سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .خونه شلوغ بود وپرازبچه فکر میکردم عروسیه یا جشنه تند تند
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
.تمیز نشده هوا تاریک تاریک شده بود تموم لباسهام خیس عرق بود نمیتونستم بلند بشم وبرم خونمون ازخستگی وگشنگی نا نداشتم خدا خدا میکردم آبجی زودتر رفته باشه وشام گذاشته باشه .وقتی رسیدم خداروشکر اقام هنوز خونه نیومده بود وابجیم هم چندتا سیب زمینی توقابلمه گذاشته بود وقل میزد ازپله ها رفتم وافتادم وسط خونه واشکم دراومده بود ازکمر درد سفره رو انداختیم واقام اومد سرسفره نشست بدون اینکه کلمه ای بپرسه این نونا ازکجا اومده غداشو میخورد وماجرات نزدیک شدن به سفره رونداشتیم باشکم گرسنه لقمه گرفتن های آقام رونگاه میکردم ودهنشو که باز میکردم منم باهاش باز میکردم میبستمو آب دهنمو قورت میدادم بالاخره زبون باز کرد خودتون مگه کفت نمیکنید تند تند خودمونو روزمین کشیدیمو نزدیک سفره شدیم واخ که چقدر اون شام ناهار که با زخم زبون بود میچسبید ازبس خسته میشدیم .بسته پاشید دیگه جمع کنید میخواید منم بخورید دختر نباید زیاد غذا بخوره پاشید سر دار قالی زود .با اینکه یه طرف شکمم گرسنه بود رفتیم سر دار قالی اینقدر تمرین کردیم تا یاد گرفتیم اقام گل قالی رو نشون میکرد ومیرفت میخوابید میگفت تاقبل دوازده نخوابید ها ما میبافتیم تا روی تخت خوابمون میبرد وصبح ازترس داد وهوار وکتک ازخواب میپریدیم وتا آقام بیدار بشه دوباره به جون قالی میوفتادیم دست وروش رو شسته بود ووارد شد بدو حوله بیار خواهرم رفت براش حوله آورد اومد بالای سرمن ازترس نفسم بند اومد .صدای کوبیده شدن قلبمو به سینم میشنیدم که علامتی که دیشب گذاشته بود ونگاه کرد وگفت واسه یه شب خوبه ولی کمه ورفت یه نفس آسوده وباحرص بیرون دادم بعد ازخوردن ناشتایی من برادرم محمد رو نگه میداشتم وآبجیم خونه رو جارو میزد عزا گرفته بودیم برای ناهار چیکار کنیم .سریع روسریم رو پشت گردن گره زدم ورفتم رو ایوون وهمسایمون که پنجرشون توحیاطمون بود روصدا زدم اقدس خانم اقدس خانم آش عدس چه جوری درست کنیم .عدس بشور بریز توآب بپزه با نمک .بعدبیا تا بقیشو بگم .عدس پخت وبردم لب ایوون یه سبد گذاشتم وقابلمه عدس رو چپه کردم توسبد .اقدس خانم که ازپشت پنجره دیده بود گفت ای دختر خنگ نباید آبشو دورمیریختی حالا میخوای چیکارکنی باخودم فکر میکردم جنایت کردم سریع از اب کوزه اب دادم روش تا خالم ازپشت بوم ندیده وبزاره کف دست آقام .آخه خالم دلش رو خوش کرده بود که بعد ننم اقام بگیرتش واسه همین یه مدت همه ی کارای خونه مارو انجام داد وقتی دید فایده نداره گفت دیگه نمیتونم بیام .برای اولین بار اقام از ناهار تعریف کرد انگار دنیا روبهمون دادن تواین همه کاروتنهایی وبی کسی فقط.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چطور خواب دانشآموزان را تنظیم کنیم؟
❤️
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 توی خونه رئیس کیه؟!!!
اولویتها رو بسنجیم....
⭕️ #استاد_پناهیان
❤️
13.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚜چرا حقوق زن با مرد یکسان نیست ؟!
⚜برابری حقوق زن و مرد عدالت است ؟
🌱مفهوم برابری:
برابری به معنای یکسان بودن حقوق، فرصتها، و مسئولیتهاست.
در بعضی از موارد، برابری به معنای برخورد یکسان نیست بلکه به معنای برخورد منصفانه و عادلانه است.
🌱مفهوم عدالت:
عدالت در اسلام به معنای قرار دادن هر چیز در جای خود است.
یعنی هر فرد، بر اساس تواناییها، نیازها، و شرایط خاص خود باید از حقوق و مسئولیتهایی متناسب با آن برخوردار باشد.
بنابراین، عدالت لزوماً به معنای برابری مطلق نیست، بلکه به معنای فراهم کردن شرایطی است که هر فرد بتواند به طور منصفانه به حقوق خود دست یابد./دکتر میر باقری
🎥#دکتر_میرباقری
#برابری
16.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 با دانش آموزی که همیشه کتابش را جا میگذارد چگونه باید رفتار کرد؟
از تکنیکهای یادآوری استفاده کنید/روانشناس پهلوان نشان
بعضی افراد از ظاهر بقیه خیلی ایراد میگیرند واقعا کار بد و غیر قابل بخششی هست.من خودم قد بلند خوش چهره هستم باسنم خوش فرمه ولی نسبتا کوچیکتره ولی بعضی افراد هیچکدوم از نکات مثبت قیافه و تیپ من و نمیبینند فقط همین هی میگن ولی واسه من مهم نیست چون خیلی نکات مثبت دیگه دارم شایدم از حسودی دارن نکته منفی من و میگن🤪
ولی بعضی افراد اصلا ظاهر خودشون نمیبینن و برای دیگران نظر میدن که شوهر فلانی زشته به خانومش نمیخوره
یا برعکس به آقا میگن این خانوم چیه گرفتی این آدمها رو از انتخابشون دلسرد میکنن.گناه خیلی بزرگی میکنن
یکم جلو زبونمون بگیریم مواظب شکستن دلها باشیم
هر کسی یه شکل و ظاهری داره و آفریده و نقاشی خداست و خود فرد انتخابی تو این مورد نداشته
پس اول تو آیینه نگاه کنیم بعد برای دیگران عیب و ایراد بتراشیم 🙏
27.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه عمری باشه⭕️⚜
@daneshanushe✍️
💫دائم نگویید که می روم
👈 هر مردی احتیاج دارد که بداند تنها و تنها به خاطر خودش دوست داشته می شود و از پس راضی کردن همسرش بر می آید.
👈 این تصور به آنها احساس غرور و قدرت می دهد، پس این حس را از همسرتان نگیرید.
👈 زنانی که مدام همسرشان را از نبودشان می ترسانند، همان کسانی هستند که شریک زندگی شان را به نبود خود عادت می دهند.
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . .تمیز نشده هوا تاریک تاریک شده بود تموم لباسهام خیس عرق
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
.انگار تواین همه فلاکت وبدبختی فقط منتطر یه تاییدیه بودیم که ازته دل خوشحال بشیم .روزها میگذشت وما به کارهای خونه مسلط تر شده بودیم ولی باز کتکها وغر غر ها ادامه داشت مخصوصا وقتی آقام باخالم حرف میزد .کم کم نون داشت تموم میشد وما دوباره دل نگرون .تا اینکه یه روز صبح باخواهرم گونی آرد رو با بدبختی وکشون کشون آوردیم تاخمیر درست کنیم آرد واب آرد واب .ولی چی شد خمیر شل شل شده بود آردمون هم تموم شده بود دستهامون تا سرشونه خمیری شده بود روی خمیر پتوانداختیم از ننم یاد گرفته بودیم تا زود تر اماده پخت بشه .ولی یه ساعت دوساعت سه ساعت گذشت درشو باز کردیم ولی بازم شل بود ازسر نادونی تنور رو روشن کردیم و شروع کردیم نون پختن ازیه طرف میترسیدیم ازیه طرف ذوق داشتیم وفکر میکردیم اگه آقام بیاد وببینه خودمون نون میپزیم چقدر خوشحال میشه ودیگه دعوامون نمیکنه ولی همش فکر وخیال بود .اولین نون رو زدیم به تنور .دومی سومی .ولی همشون سرمیخوردن ومیوفتاد تو تنور ومیسوختن ازترس دوتایی گریه میکردیم ازطرفی هم قدمون کوتاه بود نمیرسید که خم بشیم نونارو دربیاریم کوچیک بودیم میوفتادیم تو تنور کوچیک بودیم ودستمون به نونهای تنور نمیرسید .نونها میسوختن ودود تموم تخته خونه رو گرفته بود هردومون گریه میکردیم ورفتم چنگک تنور وبیل آوردم تا آبجیم نونا رو دربیاره خودمم سریع رفتم دنبال قابله دهمون مریم سیاه که ننه دوستم بود تموم ماجرا رو باگریه براش گفتم والتماسش کردم تا اقام نیومده به داد آبجیم برسه .صورتم با دودی که پیچیده بود سیاه سیاه شد بود وروی صورتمون خاکستر نشسته بود گریه هم که کرده بودیم واویلا بود اگه کسی با اون قیافه ها مارو میدید میترسید مریم سیاه اومد تو وخمیر رو دید وگفت آردش کمه معلومه که شره میکنه تو تنور برید ارد بیارید ولی اردی نداشتیم دیگه گفت برید از خالتون آرد بگیرید ولی میدونستیم اگه خالم بفهمه اقامم میفهمه چه گندی زدیم ولی چاره ای نبود رفتم درخونه خالم ومحکم با پا کوبیدم مادرشوهرش زن پیری بود که تو یه اتاق کوچیک ته حیاط زندگی میکرد داد زد بیا تو هرکی هستی من پا ندارم بیام جلو در ننه .خدارو شکر خالم خونه نبود تموم ماجرا رو برای خاله خدیجه گفتم اونم یه سه تا کاسه ارد ریخت تو پلاستیک وگفت تو زود برو تا خالت ندیده منم پشت سرت اروم اروم میام کمک .آرد رو گرفتم ومثل فشنگ ازاونجا دور شدم اینقدر تند میدوییدم که یکی دوبار خوردم زمین توراه .خاله خدیجه اومد با کمک من نشست رو زمین وبا مهربونی به ما نگاه کرد وگفت بیایید بشینید تا یادتون بدم .به مریم سیاه هم گفت تو چونه بگیر تا من بپزم.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·