سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . خیلی حس وحال بدی بود انگار روحم داشت جدا میشد از تنم .از
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
نشست پای سفره اصلا به روی خودش نمیورد که چیکار کرده .من همینجوری وایساده بودم ونگاش میکردم باور نمیشد چقدر یه آدم میتونه بدجنس باشه آخه .رفتم جلو وگفتم سکینه چرا اینکارا رو میکنی ؟تو خودت زنی دختر داری دوست داری دخترت بزرگ که شد یکی همین بلاهارو سرش بیاره ؟تا کی میخوای با من دشمن باشی الان چند ساله که دیگه تو اومدی تو خونه ما ویه خانواده شدیم چرا دست برنمیداری چه جوری دلت میاد ؟
سکینه :باز چیه امون نمیدی وپشت سرهم حرف میزنی مگه من چیکار کردم ؟
مریم:دیگه چیکار میخواستی بکنی چرا خونه کوچیکه رو تمیز میکردی ؟چرا وقتی ازت پرسیدم گفتی برای عیده که مهمون میاد .چرا خونه رو دادید به احمد ومنظر؟تو نمیدونی من چقدر اذیت میشم با دیدنشون ؟چی گفتی که آقامو راضی کردی توروخدا لااقل این یه سوالمو جواب بده خیلی دوست دارم بدونم آقام منو به چی فروخته .چطور راضی شده ؟
سکینه :آهان منظور اومدن احمد اینا به اینجاست ؟خوب قشنگ بپرس تا بگم .من گفتم تو این زمستون بیان اینجا بشینن تا احمد کمک حال آقات بشه بجای کرایه برامون کار کنه بده به فکرآقای پیرتم ؟رفتم به آقات گفتم اونم قبول کرد گفت احمد هم با اومدن به اینجا ودیدن مریم ومنظر یه ذره عذاب میکشه وتاوان اون پررو گری هایی که میکرد رو میده همین .ببین دختر به نظر من خودت رو ناراحت نشون نده که منظر هم حساس بشه اصلا انگار نه انگار ...
مریم:احمد چرا قبول کرده که بیاد اینجا ؟خوب معلومه دیگه اونم اومده تا منو عذاب بده .سکینه خدا ازت نگذره نمیگم دخترت چون خواهرمه باز هم برای ناراحتیش ناراحت میشم وعذاب میکشم ولی خدا جواب کارهاتو بده .باشنیدن حرفام سکینه آتیش گرفت وپرید موهامو گرفت وگفت چرا نفرین میکنی گیس بریده ؟خجالت نمیکشی هرکاری که کردم تنها نبودم که اون آقات هم بوده واونم قبول کرده .دستشو گرفتم وپرت کردم اونور ببین به احترام اینکه ازم بزرگتری ومادر خواهرمی چیزی نمیگم وگرنه چنان میزدمت که نتونی راه بری .بار اول وآخرت باشه دستت به من میخوره خودت که اخلاق سگ منو میدونی سر لج بیوفتم چه کارهایی میکنم .آقام اومد تو وگفت :به به به به خوشم باشه چیزای جدید میشنوم ؟توخیلی غلط میکنی مگه این خونه صاحب نداره بزرگتر نداره .سکینه باز هم خودشو به موش مردگی زد ورفت جلو آقام وشروع کرد گریه کردن آقا مریم شما ومرضیه وآقامینا رو نفرین کرد آخه آقا مگه من چیکار کردم من که بدون اجازه شما آب هم نمیخورم ...گفتم :آقا چرا به حرف این زن احمد رو آوردی اینجا اصلا به عاقبتش فکر کردی ؟اون الان دیگه زن داره ..
#حکایت
نداي وجدان
پسر زني به سفر دوري رفته بود و ماهها بود که از او خبري نداشت؛ بنابراين زن دعا ميکرد که او سالم به خانه بازگردد.
اين زن هرروز به تعداد اعضاء خانوادهاش نان ميپخت و هميشه يک نان اضافه هم ميپخت و پشت پنجره ميگذاشت تا رهگذري گرسنه که ازآنجا ميگذشت نان را بردارد.
هرروز مردي گوژپشت ازآنجا ميگذشت و نان را برميداشت و بهجاي آنکه از او تشکر کند ميگفت: کار پليدي که بکنيد با شما ميماند و هر کار نيکي که انجام دهيد به شما بازميگردد.
اين ماجرا هرروز ادامه داشت تا اينکه زن از گفتههاي مرد گوژپشت ناراحت و رنجيده شد.
او به خود گفت: او نهتنها تشکر نميکند بلکه هرروز اين جملهها را به زبان ميآورد. نميدانم منظورش چيست؟ يک روز که زن از گفتههاي مرد گوژپشت کاملاً به تنگ آمده بود تصميم گرفت از شر او خلاص شود، بنابراين نان او را زهرآلود کرد و آن را با دستهاي لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت: اين چهکاري است که ميکنم؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت و نان ديگري براي مرد گوژپشت پخت.
مرد مثل هرروز آمد و نان را برداشت و حرفهاي معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.
آن شب در خانه پيرزن به صدا درآمد.
وقتيکه زن در را باز کرد، فرزندش را ديد که نحيف و خميده بالباسهايي پاره پشت در ايستاده بود او گرسنه، تشنه و خسته بود درحاليکه به مادرش نگاه ميکرد، گفت: مادر اگر اين معجزه نشده بود نميتوانستم خودم را به شما برسانم.
در چند فرسنگي اينجا چنان گرسنه و ضعيف شده بودم که داشتم از هوش ميرفتم. ناگهان رهگذري گوژپشت را ديدم که به سراغم آمد.
از او لقمهاي غذا خواستم و او يک نان به من داد و گفت: اين تنها چيزي است که من هرروز ميخورم امروز آن را به تو ميدهم زيرا که تو بيش از من به آن احتياج داري.
وقتيکه مادر اين ماجرا را شنيد رنگ از چهرهاش پريد. به ياد آورد که ابتدا نان زهرآلودي براي مرد گوژپشت پخته بود و اگر به نداي وجدانش گوش نکرده بود و نان ديگري براي او نپخته بود، فرزندش نان زهرآلود را ميخورد. بهاينترتيب بود که آن زن معناي سخنان روزانه مرد گوژپشت را دريافت: هر کار پليدي که انجام ميدهيم با ما ميماند و نيکيهايي که انجام ميدهيم به ما بازميگردند
نمی توانم نگاهم راکنترل کنم!
✍ یک جوان ازعالمی پرسید:
من جوان هستم ونمی توانم نگاه خودراازنامحرم منع کنم...
چاره ام چیست
👈 عالم نیزکوزه ای پرازشیربه اودادوبه اوتوصیه کردکه کوزه راسالم به جایی ببردوهیچ چیزازکوزه بیرون نریزدوازشخصی درخواست کرداوراهمراهی کندواگرشیرراریخت؛ جلوی همه مردم اوراکتک بزند!
جوان کوزه راسالم به مقصدرساندوچیزی بیرون نریخت...
✴ عالم ازاوپرسید: چنددخترسرراه خود دیدی؟؟
🔸جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکرآن بودم که شیررانریزم که مباداجلوی مردم کتک بخورم وخاروخفیف بشوم...
👌 عالم گفت این حکایت مومنی است که همیشه خداراناظر
برکارهایش می بیند...
واز روز قیامت وحساب وکتابش که مبادا درنظرمردم خاروخفیف شودبیم دارد.
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
#سیاست_های_همسرداری
🔵این کلمه زیاد شنیده میشود که: " با همسرم مشکلی ندارم اما از خانواده اش خوشم نمیاد"
اما واقعیت اینه که از نوع رابطه زوجین با خانواده یکدیگر، بخش مهمی از رضایت #زناشویی شان را رقم میزند و این مهارتی است که در اوایل زندگی باید کسب کرد
🔵اگر تا این لحظه به رابطه ی شما لطمه وارد شده، سعی کنید رابطه خود با خانواده همسرتان را بهبود بخشید.
🔵اولین نفری باشید که صلح برقرار میکند، زیرا هنگام دعوای شما با خانواده همسرتان تنها کسی که آزرده خاطر میشود همسرتان است که احساس میکند بین شما #گیر افتاده است.
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
❤️🍃❤️
همسرداری
❤️ شما باید بدانید رازهای همسرتان
👈 مانند رازهای خود شما هستند
👈‼️و نباید این مسائل را با کس دیگری مطرح کنید.
❤️· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
📣📣طرح #خیرالعمل۲ آغاز شد✔️
✅قیمت ها تعاونی
✅ارسال رایگان
✅ضمانت تعویض
✅تضمین کیفیت پارچه
✅تضمین کیفیت دوخت
✅ضمانت مرجوعی و بازگشت وجه
✅تعداد محدود
💯کامل ترین تنوع چادر مشکی
🧕برای هر سن و سلیقه👌
🎁تخفیف ویژه تولیدی چادرسرای ایرانی
💠 https://eitaa.com/joinchat/2824143318C8f98d2164c
#عرضه_مستقیم_تولیدی
زندگی دادگاه نیست،
تاتو به دنبال
احقاق حق باشی
زندگی، زندگی است
بایدگذشت کرد
تابتوان اززندگی لذت برد.
گذشت رمز
پیروزی درزندگی است
@daneshanushe✍️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆 راهکاری برای وقت گذرانی پدران با کودکان
- پدرانی که نمیتوانند وقت زیادی را با کودکانشان سپری کنند/روانشناس پهلوان نشان
#روانشناس_پهلوان_نشان
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . نشست پای سفره اصلا به روی خودش نمیورد که چیکار کرده .من
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
اگه مردم پشت سرم حرف بزنن چی اگه بگن بخاطر مریم رفته تو اون خونه چی اصلا میدونی من چی میشم؟حالا حرف مردم به جهنم اصلا به من فکر کردی که با هر بار دیدنش چی به روزم میاد ؟من من بخاطر شما اونو ازخودم روندم بخاطر اینکه شما آزاد بشید من به ننش قول دادم که سمتش نرم ؟اونوقت شما اونو آوردی جلوی چشم من شمایی که هی آبرو آبرو میکنید حرف مردم براتون مهم نیست ؟
آقا:خونه خودمه اختیارشو دارم به هرکسی بخوام میدم من هنوز نمردم که شماها برام تصمیم بگیرید .مردم هم غلط کردن این مردم هرکاری کنی باز هم پشت سرت حرف میزنن پس بهتره کاری که به نفعه خودته انجام بدی دیگه هم نبینم تو این خونه صداتو بالا ببری .
مریم:نیشخندی زدم وباشه باشه آقابازم مثل همیشه هرچی تو بگی .
میترسیدم ودلهره داشتم از روبه روشدن با احمد اصلا دلشو نداشتم وخودمو اینقدر قوی نمیدیدم که واکنشی نشون ندم .برای همین تا شب تو خونه موندم حتی دستشویی هم نرفتم تا نبینمش ولی آخرش چی مگه چند روز میتونستم بیرون نرم .؟دیگه نمیتونستم طاقت بیارم صبرکردم همه بخوابن بعد برم تو حیاط .آروم وبی صدا قدم برداشتم همه جا تاریک وسکوت بود وآرامش .یه ترسی تو وجودم بود .رفتم دستشویی وبرگشتم دستامو شستم واومدم پامو بزارم رو پله اول برم بالا .ازپست سرم گفت :حالا راحت شدی هم منو بدبخت کردی هم خودتو ؟
ترسیدم برگشتم پشت سرم واحمد بود چشماش خیس بود .
مریم:گریه کردی ؟من هم تو این ماجرا تقصیری نداشتم احمد لطفا منو ببخش اگه عمری داشتم چندسال بعد بهت میگم چرا مجبور شدم اینکارو بکنم .
احمد :بدبختم کردی مریم ازبچگی تو خواب ورویا تو رو زن خودم میدونستم .میدونی چند هزار بار چشمامو بستم ورفتم تو رویا ها که از سرکار میام وتودر خونمو برام باز میکنی .ولی الان چی یه زن دیگه تو خونمه که دوسش ندارم .ازمن بزرگتره واخلاقش به من نمیخوره .دلم نمیخواد حتی نگاش کنم دلم نمیخواد برم تو خونه که ببینمش .هنوز چندروز از عروسی که بیشتر شبیه ختمم بود نگذشته ولی خوشحال نیستم با زنم دعوا کردم ...
مریم:ببین احمد توروخدا اینکارو با خودت نکن باید فراموش کنیم قسمت ما همین بوده .تو الان دیکه یه زن داری که خونه مادرشو به امید تو ول کرده پس مثل کوه پشتش باش وبرای خوشحالیش هرکاری ازدستت برمیاد انجام بده .لطفا منو فراموش کن توروخدا مبادا بخاطر من زندگی رو به دختره زهر کنی .اگه یه ذره هم منو بشناسی ودوسم داشته باشی میدونی که نمیخوام کسی صدمه ببینه.
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe