نماز که به برادرم اقتدا کرده بودم ناگهان دیدم برادرم به خون زنان غوطه ور است . من از مشاهده این حال متعجب و متحیر شدم و به ناچاری نمازم را فرادا کردم .
👈سید مرتضی باتعحب نیز گفته ی برادرش را تصدیق نمود و گفت : موقع رفتن به مسجد در بین راه زنی مساله حیض را از من سوال نمود و آن باعث شد که من در اثنای نماز یک مرتبه ازیادخدا غافل شده به یاد آن مساله افتادم و درباره آن مساله فکر کردم.
36.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻ما ادم ها یک عمر بدو بدو میکنیم .....🔻/دکتر انوشه
🎥#دکتر_انوشه
🔴این متن خیلی به دلم نشست. واقعا باید با آب طلا نوشت 👌
❤️در مسجد و در کعبه به دنبال خداییم
از حس خدا در دلمان دور و جداییم
❤️هم مسجدو هم کعبه وهم قبله بهانه است...!!
دقت بکنی نور خدا داخل خانه است
❤️در مسجد و در کعبه به دنبال چه هستی؟
اول تو ببین قلب کسی را نشکستی؟
❤️اینگونه چرا در پی اثبات خداییم؟
همسایه ی ما گشنه و ما سیر بخوابیم
❤️در خلقت ما راز و معمای خدا چیست؟
انسان خودش آیینه یک کعبه مگر نیست؟
❤️برخیز و کمی کعبه ی آمال خودت باش
چنگی به نقابت بزن و مال خودت باش
❤️شاید که بتی در وسط ذهن من و توست
باید بت خود ، با نم باران خدا شست
❤️گویی که خدا در بدن و در تنمان هست
نزدیکتر از خون و رگ گردنمان هست
❤️در پیله ی پروانه مگر دست خدا نیست؟
پیدایش پروانه بگو معجزه کیست؟
❤️باید که در آیینه کمی هم به خود آییم
ما جلوه ای از خلقت زیبای خداییم
❤️هر کس که دلش آینه شد فاقد لکه
در قلب خودش کرده بنا کعبه و مکه ...
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . با گریه ازهم خداحافظی کردیم ورفتیم سمت ترمینال که ممدعلی
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
نزاشتم حرف تموم بشه گفتم خالم صبح اومد صداش کرد باهاش کار داشت رفت اونجا .خداروشکر به خیر گذشت .
رفتم گفتم سکینه بریم بعدازظهر خونه عاطفه رو ببینیم ازوقتی رفته اصلا نرفتیم سکینه هم که ازکنجکاوی داشت میمرد گفت باشه بریم وولی باید زود برگردیم آقات نفهمه بعد میگه دیگه هرروز هرروز میرید بیرون .خداروشکر آقام امروز دیرتر از صحرا برمیگشت .ماهم ناهار خوردیم وحرکت کردیم سمت ده شوهر عاطفه .فقط چهل دقیقه راه بود ویه کوه فاصله داشتیم .وقتی رسیدیم از جلو در مادرشوهرش تیکه بارونمون کرد تا وقتی که اومدیم هرچقدر از عاطفه میپرسیدم که باهات خوب رفتار میکنن میگفت آره خیلی خوبن ولی معلوم بود دروغ میگه جلوی روی ما هرچی دوست داشتن بهش میگفتن وای به حال اینکه تنها باشه .برادر دومم ازخدمت برگشته بود وآقام یه گوسفند قربونی کرد وناهار داد به مردم ده .یه ده روزی گذشته بود که سکینه گفت خونه مادرم دیوارش ریخته ومیخواد برادرم بره درستش کنه .
فردا باهم راهی خونه سکینه شدن ودوسه روزی کارشون طول کشید وقتی برگشتن منصور دیگه اون منصور سابق نبود .هی شعر میخوند وبه سرو لباسش میرسید هی با سکینه پچ پچ میکرد .مطمئن بودم یه چیزی شده اما هروقت ازش میپرسیدم طفره میرفت یا شروع میکرد داد زدن که چیزی نیست وتو الکی به همه چی گیر میدی بسته دیگه خواهر من سرت تو زندگی خودت باشه .دلم شور میزد وگواهی بد میداد
باید هرجوری شده سردرمیوردم .رفتم پیشش محبوبه وگفتم تو خبر نداری تو اون چند روز خونتون چی شده ؟توروخدا اگه میدونی بگو من به سکینه ومنصور نمیگم .ولی اونم چیزی نمیدونست چون سکینه زرنگ ترازاین حرفا بود که حرفاشو به محبوبه ساده بزنه .
منصور اتاقی که عمواینا توش زندگی میکردن والان تقریبا یه خرابه بود رو شروع کرد درست کردن وسفید کردن ودر چوبی نو خرید برای اتاق ازش پرسیدم چه خبره اتاق برای کی میسازی ؟آخه منصور گچکاری وبنایی بلد بود گفت هیچی والا مریم گفتم بیکار نمونم واینجارو یه سروسامونی بدم بده ؟حتما باید صبح تا شب بخوابم تو خونه .گفتم نه خوب کاری میکنی داداشم .
عروس خالم باردار بود وخالم ازش کار میکشید رو پشت بوم قرار گذاشتیم واز بدبختیاش گفت واز حرفایی که خاله راجع به بچه میزنه .گفتم شما تازه بچه اولتونه هرچی هم باشه فقط سالم باشه اشکالی نداره تو غریبه ای ما که خواهر زادش بودیم کم از دست خالم نکشیدیم .هرروز میومد به آقام راست ودروغ خبر میداد تا آقام منو بزنه .بعد از اینکه سکینه هم اومد یه مدت کامل باهامون قهر بود حالا هم که شده ..