سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . با شنیدن صدام بوضوح رنگ از رخسارش پرید و به سمتم چرخید
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#گلبهار
#ادامه_دارد
.
، با یه دختر بیگناه سر یه کینه قدیمی مثل برده ها رفتار کنه و تا پای مرگ هم بهش عذاب بده......
منظورش کی بود؟؟!!...
اینجا چه خبر بود؟!....
خدای من!!!!...
صدای مادرم بود که بطرف پسره اومد و با داد بلندی گفت:.....
زهر خودت رو ریختی حالا دیگه برو، برو و از اون مادرت مشتولوق بگیر و بگو که به هدفتون رسیدید.....
از عمارت من برو بیرون پسره احمق......
بعد به سمت گلبهار پیچید و با خشم و نگاه غضبناکی گفت:....
همش از قدم نحس تو هست....
دختره پتیاره....
شما خانوادگی نحس هستین.....
برادرت پسرم رو کشت و تو هم بهادر رو ازم گرفتی......
دیگه اعصابی برام نمونده بود، بعداز اینهمه سختی راه و این کتک کاری دیگه جونی برام نمونده بود، دادزدم، مامان اینجا چه خبره؟؟!!......
بهم میگی چی شده؟؟!!!....
این پسره کی هست؟؟....
گلناز کیه؟؟......
این چی میگه؟؟؟.....
بهم میگی یا برم و با خودش حرف بزنم؟!!...
دبگو دیگه لامذهب......
(گلبهار)
با دیدن من تو اون حالت که داشتم به پسره میگفتم که بره، یکدفعه عربده بهادر به گوشم رسید که صدام زد، باور کنید کم مونده بود خودمو خیس کنم، قلبم به تپش افتاد و عقب عقب رفتم و از پسره دور شدم....
تو کسری از ثانیه بهادر خودشو رسوند به پسره و تا میتونست از خجالتش دراومد....
دلم براش سوخت آخه گناهی نداشت فقط میخواست بهادر رو ببینه و باهاش حرف بزنه،
جیغ و داد کردم که ولش کنه ولی مگه گوشش میشنید، یکی،دوتا، سه تا، ول کن نبود، به صدای جیغم نگهبونای بی عرضه خودشونو رسوندن ولی مگه زورشون به بهادر میرسید، خون جلوی چشماشو گرفته بود و فقط میزد....
ازاین اخلاقش متنفر بودم، اصلا به اصل ماجرا پی نبرده، زود قضاوت میکرد و با مشت و لگدش خودنمایی میکرد....
با اومدن نیرخاتون و لیچارایی که بارم کرد با گریه به سمت اتاقم دوویدم، بعده چند روز بهادر برگشت و از بخت سیاهم منو با یه مرد غریبه جلو در عمارت دیده بود....
درست بود من بیگناه بودم ولی بهادر این حرفها حالیش نمیشد که فقط با دیده هاش قضاوت و تنبیه میکرد......
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉
1.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤔چرا نمیتوانم کار خوب انجام دهم؟ /دکتر غلامی
🎥#دکتر_غلامی
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
13.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆 بازی برای کودکان از روی تقلید و رویاهایشان است/روانشناس مهدی زاده
🎥#روانشناس_مهدی_زاده
5.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ به آرزوها و رویاهات اهمیت بده
سه نوع خود، در مواجهه با خودشناسی:
🔹خود واقعی
🔹خود آرمانی
🔹خود بایدی
و تحقیقاتی بسیار جالب ... ./دکتر شکوری
🎥 #دکتر_شکوری
#خودشناسی
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
2.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌آماده ازدواج نيستم
🎙استاد غلامی
قبل از ازدواج
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . ، با یه دختر بیگناه سر یه کینه قدیمی مثل برده ها رفتار
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#گلبهار
#ادامه_دارد
.
نمیدونم اینبار چه بلایی قرار بود سرم بیاد....
خدایا خودت رحم کن بهم، دیگه نه روحم کشش داشت و نه جسمم طاقت کتک کاری ....
من دیگه طاقت نداشتم و مطمئن بودم ایندفعه زیر کتکهای سنگینش میمردم.....
از ترسم یه گوشه ای از اتاق نشستم و تو خودم جمع شدم...
ببین یه پیاده روی تو تنهایی خودم کار دستم داد...ایکاش پام میشکست و بیرون نمیرفتم...
خبر مرگم خواستم یه ذره حالم عوض بشه و به خودم بیام، کاری کردم که فاتحم خونده است....
داشتم خودمو برا یه مجازت سخت آماده میکردم و زیر لب صلوات میفرستادم که....
در با تقه ای باز شد و دلربا اومد تو اتاق و مضطرب کنارم نشست و گفت:.....
گلبهار جن چی شده دردت به جونم؟؟؟
داداش بهادر مثل یه گوله آتیشه!!!......
گفتم هیچی نگو دلربا فقط برام دعا کن از این مخمصه سلامت بیرون بیام، ایندفعه اگه بازم بهادر زود قضاوت کنه باید سری بعد بیایی سرخاکم....
گفت خدا نکنه عزیزم، زبونتو گاز بگیر بازم از مرگ و مردن حرف زدی.....
بعد مکث کرد و من من کنان گفت....
گلبهار من ....من..... منو....
گفتم تو چی دلربا؟؟!!....تو چی.؟؟...
سرش رو انداخت پایین و گفت.:...
منو ببخش گلبهار.....
من در حقت خیلی بدی کردم....
گلبهار جان فقط اینو بدون که دلی که عاشقه هیچی حالیش نیست و کوره.....
امیدوارم خودت روزی این حس رو تجربه کنی.....
اون میگفت و منم از حرفاش هیچی نمیفهمیدم و تو دلم آشوب بود.....
گفتم دلربا منظورت از این حرفها چیه؟؟!!......
جلوتر اومد و دستامو گرفت و صورتم رو بوسید و گفت: خیلی مواظب خودت باش و هوای داداش بهادرم رو داشته باش....
درسته خیلی مغروره ولی عاشقته و برات جونشم میده، منتها رسم عاشقی رو بلد نیست و تو عقاید خودش اینطوری هوات رو داره.....
گیج شده بودم از تمامی اتفاقات امروز،از حرفهای نامفهوم دلربا، ازش جداشدن و هیچی نگفتم و به سمت پنجره رفتم.....
همه چیز آروم و سکوت تو عمارت حکم فرما شده بود....
بدجوری ازین سکوت میترسیدم....
بهادر و مادرش و اون پسر غریبه تو باغ نشسته بودن، پسره صحبت میکرد و بهادر سرش رو بین دستاش نگه داشته بود و نیرخاتون هم گریه میکرد.....
جرات این که پام رو از اتاقم بیرون بزارم رو نداشتم، ولی باید میفهمیدم اینجا چه خبره؟؟!!.....
4.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆تا آخر عمر دارای هدف باشید /دکتر فرهنگ
🎥#دکتر_فرهنگ
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . نمیدونم اینبار چه بلایی قرار بود سرم بیاد.... خدایا خو
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#گلبهار
#ادامه_دارد
.
(بهادر)
هنوز تو شوک حرفهایی بودم که از پسره شنیدم.....
چطور امکان داشت، بعد این همه سال الان باید میفهمیدم که نیر خاتون مادر واقعیم نیست و عجیب تر هم اینکه یه خواهر و برادر دیگه هم دارم.....
از خون خودم....
بعداز اتمام حرفهای پسره که میگفت برادرمه، به سمت مادرم که گریه میکرد چرخیدم و گفتم فقط یه چیزی بهم بگو:.....
بگو که این پسره داره دروغ میگه؟!....
به سمت پسره که بهش میخورد ۲۲ /۲۳ سالش باشه چرخیدم....
موشکافانه بهش نگاه خیره ای کردم، اونم کم نذاشت و اصلا حرکت نمیکرد....
شباهت بیش از اندازه خودش گویای همه چی بود....
وقتی کنار گلبهار دیدمش خون جلوی چشام رو گرفت و متوجه این همه شباهت نشدم و بیچاره رو زیر مشت و لگدم داغون کردم ولی اصلا روم دست بلند نکرد و فقط با دستاش جلوی سرو گردنش رو گرفته بود.....
جلو روم برادری بود با سرو صورت خونی و کتک خورده که بیست و پنج سال از حضورش بیخبر بودم، تو سکوت مطلق و بدون هیچ عکسالعملی بلند شدم و به اتاقم پناه بردم، سیگاری روشن کردم.....
صدای دلربا بود که از پشت به در میکوبید و میگفت دااداش مامان حالش بد شده......
توروخدا یه کاری کن.....
داداش مامان حالش بد شده،توروخدا یه کاری کن.....
شاید مادر واقعیم نبود، ولی زنی که ۲۵ سال برام از مادری کم نذاشته، لایق احترام و ستایشه و به گردنم حق داره...
با حرف دلربا نفهمیدم چطور از اتاق بیرون اومدم و خودمو به بالای سر مادرم رسوندم، تا به این سن اینقدر عاجز ندیده بودمش!!......
کنارش نشستم و دستشو تو دستم گرفتم، با صدایی خش دار و ناراحت گفت: پسرم بهادر همشون دروغ میگن....
تو پسر منی.....
درسته من خودم یه.....
من......
نمیدونم چه فکری کرد که ادامه حرفشو نزد و قورت داد!!....
بهادر پسرم خواهش میکنم حرفش رو باور نکن، توی فرصت مناسب با هم صحبت میکنیم و من هم چیزو برات توضیح میدم....
فقط هرچی اون پسره گفته رو از ذهنت بیرون کن، به محبتی که بینمونه قسمت میدم همه چیز رو فراموش کن؟!!....
.
3.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️❤️❤️
🎥 وقتی زندگی زناشویی حال و هوای سرد پیدا میکند چه کنیم؟
@daneshanushe✍️