⚠️یک هشدار به جوانان در سن ازدواج
❌️ گاهی شرایط زندگی در خانه برای جوانان چندان دشوار می شود که قدرت تصمیم گیری درست را از آن ها می گیرد
⬅️وبرای فرار از مشکلات و راهایی از این تلخ کامی ها
⬅️به اشتبا ازدواج را به هر قیمی عنوان راه آزاری خود برمی گزینند
⭕️ معمولاً این افراد مورد ازدواجشان را به عنوان راه فرار می بینند،
↩️در مراحل خواستگاری، دقت لازم را ندارند و با نگاهی سطحی، گاهی حتی از نکات هشدار برانگیز مهم به راحتی می گذرند
📛که در نتیجه متاسفانه به انتخاب نادرست دست می زنند و پس از ازدواج تازه متوجه می شوند که ؛
‼️" از چاله درآمده و به چاه افتاده اند "‼️
همسرانه
4.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ #دکتر_عباسی
"اثر لقمه حرام"
تبلیغات اسلامی با پول شبهه ناک...
#پشتیبانی_آلوده
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .مریم بعد از گذشت چندوقت هنوزم اعظم یا محمد یه زنگ نزده بو
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.مریم
روبرای دعواانتخاب نکردی چون من حوصله ندارم
بعد از رفتن فاطی آجی پسرارو حسابی پر کرده بود چون قیافه هاشون درهم بود وناراحت بودن .دوست نداشتم فکر کنن بین اونا وبچه های خودم فرق گذاشتم برای همین با حسین صداشون کردیم وگفتم خودتون که دیدید ماهگل خوب نبود ما مجبور بودیم وگرنه ما عجله ای نمیرفتیم .بالاخره با حرف زدن قانعشون کردیم .این هم بدبختی من بود که باید با مادر زن شوهرم همسایه باشم ومدام سرش تو زندگیم باشه .
زندگیمون گرم بود وهمه چی آروم .فقط شرایط مالیمون بد بود .حتی پول نداشتیم گندم بخریم برای کاشتن .دوتا از النگوهامو دادم به حسین فروخت وگندم وجو خریدیم .ازصبح تا شب حسین سرزمین ها بود وبه اونها رسیدگی میکرد .وقتی کار کشاورزی وکاشتن زمین ها تموم شد .بعد از ظهر حسین خسته از سر زمین اومد چایی براش ریختم .که پسر برادرش تو حیاط صدا زد وگفت بیاد خونه ما .باز دلم مثل سیر وسرکه میجوشید .یه نیم ساعتی بود که حسین رفته بود تو حیاط راه میرفتم وبا خودم حرف میزدم .طاقت نیوردم چادرمو سر کردم وراه افتادم .وقتی رسیدم همه برادرهای حسین جمع شده بودن دور حسین رو گرفته بودن وصدای سروصدا ودعوا میومد .حسین وسطشون نشسته بود ومیگفت ومگه من همون روز نگفتم بیایید سهمتونو بگیرید گفتید نمیخوایم الان که من با زن وبچم زحمت کشیدم زمین های دورافتاده وخشک رو آباد کردم یادتون افتاده .چرا اون روزی که پدرو مادرمون زمین گیر بودن یکیتون بچشون نبود الان شما هم بچه هاشونید .من با هزار بدبختی پول جور کردم زمینهارو کاشتم الان که همه رو آماده کردم اومدید .
حسین حالش بد بود ناراحت بود میدونستم خیلی این زمینها و کشاورزی که ازپدرش مونده رو دوست داره .خیلی براش زحمت کشیده .ولی برادرهاشم سر حرفشون بودن .
بعد از کلی سروصدا زمینها تقسیم شد.فقط باغ انگور مونده بود که اونم مادر حسین به نام حسین زده بود.یه زمین وسط ده داشتیم که حسین تصمیم گرفته بود خونه بسازیم وازاین خرابه ها و فاطی آجی نجات پیدا کنیم .ولی اونا گفتن اون زمین هم میخوایم ونمیشه تو خونه بسازی ما ده خونه نداشته باشیم .برای همین حسین مجبور شد باغ رو بده تا زمین رو نگهداره .خیلی نگران حسین بودم اصلا حالش خوب نبود بعد ازتقسیم اموال وقتی حسین رفت بیرون به برادرهاش گفتم کشاورزی رو حسین به اینجا رسوند وحسین براش زحمت کشیده بود ازش گرفتید وای به حالتون اگه بلایی سرش بیاد آتیشتون میزنم .
شبها تا صبح حسین گریه میکرد ..
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 در مقابل لجبازی کودکان اینجوری رفتار کنید!
🔻اولین چیزی که در تربیت بچههای ۲ تا ۶ سال خود را نشان میدهد، تقابل یا لجبازی است.
#دکتر_سعید_عزیزی
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
5.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به دعای همسر اعتقاد داری؟
چه خوبه زن و شوهر هردو از رفتار هم راضی باشن.
چقدر خوبه حرمتها حفظ شه
مهر و محبت بیشتر شه
زن و شوهر دلتنگ هم شن
و باهم وقت گذروندن رو به هر چیز دیگه ای ترجیح بدن🌸
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹چگونه در زندگی رشد و پیشرفت کنیم.🌱/دکتر الهی قمشه ای
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
3.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای خدا کار کن!
یه داستان خیلی قشنگ
حاج آقای ماندگاری
@actorsgallery💖
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .مریم روبرای دعواانتخاب نکردی چون من حوصله ندارم بعد از ر
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.مریم
باز هم ما گفتیم به حرمت داداش حسین چیزی نمیگیم .دوباره درستش کردیم ولی باز امروز اومدن خرابش کردن وقتی دوباره بهشون گفتیم گوسفند آوردن ریختن تو زمین ما تموم گندمهای مارو لگد مال کردن شما بگو ما چیکار باید میکردیم .؟
حسین وقتی فهمید حق با اوناست سری تکون داد وگفت من معذرت میخوام به من بخشیدشون اونا نادان هستن واز کار سر زمین چیزی نمیدونن .هرچقدر بهتون خسارت زدن من خودم بهتون گندم میدم فقط توروخدا پدرو مادرمو فحش وناسزا ندین اونا گناهی ندارن .بعد هم حسین بحث رو عوض کرد وشروع کرد حرف زدن وشوخی وخنده .ناهار هم نگهشون داشت تا مطمئن باشه که شکایت نمیکنن .بعد از رفتن بچه های کل مرتضی .حسین دستشو به پیشونیش زده بود و گفت دیدی چندسال با همه مردم به احترام رفتار کردم نزاشتم کسی ازم برنجه الان این قوم مغول اومدن تا آبروی منو ببرن .مریم:نترس بابا تموم ده که هیچ تموم این استان میدونن اونا با تو فرق دارن .حساب تورو با اونا جدا کردن نگران نباش .
فصل درو محصولات شده بود .خداروشکر اینقدر محصول داشتیم که چهار شبانه روز چیدن زمین هامون طول کشید .بیست نفر کارگر داشتیم .روزی پنج وعده غذا باید آماده میکردم برای کارگرها اینقدر سرم شلوغ بود که ظرفها تلنبار شده بودن ودیگه ظرفی برای آشپزی نداشتم .تا یه کمی وقت گیر میوردم میرفتم سر زمین وکمک میکردم گندم بار بزنن .یا درگونی میگرفتم تا گندم بریزن توش .
سر سینک ظرفشویی پر ظرف نشسته بود وکابینتها خالی از ظرف .من رفته بودم در گونی بدوزم وقتی اومدم چاشت درست کنم ببرم .دیدم صدای ظرف میاد تو خونه ترسیدم یه چوب گرفتم دستمو رفتم بالا .با دیدن محمد پای سینک خشکم زد .تو اینجا چیکار میکنی ؟محمد:بمیرم برات آبجی اینقدر کار میکنی که نمیرسی ظرفاتو بشوری وقتی اومدن اینجا رو دیدم گریم گرفت طاقت نیوردم وشروع کردم شستن .مریم:کارهاشو یادم نرفته بود ولی من آدمی نبودم که مهمونمو ناراحت کنم مخصوصا بچه خودمو کسی که از شش ماهگی من بزرگش کردم .گفتم بیا کنار خودم اومدم میشورم ولی قبول نکرد منم تند تند چاشت درست کردم دادم بچه ها بردن .خوب چه خبرا محمد ای بی غیرت نگفتی خواهرم با دوتا دختر که تاالان پاشونو ازده بیرون نزاشتن چه جوری بره اصلا گفتی پول داری یا نه .محمد:بخدا آبجی من فکر کردم پول داری گفتم حتما پولارو که ماهگل برداشته داری .!مریم:هنوزم میگی ماهگل برداشته ولش کن با تو حرف زدن فایده نداره زودتر چاییتو بخور وبرو خونه قدم یا عشرت منم وقت کردم میام اونجا میبینم الان حسین بیاد تورو ببینه نمیدونم زنده میزارتت یا نه ..
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫
ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼
ـ🌼🤍🌼🤍🌼
🚨عجایب واقعی، نعمتهایی است
که خدا داده است
معلمی از دانشآموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را بنویسند. دانشآموزان شروع به نوشتن کردند.
معلم نوشتههای آنها را جمعآوری کرد. با آنکه همه جوابها یکی نبود، اما بیشتر دانشآموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند: اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و...
در میان نوشتهها کاغذ سفیدی نیز به چشم میخورد. معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟
یکی از دانشآموزان دست خود را بالا برد.
معلم پرسید: دخترم چرا چیزی ننوشتی؟
دخترک جواب داد: عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند و من نمیتوانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم.
معلم گفت: بسیار خب، هرچه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم.
در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت: به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از لمسکردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساسکردن، خندیدن و عشقورزیدن.
پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت. اکنون تازه همه به حقیقتی مهم آگاه شده بودند؛ آری، عجایب واقعی همین نعمتهایی هستند که ما آنها را ساده و معمولی میانگاریم.
🚨 پ.ن: عوارض اهل فکر نبودن:
۱. انسان متوجه نعمتهایی که دارد، نمیشود.
۲. لذّتی که باید از داشتههایش ببرد، نمیبرد
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
🖌#کانال_دکتر_انوشه
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe