eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9.1هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
14.6هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت131 . اون شب وقت خواب احمد باز مثل شب قبل رختخواب توی هال انداخت
🤝♥️ . روز بعد باز تکرار روز قبل ولی این بار وسط روز احمد اومد خونه که من و پروانه تعجب کردیم و اونم گفت اومده برای اداره اش کپسول گاز ببره و یواشکی با پروانه رفتن اتاق و چیزهایی پچ پچ کردن که متوجه نشدم و بعدش احمد به سرعت رفت سرکار و پروانه اومد بیرون و حق به جانب گفت راستش میخواستم امروز برم شهر خودمون خونه بابام و برای اینکه تحقیرم نکنن تقصیر ها رو بندازم گردن تو و بگم با هم نساختم ولی احمد صلاح دید و گفت فعلا بمونم منم برای حرفش احترام قائلم! اون میگفت و ذره ای واکنش نشون نمی‌دادم چون میدونستم بی فایده است؛ کسی که تا اینجا وارد زندگی من شده دیگه چه تپه ای رو فتح نکرده که بخوام در برابرش موضع بگیرم! بنابراین سکوت کردم و منتظر فرصت های پیش رو شدم که بتونم بهتر تصمیم بگیرم، توی اون شرایط من وزنه ای به نام بارداری به پام وصل بود که نمیشد با وجود اون راحتر فکر کرد. من به بچه هام می‌رسیدم و پروانه همش سعی در نزدیک کردن خودش به ما داشت و روز به روز بر تنفرم بهش افزوده میشد تا اینکه چند روز گذشت و دیدم نه انگار خانم قصد رفتن نداره و وسایلش تو دست و پای من بود. وسایلی که جهازش بود! مثلا یه کمد داشت از بس جا نبود احمد گذاشته بودش کنار تلویزیون یا سه تا ساک داشت که هر سه تا توی راهرو ولو بودن، جارو برقی و تشک و پتوهاش تقریبا در حموم رو گرفته بودن و به زحمت میشد اونجا رفت دیدم اینطور فایده نداره و با صبر من هیچی عوض نمیشه، عنتر خانم که نمی‌رفت احمد هم که دست بزنش به راه بود و جرات نمیکردم اعتراض کنم از اون طرف هم زندگی ام مختل شده بود چون جام کوچیک بود و با وسایل اون زنک کوچیکتر هم شد بنابراین اتاق دومم که کوچیکتر بود و به عنوان انباری ازش استفاده میکردم رو به پروانه پیشنهاد دادم و با ناراحتی بهش گفتم وسایل این اتاق رو میزارم زیرزمین بیا و سایلت رو از اینجا جمع کن بزار اتاق! پروانه نیشش باز شد اما گفت نه والا عزیزم نمیخوام اتاقت رو بگیرم ...با اخم پریدم تو حرفش گفتم تو که اینطور که معلومه قصد نداری بری شبها هم که برای احمد گریه میکنی و میدونم همش واسه اینه نمیاد بخوابه نمیخوام روحیه بچه هام خراب بشه هر شب امید بگه اون خاله چرا گریه میکنه و من جوابی نداشته باشم بدم از طرفی وسایلت تو دست و پامه برشون دار! پروانه سرخ شد و گفت نه باور کن واسه این نیست بیاد اتاقم .پریدم تو حرفش و گفتم فعلا دور دور تو هست خانم بتازون دور منم میرسه! .
حكيمی به دهی سفر کرد … زنی که مجذوب سخنان او شده بود از حكيم خواست تا مهمان وی باشد. حكيم پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد. کدخدای دهکده هراسان خود را به حكيم رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید !حكيم به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !!! کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان حكيم گذاشت. آنگاه حكيم گفت : حالا کف بزن !!! کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند ؟! شیخ لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند! @daneshanushe✍️
🔵 بچه، هم مال شماست هم مال شوهرت... 🔵 همون اول همسرتون رو در بزرگ کردن ني ني سهيم کنين، حتي اگر همسرتون اصلا اهل کمک کردن در کارهاي خونه نيست ولي اين دفعه پاي بچه وسطه و فرق مي کنه اينجوري فقط بار بچه رو دوش شما نيست و دوما اينکه مي فهمن که شما هم دارين زحمت مي کشين. 👈مثلا دارين آماده مي شين که برين مهموني. خطاب به ني ني و در واقع خطاب به باباي ني ني بگين : "باباجون مامان دست تنهاست، مياي کمک کني من لباس هامو بپوشم؟" 👈يا مثلا اگر نصفه شب بچه بيدار مي شه و گريه ميکنه انتظار نداشته باشين که همسرتون خودش خودبه خود بيدارشه و کمک تون کنه. 🔵به خصوص اگه خوابش سنگينه. خودتون شوهرتون رو به يه بهانه اي بيدار کنين؛ طوري که حس کنه کمک اون باعث مي شه بچه ساکت بشه. مثلا بيدارش کنين و بگين : ❌ " عزیزم زحمت مي کشي يه ليوان آب ولرم با چند تا حبه قند بياري؟ بچه ساکت نمي شه ....." ❌ يا مثلا بگين :" عزيزم بچه بغلمه ميشه برق و روشن کنی؟ ‌‌‌ ‌
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت132 . روز بعد باز تکرار روز قبل ولی این بار وسط روز احمد اومد خونه
🤝♥️ . اینو گفتم و سمت اتاق انباری رفتم و درش رو باز کردم و نگاهی حسرت بار به وسایلش انداختم؛ کلی وسیله که اوایل ازدواج خریده بودیم و هیچگاه درشون نیاوردم چون اجاره نشین بودیم و لزومی نداشت بازشون کنم.پروانه کنارم وایساد و گفت حال اینها رو چیکار میکنی؟ با اخم گفتم میزارم زیر زمیندیگه بدون حرف با اون شکم پر که نه ماهه بودم کمکش وسایل رو بردیم زیر زمین و پروانه وسایلش رو توی اتاق جا داد و اونم بالاخره اتاق دار شد و به تبعش بی خوابی ها و گریه های شبانه من از همون شب شروع شد؛ رنج های فراموش نشدنی ای که یاد آوری شون روحم رو تیغ میزنهاون شب احمد که از سر کار اومد نیشش باز شد و رو به من گفت به به انگار شهبانوی من باز خانمی شو نشون داده و وسایل پروانه رو توی اتاق جا داده؟! نگاهی تحقیر امیز بهش کردم و سکوت کردم و البته چیزی هم نمیتونستم بگم چون از ضرب شصتش میترسیدمپروانه اما ذوق زده گفت احمد بیا ببین چطور اتاق رو چیدم! احمد هم با نیش باز و به به کنان سمت اتاق اون رفت و منی که وسط این دو نفر گیر کرده بودم و راهی نداشتمهمون شب احمد برای خواب اومد تشک دو نفره رو ببره توی هال بندازه که گفتم نمیخواد من همینجا میخوابم احمد برگشت و گفت چطور؟! مگه نمیگفتی گرممه و باید زیر باد کولر باشم؟ سری به تایید تکون دادم و گفتم دیگه گرمم نیست فقط جای امید رو توی هال بنداز خودت هم برو اتاق زنتکلامم با بغض توی گلو و نم اشک توی چشمام همراه شد که سریع رو برگردوندم ولی احمد باز فرصت رو مغتنم دید و اومد و گفتم برو احمد برو امشب برو پیش اون زنک و احمد هم باز شروع کرد به ناز کشیدن که اصلا برام دوزار ارزشی نداشت ولی تحمل میکردم که دعوا نشه و احمد هم کلی تشکر کرد و گفت حالا که اینطوره اول آتوسا رو می‌خوابونم بعد میرم! با اخم گفتم نمیخواد که گفت امکان نداره و با ذوق آتوسا رو خوابوند ومن مثل مجسمه به یه نقطه خیره شده بودم و پاشد که بره دم در خروجی برگشت و با مهربونی گفت برات جبران میکنم خانم! بدون که ته قلب من فقط جای تو هست پریدم تو حرفش و گفتم احمد برو لطفا بیش از این عذابم نده و اونم رفت و شروع شد ضجه های بی صدای من! اون شب که احساس کردم بغض میخواد خفه ام کنه و نمیتونستم بلند هق هق بزنم! چقدر سخته که باردار باشی و این همه رنج به دوش بکشی و دم نزنی و همین شد که بچه بیچاره من یعنی دخترم حلما که اون زمان توی شکمم معصومانه جا خوش کرده بود تمام رنج من رو به جان خرید و بعدها از فرط فشار روانی دست به خود.کشی زد. .
‍ 🍁 خودت باش به اعتبار هیچ شانه اے اشک نریز به اعتبار هر اشکے شانه نباش آدمے به خودی خود نمی افتد... اگـــر بیفتد! ازهمان سمتے میوفتد که تکیه کرده است. شبتون شیک..
تقویم نجومی اسلامی  ✴️ دوشنبه 👈24 دی / جدی 1403 👈12 رجب 1446👈13 ژانویه 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. ❇️امروز برای امور زیر خوب است: ✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅نوشیدن دوا و دارو. ✅صید و شکار و دام گذاری. ✅امور کشاورزی و زراعی. ✅دیدار با امراء و بزرگان ✅امور مقدماتی ازدواج.(در حد گفتگو) ✅و جابجایی و نقل و انتقال خوب است. 🚘مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود). 👶زایمان مناسب و نوزاد صالح و عفیف باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است: ✳️امور زراعی و بذر افشانی. ✳️ایجاد کانال و آبراه و کندن چاه و جوی. ✳️خرید کردن. ✳️درختکاری. ✳️و معاملات ملکی نیک است. ✳️شما میتوانید باجستجوی کلمه" تقویم همسران"در تلگرام و ایتا به ما بپیوندید و تقویم هر روز را دریافت نمایید. 📛ولی عقدِ ازدواج خوب نیست. 🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب : فرزند چنین شبی شهادت در راه خداوند نصیبش گردد. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز باعث هیبت و شکوه می شود. 🔴 حجامت: یا در این روز از ماه قمری ،باعث سلامتی می شود. 🔵ناخن گرفتن: دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕دوخت و دوز لباس: دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ استخاره: وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن). ✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضیخ الحاجات ۱۰۰ مرتبه. ✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه که موجب یافتن مال کثیر میگردد. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴😴 تعبیر خواب. تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 13 سوره مبارکه "رعد" است. یسبح الرعد بحمد ه و الملائکه من خیفته... و از معنای آن استفاده می شود که چیزی باعث ملال خاطر خواب بیننده گردد صدقه بدهد تا رفع گردد. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 🌸زندگیتون مهدوی🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلهاے" بهشت"🌻 سایِبانتان 🌻یڪ دَستہ "ستاره" ارمغانتان یڪ باغ پُر از گلهاے "نرگس"🌼🌻 تَقدیم بہ قلب "مِهربانتان" سَلام "عزیزان" 🌼 روز قشنگتون بخیر،
📚 میگویند در روزگار قدیم مرد فقیری در دهی زندگی میکرد. یک روز مرد فقیر به همسرش گفت:می خواهم هدیه ای برای پادشاه ببرم.شاید شاه در عوض چیزی شایسته شان ومقام خودش به من ببخشد و من آن را بفروشم و با پول آن زندگیمان عوض شود همسرش که چغندر دوست داشت،گفت:برای پادشاه چغندر ببر! اما مرد که پیاز دوست داشت،مخالفت کرد وگفت:نه!پیاز بهتر است خاصیتش هم بیشتر است.بااین انگیزه کیسه ای پیاز دستچین کرد و برای پادشاه برد. از بد حادثه،آن روز از روز های بد اخلاقی پادشاه بود و اصلا حوصله چیزی رانداشت. وقتی به او گفتند که مرد فقیری برایش یک کیسه پیاز هدیه آورده، عصبانی شد ودستور داد پیاز ها را یکی یکی بر سر مرد بیچاره بکوبند. مرد فقیر در زیر ضربات پی در پی پیازهایی که بر سرش می خورد، با صدای بلند میگفت:«چغندر تا پیاز، شکر خدا!!» پادشاه که صدای مرد فقیر را می شنید ، تعجب کرد و جلو آمد و پرسید: این حرف چیست که مرتب فریاد می کنی؟ مرد فقیر با ناله گفت:شکر می کنم که به حرف همسرم اعتنا نکردم وچغندر با خود نیاوردم وگرنه الان دیگر زنده نبودم! شاه از این حرف مرد خندید وکیسهای زر به او بخشید تا زندگیش را سرو سامان دهد! واز آن پس عبارت پیاز تا چغندر شکر خدا در هنگامی که فردی به گرفتاری دچار شود که ممکن بود بدتر از آن هم باشد به کار میرود ✨✨✨
💢 کارهایی که برای شدن باید انجام بدین👌 1⃣ صبور باشیم؛ اگر رفتار همسرمان را خوشایند نمی‌دانیم بهتر است با حوصله و تأمل و در شرایط مناسب او را از چگونگی رفتارش آگاه کنیم. 2⃣ منطقی رفتار کنیم؛ مسایل را منطقی و درست بررسی کنیم و به جای منافع شخصی، مصالح زندگی مشترک را در نظر بگیریم و بی‌طرفانه قضاوت کنیم. 3⃣ کم توقع باشیم؛ از همسرمان آن‌قدر انتظار داشته باشیم که بتواند به انتظارات پاسخ دهد. 4⃣ مثبت‌نگر باشیم؛ به رفتارهای خوب همسرمان بیشتر بیندیشیم و جنبه‌های خوب زندگی را فراموش نکنیم. 5⃣ شنونده ی خوبی باشیم؛ هنگامی که همسرمان با ما صحبت می‌کند حتی‌الامکان به چشمان او نگاه کنیم و یا با اشاره و سرتکان دادن نشان دهیم که به حرف‌های او توجه داریم. 6⃣ به شخصیت همسرمان احترام بگذاریم و حرمت یکدیگر را نزد خانواده و دوستان و…حفظ کنیم. رابطه زناشویی👩‍❤️‍👨
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت133 . اینو گفتم و سمت اتاق انباری رفتم و درش رو باز کردم و نگاهی
🤝♥️ . اتاق پروانه چسپیده به اتاق من بود و دیوار هاش هم حسابی نازک و قشنگ صدا رد و بدل میشد و تصور کنید چه می‌شنیدم و چه بر سر احساس من می اومد. دیگه چند شب یه بار احمد میرفت پیش پروانه و قبل از رفتن آتوسا رو میخوابوند و عذر خواهی میکرد اما من شده بودم یه مجسمه که در برابر کارهاش هیچ واکنشی نشون نمی‌دادم و چند بار احمد باهام شوخی کرد و انتظار داشت من بشم همون سارای سابق اما نمیشد و توانش رو نداشتم، من پر از درد بودم دم نمیزدم.احمد میرفت اتاق پروانه و منی که دیگه هیچوقت شبها خوابم نمی‌برد و یه بند گریه میکردم و صبح ها بلا استثنا بعد از نماز صبح خوابم می‌برد و بعضا که تا نزدیک های ظهر خواب می موندم و بعد بیدار میشدم میدیدم پروانه آشپزی کرده و بعضی روزا هم چیزی درست نمیکرد و منظور این بود که وظیفه منه! منم اصلا چیزی بهش نمیگفتم چون مطمن بودم به احمد گزارش میده و باز ممکن بود دعوا درست کنه و رفتارم باهاش دقیق مثل یه مزاحم بود و قشنگ متوجه میشد که ازش بیزارم.همچنان من منتظر تولد دختر دومم بودم و بالاخره رسید اون روز و احساس درد زیر شکمم شروع شد و از روی ناچاری بچه ها رو سپردم به پروانه و با احمد رفتیم بیمارستان و بعد از چند ساعت درد کشیدن بالاخره حلمای عزیزم متولد شد دختری که از همون دوران جنینی ظلم زیادی رو متحمل شد.یک ساعت بعد حدیث خواهرم همراه احمد و البته با دست خالی اومدن عیادتم و برعکس زمان تولد آتوسا که احمد برام سنگ تموم گذاشت و کلی هدیه و گل و شیرینی آورده بود حالا ته جیبش یه هزاری هم نداشت که بخواد چیزی برای من بخره و تازه یه زن جدید هم گرفته بود. احمد تا دخترم رو دید گل از گلش شکفت و بوسه بارانش کرد و حدیث هم تو گوشش اذان گفت و گفت که مامان اینها دارن توی حیاط خونه شون برای پسرا خونه میسازن و نمیتونه به این زودی بیاد و امر کرده من بیام پیشت. تا اینو گفت هول ورم داشت که اگه بیاد خونه و اون عنتر خانم رو ببینه چی میشه که اگه پس نیافته حتما یه دعوا راه میندازه باهاش یا به مامان گزارش میده و همش ترسم این بود نکنه مامان بفهمه و سکته کنه بنابراین با من من گفتم نمیخواد عزیزم من که زایمان طبیعی کردم و زود سرپا میشم بچه اولمم که نیست که سختم باشه بعد زن همسایه مون هم هست کمکم میکنه!حدیث عاقل اندر سفیه نگام کرد و گفت خل شدی سارا؟! من تو رو رها کنم به امید زن همسایه؟! اونوقت جواب مامان رو چی بدم؟! تازه اصلا خودم دلم نمیاد تنهات بزارم! . جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・