1.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼بیاید
برای در کنار هم بودنمان،
قانون مهربانی بگذاریم 💚
🌼هرکه اخم کند جریمه اش لبخند!
و هر که لبخند بزند
پاداشش عشق باشد💚
💚قانون مهربانی
پاداش و مجازاتش شیرین است🌼
─━━━━⊱⭐️⊰━━━━─
☕️
✍🏻نگفتن حقیقت، نوعی دروغ گویی است.
🍂🍃صداقت صرفا به این معنی نمی باشد که شما تنها حقیقت را بگویید و دروغ نگویید بلکه صادق بودن علاوه بر گفتن حقیقت،یعنی نباید چیزی از همسرتان پنهان کنید و باید او را در جریان همه مسائل قرار دهید.
🖊 زیرا گلچین کردن مطالب و نگفتن بسیاری از اتفاقات خودش نوعی دروغ گویی به حساب می آید.🍂🍃
#به_آقاتون_افتخار_کنید
❣حداقل روزی یکبار به شوهر خود بگویید از اینکه تو همسرم هستی خوشحالم به خودم میبالم افتخار میکنم مرد هرکار خوبی که کرد بهش بگین تو فوق العاده هستی.
🚫 نه اینکه برین به بچه هاتون بگین تو هم مثل بابات هیچی نمیشی .
❤️مرد باید مورد قدردانی قرار بگیره به فرزندتون بگین من میدونم توهم مثل بابات روزی مرد بزرگی میشی حتی اگه سخته حداقل روزی یک بار به مردتون بگین بهش افتخار میکنید.
❤️
🔹یادت باشد
مشکلات هم مثل همه چیز
تاریخ انقضا دارند
پس هر زمان
عرصه برايت تنگ شد
این جمله را با خودت تکرار کن
این نیز بگذرد ...👌🏻
۰
🖌#کانال_دڪتر_انوشه
@daneshanushe✍️
5.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ خونهای که بی قانون باشه به درد نمیخوره!
دکتر سعید عزیزی
15.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💯تفاوتهای قابل توجه عشق و هوس و وابستگی...
💕در عشق شرط وجود ندارد. ☝️
#دکتر_سعید_عزیزی
#عشق
#وابستگی
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . (بهادر) بعد از رفتن گلبهار من هم بلند شدم و کش و قوسی
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#گلبهار
#ادامه_دارد
.
به سمت اتاق مادرم راه افتادم،بشدت در رو باز کردم،کنترلی رو اعصابم نداشتم،وارد اتاق شدم،خیلی خونسرد و بدون هیچ عکسالعملی نشسته بود و از پشت پنجره به نمایش ما تو حیاط عمارت نگاه میکرد....
با خشم گفتم:اگه بلایی سر این دختره بیاد دعوایی دوباره راه میوفته اون سرش ناپیداو یکی دیگه کشته میشه.....
از کجا معلوم دفعه دیگه دختر خودت رو به خونبس نبرن....
تمومش کن مادر من....
کمی رحم و مروت داشته باش......
لحظه ای خودت رو بزار جای مادر این دختر......
خونبس شدن دخترش کافی نبود که میخواهی داغ از دست دادنش رو بزاری رو دل زن بیچاره....
یکدفعه به طرفم چرخید و گفت:اون مادره نباید داغ فرزند ببینه ولی من مادر حساب نمیشم که پسر جوون و پهلوونم زیر خروارها خاک خوابیده.....
هان؟.!!!...
جواب بده بهادر خان!!!چی شد لال مونی گرفتی؟؟چه زود خاک برادرت سرد شد!!؟؟.
درحالی که به صورتش نگاه هم نمیکردم گفتم:اختیار گلبهار دست منه بعد این هر چی من بگم همون میشه.......
از امروز به بعد هم گلبهار میشه عروس این عمارت و تمام....
یکدفعه از جاش بلند شد و به طرفم خیز برداشت...
خوبه، خوبه......
پسره احمق خوب خرت کرده که به خودت جرات میدی اینطوری با من صحبت کنی.....
گفتم: بحث خریت نیست مادر من......
من یک آدمم و احساس دارم، از سنگ که نیستم فدای تو بشم.....
نمیخوام فردای قیامت پیش خدای خودم شرمنده باشم....
خبط و گناه رو دو نفر دیگه کردن،وچرا این دختره معصوم باید تقاصش رو پس بده....
من تصمیمم رو گرفتم، بعد از چهلم بهداد، من و گلبهار از این عمارت میریم.....
مادرم بی هیچ حرفی شوکه فقط به من نگاه میکرد.....
سرش رو بین دستاش گرفت و دوزانو روی زمین نشست.....
دلم براش کباب بود، ولی چه کاری از دستم برمیومد، دیگه این رو فهمیده بودم که خون رو نمیتونم با خون بشورم...
زد زیر گریه و گفت: بهادر، من یه مادرم......
جیگرم خونه...
چهره معصوم بهداد لحظه ای از جلوی چشمام دور نمیشه.....
یهو داد زد و با فریاد بلندی گفت:
.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・