فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهربان باش ولی
تصور نکن همه آدم ها خوش قلب هستند
و نیت پاکی دارند ....
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .مریم با هزار اخم وتخم وجنگ ودعوا بالاخره مراسم بی بی هم ب
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.مریم
چند سالی گذشته بود سه تا دخترا شوهرکرده بودن .وسه تا پسرا هم بزرگ شده بودن .خواهروبرادرام همه بچه دارشده بودن .بعد از پونزده سال بی خبری از اعظم بالاخره حسین آدرسشو پیدا کرد که ای کاش هیچوقت پیدا نمیکرد .وقتی شب اومد خونه وگفت ویه خبر برات دارم بالاخره اعظمو پیدا کردم اینقدر خوشحال شدم که تو خونه میچرخیدم وجیغ میکشیدم دل تو دلم نبود .حسین حتی شماره تلفنشونو پیدا کرده بود ساعت یازده شب بهشون زنگ زدم طاقت نیوردم تا صبح بشه .گفتم الو اعظم خودتی آبحی بزرگه ؟من اینور گریه میکردم واون اونور تلفن .گفتم خیلی نامردی چرا نموندی من بیام چرا بچه هارو بردی نگفتی من میمیرم نگفتی از فکروخیال دیوونه میشم .اعظم:مریم شنیدم شوهر کردی یه شوهر خیلی خوب چند وقت پیش رفتم ده آقام ولی شبونه رفتم خونه همسایه قدیمیون اونجا منیژه رو دیدم میگفتن همه ده از شوهر مریم تعریف میکنن وبه تموم ده یه جورایی کمک کرده همه میشناسنش آره .دوتا دختر داری مریم خواهر من مامان شده .بچه هات خوبن اسمشون چیه .مریم:میگم همه رو برات تعریف میکنم فردا بیایت اینجا خونه ما من دیگه طاقت ندارم .ولی اعظم گفت که نمیتونه بیاد وکار داره .با خودم فکر کردم من که برای دیدنشون لحظه شماری میکنم .چرا اون اصلا براش مهم نیست مثل من بی طاقت نیست .حسین وقتی دید من خیلی ناراحت شدم که اعظم گفت نمیام .با اشاره گفت بهش بگو ما میایم خونتون .دوباره انرژی گرفتم وقرار شد فردا مابریم خونه اعظم وپیدا کنیم .خدا میدونه چی تو فکرم بود ولی هم خیالبافی میکردم هم میترسیدم آخه هروقت فکروخیال کردم خراب شده بود اصلا خوابم نمیبرد تو خونه راه میرفتم و با خودم حرف میزدم .وقتی دیدم خوابم نمیبره یه چایی دم کردم و نشستم .که حسین هم بیدار شد و تا صبح درمورد اعظم واینکه این همه سال چیکار کرده حرف زدیم .انگار عقربه های ساعت رو بسته بودن اصلا جلو نمیرفت .تموم کارهارو انجام دادم وصبحونه برای بچه ها آماده کردم .کلی شیر وماست وکره وروغن وکشک گردو وسنجد حتی سیب زمینی وپیاز هم برداشتم اینهمه بار رو نمیشد با مینی بوس برد حسین یه دربست گرفت کل ماشین رو پر کردم و راه افتادیم . چون خونشونو وشهرشونو ما بلد نبودیم تو ترمینال وایسادیم تا اعظم بیاد دنبالمون .با چشمم دنبالش میگشتم .
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#داستان_کوتاه
*زود قضاوت نكن*
مرد مسنی به همراه پسر بیست و پنج سالهاش در قطار نشسته بود، در حالی كه مسافران در صندلیهای خود قرار داشتند قطار شروع به حركت كرد.
به محض شروع حركت قطار پسر بیست و پنج ساله كه كنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی كه هوای در حال حركت را با لذت لمس میكرد ، فریاد زد: پدر نگاه كن درختها حركت میكنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین كرد
كنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند كه حرفهای پدر و پسر را میشنیدند و از حركات پسر جوان كه مانند یك كودك پنج ســاله رفتار می كرد، متعجب شده بودند.
ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه كن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حركت میكنند. زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میكردند
باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چكید.
او با لــــذت آن را لمس كــــرد و چشمهایش را بست و دوباره فریـــاد زد: پدر نگاه كن باران میبارد، آب روی من چكیــــد.زوج جوان دیـــگر طاقت نیــــاوردند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشك مراجعه نمیكنید؟
مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان برمیگردیم. امروز پسر من برای اولینبار در زندگی میتواند ببیند
─═इई 🌸🌸❄️🌼❄️🌸🌸ईइ═─
#همسرداری
💔اگر آن قصۀ ارتباط پاک و زیبا (ازدواج) در زمان ویژۀ خودش، با آمادگیهای لازم رخ بدهد، اصطلاحاً شما نانتان در روغن است، یعنی هم وارد حیطهای شدهاید که خدا از شما راضیست، و هم وارد حیطهای شدهاید که بتوانید نیازهای طبیعیتان (احساس، غریزه و عواطف) را بهراحتی پاسخ دهید.
💔اما چرا گاهی اوقات این اتفاق نمیافتد و طلاقهای عاطفی رخ میدهد؟ شما بهعنوان یک فرد متأهل باید بتوانید با یک سری آگاهیها و تعاملات خوب و مناسب، از قصۀ آسیبهای خاص پیشنیاز (ارتباط با جنس مخالف و ترجیح پیشنیاز) آزاد شوید.
#پس_از_ازدواج
❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتار عجیب آقایون
@daneshanushe✍️
11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انسان بی حیا/دکتر انوشه
🎥#دکتر_انوشه
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
چرا یه نفر بخاطر یک موضوع کوچیک خیلی آشفته و عصبانی میشه ؟
در مورد اون موضوع یا حرفی که شما گفتید
• قبلا تجربه ی تلخی داشته
• در اون لحظه پر از استرس و اضطرابه
• از وانمود کردن به اینکه حالش خوبه خسته شده
• احساسات و حرف های ناگفته ی زیادی داره که منتظر یه جرقه بوده
• اخیرا دچار ضربه و آسیبی شده که شما از اون بی خبر هستید
• حرفی که تو زدی شاید از نظر خودت کوچیک بوده اما برای اون خیلی با اهمیت و مهم بوده
به جای ناراحت شدن و بحث کردن در این لحظه ها ، به اونها بیشتر توجه کنید !
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
با لذت بردن
از اتفاقات کوچک و بزرگ زندگی
لحظات زیبایی را برای خود
خلق کنید
فراموش نکنید که دنیا
منتظر شما نخواهد ماند
پس لحظات و دقایقتان را زیبا
رنگ آمیزی نمایید
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe