eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
14.5هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت60 . اون صدا، صدای جیغ مینا خواهر شوهر کوچیکم بود که سراسیمه همگی
🤝♥️ . همونطور که گفتم شوهر پروانه فوق العاده سخت گیر بود و پروانه زیاد جاییم نمی‌رفت و معلوم بود اونم ته دلش پر از غصه است بنابراین شدیم سنگ صبور همدیگه و برای هم پشت تلفن حرف میزدیم و پروانه کاملا توی تیم من بود و حتی از مینا و ماندانا که دختر خاله هاش بودن هم متنفر بود مثل من و همش از رفتارهای زشتشون تعریف میکرد و یا با من همراهی میکرد وقتی گلایه میکردم و سفره دل پهن میکردم! تا جایی قضیه دوستی من و پروانه پیش رفت که چند باری با مکافات از شوهرش اجازه گرفت و اومد خونه من و منم متقابلا رفتم خونه اش و مهمونش شدم. پروانه بچه ای از شوهرش نداشت با اینکه چند سالی بود ازدواج کرده بود و خیلی فضولیم گل کرد ببینم چشه اما دل دل کردم ازش بپرسم گفتم شاید خوشش نیاد ولی یه روز که شوهرش نبود با امید پسرم که حالا یک سال و نیمه بود و خیلی بانمک هم شده بود رفتم خونه اش و اونم مثل همیشه سنگ تموم گذاشت و از قضا خیلی هم بچه دوست بود و همش با امید ناز میکرد و قربون صدقه اش میرفت! دلو زدم به دریا و گفتم پروانه چرا بچه دار نمیشید؟! مشکل دارید؟!‌ پروانه ام انگار منتظر بود ازش بپرسم تمام غصه هاش رو ریخت روی دایره و گفت و گفت از سختی هایی توی زندگی کشیده، از شوهرش، از سختگیری هاش، از رنجی داره به جون میخره و اینکه اصلا علاقه ای به شوهرش نداره و به همین خاطر نمیخواد بچه دار بشه و ... اینقدر گفت که اشک منم درومد و با خودم گفتم این زن چقدر سختی کشیده! تا چند روز تو فکر پروانه بودم و با اینکه از نزدیک اصلا شوهرش رو ندیده بودم اما توی دلم هزار بد و بیراه بهش گفتم. دیگه با این وضع صمیمیت من و پروانه بیش از پیش شد تا اینکه یه روز رفتم خونه بابا و با کمال تعجب دیدم مطهره اونجاست! مطهره و سجاد با هم بودن و با دیدن من سجاد صاف بلند شد و گرم احوالپرسی کرد. اصلا دیگه ذره ای بهش فکر نمیکردم و به نوعی یادم رفته بود اما حضورش باعث شد تمام خاطرات گذشته لحظه ای مرور بشه توی ذهنم و ناخواگاه سجاد رو با احمد قیاس کنم و با اینکه سجاد کارمند بود و وضع مالیش هم بد نبود و به نوعی مطهره توی زندگیش مثل من از لحاظ مالی سختی نکشید اما من بازم دودوتا چهارتا که کردم دیدم احمد برای من عزیز تره و واقعا عاشقانه دوستش داشتم؛ با فکر به این مساله اخم تو هم کشیدم و سر به زیر سلام دادم و بعد از روبوسی با مطهره سمت آشپزخونه پاتند کردم! اونجا شیوا خواهرم رو دیدم که استرس داره و تند تند کارا رو میکنه! گفتم چی شده آبجی؟! گفت چی بگم والا انگار برای امر خبر اومدن! کمی منگ نگاش کردم که گفت برای برادر سجاد اومدن
•𓆩✨𓆪• •• •• [🥰]وقتی به خانه می‌آمد، من ديگر حق نداشتم كار كنم. بچه را عوض می‌كرد ، شير برايش درست می‌كرد. سفره را می‌انداخت و جمع می‌كرد، پابه پای من می‌نشست، لباس ها را می‌شست، پهن می‌كرد، خشك می‌كرد و جمع می‌کرد. [💕]آن قدر محبت به پای زندگی می‌ريخت كه هميشه به او می‌گفتم: درسته كه كم می‌آيی‌ خانه؛ ولی من تا محبت های تو را جمع كنم، برای يك ماه ديگر وقت دارم. [😇]نگاهم می‌كرد و می‌گفت: تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داری.
8.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دکتر هلاکویی.... ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆 سه کار مهم مادران برای مدیریت مهر در خانه/استاد اسماعیلی 🎥 ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت61 . همونطور که گفتم شوهر پروانه فوق العاده سخت گیر بود و پروانه ز
🤝♥️ . با تعجب گفتم برای علی اومدن؟! سری به تایید تکون داد و مشغول شد! با دلخوری گفتم چرا تا حالا به من چیزی نگفتید؟! من غریبه بودم؟! نوچی کرد و در حالی با دستپاچگی کار می‌کرد گفت آخه خودمون هم همین الان فهمیدیم! با دهن وا شده گفتم آهان! یعنی بی خبر اومدن خواستگاری؟! مگه میشه؟! نوچی کرد و گفت آجی این لحظه اصول دین میپرسی؟! بیا کمکم دست تنهام! اینو گفت و رو برگردوند سریع رفت سمت قابلمه ای که روی اجاق بود و اروم گفت پیش مطهره و مامان نشسته بودم که مطهره من منی کرد و بالاخره گفت خاله خودت خانواده مدر شوهرم رو میشناسی که چقدر خوبن و خیلی دوست دارن با شما وصلت کنن میخواستم خودتون اول از کمال آقا( بابای من) بپرسید اگه مزه دهنشون با ما هست که رسمی اقدام کنیم دیگه من روم نشد بمونم پاشدم و اومدم دنبال بقیه کارا! با گفتن این مطلب لبخند محوی روی لبم اومد و توی دلم گفتم کی بهتر از علی! علی برادر آخری سجاد که دو سالی از من کوچیکتر بود و مثل سجاد ظاهر موجه و درست و حسابی ای داشت! ولی سجاد چی؟! تو آخرین مرحله میخواست به زنش خ..یان‌ت کنه و به بهونه عشق منو پابند کنه و باهام دوست بشه! اما خوب بعد از آخرین بار دیگه مزاحمم نشد و شاید ذاتش درست باشه! اما مطهره! وای خیلی وقته ازش بی خبر بودم! دقیق از زمانی که اصرار کرد با هم رفت و آمد خانوادگی داشته باشیم و قبول نکردم و دلخور شد و دیگه زنگ نزد .‌.. خلاصه داشتم توی ذهنم مرور میکردم که شیوا زد به شونه ام گفت سارا؟! کجایی ابجی؟! لبخندی زدم و گفتم همینجا! دارم تو رو توی لباس عروس تصور می‌کنم! نیشخندی خجول زد وگفت حالا کی گفته من جوابم مثبته؟! عاقل اندر سفیه نگاش کردم و گفتم نه که تلاشت رو برای پذیرایی ازشون نمی‌بینم! اومد چیزی بگه گفتم بسه دختر من فعلا برم به دوستم مطهره سر بزنم خیلی وقته ندیدمش تو هم از همین ساعت به فکر سور و سات عروسی باش! خلاصه رفتم سمت پذیرایی و کنار مطهره نشستم و دستش رو به گرمی فشردم؛ اونم متقابلا خوش و بش کرد ولی واضح بود دلخوره هنوزم. دیگه حسابی گرم گرفتم و مطهره هم اروم اروم گرم شد و شدیم همون دوستای دبیرستانی با تمام راحتی ای که با هم داشتیم و توی همون زمان کوتاه شروع کردیم به سفره دل باز کردن؛ من گفتم و اونم گفت؛ من همه چی رو گفتم و چون میدونستم به احتمال زیاد برای سجاد هم تعریف میکنه از قصد گفتم از احمد که دنیا دنیا رضایت دارم و عاشقش هستم و از زندگی حسابی راضی ...
وقتی مادر بچه رو از پدر می ترسونه ، دو تا مشکل پیش میاد: 🔹اول اینکه یعنی: «عزیزم، من ضعیف و بی عرضه ام، باید وایسی پدرت تو رو درست کنه» 🔹دوم اینکه وحشت ایجاد می کنیم، زمانی که این پسر یا دختر نیاز به پدر دارد، دیگر پدر ندارد و چون از او می ترسه رابطه ی عاطفی بین فرزند و پدر هم قطع میشه و دوره ی نوجوانیه که متوجه اشتباهمون میشیم. ✅ ذهن بچه رو در مورد پدر منفی نکنید .
💞 یک زن بد این خصوصیات رو داره 😱 ❣رازدار نیست و اسرار زندگیشو پیش این و آن میگه 🔸مدام چشم هم چشمی می کنه کی چی خریده ❣به فکر جیب شوهرش نیست و مدام تو بازاره 🔸چشم دیدن خانواده شوهر رو نداره و مدام دنبال دعوا درست کردنه ❣همش شوهرش رو با بقیه مردا مقایسه می کنه 🔸وقتی ناراحته دلیلش رو نمیگه و فقط غر میزنه ❣احترام شوهرش رو توی جمع حفظ نمی کنه‌‌‌ ‌ ‌‌‌
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ بحث و دعوا داشتن مهم نیست دونفری که تو رابطتن امکان ندره باهم به هیچ مشکلی نرسن ، همیشه بحث هست ، همیشه دعوا هست ، مهم اینه که همدیگه رو بلد باشین حرف بزنین و مشکلتونو با هم حل کنین ! بلد باشین تا ب مشکلی خوردین همو تنها نزارین! ⁣ ‌
💖💖خوب زندگی کنید شاد باشید زیاد لبخند بزنید وبا تمام قلبتان دوست داشته باشید تا میتوانید به عزیزانتان محبت کنید.. آن موقع خواهید دید، از چیزهایی که، باعث رنجتان میشود رها شده اید. ۰ 🖌 @daneshanushe✍️