سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . آخر شب بود که مادرم نازخاتون با گریه اومد اتاقم زانو
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#گلبهار
#ادامه_دارد
.
هوا بشدت سرد و سوزناک بود،دستام از شدت سوز و سرما یخ زده بود و هر از چندگاهی جلوی دهانم میگرفتم و با هااااا کردن گرمشون میکردم....
هوا دیگه روشن شده بود و مطمئنا بزرگای روستای بالا برای بردنم به روستامون حرکت کرده بودن...
مادره بیچارم نمیدونست از نبود من خوشحال باشه یا از اتفاق هایی که پیش روم بود بترسه....
بعدها از خدمه شنیدم که ارسلان خان پدرم وقتی از موضوع خبر دار شد و فهمید که من فرار کردم نعره ای کشید که بی شک دیوارهای عمارت از صداش به لرزه دراومدن و ترک خوردن....
گویا بعداز اینکه همه باخبر شدن که من فرار کردم ارسلان خان عده ای تفنگدار رو به سمت روستا و عده ای دیگر رو هم به سمت کوهستان راهی میکنه....
(بهادر)
امروز قرار بود به این عمارت عروس بیاد....
عروسی که روزی تمام فکر و ذکرم پی بدست اوردنش بود ولی امروز با پاهای خودش به عمارتم میومد....
منتظر نموندم و خودم هم به سمت روستای پایین به راه افتادم.....
نیمه های راه بود که از طرف روستا صدای تیر شنیدم و با سرعت هرچه تمامتر به طرف روستا تاختم.....
مردای روستای پایین پریشون و خسته و تفنگ بدست هرکدوم به طرفی میرفتن......
معلوم نبود اینجا چه خبره،هرچی بود اتفاق خیلی مهمیه که همه پریشون احوال بودن.....
بعد کلی پرس و جو از اهالی باخبر شدم عروس من،دختر ارسلان خان فرار کرده،،،
هر چند در دلم بخاطر شجاعتی که داشت تحسینش کردم ولی اشتباه بزرگی کرده بود چون بخاطر این کار از طرف من باید مجازات میشد....
(گلبهار)
هوای بشدت سوزناک و دستای یخ زدم و پاهای بی جونم دیگه نایی برای ادامه راه برام نذاشته بودن...
ولی صفیه حتی مجال استراحت هم بهم نمیداد و همش گوشزد میکرد که گلبهار جان با سرعت قدم بردار، زود باش خانم جان....
هوا داشت روشن میشد و به نیمه های کوه رسیده بودیم، راهش اینقدر سخت و طاقت فرسا بود که دیگه نفس کم آورده بودم و یه سربالایی تیزی داشت که هر آن فکر میکردم که الان با کمر برمیگردیم پایین...
صدای گرگ ها هم خیلی عصبیم کرده بود.....
یه لحظه داد صفیه اومد، برگشتم به سمتش و باسرخی خون روبرو شدم......
پاش بین دوسنگ گیر کرده بود و بدجوری زخمی شده بود.....
هر چی سعی و تلاش کردیم نتونستیم پاش رو آزاد کنیم.....
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و شروع کردم به گریه کردن، با چشمهای خیس که همه چیز رو تار میدیدم داشتم به صحنه روبروم نگاه میکردم....
یه دفعه صفیه داد کشید خانم جان فرار کن، خودت رو نجات بده دردت به جونم.....
زود باش بدو، فقط بدو عزیزکم.....
پاهام توان یاری نداشت و یخ زده بودن، هم از شدت سرما و هم از شدت ترس خودمو باختم و با دو زانوم روی زمین افتادم .....
چشمم به دهان صفیه بود که باز و بسته میشد ولی متوجه نبودم که چی میگفت، انگار گوشهامم یخ زده بودن.....
تا این که با صدای تیری به خودم اومدم و با گریه و با جونی که برام نمونده بود شروع کردم به دوییدن....
.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
🌿🌿🌿🌿
🌿🌸🌸
🌿🌸
🌿
🌟مردان و زنان دارای حس حسادت یکسان هستند
اما در باور اجتماعی حسادت برای زنان امری طبیعی است و در مورد مردان رفتاری ناشی از ضعف و ناتوانی به حساب می آید برای همین این حس را پنهان می سازند.
✅ کانال رسمی دکتر انوشه
🌿
🌿🌸
🌿🌸🌸
🌿🌿🌿🌿
۰
🖌#کانال_دڪتر_انوشه
@daneshanushe✍️
25.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹زندگی در لبخند // حضور خداوند.🌱/دکتر الهی قمشه ای
🎥#دکتر_الهی_قمشه_ای
💯 اگر میخواهیدکودک مستقلی داشته باشید،برای تلاش او احترام قائل شوید.
⬅️ وقتی تلاش کودک مورد #احترام قرار گیرد، کودک جرأت خود را متمرکز می کند تا کار خودش را به پایان برساند.
❌ چقدر طولش میدی تا بند کفشتو ببندی.
✅ میبینم که داری خوب تلاشتو میکنی تا با دقت بند کفشتو ببندی.
#فرزندپروری
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سیاست خانومی
👈بـه مرد زندگیـت بگـو:
"چقدر من خـوش شـانسـم که تو توی زندگی من هستی"
این یک راه بسیار زیبا برای اینه که بهش نشون بدید تا چه اندازه براتون ارزشمنده.
این جمله را میتونید در مواقعی که کار خوبی براتون انجام میده و یا وقتی در جمع هستید و حرف قشنگی در مورد شما میزنه بهش بگید
وقتی در کنار هم خوش میگذرونید ،فقط اینو بدونید شنیدن این جمله از کسی که عاشقـش هستید خیــلی حس خوبی داره، 😉امتحانش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبل از اینکه دنبال یه همسر خوب باشی اول خودت یک همسر خوبی باش👌
❤️
7.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تعبیر قشنگ نظامی از نماز
👑@daneshanushe✍️