این متنی که توی کانال نوشتید پاک کنید . چون قلب حرم الله هست .
✍️عشق به همسر و فرزند اگر در راستای اطاعت از خداوند باشد؛ عشق به خداست و منافاتی با یکدیگر ندارد. عشق به همسر و فرزند اگر در راستای پیروی از سیره پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام باشد؛ عشق به پیامبر و ائمه است. پیامبر اکرم نیز به همسرش محبت می کرد. حضرت صلی الله علیه و آله فرموده اند:«خَیرُکمْ خَیرُکمْ لِأَهْلِهِ وَ أَنَا خَیرُکمْ لِأَهْلِی؛ بهترین شما، کسی است که برای خانواده اش بهتر باشد و من بهترین هستم برای خانواده ام»(وسائل الشیعه، ج 20، ص 171)
در روایت دیگری می فرماید:«خَیرُ الرِّجالِ مِن اُمَّتی الَّذینَ لا یتَطاوَلُونَ عَلی أَهلیهِم وَ یحِنُّونَ عَلَیهِم وَ لا یظلِمُونَهُم؛ بهترین مردان امّت من کسانی هستند که نسبت به خانواده خود خشن نباشند و اهانت نکنند و دلسوزشان باشند و به آنان محبت کرده و ظلم نکنند»(مکارم الأخلاق، ص 216)
در سوره توبه می فرماید:«مردان و زنان با ایمان، دوستان یکدیگر هستند»(توبه،71)
4.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کیا میرن بهشت ؟
ما از همینجا امضاء میکنیم که چیکاره هستیم....
#سخنرانی
دکتر الهی قمشه ای
🍃🍃
@daneshanushe✍️
#همسرداری
💞
هیچگاه به معشوقه تان این جملات را نگویید :
❌ تو نیاز به مشاور داری باید بریم پیش روانشناسی ببینه تو چیزیت نیست؟
❌چرا عین دیونه ها رفتار میکنی؟
اینجور حرفها رو به جنس مرد نزنید وگرنه باید منتظر متلاشی شدن زندگیتان باشید
اگر مرد شما یک مسئله یا مشکلی دارد که احتیاج به روانکاو دارد به هیچ وجه به او نگویید "بیا بریم پیش روانکاو" بلکه شما خودتان به روانکاو مراجعه کنید و از او راه حل بگیرید.
❣💍❣
❤️ @daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . بعد از اون روزی که سکینه به یکباره مهربون شده بود وگفت ب
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
با شنیدن اسم مادرم مثل برق گرفته ها دیگه ساکت نموندم رفتم جلو یه لگد زدم پشت کمرش که با صورت افتاد رو زمین .بعد هم موهاشو دور دستم پیچیدم وگفتم بار آخرت باشه اسم مادرمو منو با دهن کثیفت میاری هرچی تا الان پشت سرم حرف زدی چیزی نگفتم ولی دیگه بی ادبی رو کردی برای خودت نون وتوشه .،تا الان خدا میدونه که کاری با زندگیت وشوهرت نداشتم .حتی وقتایی که احمد سعی میکرد بهم نزدیک بشه هم من رو بهش نمیدادم وهمیشه میگفتم زنتو خوشبخت کن منم فراموش .کاری نکن رو لج بیوفتم همون کارهایی که تو ذهن مریضه تو هست رو انجام بدم وکاری کنم احمد مثل سگ ازخونه پرتت کنه بیرون .با دست هولش دادم وموهاشو ول کردم حالا هم گم شو برو تا نکشتمت زنیکه دیوونه .
با دستش پشت سرشو ماساژ میداد واز پله ها میرفت پایین وزیر لب فحش میداد .همسایه ها که ذات واقعی منظر رو دیده بودن ازش رو برمیگردوندن وسرتکون میدادن .
خسته شده بودم احساس میکردم تن وبدنم تحمل این همه مشکل رو نداره .خودمو ناتوان وپوچ حس میکردم .آهی کشیدم وگفتم خدایا کی منو نجات میدی از دست این بنده های بدذاتت.انگار یه کامیون از رو بدنم رد شده بود بی حال افتادم رو تخت قالی .دلم میخواست بتونم بد باشم با خودم فکر میکردم اگه منم مثل اونا باشم کمتر اذیت میشم ولی چه جوری من نمیتونستم بد کسی رو بخوام نمیتونستم دل کسی رو بشکنم اگه کسی ازم ناراحت میشد اینقدر اذیت میشدم وعذاب وجدان میگرفتم وشب خوابم نمیرد تا میرفتم واز دلش درمیوردم .سر سفره شام همه دور هم بودیم ومن گفتم چقدر جای عاطفه خالیه کاش دوسه روز دیگه میموند .که آقام گفت:والا من که جای خالی سرسفره نمیبینم ماشالله برا خوردن همیشه همتون هستید اسم کار که میاد همه میرن تو سوراخ موش قایم میشن .اومدم بگم آخه آقا کی از ما کاری خواستی وانجام ندادیم که مهدی ومنصور بهم چشمک زدن وگفتن .مری آبجی میخوای با ما بیای بریم تهران گچکاری ؟کارت حرف نداره ها تازه اگه تهران ببینن به جز حموم رفتن ازکیسه برای گچکاری هم استفاده میشه کرد بیشتر بهت پول میدن آخه هم خونشونو درست کردی هم یه چیزی بهشون نشون دادی دیگه ؟منصور گفت ولی مری هرچی درآمد داشتی نصف نصف ها میترسم کارتو رو ببینن دیگه کسی به ما کار نده آخه .خندیدم وبا دست زدم پشت سرشو گفتم برو بچه برو خودتو مسخره کن .خوب چیکار باید میکردم خونه از دود زیاد سیاه شده بود .قدم گفت :تازه داداش ندیدی روز اول دوم همه زنها میومدن دسته دسته خونمونو میدیدن ومیرفتن تا خونشونو سفید کنن مثل خونه ما .بچه ها هم میگن خونه شما شهری
می گویند در قدیم دزد سر گردنه هم معرفت داشت:
روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه سکه مردی غافل را می دزدد،
هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذی است که بر آن نوشته است:
خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما!
اندکی اندیشه کرد...
سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند!
دوستان دزدش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد.
دزد کیسه در پاسخ گفت:
صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است.
من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او...
اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست می شد. آن گاه من دزد باورهای او هم بودم
و این دور از انصاف است...
💎"شریک هم باشید!"
🍃 ازدواج یعنی شریک شدن یک زندگی با هم.
👈 یعنی به دوش کشیدن دشواریهای زندگی همدیگر...
🍃یعنی گریه کردن با هم، خندیدن با هم.
👈یعنی حمایت کردن از همدیگر در مواقع سختی.
🍃 ازدواج یعنی دوست، پشتیبان و عاشق هم بودن.
✅ شما فقط دو انسان که با هم زندگی میکنند نیستید،
👈شما یک اتحاد زیبا از دو انسانی هستید که میخواهند تا آخر عمر همدیگر را دوست داشته باشن...
❣💍❣
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . با شنیدن اسم مادرم مثل برق گرفته ها دیگه ساکت نموندم رف
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
بچه ها میگن خونتون شبیه خونه شهری ها شده .عشرت:بالاخره یه بارم ما یه چیزی داریم وبقیه ندارن .!
چقدر این حرف عشرت دلمو به درد آورد راست میگفت با این که وضع مالی آقام خیلی خوب بود ولی ما همیشه تو همه چی از بقیه کمتر بودیم همیشه حسرت یه کفش ولباس نو داشتیم .همیشه از بچهای دیگه خجالت میکشیدیم وبا حسرت به داشته هاشو نگاه میکردیم .به جایی رسیدیم که خواهرم به خاطر سفیدی خونمون خوشحاله چون بقیه خونشون سفید نیست .سفره شام رو جمع میکردم که خدیجه اومد وگفت آبجی مریم بیا ببین پایین چه خبر شده احمد دیوونه شده داره همه چیو میشکنه و صداشو تا هفت تا خونه اونورتر داره میره .
مریم :تو به کارت برس اونا زن وشوهرن دخالت وفضولی نکن .
دلم آشوب بود عذاب وجدان راحتم نمیزاشت تموم شب رو کابوس دیدم وبا جیغ از خواب پریدم خیس عرق بودم .خدایا خودت بخیر کن چرا نمیتونم بخوابم من .با بی حالی وفکری مشغول کارامو انجام دادم عموم با نه تا بچهاش اومده بودن دهات خونمون .خونه شلوغ وپرسروصدا بود .هرکسی مشغول کاری میشد وشب همه دور کرسی جمع میشدیم واز گذشته ها حرف میزدیم .خانواده اون یکی عموم هم که تو ده خودمون بود اومده بود .عموم از زن اولش دوتا دختر ویه پسر داشت واززن دوم سه تا پسر ودوتا دختر .یه چندوقتی بود پسر زن اولش که اسمش حامد بود رفتارش عوض شده بود واز خونه ما بیرون نمیرفت اصلا .دائم پشت سر من میومد .منم بخاطر اینکه ازبچگی باهم بودیم بهش توجه نمیکردم وچیزی برام عجیب نبود .تا اینکه محمد عمو شهریم گفت مریم حامد دلش گیر کرده پیشت ها چندوقته خیلی مشکوکه .گفتم نه بابا عمو کوچیک این چه حرفیه حامد برادر منه ازبچگی باهم بزرگ شدیم اصلا اینجوری نیست اونم منو مثل خواهرش میدونه واسه همین احساس نزدیکی میکنه .ولی محمد عمو گفت حالا میبینی که حق با من بود دختر تو اصلا این چیزا رو حس نمیکنی ها .بعد ازرفتن محمد عمو فکرم مشغول شد دوست نداشتم حقیقت داشته باشه چون اون برادرم بود ونمیخواستم دلش بشکنه .هی به خودم دلداری دادم که نه اشتباه برداشت کرده واینجوری نیست.تصمیم گرفتم یکم ازش فاصله بگیرم تا باعث فکرای بد نشم .
دوروزی از رفتن عاطفه میگذشت که دیدم دوباره برگشته وزیر چشمش کبوده .ای خدا عاطفه باز چی شده کجا بودی با کی اومدی .؟
عاطفه :آبجی خودم اومدم دوباره کتکم زدن آبجی بخدا من دیگه خسته شدم نمیخوام برم اونجا .صبح پاشدم حیاط رو جارو زدم وشیر گاو رو دوشیدم اومدم ازطویله برم بیرون نمیدونم پام گیر کرد به سنگ یا سرم گیج رفت سطل شیر ازدستم افتاد وریخت
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌به مادرها رحم کنید
- دلسوزی بیش از اندازه باعث از بین رفتن خودتان میشود/دکتر عزیزی
💜
من اگر میدانستم زندگی دایرهایست که باید در آن چرخید و رقصید و کامی از لذتهایش گرفت، هرگز نه میجنگیدم و نه کسی را از خود میرنجاندم و نه به هر اتفاق خوب، با تردید نگاه میکردم.
و شعور را مثل ضرورت نان، جزء جدانشدنیِ رفتارم میدانستم و کمی به خودم و آدمهای زندگیم فضا میدادم تا آزادانه دقیقههای بودنشان را آنطور که دلشان میخواهد زندگی کنند، نه آنطور که من میخواهم.
🍂
و بطور قطع به آنهایی که درگیر حسد و بخل و کینه بودند، اجازهی حضور در زندگیم نمیدادم.
من اگر میدانستم زندگی آفرینشِ فضایی سرخوشانه از بودن است، به تمام بایدها پشت میکردم و رها میشدم.
رها و رها و رها...
🍃@daneshanushe✍️