13.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید
🎀 آنچه برای زن سمّ است و برای مرد مایه حیات!!!
🎤 دکتر #سید_محمود_انوشه
🌸🍃 🇯🇴🇮🇳 ↯
@daneshanushe✍️
💠سگ شدن به طمع دنیا 💠
🌀خسته و رنجور، به مسجدى رسيد .
داخل شد .
وضويى ساخت و دو ركعت نماز خواند.
سپس به گوشهاى رفت تا قدرى بياسايد.
اما سر و صداى بچه ها، توجه او را به خود جلب كرد .
🍃چندين كودك از معلم خود، درس میگرفتند و اكنون وقت استراحت آنها بود.
🍃بچه ها، در گوشه و كنار مسجد، پراكنده شدند تا چيزى بخورند يا استراحتى بكنند.
🍃دو كودك، در نزديك شبلى، نشستند و هر يك سفره خود را گشود.
يكى از آن دو كودك كه لباسى نو و تمييز داشت و معلوم بود كه از خانواده مرفهى است، در سفره خود نان و حلوا داشت .
⚪️كودك ديگر كه سر و وضع خوبى نداشت، با خود، جز يك تكه نان خشك نياورده بود .
⚪️كودك فقير، نگاهى مظلومانه به سفره كودك منعم انداخت و ديد كه او با چه ولعى، نان و حلوا می خورد .
⚪️قدرى، مكث كرد؛ ولى بالاخره دل به دريا زد و گفت: نان من خشك است، آيا از آن حلوا، كمى به من هم مىدهى تا با اين نان خشك، بخورم؟
- نه، نمیدهم‼️
- اما اين نان خشك، بدون حلوا، از گلوى من پايين نمیرود!😔
- اگر از اين حلوا به تو بدهم، سگ من مىشوى؟
- آرى، میشوم.
- پس تو حالا سگ من هستى؟ ❌
- بله، هستم . ‼️
- پس چرا مثل سگها، صدا در نمىآورى؟
پسرك بيچاره، پارس میكرد و حلوا مىگرفت و همين طور هر دو به كار خود ادامه دادند تا نان و حلوا تمام شد و هر دو رفتند كه به درس استاد برسند.
✅شبلى در همه اين مدت، مینگريست و میگريست .
✅دوستانش كه او را در گوشه مسجد يافته بودند، كنارش نشستند و از علت گريه او پرسيدند .
🍃شبلى گفت: ((ببينيد كه طمع چه بر سر مردم می آورد!اگر اين كودك فقير، به همان نان خشك خود قناعت میکرد و به حلواى ديگرى، طمع نمیبست، سگ ديگران نمىشد و خود را چنين خوار نمىیکرد!))
چه چیزهایی به شوهرتان بگویید تا او به زندگی مشترکتان مشتاقتر شود؟!
🔹 من ارزش کارهای تو را میدانم.
🔸 ممنون که در کارهای خانه کمک میکنی.
🔹 من همیشه به تو وفادارم.
🔸 بیا بیشتر برای هم وقت بگذاریم.
🔹 دوستت دارم.
🔸 تو یک پدر فوق العادهای.
🔹 تو خیلی خوب خانواده را میچرخانی.
🔸 من با تو راضی و راحتم.
🔹 من به تو افتخار میکنم.
🔸 خوشحالم که با تو ازدواج کردم.
🔹 تو بهترین دوست من هستی.
🔸 با هم حلش میکنیم.
🔹 تفاوتها ما را به هم نزدیکتر میکند.
🔸 کاری هست که بتوانم برایت انجام دهم؟
🔹 میدانم که تو بهترین تصمیم را میگیری.
🔸 دوست داری بعدا در موردش حرف بزنیم؟
🔹 دوست داری کمی تنها باشی؟
🔸 تو همیشه میتوانی کاری کنی که بخندم و شاد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .همه میگفتن خیلی مواظب خودتون باشید یه جورایی اهل محل هم ت
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
شب تا صبح یه دقیقه خوابم نبرد هزار جورفکر وخیال میکردم خودم رو مقصر حال منیژه میدونستم اگه نیومده بود برای من بگه وسکینه نمیفهمید کاش بهش میگفتم هیچی نگو توخونه ما یا میبردمش بیرون کاش.شب سیاهمون صبح شد همه یه حالی بودن یه سری ها دلشون برای منیژه میسوخت وبعضی ها نه سخت منتظر بودن که منیژه کشته بشه .تموم مردم ده زن مرد بچه همه جلو مسجد جمع شده بودن .مادر منیژه توی سرش میزد والتماس میکرد زنها گرفته بودنش که جلو نره .دستهای منیژه رو با طناب بسته بودن ومیکشیدن .منیژه گریه میکرد والتماس میکرد پاهاش یاری نمیکردن جلو بیاد ازترس خودشو خیس کرده بود .من پابه پای رفیق بچگیم اشک میریختم والتماس مردها رو میکردم که کاریش نداشته باشن .ولی همه کر شده بودن هیچ چیزی نمیشنیدن .رفتم جلوی منیژه حال حرف زدن نداشت دست کشیدم صورتش موهاش گفتم عزیز دلم خواهرم دوستم رفیقم .سنگ صبور روزای بی مادریم .منو ببخش ببخش که نمیتونم کاری برات کنم ببخش که اینا زیر سر خانواده منه روم سیاست .منیژه:دستمو گرفت بوسید وگفت مریم هیچ وقت نگفتم خواهر ندارم چون تو خواهرم بودی .بعد از من ننم تنهاس توروخدا هی بهش سر بزن .اگه ممدعلی رو دیدی بهش بگو خیلی نامردی فقط من سوختم .هردو زار میزدیم منیژه رو کشیدن پرتش کردن وسط جمعیت به بدن ومخصوصا شکمش لگد میزدن ومیگفتن باید این حروم زاده بمیره وگرنه بقیه دخترا هم یاد میگیرن باید عبرت بشه برای همه منیژه غرق درخون اون وسط چشمش به من بود وبه جاده دیگه حتی حال التماس کردن هم نداشت .بزرگ ده بلند داد زد این سرنوشت دختر که بی عفت شده وبی آبرو .اصغر گونی سنگهارو بیار وبین جمعیت تقسیم کن .هرکی سنگی برداشت وروبه منیژه وایسادن .بزرگ ده :بزنید بزنید تا بقیه عبرت بگیرن .یکی یکی سنگ میزدن به سر وبدن منیژه من به جای اون تموم بدنم درد میکرد .بلند دادمیزدم نه توروخدا ولش کنید مگه مسلمون نیستید چشمم خورد به یه مرد که از دور داره میاد تموم بدنم شد چشم ونگاش کردم وداد زدم صبر کنید صبر کنید اومد نزنید ازخدا بی خبرها نزنیدش الان میمیره خودش اومد .بلند شدم وتا روبه روی مرد دوییدم هزار بار زمین خوردم تا برسم بهش .توچشماش نگاه کردم وتف کردم تو صورتش .تف به شرفت بیاد تو مردی مثلا چرا ولش کردی اشغال ازخدا بی خبر کدوم گوری بودی ها این بود دوست داشتن آره وای به حالت اگه منیژه بمیره اونوقت.
✍بچه ای خوشبخته که پدر مادرش باهم رابطه #خوبی داشته باشند یعنی وقتی باهم #بحث یا #دعوا میکنند، سرهم داد نزنند، به هم #توهین نکنند و #احترام هم رو داشته باشند.
🔷وقتی از هم ناراحتند پای فرزندشان را وسط نکشند، نه به فرزندشان زیادتر محبت کنند و نه خشم خود را سر فرزندشان خالی کنند.
🔶به هیچ عنوان با کودک درد و دل نکنند و بدی همسر خود را به فرزندشان نگویند. مثلا : " آره بابا خیلی اشتباه کرد. " " آره تقصیر مامان بود."
❌نکته مهم : در رابطه فرزند و همسر خود دخالت نکنید. 🖐
✅تا زمانی که موضوع کودک آزاری نیست، در رابطه آنها دخالت مستقیم نکنید، اگر لازم شد در فرصت مناسب با همسرتان صحبت کنید.
#خانواده
@daneshanushe✍️
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🤔 #اندڪی_تامل ❗️
یه "فلج قطع نخاعى" از خواب كه بيدار میشه منتظره يک نفر بيدار بشه، با خجالت ببرتش دستشويى و حمام و كاراى ديگه شو انجام بده...
ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار ديگه خودش بتونه راه بره و كاراشو انجام بده...
يه "نابينا" از خواب كه بيدار ميشه، روشنايى رو نميبينه، خورشيد و نميبينه،صبح رو نميبينه.
ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار فقط يك روز بتونه نزديكان و عزيزاش و آسمون و زندگى رو با چشماش ببينه...
يه بيمار "سرطانى" دلش ميخواد خوب بشه و بدون شيمى درمانى و مسكن هاى قوى زندگى كنه و درد نكشه...
يه "كر و لال" آرزوشه بشنوه و بتونه با زبونش حرف بزنه...
يه "بيمار تنفسى" دلش ميخواد امروز رو بتونه بدون كپسول اكسيژن نفس بكشه...
يه معتاد در عذاب آرزوى بيست و چهار ساعت پاكى رو داره...
الآن مشكلت چيه دوست من؟
دستتو ببر بالا و از ته قلبت شكرگزارى كن
که از قدیم گفتن
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند
با تمام وجودت از نعمتايى كه خدا بهت داده استفاده كن.
تو خيلى خيلى خوشبختى، غر نزن، ناشكرى نكن.
ﺧﺪﺍﯾﺎ!
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺗﺸﮑﺮ!
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻔﮑﺮ!
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺗﺬﮐﺮ!
ﮐﻪ:
ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﻧﻌﻤﺖ!
ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﺣﮑﻤﺖ!
ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺕ ﻋﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ!
🍃🍃🍃
اگر کسی ازت پرسید:
چقدر بهم اعتماد داری؟
نگو به قدرت چشم هام!
بگو به اندازه که بهم اطمینان میدی،
بهت اعتماد دارم...
چرا؟
اینکه بدونه تا زمانی برای تو با ارزش
که به ارزشهات احترام بزاره!
این رو یادمون نره👌
@daneshanushe✍️
یه چیزای رو نباید...
تو مدرسه و کف خیابونا یاد گرفت
باید سر سفره پدر و مادرت یاد بگیری
مثل:حیا،شرف ، نجابت ، مردانگی و تعهد ...!!
@daneshanushe✍️
هفت نفرکه بهترین و ناب ترین لحظات خوش زندگی را به شماهدیه می کنند ا!
🍃نفر اول:
آغوش مادریست که با تمام وجود ، بغلت کرد و شیرت داد
🍃نفر دوم:
دستان پدریست که برای راه رفتنت ، با تو کودکی کرد
🍃نفر سوم:
خواهر یا برادریست که برای ندیدن اشکهایت ، تمام اسباب بازیهایش را به تو داد
🍃نفر چهارم:
معلمی بود که برای دانستنت با تمام بزرگیش هم سن تو شد تا یاد بگیری
🍃نفر پنجم:
دوستی ست که روز ازدواجت در آغوشت کشید و چنان در آغوشش فشرد که انگار آخرین روز زندگیش را تجربه میکند
🍃نفر ششم:
همسرتوست که باتمام وجوددرکنار تو معمار زندگی مشترک تان است
گویی دو شاخه از یک ریشه اید
🍃نفر هفتم :
فرزند توست که خالق زیبایی های آینده است
آری شاید هر کدام از ما تمام هفت نفر را نداشته باشیم
اما
خوشبختی همین حوالیست ...
مادرت را بنگر...پدرت را ببین ..
خواهر یا برادرت را حس کن ..
به معلمت سر بزن...
دوستت را به یاد بیاور...
همسرت را در آغوش بگیر...
فرزندت را ببوس...
یک وقت دیر نشود برای خوشبخت شدنت...خوشبختی را با همه قلبت حس کن ،همین نزدیکیست....🍃
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . شب تا صبح یه دقیقه خوابم نبرد هزار جورفکر وخیال میکردم خ
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
اونوقت باهمین دستای خودم خفت میکنم .یقه لباسش رو چنگ زدم وکشیدم پرتش کردم جلو منیژه .رفتم پیشش پاشو خواهر بی غیرت اومد پاشو نجات پیدا کردی عزیزم الهی قربونت برم پاشو .ممدعلی :مردم من بودم با منیژه عاشقش بودم دوست داشتم ترسیدم از دستش بدم ترسیدم به من ندنش آخه من سن پدر اونو داشتم .اگه کسی قراره مجازات بشه اون منم نه منیژه .مردها ریختن سر ممدعلی وتا میخورد کتکش زدن .من چند نفررو صدا کردم ومنیژه که خونین ومالین رو زمین افتاده بود بردیم خونه .مادرش بغلشکردهبودوخداروشکر میکرد منیژه بی هوش بود .لباسهاشو عوض کردم ورو زخم هاش دارو گذاشتم وفرستادم پی قابله که وضعیتش رو ببینه .چقدر خوشحال بودم که بالاخره ممدعلی سرعقل اومد وبرگشت چقدر خوشحال بودم که منیژه رو دوست داشت وهوس نبود .چقدر خوشحال بودم که مردنش گردن من نبود وخواهرم رفیقم باز هم پیشم بود .قابله اومد وگفت بچه هم سالمه .شب شده بود که منیژه به هوش اومد ولی هنوزم مردم ده تو خونه توحیاط جمع بودن ومنتظر .حاجی با دفتر بزرگش اومد تو اتاق منیژه که توی رخت خواب بود ونای بلند شدن نداشت .دوسه تا ازمردهای قدبلند وهیکل درشت ده هم ممدعلی رو که حسابی کتک خورده بود وخورد وخمیر بود رو آوردن بالا تو اتاق وپرتش کردن پیش منیژه وعاقد شروع کردن خوندن خطبه عقد .بالاخره بعد از اون همه بدبختی وسختی منیژه وممدعلی زن وشوهر شدن .ممدعلی دستهای منیژه رو میبوسید وازش معدرت خواهی میکرد .منیژه هم دیگه میخندید ودردهای بدنشو فراموش کرده بود .بدون عروسی وجهاز منیژه رفت خونه ممدعلی .ممدعلی زنش قهر کرده بود ورفته بود .اما قبل از ماجرای منیژه هم باهم دعوا داشتن وبه گفته ی همسایه ها هرروز دعوا وسروصدا وکتک کاری بود وقهر .حالا دوتا بچه هاش مونده بودن واسه منیژه .رفتم خونه رفتم سراغ سکینه گر گرفته بود وداشت ماست میریخت تو پیاله واسه شام .دستمو زدم به کمرمو وگفتم به به فتنه خانم میبینم که حسابی دماغت سوخته چیه نقشت نگرفت نه ؟اخ آخ چقدر دلم برات میسوزه .اتفاقا تو کار خوبی در حق منیژه کردی چون خودش مونده بود چه جوری به مردم وبه خانوادش بگه که ممدعلی رو دوست داره توکارشو راحت کردی اگه یه ذره کتک خورد واسترس کشید ولی به جاش به عشقش رسید وزودتر ازاون چیزی که فکرشو میکرد عروس خونش شد .سکینه دندوناشو روی هم فشار میداد وگفت من ازت متنفرم مطمئن باش یه روزی میفهمی که چه کارهای میتونم انجام بدم که تو فکرشم نمیتونی بکنی .منیژه بدبخت هم داشت تاوان زبون درازی
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·