📘#حکایت
زني شوهرش مُرد براي اينكه خدمتی به شوهر كرده باشد
شبهای جمعه غذایی تدارک می كرد
و به وسيله فرزند يتيم خود به خانه فقرا می فرستاد
طفل بيچاره با اينكه گرسنه بود ، غذا را از مادر می گرفت و به فقرا مي رساند و خود با شكم گرسنه به خانه بر می گشت و می خوابيد
تا اينكه شبي كاسه صبرش لبريز شد
و در راه غذا را خودش خورد و با شكم سير به خانه برگشت و آسوده خوابيد
آن شب زن شوهر خود را در خواب ديد كه به او می گفت :
تنها غذای امشب به من رسيد .
زن از خواب بيدار شد و با كمال شگفتی از فرزندش پرسيد شبهای جمعه گذشته و ديشب غذا را كجا می بردی و به كی می دادي ؟
من ديشب پدرت را خواب ديدم كه مي گفت تنها غذای ديشب به او رسيده است .طفل راستش را گفت كه شبهای جمعه غذا را به خانه فقرا مي بردم ، ولي ديشب چون زياد گرسنه بودم ، خودم خوردم و آسوده خوابيدم .
زن دانست بهترين خدمت به شوهر اين است كه يتيم او را سير نگهدارد
و از اينجاست كه در حديث است كه صدقه صحيح نيست در حالی كه خويشاوندان خودت محتاج و نيازمند باشند..
3.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ترفندهای صحبت برای درخواستهایی که داریم
- با شخصی که راحتتر هستید صحبت کنید/دکتر عزیزی
🎥#دکتر_عزیزی
❣ فهم خواسته های همسر ❣
👈یکی دیگر راه هایی که باعث جذب هرچه بیشتر همسرمان می شود این است که جویای خواسته ها ونیازهای همسرمان شویم.
به طور مثال از همسر خود جویا شویم که دوست دارد با چه اسمی او را صدا بزنیم یا چطور با او سخن بگوییم.
با این کار به همسرتان پیام عشق و محبت ارسال می کنید و آتش عشق را در قلب او شعله ور می کنید.
❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . حتی به بهمن نامرد هم گفته بودم، ازش خواهش کرده بودم از
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#گلبهار
#ادامه_دارد
.
منم که از خدام بود و منتظر همچین فرصتی بودم، تصمیم خودم رو گرفتم و شب از خونه بیرون زدم، ولی نگو ارسلان شش دونگ حواسش به من بود و مراقبم که اتفاقی نیوفته، انگار حدس زده بود که شاید بهمن بیاد سراغم، زود متوجه شد و با بهمن گلاویز شدن و از سر و صدای دعواشون همه زدن بیرون.....
از هم جداشون کردن و بهمن بیچاره کتک خورده برگشت و رفت...
باز هم نتونستیم و دیگه فرصتی هم برای فرارنبود، باید سرنوشتم رو قبول میکردم....
صبح شد و بزرگان روستا برای بردن من اومدن، منی که با چشمای گریون برگشتم و برای آخرین بار نگاهی به اعضای خانوادم کردم، اعظم بیقراری میکرد و مادرم هم از ترس پدرم زیرزیرکی گریه میکرد و میدونستم از تو داغونه، ولی پدرم که احساس کردم بغضشو زیر پکهای سیگارش قایم کرده نگاه غمگینی بهم انداخت و منو راهی ناکجاآباد کرد......
بهمن دست بردار نبود، خودشو رسوند و جلوی بزرگای روستا رو گرفت و قسمشون داد که منو نبرن ولی هیچ کس حتی کوچکترین اعتنایی هم بهش نکردن...
خودشو بهم رسوند و جلو راهمو گرفت و با چشمهایی خیس گفت: نیر بخدا که من بعد تو میمیرم، سرم رو پایین انداختم و اشک هام جاری شد، نمیدونم اون همه....
ولی دنیا خیلی نامرد تر از اینها هم به خودش دیده بود، برگشتم و تا خواستم به بهمن نگاهی بندازم....
با تو دهنی که پدربزرگت بهم زد خون از گوشه لبم جاری شد و لال شدم و اجازه حرف دیگه ای رو بهم نداد....
دیگه خسته از تقلا کردن بدون اینکه بهمن رو بیشتر از این ناراحت کنم پشت سرشون راه افتادم....
چند قدمی از خونه دورنشده بودم که صدای تیر اومد و فریاد اهل خونمون.....
وقتی به عقب برگشتم بهمن رو غرق خون جلوی در دیدم.....
خودش رو کشت....
به همین راحتی، بهمن به حرفش عمل کرد و بدون من نتونست به زندگیش ادامه بده و خودشو راحت کرد.....
ایکاش همون لحظه یه گلوله هم به مغز من خالی میکرد و این همه سال منو با این عذاب وجدان تنها نمیذاشت...
گریه و شیون راه انداختم، خودمو زدم، خواستم برگردم ولی از دستم گرفتن و به زور منو کشون کشون بردن و دیگه جونی برای مقاومت نداشتم.....
اونا زندگیم، جوونیم و عشقم رو از من گرفتن....
همون لحظه قسم خوردم انتقام بهمن عزیزم رو ازشون میگیرم....
هم از ارسلان که مسبب اصلی مرگ بهمن و همه این اتفاقات و بدبختیام بود، هم از رضای بیشرف که اولین جرقه جدایی من و بهمن رو اون زد....
شدم یه عروس خونبس که بیست و هفت ساله خانوادم رو ندیدم و اونها هم اصلا پیگیر من نشدن.....
.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
"لطفا همسرتان را به همه ترجیح دهید!!!"
🔹 شما انتخاب کردهاید با همسرتان ازدواج کنید چون او، دختر مورد علاقهتان بوده است. یعنی باید بقیهی عمرتان با او به عنوان دوست داشتنیترین فرد زندگیتان رفتار کنید. شما انتخاب کردهاید که از این به بعد با همسرتان زندگی کنید و با او پیمان محبت و فاداری بستهاید.
🔸 این عهد و پیمان نه تنها ارجمند و مقدس است بلکه، پایبندی به این قول، کلید ایجاد روابطی محکم و پابرجاست. پس اگر دوست دارید روابط شما، همیشگی باشد، باید همسرتان را به همه افراد در زندگیتان ترجیح دهید!
سیاست زنانه 👸
❌از همسرتون متوقع باشید که شما رو بیینه.
🌺ولی خیلی مهمه که این نیاز رو با ظرافت بهش بفهمونید،
💢اینکه بیاین مستقیم بهش بگین:
تو اصلاً من رو نمیبینی!!
🦋مثلاً اگه رفتید آرایشگاه و ابروتون رو مرتب کرده اید
⭕️به همین سادگی نگید: شوهرم که این چیزها حالیش نمیشه! ...
بلکه از فرصت استفاده کنید.
❣ برید با ناز و خنده و شیطونی جلوش رژه برید😍
❣و بگید یک دقیقه بهت فرصت میدم که بگی من چه تغییری کرده ام و گرررنه ... 🥲
❣اگه درست جواب داد که هرجوری خودتون صلاح میدونین
تشویقش کنید🎉🫂
❣و اگه درست نبود هم با شیطنت بگید این دفعه به خاطر ابروی خوشگلم
می بخشمت! ... 😉
♨️خلاصه که عادتش بدید به تغییرات مثبتتون عکس العمل نشون بده...🥰
❤️
💑 چیکار کنم زنم دوستم داشته باشه؟!
💞 در خوشي ھا و شرايط سخت نشان دھيد كه به او اھميت مي دھيد
يكي از كليدھاي قفل قلب خانم ھا اين است كه وقتي كه به شما نياز دارند در كنار آنھا باشيد. وقتي ھمسر شما در شرايط سختي است او را درك كنيد. فراموش نكنيد براي شما ھم شرايط بد پيش خواھد آمد و در آن ھنگام ھيچكس مانند ھمسر شما غمخوارتان نيست.
💞 در كارھاي روزانه به همسرتان كمك كنيد
اين كار ممكن است خيلي ساده نباشد. خود را براي چرخيدن در اطراف خانه و جابجا كردن و مرتب كردن آماده كنيد. يا شايد بتوانيد بچه ھا را از دست و بال او دور كنيد تا كمي استراحت كند. در كارھاي خانه به ھمسر خود كمك كنيد و نتايج آن را ببينيد!
💞گوش فرا دھيد!
خدا مي داند چه تعداد از ازدواج ھا فقط به خاطر ارتباط ضعيف به طلاق ختم مي شود. زن ھا دوست دارند حرف بزنند و مردھا از گوش دادن متنفرند. زماني كه با ھمسر خود صحبت مي كند بد نيست با تمركز بيشتري به حرف ھايش گوش دھيد. شايد در انجام كارھاي روزانه و خريد خيلي اذيت شده است. در مورد آنھا از او بپرسيد و فقط گوش دھيد ببينيد چه مي گويد احتياجي نيست براي او راه حلي تعيين كنيد
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . منم که از خدام بود و منتظر همچین فرصتی بودم، تصمیم خود
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#گلبهار
#ادامه_دارد
.
پدرت یه زن دیگه به اسم گلناز داشت که عشقشون زبانزد عام و خاص بود....
الان نیر از همه جا بیخبر، شده بود هووی گلناز....
از حق نگذریم پدرت مرد خوبی بود ولی امان از مادرش......
با وجود اصرار های مادرش و تمامی فریادها و دعواهای بینشون، اونقدر عاشق گلناز بود که یک سال تمام حتی پاشو تو اتاق من نزاشت.....
اون زمان متوجه شدم که گلناز و پدرت چند سالی میشد ازدواج کرده بودن ولی خدا بهشون بچه ای نداده بود.......
هر بار هم مادربزرگت پیگیر میشد که چرا بچه دار نمیشن و شروع به تهدید میکرد جواب پدرت فقط سکوت بود و بس.....
بعد این همه سال هنوزم نفهمیدم چرا اون زمان مادربزرگت با گلناز این همه دشمنی داشت....
تا اینکه روزی که نباید برسه رسید....
پدربزرگت اونقدر گفت و گفت که میخوام نوه ام رو ببینم و......
مادربزرگت هم بخاطر دشمنی با گلناز به پدرت گفت:دو راه بیشتر نداری.....
یا با این دختره همبستر میشی و بچه میاری یا مجبورت میکنم گلناز رو بفرستی خونه پدرش، خودتم خوب میدونی که این کار رو میکنم.....
پدرت اینقدر عاشق گلناز بود که اعتنایی به حرفهاش نمیکرد ولی دید که تهدیدهای مادرش عملی میشه، مجبور شد راه اول رو انتخاب کنه...
یک هفته ای گذشت تا پدرت راضی به همبستری با من شد
مادربزرگت از هیچی برام کم نذاشته بود....
یه اتاق آماده کرده بود با کلی وسایل شکنجه....
وقتی پا تو اتاق گذاشتم از ترس زبونم گرفت....
با وحشت تمام به اتاق نگاه میکردم....
اتاقی که بیشتر شبیه قتلگاه بود تا اتاق......
خیلی خیلی گریه کردم.....
به دست و پای مادربزرگت افتادم.....
پدربزرگت رو قسم دادم که منم مثل دختر خودشم بهم رحم کنه....
خواهش کردم از پدرت که اینکارو با من نکنه...
ولی هیچکدوم به خواهشام و گریه هام اهمیت ندادن و.....
اتفاقی که نباید بیوفته به بدترین شکل ممکن افتاد......
وقتی پدرت از اتاق بیرون رفت، مادربزرگت اومد بالا سرم و گفت:.....
هی دختره عوضی، تموم شد و هیچ کاره دیگه ای نمیتونی کنی.....
بسه تا الان هیچی بهت نگفتم، اگه عقلت رو بکار بگیری میتونی خانوم اول این عمارت تو باشی نه گلناز.....
منم دلخوشی از خانوادت ندارم و مطمئن باش تو اولین فرصت انتقاممو میگیرم.....
از چشمات میخونم تو هم دنبال فرصت مناسب برای انتقام هستی.....
☘داستانی کوتاه☘
🌸دیدن حوران بهشتی در هنگام مرگ
👈نقل است که سهل بن عبدالله مروزی همه روز به درس عبدالله می آمد . روزی بیرون آمد و گفت : دیگر به درس تو نخواهم آمد که کنیزکان تو بر بام آمدند و مرا به خود خواندند و گفتند : سهل من ، سهل من ! چرا ایشان را ادب نکنی ؟
عبدالله با اصحاب خود گفت : حاضر باشید تا نماز بر سهل بکنید.
در حال سهل فوت کرد . بر وی نماز کردند . پس گفتند : یا شیخ ! تو را چون معلوم شد ؟
گفت : آن حوران خلد بودند که او را می خواندند و من هیچ کنیزک ندارم.
✨✨✨
1.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 بهترین شیوه اخلاق .🌱/دکتر الهی قمشه ای
🎥#دکتر_الهی_قمشه_ای