4.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حکایت عشق کور کورانه ....
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
🤍🌼
احساس خوب نسبت به خودم؟ چرا؟
🌱) وقتی نسبت به خودت، ظاهرت، حس و اعمالت احساس خوبی داری، توانمندیهای تو در جذب افراد ده ها برابر خواهد شد.
🌱) توانمندی تو در کارها و شکوفا کردن استعدادهایت صدها برابر خواهد شد.
🌱) حس خوب نسبت به خودت و حس ارزشمند بودن، اضطراب رو کم میکنه چون بخش زیادی از نگرانی های ما مربوط به نگرانی ما از تصویر خودمان در نظر دیگران است، کمبود عزت نفس و اعتماد بنفس به میزان بالایی اضطراب رو زیاد میکنه.
🌱) اولین خدمتی که میتونی به خودت بکنی اینه که اعتماد به نفست رو احیا کنی و اون ارزشمندی و از درون خودت بیرون بکشی.
🖌#کانال_دکتر_انوشه
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . یکی از خدمه ها رو صدا زدم که مراقب اوضاع باشه و خودمم
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#گلبهار
#ادامه_دارد
.
تو این یک ماه خیلی بهش عادت کرده بودم و تنها دلخوشی من تو این عمارت به این بزرگی دیدن بهادرخان بود.....
دروغ هم نباشه یه حس هایی هم بهش پیداکرده بودم ولی آشکار نمیکردم...
هر چه این مدت بهادر رفتارش باهام ملایم تر شده بود، رفتار مادرش وحشتناک تر شده بود و هر روز به بهانه ای منو آزار و اذیت و مواخذه میکرد....
به محض بیداری با عجله حاضر شدم و به طبقه پایین رفتم.....
کار هر صبحم بود، باید همراه خدمه صبحانه آماده میکردم و در طول روز هم در کارهای آشپزخانه کمکشون میکردم،پختن و شستن و جارو کردن و....
همین طور که پله ها رو دوتا یکی پایین میرفتم،پایین آخرین پله مادر ارباب رو دیدم که با نگاهی پر از خشم و نفرت به من چشم دوخته.....
چرا دیر کردی؟؟!!
همه از طلوع خورشید مشغولن و تو تا الان خوابیدی؟!.....
نگاهی به ساعت انداختم و گفتم:خانم جان هنوز ۷ صبح هست.....
دختره ی حاضر جواب...!!
بهت نشون میدم با کی طرفی.....
خدمه دست راستش محبوب رو صدا زد، در گوشش چیزی گفت و با لبخندی موزی به من خیره شد.....
یهو بطرفم چرخید و گفت:آهای دختره خون بس، لازم نیست بری آشپزخونه، برو کمک محبوب کن و نون تازه بپز،محبوب بیشتر به کمک احتیاج داره...
از ترس اینکه دوباره پاپیچم بشه چشمی گفتم و به سمت حیاط پاتندکردم.....
باچیزی که دیدم یکدفعه وارفتم،چندین خدمه دیگه هم کنار محبوب بودن و داشتن کمکش میکردن،یعنی چی!!اینجا چه خبربود؟!
تعجب کردم!!...
این همه کمک دست برای پختن نان؟؟؟
تو همین فکرها بودم که محبوب بی مقدمه،یهو گفت: بیا این نون ها رو بچسبون به تنور.....
باشه ای گفتم...
نزدیک تنور شدم همینکه خواستم مشغول بشم
و نان رو بزنم به دیواره تنور، یهو دو تا از خدمه ها از پشت منو گرفتن و یکیشونم دستام رو گرفت....
داشتن به تنور داغ می چسبوندنم....
شروع کردم به تقلا کردن و فریاد کشیدن و کمک خواستن.....
ولی اونا با محبوب چهارنفر بودن و من یه نفر.....
از شدت گریه و تقلاهای زیاد دیگه نایی برام نمونده بود ولی نباید تسلیم میشدم،چون تازه هم بهتر شده بودم انرژیم کم بود، اما با بدن ظریف و زور کمم بازم داشتم برای رهایی از دستشون تلاش میکردم....
فقط جیغ میکشیدم و تنها اسم بهادر رو فریاد میزدم......
.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉
#خانومها_بخوانند
👈تو خونه و جمع های خودی بعد از اسم همسر "جان" بزاریم و در جمع های رسمی تر "آقا" مثلا احسان جان، آقا احسان☺️
👈چیزی که بیش از هرچیز ظرافت زن رو خراب میکنه داد زدن و جیغ جیغو بودنه
👈انجام کارهای خونه رو مثل یه کدبانو انجام بدیم نه مثل یک کلفت
👈با لباسی که آشپزی کردیم به استقبال شوهر نریم! هرگز وقتی مسواک نزدین رژ نزنین!
👈 خونه ی کسی رو که وای فای داره، با کافی نت اشتباه نگیرید.
👈 الگو بگیرید ولی کپی نباشید.
👈 در مورد همسر دیگران نظر ندید، چه مثبت چه منفی.
👈 سعی کنید، همیشه با لبخند بر لب با دیگران برخورد کنیین.
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
4.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
🎥 هیچوقــت اونقدر خودت رو
گناهڪار ندون ڪه دیگه
حتی "نماز" نخونی
عزیزدلــم؛ خدا به این راحتیا کنارت نمیذاره☺️
#استادپناهیان🎙
✨✨✨
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . تو این یک ماه خیلی بهش عادت کرده بودم و تنها دلخوشی من
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#گلبهار
#ادامه_دارد
.
(بهادر)
بعد از رفتن گلبهار من هم بلند شدم و کش و قوسی به بدنم دادم و لحاف گلبهار و به صورتم چسبوندم و سرم رو روی متکاش گذاشتم و عطر تنش رو استشمام کردم...
آخه که چقدر دلم برا در آغوش کشیدن و بوسیدنش تنگ شده بود...
هرصبح بعداز رفتن گلبهار به پایین کار هرروزم شده بود....
بعده عوض کردن لباس هام لحظه ای از پنجره به بیرون خیره شدم......
محبوب و چندتا از خدمتکار ها مشغول پختن نان بودن.....
از دور دیدم که گلبهار هم به سمت اونا رفت و بهشون ملحق شد.....
دلم براش خیلی میسوخت ولی چاره ای نبود، مادرم میگفت اون رو به عنوان یه عروس خونبس آوردیم،نه عروس همیشگی عمارت......
ولی از دل بیقرارم خبر نداشت که من خیلی قبل تر بهش دل و دینم رو باخته بودم....
روزشماری میکردم چهلم بهداد بگذره و دست گلبهار رو بگیرم و برای ساختن زندگیمون از این عمارت بریم......
تو افکار خودم غرق بودم که با صحنه ای که از پشت پنجره دیدم یه لحظه خون به مغزم نرسید....
خودم رو به سرعت به حیاط رسوندم و چنان فریادی کشیدم که فکر کنم خدمه ها از ترسشون غالب تهی کردن، شما چه غلطی دارید میکنید....
همشونو کنار زدم و به گلبهار که رسیدم دیدم کنار تنور داغ و آتشین رهاشده...
این دختر چقدر دیگه باید تاوان اشتباهات اطرافیانش رو پس میداد....
اشک تو چشمام حلقه زد....
از زیر بازوهاش گرفتم و بلندش کردم به چشمام نگاه کرد،سرم رو از شرم پایین انداختم،
بازوهاشو از دستام آزاد کرد و سلانه سلانه راه آشپزخونه رو پیش گرفت...
چشمام از خشم زیاد پرخون شده بود،خدمه ها هر کدوم لونه موش پیدا کردن و قایم شدن...
ولی زهی خیال باطل باید به سزای اعمالشان میرسیدن....
اینو خوب میدونستم که همش نقشه مادرم هست......
با صدای دو رگم نگهبانهارو صدا زدم ..... دستور دادم خدمه ها رو به فلک ببندن و بعد به جزای اعمالشون برسونن.....
میدونستن باید چیکار کنن پس توضیح اضافی لازم نبود....
تو قوانین عمارت این رسم حاکم بود که هیچ کسی به هیچوجه حق اذیت و آزار عروس ارباب رو نداشت......
حتی مادرم....
.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
1.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرزند اول دلسوز پدر ومادر هستند !
بار ژنی غالب را از پدر به ارث بردند ..!
🎙#دڪتر_انوشه
@daneshanushe✍️
3.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اونی که برات میمونه فقط وفقط همسرته❤️❤️
🎙#دڪتر_انوشه
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
1.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼بیاید
برای در کنار هم بودنمان،
قانون مهربانی بگذاریم 💚
🌼هرکه اخم کند جریمه اش لبخند!
و هر که لبخند بزند
پاداشش عشق باشد💚
💚قانون مهربانی
پاداش و مجازاتش شیرین است🌼
─━━━━⊱⭐️⊰━━━━─
☕️