مثل دانه های قهوه باش
🔹زن جوانی پیش مادر خود می رود و از مشکلات زندگی خود برای او می گوید و اینکه او از تلاش وجنگ مداوم برای حل کردن مشکلاتش خسته شده است.
🔹مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون آنکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت که بجوشد .
🔹سپس توی اولی هویچ ریخت در دومی تخم مرغ ودر سومی دانه های قهوه. بعداز 20 دقیقه که اب کاملا جوشیده بود گاز هارا خاموش کرد!
🔹اول هویچ ها را در ظرفی گذاشت ٬ سپس تخم مرغ هارا هم در ظرف گذاشت وقهوه راهم در ظرفی ریخت و جلوی دخترش گذاشت سپس از دخترش پرسید که چه می بینی؟
🔹دخترش پاسخ داد: هویچ٬تخم مرغ٬قهوه. مادر از او خواست که هویچ هارا لمس کند و بگوید که چگونه اند ؟! او اینکار را کردو گفت: نرم اند
🔹 بعد از او خواست تخم مرغ هارا بشکند ٬ بعداز اینکه پوسته آن را جدا کرد ٬ تخم مرغ سفت شده را دید و در آخر از او خواست که قهوه را بچشد .
⁉️دختر از مادرش پرسید که: مفهوم اینها چیه؟
🔹مادر بهش پاسخ داد: هرسه این مواد در شرایط سخت و یکسان بوده است ٬ آب جوشان٬ اما هرکدام عکس العمل متفاوتی نشان داده اند.
🔹هویچ در ابتدا بسیار سخت ومحکم به نظر میرسد اماوقتی در آب جوشان قرار گرفت به راحتی نرم و ضعیف شد. تخم مرغ که در ابتدا شکننده بود و پوسته بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت می کرد٬وقتی در آب جوش قرار گرفت مایع درونی آن سفت و محکم شد . دانه های قهوه که یکتا بودند٬بعد از قرار گرفتن در آب جوشان٬آب را تغییر دادند.
⁉️مادر از دخترش پرسید:تو کدام یک ازین مواد هستی؟ وقتی شرایط بد وسختی پیش می آیدتو چگونه عمل می کنی؟ تو هویچ٬تخم مرغ یا دانه های قهوه هستی؟
⁉️به این فکر کن که من چه هستم؟آیا من هویچ هستم که به نظر محکم می آیم٬ اما در سختی ها خم می شوم و مقاومت خود را از دست می دهم ؟
⁉️ آیا من تخم مرغ هستم که با یک قلب نرم شروع می کند اما با حرارت محکم می شود؟ یا من دانه قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟ وقتی آب داغ شد آن دانه بوی خوش وطعم دلپذیری را آزاد کرد.
🔹اگر تو مانند دانه های قهوه باشی هرچه شرایط بدتر میشوند تو بهتر می شوی وشرایط را به نفع خودت تغییر می دهی!
@daneshanushe✍️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هيچ كسي در جهان ،،،
هيچ كسي در جهان ،،،
ارزش اين رو نداره كه انسان
زندگي خود را بخاطر او خراب كنه ....
بخاطر ديگران مي شود ساخت ،.....
اما بخاطر هيچكس
نمي شود خراب كرد ...!👌
"دکترهلاکویی"
@daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . ارسلان به همراه یه دختر بینهایت زیبا تو چهارچوب در پید
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#گلبهار
#ادامه_دارد
.
با تصمیم بهمن موافقت کردم چون هیچی از بهمن برام مهمتر نبود، آخ که با ذره ذره وجودم میخواستمش، عاشق تر از اونی بودم که بفهمم دارم چیکار میکنم.....
سرم رو به نشونه تایید تکون دادم و به سمت اتاقم رفتم.....
غافل از این که همیشه اطراف آدم، آدم های حسود و بخیل زیاد هست.....
به سمت حال برگشتم، همه یک طرف جمع شده بودن و به طریقی میخواستن ارسلان رو از کارش منصرف کنن تا گلبهار رو برگردونه، ولی ارسلان از منم عاشقتر بود و فقط حرف خودش رو تکرار میکرد، یه لحظه از ته قلبم به گلبهار و عشقی که ارسلان بهش داشت حسودیم شد، خدایی به ارسلان هم حق میدادم گذشتن از دختری به این زیبایی و پاکی دل بزرگی میخواست که عمرا این گذشت تو ارسلان باشه....
یعنی بهمن هم منو اینقدر میخواست و عاشقم بود؟؟!!!....
برای آخرین بار نگاهی به مادرم که اعظم هم حالا کنارش نشسته بود کردم، که دست تو دست هم گریه میکردن و پدرم که سیگار میکشید و رنگش از شدت خشم به قرمزی زده بود......
همه مشغول بحث با ارسلان بودن و کسی ذره ای حواسش بهم نبود، از این وضعیت درهم و برهم سواستفاده کردم و به سمت در پاتند کردم که با صدای....
به سمت در پاتند کردم که با صدای رضا پسر خالم به خودم اومدم، خیر باشه؟!
کجا انشاالله دخترخاله؟!!......
بی توجه به حرفش دستم رو به سمت دستگیره بردم که بازش کنم، درب رو با ضرب بست و گفت:.....
فک نکن نفهمیدم چه قراری با بهمن گذاشتی، به فکر خانوادت باش....
نزار بیشتر از این بی آبرویی بشه....
پوزخند الکی به لب داشت و با حرص بهم نگاه میکرد....
به توچه ای گفتم و خواستم در رو باز کنم که با صدای بلندی سمت اعظم پیچید و گفت: اعظم، خاله، نیر حالش خوب نیست کمکش کنید......
درجا همه توجه ها به سمت من برگشت و لبخند رضایتی به صورت رضا نشست و من تو اون خونه لعنتی موندگار شدم، یه گوشه کز کردم و نشستم، از سردرد زیاد دیگه کلافه شدم، هرکی یه حرفی میزد و همه حرفها تو سرم اکو میشد، خدا خدا میکردم دور و برم خلوت بشه و فرصتی پیدا بشه تا بتونم فرار کنم ولی..........
چند ساعتی گذشت اما اون فرصت دستم نیومد...
رضا یک متری ازم فاصله گرفت و نشست....
با خشم به سمتش برگشتم که پوزخندی زد و گفت: من از همون روز اولم که کمی بزرگ شده بودی و دیگه وقت شوهرکردنت بود تورو میخواستم.....
فک کردی نمیدونم و خبرندارم که چندین ساله خاطرخواه بهمنی؟؟؟
20.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✔️کار خانه یک لطف است نه وظیفه
🔹معمولا زنان همه بار کارهای خانه را بر دوش دارند و این مسئله به عنوان وظیفه آنها تلقی میشود در حالیکه برخی هم عقیده دارند همه باید وظیفهشان را انجام دهند.
🔹در این بین سعید عزیزی نگاه دیگری دارد و میگوید: هیچ کس در خانه وظیفه ندارد، و همه ی آنچه هر عضو خانواده انجام میدهد یک لطف است.
/دکتر عزیزی
🎥#دکتر_عزیزی
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #گلبهار #ادامه_دارد . با تصمیم بهمن موافقت کردم چون هیچی از بهمن برام مهمتر
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#گلبهار
#ادامه_دارد
.
حتی به بهمن نامرد هم گفته بودم، ازش خواهش کرده بودم ازت دل بکنه ولی اون نامروت!!.....
به مادرم هم گفتم.....
گفتم که دلم گیر توئه، عاشقتم و حاضرم بخاطرت هرکاری بکنم...
ولی اون اعظم نچسب رو برام تیکه گرفته بود.....
الانم که تو برا من نشدی نمیزارم برا بهمن هم بشی.....
رضای عوضی به همین راحتی با سرنوشت من بازی کرد و من تو اون خونه موندگار شدم و لحظه شماری میکردم برای قربانی شدن......
فردا صبح زود خبر به همه جا پیچیده بود و پدرت و پدربزرگت جلو در خونمون بودن......
کسی حرفی نمیزد....
نمیدونم شاید هم میدونستن چه اتفاقی قراره بیوفته.....
قبل از همه بهمن به خودش اومد و داخل خونه شد و ارسلان رو صدازد، گفت: ارسلان تورو به خدایی که میپرستی.....
نزار نیر رو از من جدا کنن.....
با چشم های اشکی پشت پنجره اتاقم خیره بهمن بودم....
گریه میکرد و خودش رو نفرین میکرد....
ارسلان سرش رو پایین انداخته بود و شرمنده، و رضا هم پوزخند موزیانه ای به لب داشت....
یک آن صدای در بلند شد و رضا به سمت در رفت.....
در و باز کردن همانا و صدای داد و فریاد هم همانا.....
پدر و پدربزرگت یه لشگر آدم با خودشون آورده بودن و همشون هم ناراحت و خشمگین بودن و منتظر فرصتی و حرفی نابجا که خون و خونریزی راه بندازن....
اعظم بیچاره یه گوشه وایستاده بود و فقط اشک میریخت،خیلی با پدرم صحبت کردم، از مادرم خواهش و تمنا که کاری بکنه، ناسلامتی من دخترشونم، چرا با دستای خودشون دارن گور منو میکنن.....
به پاشون افتادم، دست و پاشونو ماچ کردم، ولی اون لحظه دل همشون از سنگ شده بود و ذره ای براشون مهم نبودم، دیگه خودمو علنا باختم، از خواهش و تمنا دست کشیدم و خودمو انداختم پشت پنجره و به سرنوشت شومم زار زدم....
بهمن بیچاره همه کار کرد، حتی به پای پدربزرگت هم افتاد ولی دریغا که کاری از پیش نبرد و زار و ناتوان با دلی شکسته از خونمون رفت و حتی من نتونستم برای آخرین بار هم ببینمش......
بدبختانه من شدم خونبس پدرت....
و عمه تو که گلبهار باشه شد عروس خان پایین که پدرم بود....
صبحی که قرار بود به عنوان خونبس به این عمارت بیام، در اوج ناباوری که دیگه بهمن رو نمیبینم و ازروستامون میرم با چه سختی اومد خونمون و منو تو حیاط گرفت و ازم خواست فرار کنیم....
.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
اشتباهات همسرداری
⁉️ علت بالا رفتن طلاق عاطفی و رسمی⁉️
🌀چون بسیاری مردان "زن فقیر "
و بسیاری از زنان "شوهر فقیر" هستند!!!
✔️ بسیاری از مادران دخترانشان را برای خانه داری تربیت میکنند،
نه برای یار و همسر شدن.
🔴این مادران غافلند از اینکه دامادشان اول همدل و همسر میخواهد نه آشپز !!
👈غذا را میتوان از بیرون خرید ولی دلدار را نه!
✅ یا پسرانشان را جوری تربیت میکنند که عاقبتش "شوهرفقیری" عروسشان است،
👈ماشین دارد ، خانه دارد ، طلا میخرد ولی همدم نیست ، شانه ای برای گریه کردن نیست .
✅ همسری که چند نوع قندان در جهیزیه اش است و همه همیشه شسته و مرتب هستند و پر از قند
👈ولی یک چای سحر یا دم عصر با همسرش نمیخورد.
🌀قطعا طرف مقابلش "همسرفقیر" است .
جالب است بعضی ها برای شکستن این قندان بلامصرف ناراحت هم میشوند .
🔻بعضی ها کباب پز دارند
خیلی هم مواظبند نشکند یا خراب نشود
ولی هیچگاه فکر نمیکنند که با این ، کبابی بپزم و یک عصر با همسرم تو حیاط نوش جان کنیم و لذت ببریم .
❓خش دل همسر مهمتر است یا خش روی ماشین؟
واقعا ماشینی که مواظبش باشی خانمت درب آن را محکم به هم نزند
ولی در عوض دلش را در آن میشکنی به درد چه میخورد؟
🪵همسران عزیز آتش عشق و گرمای زندگی نیاز به هیزم دارد🔥
🔗 عشقهای پنهان شده در قلب و احتکار شده در سینه نمیتواند آتش و گرمای زندگی را بیمه کند حتما با ابراز عشق و محبت و بیان دوست داشتنهای در سینه، هیزم این عشق را فراهم کنید و از معجزات کلمات غافل نشوید.
(منظور ما از همسر هم خانم هم آقا، هرکدام نسبت به دیگریست)
پ.ن:تصویر باز شود!
❣💍❣
❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زن "امانت" است ...
@daneshanushe✍️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پـروردگارا
امشب از تو روحی وسیع
میخواهم آنقدر که فراموش
نکنیم این تو هستی که دلیل
تمام لبخندها، شادیها، خوشیها
و اتفاقات زیبای زندگی ما هستی
الهـی
در اين شب زیبا
و در اين لحظه
به حق تمامی اسماء
و صفات بی انتهای خويش
آرزوی همه را به هدف اجابت بنشان
شبتـ🌙ـون سرشار از آرامش❤️